eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.3هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 تقلب کردن فقط یه جا جایزه داره؛ اونم سرِ امتحاناتِ خدا، باید سرتو بگیری بالا، از رویِ برگه‌ شهدا تقلب کنی.. :) .. ❄️🌨☃🌨❄️
❤️ 🔔 از همه مهربانتر ✅ شیخ رجبعلی خیاط: خداوند به قدری مهربان است که گویا فقط همین یک بنده را دارد که دائم به او میگوید این کار را بکن و آن کار را نکن تا درست شوی ❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻چرا امتحان‌های خدا استرس‌زا نیست؟ 👈🏻 مجازات و جهنم شامل حال چه کسانی میشود؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧈 😋 🔸ابتدا چهار عدد سیب زمینی را آبپز میکنیم و از صافی رد کرده یا رنده میکنیم اجازه میدیم تاخنک بشه سپس سه ق غ جعفری خرد شده و دوقاشق پودر نان خشک و یک عدد زرده ی تخم مرغ و ادویه (پودرسیر پودرپیازنمک و فلفل و زردچوبه) نیز مخلوط کرده ورز میدهیم ؛ برای داخل توپک ها میتوانید از مواد ماکارونی یا پنیرپیتزا و... استفاده کنید ازمواد به اندازه ی یه نارنگی کوچک برداشته هربار دست را کمی خیس کرده و خمیررا کف دست پهن میکنیم و از مواد میانی داخل سیب زمینی ها گذاشته و هرطور که خواستیم شکل میدیم میتونید به شکل توپکای کوچولوهم فرمشون بدین سپس داخل سفیده تخم مرغ زده شده میزنیم بعدش آرد سفید دوباره سفیده تخم مرغ و نهایتا آرد سوخاری میغلطانیم و دوساعت داخل یخچال قرار میدهیم سپس در روغن سرخ میکنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیله رولی😍😍 مواد لازم فیله مرغ پنیر پیتزا سس مایونز سس خردل جعفری سیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابتدا یک کیلو شکر و دولیوان آب را روی شعله کم بزارید تا جوش بیاد و حدود پنج دقیقه بجوشه حال انجیر ها رو با چنگال سوراخ کرده داخل ظرف بریزید سر قابلمه رو بزارید حدود یک ساعت بجوشه حالا دوقاشق آبلیمو ی تازه اضافه کنید برای تست اینکه مربا آماده شده یانه آب مربا رو روی بشقاب بریزید تا سرد بشه اگه حالت عسلی و غلیظ بود مربای شما آماده ست. . واما نکات مهم👇 1: مقدار انجیر برابر شکر استفاده بشه 2:اگرانجیرشمارسیده ونرم هست مدت پخت کمتربایدباشه که له نشه 3:اگرانجیرشماسفت هست یک لیوان آب بیشتربریزیدکه خوب پخته بشه 4:برای عطرمرباازدارچین هل وگلاب هم میتونیداستفاده کنید. 5:برای خوشرنگترشدن مربازعفران هم میشه اضافه کرد.
🥔 😋 🔸اول سیب زمینی هارو پوست گرفته بشورید بعد با پوست کن یا رنده نازک برش بزنید، هر چی نازک تر باشه چیپسهاتون باکیفتره،تو ی کاسه ی مقدار آب،سرکه،یخ ، ب.پ و سرکه و نمک رو ریخته هم بزنید ی کم بعد برشهای سیب زمینی رو تو کاسه بندازید،بزارید نیم ساعت بمونه، بعد سیب زمینی هارو بیرون بیارید(دیگه نشورید، بدون شستن) تو صافی ریخته بعد رو ی پارچه تمیز بزارید تا خشک شن حدودا ۲ ساعت، روغن رو گرم کنید، تا جای روغن بریزید ک سیب زمینی ها شناور باشن،ی قابلمه کوچیک و کمی گود باشه بهتره، سیب زمینی خودش ب تنهای مزه خاصی نداره میتونید قبل سرخ شدن یا موقع سرخ شدن کمی نمک روش بپاشید ک نمکی شه، یا میتونید اول خیلی کم توی سس کچاب زده فلفل هم بزنید ک فلفلی شه، تو روغن تا حدی ک ترد شه سرخ کنید، نباید زیاد تغییر رنگ بده
🌱 ایده کاشت سبزه داخل تنگ داخل تنگ رو سنگ های متوسط بریزید بعد اینکه دانه ها جوانه زدند اون هارو روی سنگ های تنگ بریزید 🌷🌷 🎀 🌸 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
