eitaa logo
پروانه های وصال
9.4هزار دنبال‌کننده
33.1هزار عکس
27.6هزار ویدیو
3.2هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پروانه های وصال
این صفحه های مجازی هم شبیه کارنامه‌ی اعمال روزانه‌ی من هستند به نام امروز یادت کردم آقاجان؟ با تصویری؟ با جمله‌ی کوتاهی؟ با یک تک بیت شعر در وصف حضورت؟ با گذاشتن متنی گیرا در استدلال وجودت؟ با تائیدی چند ثانیه ای برای هم گروهی ام که شاید چند روز وقت صرف زیبایی متنش کرده؟ با..... نگاهت را بدرقه‌ی پویایی ام کن در غیبت: دلم حضورت را می‌خواهد💔 🍃أللَّھُـمَ ؏ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🍃 http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5💕 ‌☆~~~~☆~~~~☆~~~~~☆
هدایت شده از پروانه های وصال
⤵️ آدرس امام زمان عج ⤵️ از علامه حسن زاده آملی پرسیدند: آدرس امام زمان عج کجاست؟ کجا می‌شود حضرت را پیدا کرد؟ ✍ایشان فرمودند: آدرس حضرت در قرآن کریم آیه آخر سوره قمر است که می‌فرماید: ((فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر)) هرجا که صدق و درستی باشد، هر جا که دغل کاری و فریب کاری نباشد، هرجا که یاد و ذکر پروردگار متعال باشد، امام زمان عج آنجا تشریف دارند... 🌹بهترین و کوتاه ترین دعا🌹 ✨اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج✨ https://eitaa.com/parvaanehaayevesaal💕 ‌☆~~~~~☆~~~~~~☆~~~~~☆
هدایت شده از پروانه های وصال
بخونید..خیلی قشنگه👌👌 زوجی تنها دو سال از زندگی‌شان گذشته بود به تدریج با مشکلاتی در جریان مراودات خود مواجه شدند به گونه‌ای که زن معتقد بود از این زندگی بی معنا بیزار است زیرا همسرش رمانتیک نبود، بدین سبب روزی از روزها به شوهرش گفت که باید ازهم جدا شویم. اما شوهر پرسید چرا؟ زن جواب داد من از این زندگی سیر شده‌ام دلیل دیگری وجود ندارد. تمام عصر آنروز شوهر به آرامی روی مبل نشسته بود و حرفی نمی‌زد. زن بسیار غمگین شده در این اندیشه بود که شوهرش حتی برای ماندنش، او را متقاعد نمی‌سازد. تا اینکه شوهر از او پرسید: چطور می‌توانم تو را از تصمیم منصرف کنم؟ زن در جواب گفت تو باید به یک سوال من پاسخ دهی اگر پاسخ تو مرا راضی کند من از تصمیم خود منصرف خواهم شد. سپس ادامه داد من گلی در کنار پرتگاه را بسیار دوست دارم اما نتیجه‌ی چیدن آن گل ، "مرگ "خواهد بود آیا تو آنرا برای من خواهی چید؟ شوهر کمی فکر کرد و گفت فردا صبح پاسخ این سوال تورا می‌دهم. صبح روز بعد زن بیدار شد و متوجه شد که شوهرش در خانه نیست و روی میز نوشته‌ایی زیر فنجان شیر گرم دیده می‌شود. زن شروع به خواندن نوشته‌ی شوهرش کرد که می‌گفت: عزیزم، من آن گل را نخواهم چید اما بگذار علت آنرا برایت توضیح دهم. ❤️اول اینکه تو هنگامی که با کامپیوتر تایپ می‌کنی مرتکب اشتباهات مکرر می‌شوی و بجز گریه چاره‌ی دیگری نداری به همین دلیل من باید باشم تا بتوانم اشتباه تو را تصحیح کنم. 💛دوم اینکه تو همیشه کلید را فراموش می‌کنی من باید باشم تا در را برای تو باز کنم. 💚سوم اینکه تو همیشه به کامپیوتر خیره نگاه می‌کنی و این نشان می‌دهد تو نزدیک بین هستی! من باید باشم تا روزی که پیر می‌شوی ناخن‌های تورا کوتاه کنم. به همین دلیل مطمئنم کسی وجود ندارد که بیشتر از من عاشق تو باشد و من هرگز آن گل را نخواهم چید. اشک‌های زن جاری شد وی به خواندن نامه ادامه داد: عزیزم اگر تو از پاسخ من خرسند شدی لطفا در را باز کن زیرا من نانی که تو دوست داری را، در دست دارم. زن در را باز کرد و دید شوهرش در انتظار ایستاده است. زن اکنون می‌دانست که هیچ کس بیشتر از شوهرش او را دوست ندارد. 🔴عشق همان جزییات ریز معمولی و عادی زندگی روزانه است که خیلی ساده و بی اهمیت از کنار آنها می‌گذریم. ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺣﻮﺍ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﯿﺐ ﺭﺍ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺭﺩ؟ ﺳﺎﺩﻩ ﻧﺒﻮﺩ؛ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩ! ﺣﻮﺍ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﻮﺩ... ﺑﺎ اﺭﺯﺵ‌تر ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﮐﻪ می‌گویند ﻣﻔﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ. سیب هنوز هم شیرین است. هنوز هم آدم بهشت را به لبخند حوا می‌فروشد... https://eitaa.com/parvaanehaayevesaal💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پروانه های وصال
