9.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 واکنش جالب زائران در بینالحرمین پس از دیدن تصویر رهبر معظم انقلاب
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 گرانی ارزاق
نرخ گندم و نان روز به روز در مدينه بالا مى رفت. نگرانى و وحشت بر همه مردم مستولى شده بود. آن كس كه آذوقه سال را تهيه نكرده بود در تلاش بود كه تهيه كند و آن كس كه تهيه كرده بود مواظب بود آن را حفظ كند. در اين ميان مردمى هم بودند كه به واسطه تنگدستى مجبور بودند روز به روز آذوقه خود را از بازار بخرند.
امام صادق عليه السلام از معتب وكيل خرج خانه خود پرسيد: ما امسال در خانه گندم داريم؟ معتب جواب داد: بلى يا ابن رسول الله! به قدرى كه چندين ماه را كفايت كند گندم ذخيره داريم.
امام فرمود: آنها را به بازار ببر و در اختيار مردم بگذار و بفروش. معتب گفت: يا ابن رسول الله! گندم در مدينه ناياب است، اگر اينها را بفروشيم ديگر خريدن گندم براى ما ميسر نخواهد شد. امام فرمود: همين است كه گفتم، همه را در اختيار مردم بگذار و بفروش. معتب دستور امام را اطاعت كرد، گندمها را فروخت و نتيجه را گزارش داد.
امام به او دستور داد: بعد از اين نان خانه مرا روز به روز از بازار بخر. نان خانه من نبايد با نانى كه در حال حاضر توده مردم مصرف مى كنند تفاوت داشته باشد. نان خانه من بايد بعد از اين نيمى گندم باشد و نيمى جو. من بحمدالله توانايى دارم كه تا آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترين وجهى اداره كنم، ولى اين كار را نمى كنم تا در پيشگاه الهى مسئله «اندازه گيرى معيشت» را رعايت كرده باشم.
📗 #داستان_راستان، ج 2
✍ علامه شهید مرتضی مطهری
🍂🍁🍁🍂
13.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠جوانی که در کما اموات دیگر را دید
▪️این قسمت:
🔺️بخش اول: رفیق
🔺️بخش دوم: پیک یاری
▫️تجربهگران : آقای نقی دلدار و آقای مصطفی سرافرازی
💢لینک فیلم کامل در تلوبیون:
https://www.telewebion.com/episode/2565571
پروانه های وصال
درسهایی از حضرت زهرا(سلام الله علیها) 5⃣2⃣ قسمت بیست و پنجـــــم💎 سپس فرمود: ای بلال! این خوراک ه
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها)
6⃣2⃣ قسمت بیست و ششم💎
خدیجه به او گفت: از این نمی گریم، ولی یک دختر در شب زفاف به مادر نیاز دارد که سرّش را با او در میان بگذارد ودر برآوردن نیازهایش از او یاری جوید و فاطمه نوجوان است و می ترسم در آن هنگام کسی نباشد تا امور او را بر عهده گیرد. گفتم: خانم! نزد تو با خدا پیمان می بندم که اگر تا آن هنگام زنده ماندم جای تو را در ادای این مهم پر کنم.
چون آن شب رسید پیامبر دستور داد همه زنان خارج شوند. همه زنان خارج شدند مگر اسماء. پس همین که پیامبر خواست بیرون رود سایه مرا دید و پرسید. تو که هستی؟
عرض کردم:اسماء بنت عمیس. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود مگر نگفتم همه زنان بیرون روند؟گفتم:آری،یا رسول الله و نمی خواهم خلاف دستور شما عمل کنم ولی به خدیجه قول داده ام. من با پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم صحبت کردم و او گریست. و در حق من دعا کرد.
ادامه دارد...
