میگویند روزی یک نقاش بزرگ در عرض سه دقیقه یک نقاشی کشید و قیمت هنگفتی بر روی آن گذاشت!؟
خریدار با این قیمت گذاری مخالفت کرد و این قیمت را برای سه دقیقه کار ، منصفانه ندانست ....
نقاش بزرگ در پاسخ او گفت :
این کار در واقع در سی سال و سه دقیقه انجام گرفته ، سی سالی که به آموزش و پیشرفت فردی و تجربه اندوختن گذشت و تو ندیدی به اضافهی این سه دقیقه که تو دیدی!
برخی افراد گمان میکنند که افراد موفق از خوش شانسی، استعداد ذاتی، یا نعمت الهی خاصی برخوردارند، اما در واقع پشت هر موفقیت پایدار ، مدتها تلاش طاقت فرسا وجود دارد .
💕💚💕
متنی فوق العاده و پر انرژی
برای افراد فوق العاده و پر انرژی💪
هيچكس را در زندگی مقصر نمی دانم
از خوبان "خاطره"
و از بدان "تجربه"
میگیرم...!
بدترین ها "عبرت" میشوند...!
وبهترین ها"دوست"
حرف اشتباهیست كه ميگويند...
با هر كس بايد مثل خودش رفتار كرد.
اگر چنين بود!!!
از منيت و شخصیت هر كس چيزى باقى نميماند.
هركس هر چه به سرم آورد فقط خودم میباشم
اگر جواب هر جفايى بدى بود،
داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب بود.
اگر همان اندك مهربانيم را از بر نشدند.
اگر خوبى كردم و بدى ديدم
كنار میکشم!!!
اما بد نمیشوم...
زيرا اين تنها كاريست كه از دستم بر ميايد.
مهم نيست با من چه كردند.
من قهرمان زندگی خودم می مانم
من آدم خوبه ى زندگی خودم میباشم
با وجدانم آسوده میخوابم
سرم را پيش خدايم بالا میگیرم
و بخاطر همه چیز شاکر میباشم..
💕💚💕
فرشته گفت:
پس قرارمان این باشد
هر چه انسان روی زمین انجام داد
نتیجه اش را ببیند ...
خدا گفت:
غیر از دل شکستن
جواب آن را خودم می دهم...
💕💛💕
پس از اطلاع سیدابراهیم رییسی از آخرین نتایج احراز صلاحیت نامزدهای ریاست جمهوری، وی رایزنیهایی را با برخی بزرگان نظام و مسولان کشوری آغاز کرده تا درصورت امکان نسبت به امکان حضور یافتن برخی از نامزدها در رقابتهای انتخاباتی تجدید نظر صورت گیرد.
🔸رئیسی معتقد است با توجه به آخرین نتایج نظرسنجیهای معتبر کشور، حضور نامزدهایی با تنوع گرایشات سیاسی به افزایش مشارکت منجر می شود.
پروانه های وصال
قسمت دهم: کابوس های شبانه بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم ... دستبند به دست، زنجیر شد
قسمت یازدهم: اولین شب آرامش
من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم ... همه جا ساکت بود ...
حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد ... تا اون موقع قرآن ندیده بودم ... ازش پرسیدم ...
- از کتابخونه گرفتیش؟ ...
جا خورد ... این اولین جمله من بهش بود ...
- نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد ...
- موضوعش چیه؟ ...
- قرآنه ...
- بلند بخون ...
مکث کوتاهی کرد ...
- چیزی متوجه نمیشی ... عربیه ...
- مهم نیست ... زیادی ساکته ...
همه جا آروم بود اما نه توی سرم ... می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم ...
شروع کرد به خوندن ... صدای قشنگی داشت ... حالت و سوز عجیبی توی صداش بود ... نمی فهمیدم چی می خوند ... خوبه یا بد ... شاید اصلا فحش می داد ... اما حس می کردم از درون خالی می شدم ...