امر به معروف و نهی از منکر{۶} 3) «قوام الشریعه الامر بالمعروف و النهی عن المنکر و اقامه الحدود:[3]
امر به معروف و نهی از منکر{۷} 5) «و ما اعمال البر کلها و الجهاد فی سبیل‌الله عند الامر بالمعروف و النهی عن المنکر الا کنفثه فی بحر لجی:[5] تمام کارهای نیک و حتی جهاد در راه خدا، در مقابل امر به معروف و نهی از منکر چیزی نیست مگر به اندازه رطوبتی که از بخار دهان خارج می‌شود در برابر دریایی مواج و پهناور» «ثفئه» مقدار آب کمی است که از دهان خارج می‌شود و از «تف» کمتر است. همچنین به معنی لعاب دهان و نیز رطوبت کمی که در بخار دهان وجود دارد آمده است.[6] «لج» آب زیاد و موج دریا است و «بحر لجی» به معنی دریایی پر موج و پهناور است.[7] بنابراین، از دید آن حضرت ارزش و فضیلت امر به معروف و نهی از منکر نه تنها از هر عمل و فریضه دینی دیگر بالاتر و برتر می‌باشد، بلکه بر اساس سخنان ایشان چنانچه همه اعمال دیگر را در یک کفه ترازو قرار دهند و امر به معروف و نهی از منکر را در کفه‌ی مربوط به امر به معروف و نهی از منکر سنگین‌تر خواهد بود. بالاتر از آن اینکه، در این مقایسه و موازنه، ارزش و مقدار همه اعمال نیک در مقابل یکی از آنها که امر به معروف و نهی از منکر است، بطور خارق‌العاده‌ای سبک‌تر و پایین‌تر است؛ چراکه نسبت میان آن‌ها، مانند نسبت قطره‌ی آب است در مقابل دریا.
✨﷽✨ 🔴آثار بعضی از گناهان ✍امام صادق عليه السلام: ♨️گناهى كه نعمت ها را تغيير مى دهد، ⇦•تجاوز به حقوق ديگران است. ♨️گناهى كه پشيمانى مى آورد، ⇦•قتل است. ♨️گناهى كه گرفتارى ايجاد مى كند، ⇦•ظلم است. ♨️گناهى که آبرو مى بَرد، ⇦•شرابخوارى است. ♨️گناهى كه جلوى روزى را مى گيرد، ⇦•زناست. ♨️گناهى كه مرگ را شتاب مى بخشد، ⇦•قطع رابطه با خـــويـشان است. ♨️گناهى كه مانع استجابت دعامى شود و زندگى را تیره و تار می کند، ⇦•نافرمانى از پدر و مادر است. 📚علل الشرايع ، جلد ۲، صفحه ۵۸۴ ❄️🌨☃🌨❄️
صبر را معنا و مفهومی به نام زینب است  احترام عشـق هم از احتـرام زینب است داوری بنگـر که در بیـدادگاه شهـر شام  با حسین همدست گشتن اتهام زینب است مشت را کرده گره با هیبت و احساس گفت  این حسین فرمانده ی عالم، امام زینب است گرچه بیـن بانوان زهـرا مقام اول است  بعد زهـرا رتبـه ی برتر مقام زینب است 🏴 وفــاتِ جانســوزِ بزرگْ پرستــارِ اسیــران، عقیله بنی هاشم و عالِـمِ بدونِ معلـم، حضرت زینب کبری (س) را محضر صاحب الزمــان (عج) و شمـا دوستــان عزیـز تسلیت میگوییم 🏴 🥀🍃
❄️💕آخر هفته تون عالی ❄️✨از خدا برایتان ❄️💕یک روز زیبا و ❄️✨سرشاراز موفقیت ❄️💕همراه با دنیا دنیا آرامش ❄️✨سبد سبد خیر و برکت ❄️💕بغل بغل خوشبختی ❄️✨و یک دنیا عاقبت بخیری ❄️💕و یک عمر سرافرازی خواهانم ❄️✨ان شاءالله حاجت روا باشیـد ❄️💕روزتون زیبـا و در پنـاه خـدا 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بزرگی را گفتند راز همیشه شاد بودنت چیست؟ گفت : دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم فردا یک راز است ، نگرانش نیستم دیروز یک خاطره بود حسرتش را نمیخورم و امروز یک هدیه است قدرش را میدانم ❄️🌨☃🌨❄️
✨ هرگز تسلیم نشو، همیشه عاشق آغاز کردن ها باش! مهم نیست که ما کی میرسیم و چقدر از آرزوهامون واقعی میشن مهم همه تجربه ها و حس های خوبی هست که وسط کارهامون بدست میاریم😊 ❄️🌨☃🌨❄️