🌸دو چیز شما را تعریف میکند👌
🍃بردباری تون، وقتی هیچ چیز ندارید
🌸و نحوه رفتارتون، وقتی همه چیز دارید
🌸تنها دو روز در سال هست که نمیتوانی هیچ کاری بکنی👌
🍃یکی دیروز
🌸و دیگری فردا
🌸دو شخص به تو میآموزد👌
🍃یکی آموزگار، یکی روزگار
🌸اولی به قیمت جانش، دومی به قیمت جانت
🌸آدما دو جور زندگی میکنن👌
🍃یا غرورشونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنن
🌸یا انسانها رو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکنن
🌸دو چیز که برا همه درسته👌
🍃همه يادشون میمونه باهاشون چيكار كردى
🌸ولی يادشون نميمونه براشون چیکار كردى
🍁🍂🍁🍂
↩️ تلنگـــ⚠️ــــر ↯
هر سال بعد از ماه محرم و صفر که میشد
مرحوم علامه امینی خطاب به عزاداران
سیدالشهداء علیهالسلام میفرمودند:
کبوتربازها وقتی یه کبوتر از بازار میخرند
چند روزی بال و پرش رو میبندند
روی پشت بام خونه بهش آب و دانه میدن
بعد چند روز بال و پرش رو باز میکنند
و پروازش میدن
اگه اون کبوتر رفت و مجددأ برگشت
و روی همون پشت بام نشست
میگن هنر داره و رگه داره
اما اگه برنگشت و رفت
روی پشت بام کس دیگهای نشست
میگن بیهنر و بیرگ بود
📢 آهای مردم
📢 آهای جوانها
محـرم و صفـر گذشـت
و توی این دو ماه امام حسین علیهالسلام
ماهارو خرید، بال و پرمون رو بست
پیش خودش نگهداشت
در این دو ماه میهمان امام حسین علیهالسلام
بودیم و هر جا دعوتمون کردند به احترام
امام حسین علیهالسلام بود و در واقع از
آب و نان امام حسین علیهالسلام خوردیم
حالا بعد از دو ماه
بال و پرمون رو باز کرده که پرواز کنیم
⚠️نکنه که بیهنر و بیرگ باشیم
بریم روی بام کس دیگه بشینیم
نکنه نان و نمک بخوریم و نمکدون بشکنیم❗️
بیائید به امام حسین علیهالسلام یه قول
بدیم، قول بدیم که تا ماه محرم سال دیگه
فقط کبوتر امام حسین علیهالسلام باشیم
و فقط واسه اون پرواز کنیم
و فقط روی پشت بام اون بشینیم
🍁🍂🍂🍁
✨﷽✨🍃🌺🍂
🌼حکایت ملانصرالدین و روزقیامت
✍ یکی بود ، یکی نبود . در شبی از شبها ملانصرالدین وزنش کنار هم نشسته بودند و از هر دری حرف می زدند همسر ملا پرسید : تو می دانی که در آن دنیا چه خبر است و بعد از مرگ چه بلایی سر آدم می آورند ؟ ملا گفت : من که نمرده ام تا از آن دنیا خبر داشته باشم ولی این که کاری ندارد الان به آن دنیا می روم و صبح زود خبرش را برای تو می آورم . زن ملا خوشحال شد و تشکر کرد . ملا از جا بلند شد و یکراست به طرف گورستان رفت و توی قبری خالی دراز کشید آن قبر از آخرین قبرهای گورستان بود و کنار جاده قرار گرفته بود تا یک نفر از جاده ی کنار گورستان عبور می کرد . ملا فکر می کرد که فرشته ها دارند به سراغش میآیند و سوال و جواب می کنند و از حرفهای آنها می فهمم که در آن دنیا چه خبر است ؟
ساعت ها گذشت ولی خبری نشد کم کم ملا خوابش گرفت صبح که شد کاروانی از آن جا عبور می کرد . شترها هر کدام زنگی به گردان داشتند با شنیدن صدای زنگ ملا از خواب بیدار شد و گمان کرد که وارد دنیای دیگری شده سراسیمه از جا پرید و از قبر بیرون آمد . ساربانی که افسار چند شتر در دستش برد افسارها را از ترسش رها کرد و پا به فرار گذاشت . کالاهایی که پشت شتران بود بر زمینی ریخت . اوضاع شیر تو شیر شد . کاروان به هم ریخت . بزرگ کاروان ساربان فراری با با خشم صدا زد و گفت : چرا بیخودی فریاد کشیدی و شترها را فراری دادی ؟ ساربان ماجرای قبر کنار جاده را تعریف کرد . کاروانیان ملا را به حضور کاروان سالار آوردند . کاروان سالار تا ملا را دید سیلی محکمی به گوشش زد و او را به باد فحش گرفت صاحبان کالا هم هر کدام با چوب و چماق به جان ملا افتادند و او را زخمی کردند .
ملا فرار کرد و به خانه اش رسید زن بدون توجه به سر و صورت ملا تا در را گشود و گفت : ببینیم از آن دنیا برایم خبر آورده ای ؟ ملا گفت : خبری نبود . همین قدر فهمیدم که اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند . از آن به بعد ، وقتی بخواهند کسی را از عاقبت ظلم و ستم آگاه کنند ، می گویند اگر قاطر کسی را رم ندهی ، کسی با تو کاری ندارند
📚داستانهای آموزنده
🍁🍂🍁🍂