گریه ام گرفته بود ... بعد از یازده سال گریه می کردم ... بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم ...
اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم ... تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
قسمت یازدهم: اولین شب آرامش من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم ... همه جا ساکت بود ... حنیف بعد
قسمت دوازدهم: من و حنیف
صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد و گیج بود ... حنیف با خوشحالی گفت ...
- دیشب حالت بد نشد ...
از خوشحالیش تعجب کردم ... به خاطر خوابیدن من خوشحال بود ... ناخودآگاه گفتم ...
- احمق ... مگه تو هر شب تا صبح مراقب من بودی؟ ...
نگاهش که کردم تازه فهمیدم سوال خنده داری نبود ... و این آغاز دوستی من و حنیف بود ...
اون هر شب برای من قرآن می خوند ... از خاطرات گذشته مون برای هم حرف می زدیم ... اولین بار بود که به کسی احساس نزدیکی می کردم و مثل یه دوست باهاش حرف می زدم ... توی زندان، کار زیادی جز حرف زدن نمی شد کرد ...
وقتی برام تعریف کرد چرا متهم به قتل شده بود ... از خودم و افکارم درباره اش خجالت کشیدم ... خیلی زود قضاوت کرده بودم ...
حنیف یه مغازه لوازم الکتریکی داشت ... اون شب که از مغازه به خونه برمی گشت متوجه میشه که یه مرد، چاقو به دست یه خانم رو تهدید می کنه و مزاحمش شده ... حنیف هم با اون درگیر می شه ...
توی درگیری اون مرد، حنیف رو با چاقو میزنه و حنیف هم توی اون حال با ضرب پرتش می کنه ... اون که تعادلش رو از دست میده؛ پرت میشه توی زباله ها و شیشه شکسته یه بطری از پشت فرو میشه توی کمرش ...
مثل اینکه یکی از رگ های اصلی خون رسان به کلیه پاره شده بوده ... اون مرد نرسیده به بیمارستان میمیره ... و حنیف علی رغم تمام شواهد به حبس ابد محکوم میشه ....
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
•
.
از گذشتگان عبرت بگیریم کھ ما هم
مثـل آنھا بھ مرگ نزدیڪیم و چھار
روز باقیمانده عمر را گمان نکنیم کھ
چھارصد هــزار سال خواهـد بــود !
#آیت_اللّٰھ_بھجت'رھ'🌿
💕❤️💕
زندگی مثل دوربین عکاسیه...
روی مسائل مهم
"تمرکز کن"
لحظات"خوب وزیبا"روثبت کن،
نکات مثبت رو"تقویت"کن
واگه کارت خوب پیش نرفت
کافیه فقط یه عکس دیگه بگیری..
بله..
فقط یه عکس دیگه
💕❤️💕
فردی برای امام صادق(ع) خبری آورد که فلانی در مهمانی علیه شما حرف میزد!
امام صادق فرمود:
حتما اشتباه شنیده ای!
گفت: نه مطمنم
امام صادق فرمود:
شاید تاریک و شلوغ بوده
و اشتباه فهمیده ای
گفت: نه یقین دارم! امام فرمود: شاید
در عصبانیت و اجبار بوده و حرفی زده!
گفت: در آرامش و اختیار بوده است.
امام صادق(ع) آنقدر بهانه آورد تا آن فرد
خبرچین خسته و پشیمان شد!
اخلاق مومنانه یعنی نسبت به برادر
دینی ات حسن ظن داشته باشی چون امام
صادق(ع) فرمود حسن ظن و خوش گمانی
از قلب سالم ناشی میشود.
#مصباح_الشريعة_ص٥١٥
💕💜💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بندههای شاکر
زشتیهای دیگران را
میپوشانند
بدیها را نادیده میگیرند
سختیها را بالبخند و امید
میگذرانند و باور دارند که
پایان شب سیه سپید است
چون دلشان را نور خدا گرفته.
🌙 شب خوش ⭐️