خواسته هایتان در جهان هستی موجود است و فقط باید با آنها برخورد کنید. بیشتر شما داستان علاءالدین و چراغ جادو را می دانید ، و کارتون یا فیلم آن را دیده اید. علاءالدین آرزو می کرد و غول چراغ جادو ظاهر می شد و به او می گفت فرمان بردارم سرورم و آرزوی علاءالدین برآورده می شد. علاءالدین شما هستید و غول چراغ جادو کائنات هستی. کائنات بر پایه قانون جاذبه شکل گرفته. شما آرزو می کنید و کائنات می گوید فرمان بردارم سرورم. آن چیزی را که می خواهید طلب کنید خواسته خود را تجسم و احساس کنید و سپس دریافت کنید. ❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
❤️قسمت بیست و هشت❤️ . دکترها می گفتند سردرد های ایوب برای آن سه تا ترکشی است که توی سرش جا خوش کرده
❤️قسمت سی❤️ . یکبار مصرف غذا می خوردیم، صدای خوردن قاشق و بشقاب به هم باعث می شد حمله عصبی سراغش بیاید. موج که می گرفتش، مردهای خانه و همسایه را خبر می کردم. آنها می آمدند و دست و پای ایوب را می گرفتند. رعشه می افتاد به بدنش. بلند می کرد و محکم می کوبیدش به زمین. دستم را می کردم توی دهانش تا زبانش را گاز نگیرد. عضلاتش طوری سفت می شد که حتی مرد ها هم نمی توانستند انگشت هایش را از هم باز کنند. لرزشش که تمام می شد، شل و بی حال روی زمین می افتاد. انگشت های خونینم را از بین دندانهایش بیرون می آوردم. نگاه می کردم به مردمک چشمش که زیر پلک ها آرام می گرفت مردِ من آرام می گرفت. مامان و آقاجون می گفتند: "با این حال و روزی ک ایوب دارد، نباید خانه ی مستقل بگیرید، پیش خودمان بمانید." . ❤️قسمت سی و یک❤️ . مامان جهیزیه ام را توی یکی از دو اتاق خانه جا داد. دیگر از سر زهرا و شهیده نیفتاد. ایوب خیلی مراعات می کرد. وقتی می فهمید از این اتاق می خواهند بروند آن اتاق، چشم هایش را می بست و می گفت: _ "بیایید رد شوید نگاهتان نمی کنم." حالا غیر از آقا جون و مامان، رضا و زهرا و شهیده هم شیفته اش شده بودند و حتی او را از من بیشتر دوست داشتند. صدایش می کردند: "داداش ایوب" خواستم ساکتشان کنم که دیدم ایوب نشسته کنار دیوار و بچه ها دورش نشسته اند. ایوب می خواند: "یک حاجی بود، یک گربه داشت." بچه ها دست می زدند و از خنده ریسه می رفتند. و ایوب باز می خواند. 😊 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❤️قسمت سی❤️ . یکبار مصرف غذا می خوردیم، صدای خوردن قاشق و بشقاب به هم باعث می شد حمله عصبی سراغش بیا
❤️قسمت سی و دو❤️ . کار مامان شده بود گوش تیز کردن، صدای بق بق را که می شنید، بلند می شد و بی سر و صدا از روی پنجره پرشان می داد. وانتی ها که می رسیدند سر کوچه، قبل از اینکه توی بلندگو هایشان داد بکشند: "آهن پاره، لوازم برقی...." مامان خودش را به آنها می رساند می گفت: _مریض داریم و آنها را چند کوچه بالاتر می فرستاد. برای بچه های محله هم علامت گذاشته بود. همیشه توی کوچه شلوغ بود. وقتی مامان دستمالی را از پنجره آویزان می کرد، بچه ها می فهمیدند حال ایوب خوب است و می توانند سر و صدا کنند. دستمال را که برمی داشت، یعنی ایوب خوابیده یا حالش خوب نیست. . ❤️قسمت سی و سه❤️ . یک بار ایوب داد و بیداد راه انداخته بود، زهرا و شهیده ایستاده بودند و با نگرانی نگاهش می کردند. ایوب داد زد: _ "هرچه میگویم نمی فهمند، بابا جان، دشمن آمده." به مگسی که دور اتاق می چرخید اشاره کرد. آخر من به تو چه بگویم؟؟ لا مذهب چرا کلاه سرت نیست؟ اگر تیر بخوری و طوریت بشود، حقت است. دستشان را گرفتم و بردم بیرون. توی کمدمان خرت و پرت زیاد داشتیم، کلاه هم پیدا می شد. دادم که سرشان بگذارند. هر سه با کلاه روبرویش نشستیم تا آرام شد. 😔 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❤️قسمت سی و دو❤️ . کار مامان شده بود گوش تیز کردن، صدای بق بق #یا_کریم را که می شنید، بلند می شد و ب