🕊💌🕊💌🕊 هر لحظه در وصال تو تاخیر می شود اینجا هوای شهر نفس گیر می شود عمریست با نبود تو یا خاتم الحجج بغض غروب جمعه گلوگیر می شود من از شما اگر چه نشانی ندیده ام دارد غلام رو سیه ات پیر می شود شمعم که در نبود تو این اشک های من از گوشه ی نگاه سرازیر می شود این جمعه ها به دور کدامین گناه من خط می کشی که آمدنت دیر می شود https://eitaa.com/parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
✨ 🌷فرصتی بسیار کوتاه به ما دادند ✨تا سرزنده باشیم ✨تا ترانه ای زیبا بخوانیم ✨فرصت به پایان خواهد رسید. ✨پس زیبا زندگی کن...😍 https://eitaa.com/parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
مثل خدا باش … خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن ! مثل خدا باش ، با مظلومان و درمانده گان دوستی کن … مثل خدا باش ، عیب و زشتی دیگران را فاش نکن … مثل خدا باش ، در رفتار با همه ی مردم عدالت را رعایت کن … مثل خدا باش ، بدون توقع و چشمداشت نیکی کن … مثل خدا باش ، بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن … مثل خدا باش ، با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن … مثل خدا باش ، اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش … مثل خدا باش ، برای اطرافیانت دلسوزی کن … مثل خدا باش ،مهربان تر از همه https://eitaa.com/parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
8⃣ 10 🌸🍃استادپناهیان 💢شاخص مهم اخلاق خوب در خانواده اینه که← ازت حساب نبرن→ 💟💢♻️ مذهبی ها خیلی این نقطه ضعف رو دارن یه جوری اخمو هستن و قهر میکنن که همه ازش حساب می‌برند😐 پنهان کار می‌شن بچه ها،دروغ میگن، خطایی اگر کردند دوتا خطا هم روش میزارن که اون خطارو بپوشونن❌ باید مذهبی ها مهربان تر باشند👌 بعضی وقتا بهانه ی نامهربانی هاشون 👈 مقررات اسلامیه😐 حالا شما همه مقررات اسلامی رو یکدفعه از یک بچه ی پونزده ساله میخوای؟؟😒 خیلی نمیکشه هااا ،اگر خطایی کرد و اومد به شما گفت از شما حسابِ وحشتناک نبره❌ ،تازه تشویقشم بکن،ازش تشکر کن👏👏 🌺آروم آروم بالاخره،باید آدم یجوری رفتار بکنه که دیگران از آدم حساب نبرن!!! 💢✅💢 اینکه مادر به بچه ها میگه: بچه ها بابا اومد،مواظب باشید 👈منظور این نیست که گرگ اومد مواظب باشید تیکه پارتون نکنه😥 نه❌😉 خود بابا داره لبخند میزنه،راحته ولی مادر داره ابهت برای پدر درست میکنه،😌 یا اینکه پدر به بچه‌ها بگه بچه‌ها،مامانتونو رعایت بکنید ،نه اینکه مامانتون یه شِلیته ایه که تیکه پاره میکنه آدمارو،یه جیغ بنفش می‌کشه همه رو داغون میکنه😱 ،نه❌ مادر خودش داره لبخند میزنه خودش میگه طوری نیست ولی پدر داره احترام برا مادر میخره پیش بچه ها☺️ اونوقت توی همچین شرایطی،با اشاره ی پدرو مادر بچه ها درست میشن هرچی مادربرای پدر احترام میخره،و بابا با خوش اخلاقی رفتار میکنه 😍یدفعه میگه بچه‌ها من دوست ندارم نمازتون تأخیر بیفته هاااا بچه ها میگن باشه 😉حتی اگرم دوست نداشته باشن نماز بخونن، چون لذت نمازو نمیبرن وسرگرمی ها هم زیاده، بلند میشن به احترام حرف بابایی، نماز رو میخونن و به وقتش میخونن،😊 چرا؟ چون بابایی← ابهت داره ✔️ابهتشم مامان درست کرده برای این بچه ها ✅✅✅💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روی سنگ قبری جمله جالبی نوشته شده بود؛ "ای رهگذر، من هم روزی از اینجا رهگذر بودم…" 🔹تا وقت هست کاری کنیم 🔹شادی روح همه اموات فاتحه و صلوات 💕💚💕
پروانه های وصال
شهید مصطفی چمران به روایت همسرش «غاده» قسمت8⃣1⃣ در وجودم دوست داشتم لبنان بمانم و آمادگی زندگی
