لالایی آرام بخش
زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت. تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خروپف های گوشخراش همسرش را ضبط می کند.
پیر مرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند،
غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است!
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شب های تنهایی او می شود.
💕❤️💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسر ساده و خوشمزه
1 لیتر شیر
3 زرده تخم مرغ
3 قاشق غذاخوری آرد (بدون سرخ کردن)
1 لیوان شکر
1 بسته وانیل ( 1/4 قاشق چایخوری پودری)
1 بسته کیک پایه (هر کیک آماده ای که در دسترس دارید)
1 قاشق مربا خوری نسکافه رو به 1 پیمانه آب اضافه کنید و کمی شکر بریزید و هم بزنید .
کیک پایه رو تکه کنید .
برای تهیه مواد کرم : تمام مواد شامل شیر و زرده تخم مرغ و آرد و شکر رو با هم مخلوط کنید و روی حرارت قرار دهید و مرتب هم بزنید تا به غلظت فرنی برسد و در آخر وانیل را اضافه کنید .
تکه های کیک رو سریع در مواد نسکافه فرو برده از مواد کرمی کف طرف ریخته و از تکه های کیک داخل ظرف چیده از مواد کرم روش ریخته و لایه بعدی را هم باز تکه های کیک و از مواد کرمی ریخته و روی آن پودر کاکائو ریخته .
بعد از سرد شدن آماده سرو است ...
پروانه های وصال
درسهایی ازحضرت زهرا(سلام الله علیها) 1⃣1⃣ قسمت یازدهم💎 در حدود دو ماه پس از رفع محاصره اقتصادی و خ
درسهایی از حضرت زهرا(سلام الله علیها)
2⃣1⃣ قسمت دوازدهـــــم💎
پنج ساله بود که مادرش را از دست داد، او با مادرش آنچنان ارتباط نزدیک داشت که وقتی حضرت خدیجه رحلت کرد و رسول گرامی اسلام با دستان مبارک خویش همسر باوفایش را در قبرستان «حَجون» دفن نموده، و به منزل برگشت، حضرت فاطمه سلام الله علیها به دور پدر بزرگوارش می چرخید و می گفت؛ پدر جان! مادرم کجاست؟ در این لحظه جبرئیل نازل شده، گفت: یا رسول الله! خداوند متعال می فرماید:«سلام ما را به فاطمه برسان و به او بگو که مادرش خدیجه علیه السلام در خانه های بهشتی با آسیه و مریم زندگی می کند.» فاطمه سلام الله علیها نیز در پاسخ این پیام آسمانی فرمود: خداوند سلام است و از اوست سلام و به سوی اوست سلام.
بعد از فوت حضرت خدیجه علیه السلام که پس از سه روز از درگذشت ابوطالب رخ داد فاطمه سلام الله علیها غربت و اندوه پدر را بیش از پیش احساس نمود. برخی از حوادث قبل از هجرت که برای رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم اتفاق می افتد،روح بلند و عواطف حضرت زهرا سلام الله علیها را جریحه دار می ساخت و توجهش را به رسول الله افزایش می داد.
ادامه دارد...
🌷سیمای زن در قرآن:
🌷1.آرام بخش................23 روم
🌷2.بامحبت.....................23روم
🌷3.رحمت برای خانواده...23روم
🌷4.لباس برای مرد........187بقره
🌷5.عاقل از 9 سالگی
🌷ماموریتها:
🌷1.نماز................................33احزاب
🌷2.حجاب وعفت...............33 احزاب
🌷3.تربیت خانواده......10و11 تحریم
🌷تربیت یک انسان،به قدرتربیت همه ثواب دارد
من احیاهافکانمااحیاالناس جمیعا...۳۲ مائده
💕❤️💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 176 🔸 طبیعی هست که هر کدوم از ما آدم ها ممکنه عادت های بدی رو در زندگی خودمون دا
#افزایش_ظرفیت_روحی 177
🔶 واقعا ما از کجا میتونیم متوجه بشیم که خداوند متعال از ما چه کاری رو انتظار داره؟
برای فهمیدن این موضوع یه راه مناسب وجود داره:
✅ اینکه انسان سعی کنه با خداوند متعال "بیشتر مناجات کنه" و خصوصا بیشتر #نماز بخونه.
🌹 همین که آدم متواضعانه و مودبانه سر سجاده بشینه ممکنه خدا به ذهنش بندازه که مسیر زندگیش رو چطور جلو بره.
🌷 خوبه که انسان بعد از هر نماز کمی سر سجاده بشینه و بعد از خوندن تعقیبات کمی به این فکر کنه که خداوند متعال الان ازش چه انتظاری داره و ازش میخواد که چه مبارزه با نفس هایی رو انجام بده.
°•🍃🌻🍃•°
#کلام_بزرگان
هرکسیبتواند
دردِاصلیِخودرادرڪڪند،
رنجهایشکاهشخواهدیافت؛
دردِاصلیِهمـهانسانها،
چهخوب و چهبـد،
دوری از #خداست.
خوبهایڪجور،بدهایڪجور...
#استادپناهیان|🌱
#اَللهُمَّعَجِلْلِوَلیِکَالفَرَجْ
💕💙💕
در مقطع فوقلیسانس استادی داشتیم كه بسیار باسواد و البته بداخلاق بود.
یكی از دانشجویان که بسیار دیرفهم و در عینحال جوانی جاهطلب بود برای رسیدن به مقطع پایان نامه نیاز به یک نمره ارفاق از درس آن استاد داشت و استاد سالخوردۀ ما هم به هیچ وجه زیر بار آن نمیرفت...
من علیرغم میل باطنی به سراغ استاد رفتم و گفتم:
ایشان پسر خوبیست و فقیر است، پرداختن اجارۀ منزل در اینجا برایش دشوار است اگر میشود برای قبول شدن کمکش کنید.
آن روز استاد حرفی زد كه بعدها عمقش را فهمیدم.
ایشان فرمود: تركیب بیسوادی و جاهطلبی و فقر میتواند فاجعه به پا كند، شما از كجا میدانید كه این آدم در آینده به پست و مقام مهمی نرسد،
بگذار تو و من عامل این فاجعه نباشیم.
💕💙💕
پروانه های وصال
رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و چهل و
رمان عاشقانه مذهبی ( علوی)
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و چهل و سوم
با محبت همیشگیاش، لیوان خنک شربت را به دستم داد و با دست دیگرش، انگشتان لرزانم را دور لیوان محکم گرفته بود تا از دستم نیفتد. با اینکه چیزی نمیگفت، از حرارت حضورش، گرمای محبت دلنشینش را حس میکردم که بلاخره سدّ سکوتش شکست و با کلام شیرینش زیر گوشم نجوا کرد: «ببخشید الهه جان! نمیخواستم اذیتت کنم، ببخشید سرِت داد زدم!» و حالا نوبت بغض قدیمی من بود که شکسته و سر قصه بیقراریام را باز کند: «مجید! اون روزی که اینا اومدن درِ خونه، من منتظر تو بودم! فکر کردم تو اومدی دمِ در تا منو ببینی! من به خیال اینکه تو پشت در هستی، در رو باز کردم...» و چند سرفه خیس به کمکم آمد تا راه گلویم از حجم بغض خالی شده و با چشمانی که همچنان بیدریغ میبارید، در برابر نگاه منتظر و مشتاقش ادامه دهم: «ولی تو پشت در نبودی! مجید! نمیدونی اون روز چقدر دلم میخواست پیشم بودی! اون روز حالم خیلی بد بود، دلم برای مامان تنگ شده بود، دلم میخواست پیشم باشی تا برات درد دل کنم!»
حالا دیگر نگاهش از قله غیظ و غضب به زیر آمده و میان دشت عشق و اشتیاق، همچون شقایق به خون نشسته بود و تنها نگاهم میکرد تا باز هم برایش بگویم از روزهایی که بیرحمانه او را از خودم طرد میکردم و چقدر محتاج حضورش بودم! من هم پرده از اندرونی دلم کنار زده و بیپروا میگفتم از آنچه آن روز بر دل تنگ و تنهایم گذشت و مجید چه حالی پیدا کرده بود که پس از چند ماه، تازه راز بیقراریهای آن روز برایش روشن شده و می فهمید چرا به یکباره بی تاب دیدنم شده بود که کارش را در پالایشگاه رها کرده و از عبدالله خواسته بود تا مرا به ساحل بیاورد. من هم که از زلال دلم آرزوی دیدارش را کرده بودم، ناخواسته و ندانسته به میهمانی اش دعوت شده بودم و یادآوری همین صحنه سرشار از احساس بس بود که کاسه صبرش سرریز شده و با بی قراری شکایت کند: «پس چرا اجازه ندادی باهات حرف بزنم؟ پس چرا رفتی؟» با سر انگشتان سردم، ردّ گرم اشک را از روی گونهام پاک کردم و باز هم در مقابل آیینه بیریای نگاهش نتوانستم هر آنچه در آن لحظات در سینه داشتم به زبان بیاورم و شاید غرور زنانهام مانع میشد و به جای من، او چه خوب میتوانست زخمهای دلش را برایم باز کند که بیآنکه قطرات بیقرار اشکش را پنهان کند، با لحن گرم و گیرایش آغاز کرد: «الهه! نمیدونی چقدر دلم میخواست فقط یه لحظه صداتو بشنوم! نمیدونی با چه حالی از پالایشگاه خودم رو رسوندم بندر، فقط به امید اینکه یه لحظه کنارت بشینم و باهات حرف بزنم! اصلاً نمیدونستم باید بهت چی بگم، فقط میخواستم باهات حرف بزنم...» و بعد آه عجیبی کشید که حرارت حسرتش را حس کردم و زیر لب زمزمه کرد: «ولی نشد...»
که قفل قلب من هم شکست و با طعم گس سرزنشی که هنوز از آن روزها زیر زبانم مانده بود، لب به گلایه گشودم: «مجید! خیلی از دستت رنجیده بودم! با اینکه دلم برات تنگ شده بود، ولی بازم نمیتونستم کارهایی که با من کرده بودی رو فراموش کنم...» و حالا طعم تلخ بیمادری هم به جام غصههایم اضافه شده و با سیلاب اشکی که به یاد مادر جاری شده بود، همچنان میگفتم: «آخه من باور کرده بودم مامان خوب میشه، فکر نمیکردم مامانم بمیره...»
نویسنده : فاطمه ولی نژاد
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