🌹💖🌹💖🌹 شهید مصطفی چمران به روایت همسرش« غاده» قسمت9⃣1⃣ 🍃🍃🍃🍃🍃 فردای آن روز بازرگان اورا خواست و با لبخند گفت: مصطفی خودش کسی را فرستاده دنبالتان . گفته غاده بیاید . غاده گل از گلش شکفت . از اول می دانست که محال است مصطفی بداند او اینجا است و نگذارد بیاید ، حتی اگر جنگ باشد . مصطفی راضی است او برود پاوه و آن قدر عزیز و عاقل است که "محسن الهی" را دنبال او فرستاده ، محسن را از لبنان از آن وقت که به موسسه آمد و مدتی تعلیم دید ، می شناخت . 🍃🍃🍃🍃🍃 البته من وقتی رسیدم پاوه ، آن جا از محاصره در آمده و آزاد شده بود. مصطفی هم نبود. او را روز بعد دیدم . وقتی آمد همان لباس جنگی تنش بود و خاک آلود ، یاد لبنان افتادم. من فکر میکردم کلاشینکف ولباس جنگی مصطفی در ایران دیگر تمام شد ، ولی دیدم همان طور است ، لبنانی دیگر . مصطفی به من گفت: می خواهم در کردستان بمانم تا مسئله را ختم کنم و دنبالتان فرستادم چون در تهران خانه نداریم و شما اینجا نزدیک من باشید بهتر است. از من خواست مراقب باشم و جریان را بنویسم مخصوصاً برای روزنامه های کشورهای عرب . مصطفی می گفت و من می نوشتم . نزدیک یک ماه در کردستان با او بودم . از پاوه به سقز ، از سقز به میاندوآب ، نوسود ، مریوان و سردشت . مصطفی بیشتر اوقات در عملیات بود و من بیشتر اوقات ، تنها . زبان که بلد نبودم . قدم میزدم تا بیاید . گاهی با خلبانان صحبت می کردم ، چون انگلیسی بلد بودند ... ادامه دارد... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
🌹💖🌹💖🌹 شهید مصطفی چمران به روایت همسرش« غاده» قسمت9⃣1⃣ 🍃🍃🍃🍃🍃 فردای آن روز بازرگان اورا خواست و با
🌹💖🌹💖🌹 شهید مصطفی چمران به روایت همسرش« غاده» قسمت0⃣2⃣ 🍃🍃🍃🍃🍃 در نوسود که بودیم من بیشتر یاد لبنان می افتادم ، یاد خاطراتم ، طبیعت زیبایی دارد نوسود ، و کوههایش بخصوص من را یاد لبنان می انداخت . من ومصطفی در این طبیعت قدم می‌زدیم و مصطفی برای من درباره این جریان صحبت می کرد، درباره کردها و اینکه خودمختاری می خواهند ، من پرسیدم: چرا خود مختاری نمی‌دهید ؟ مصطفی عصبانی شد و گفت: عصر ما عصر قومیت نیست . حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند ، من ضد آنها خواهم بود . در اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست . مهم این است ، این کشور پرچم اسلام داشته باشد . البته ما بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم . آن جا هم هیچ چیز نبود . من حتی جایی که بتوانم بخوابم نداشتم . همه اش ارتش بود و پادگان نظامی و تعدادی خانه های نیمه ساز که بیشتر اتاقک بود تا خانه . در این اتاق ها روی خاک می خوابیدیم ، خیلی وقتها گرسنه می ماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنیر. خیلی سختی کشیدم . یک روز بعداز ظهر تنها بودم ، روی خاک نشسته بودم و اشک می ریختم . 🍃🍃🍃🍃🍃 غاده تا آن جا که می توانست نمی گذاشت که مصطفی اشکش را ببیند ، اما آن روز مصطفی یکدفعه سر رسید و دید او دارد گریه می کند. آمد جلو دو زانو نشست شروع کرد به عذر خواهی . گفت: من می دانم زندگی تو نباید اینطور باشد . تو فکر نمی کردی به این روز بیفتی . اگر خواستی می توانی برگردی تهران . ولی من نمی توانم ، این راه من است ، خطری برای خود انقلاب است . امام دستورداده که کردستان پاک سازی شود و من تا آخر با همه وجودم می ایستم. غاده ملتمسانه گفت: بیایید برگردیم ، من نمی توانم اینجا بمانم . مصطفی گفت: تو آزادی ، می توانی برگردی تهران. چشمهایش پرآب شد . گفت: می دانی که بدون شما نمی توانم برگردم . این جا هم کسی را نمی شناسم با کسی نمی توانم صحبت کنم . خیلی وقتها با همه وجود منتظر می‌نشینم که کی می آیید و آن وقت دو روز از شما هیچ خبری نمی شود. مصطفی هنوز کف دستهایش روی زانوهایش بود ، انگار تشهد بخواند ، گفت: اگر خواستید بمانید به خاطر خدا بمانید ، نه به خاطر من ... 🍃🍃🍃🍃🍃 ادامه دارد.... بامــــاهمـــراه باشــید🌹