❤️قسمت سی و چهار❤️ . توی همین چند ماه تمام های ایوب خودش را نشان داده بود. حالا می شد واقعیت پشت این ظاهر نسبتا سالم را فهمید. جایی از بدنش نبود که سالم باشد. حتی فک هایش قفل می کرد؛ همان وقتی که موج گرفتش، وقتی که بیمارستان بوده با نی به او آب و غذا می دادند. بعد از مدتی از خدمه بیمارستان خواسته بودند که با زور فک ها را باز کنند، فک از جایش در می رود. حالا بی دلیل و ناگهان فکش قفل می شد. حتی، وسط مهمانی، وقتی قاشق توی دهانش بود، دو طرف صورتش را می گرفتم. دستم را می گذاشتم روی برآمدگی روی استخوان فک و ماساژ می دادم. فک ها آرام آرام از هم باز می شدند و توی دهانش معلوم می شد. بعضی مهمان ها نچ نچ می کردند و بعضی نیشخند می زدند و سرشان را تکان می دادند. می توانستم صدای "آخی" گفتن بعضی ها را به راحتی بشنوم. باید جراحی می شد. دندان های عقب ایوب را کشیدند؛ همه سالم بودند. سر یکی از استخوان های فک را هم تراشیدند. دکتر قبل از عمل گفته بود که این جراحی حتما عوارض هم دارد. و همینطور بود. بعد از عمل ابروی راستش حالت افتادگی پیدا کرد. صورت ایوب چند بار جراحی شد تا به حالت عادی برگردد، ولی نشد. عضله بالای ابرویش را برداشتند و ابرو را ثابت کردند. وقتی می خندید یا اخم می کرد، ابرویش تکان نمی خورد و پوستش چروک نمی شد . ❤️قسمت سی و پنج❤️ . کنار هم نشسته بودیم. ایوب آستینش را بالا زد و بازویش را نشانم داد: _ "توی کتفم، نزدیک عصب یک است. دکتر ها می گویند اگر خارج عمل کنم بهتر است. این بازو هم چهل تکه شد بس که رفت زیر تیغ جراحی." به دستش نگاه می کردم گفت: _ "بدت نمی آید می بینیش؟؟" بازویش را گرفتم و بوسیدم: + باور نمی کنی ایوب، هر جایت که مجروح تر است برای من قشنگ تر است. بلند خندید😁 دستش را گرفت جلویم: _ "راست می گویی؟ پس یا الله ماچ کن" سریع باش.😉 🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❤️قسمت سی و چهار❤️ . توی همین چند ماه تمام #مجروحیت های ایوب خودش را نشان داده بود. حالا می شد واقعی
❤️قسمت سی و شش❤️ . چند روز بعد کارهای اعزامش درست شد و از طرف جهاد برای درمان رفت . من هم با یکی از دوستان ایوب و همسرش رفتم . مراسم بزرگی آنجا برگزار می شد. می خواندند که خوابم برد. توی خواب را دیدم. امام گفتند: "تو بارداری ولی بچه ات مشکلی دارد." توی خواب شروع کردم به گریه و زاری با التماس گفتم: "آقا من برای رضای شما ازدواج کردم، برای رضای شما این مشکلات را تحمل می کنم، الان هم شوهرم نیست، تلفن بزنم چه بگویم؟ بگویم بچه ات ناقص است؟" امام آمد نزدیک روی دستم دست کشید و گفت: "خوب میشود" بیدار شدم. یقین کردم رویایم صادقه بوده، بچه دار شدیم و بچه نقصی دارد. حتما هم خوب می شود چون امام گفته است. رفتم مخابرات و زنگ زدم به ایوب تا گفتم خواب امام حسین را دیده ام زد زیر گریه بعد از چند دقیقه هم تلفن قطع شد. دوباره شماره را گرفتم. برایش خوابم را تعریف نکردم. فقط خبر بچه دار شدنمان را دادم. با صدای بغض آلود گفت: _ "میدانم شهلا، بچه پسر است، اسمش را می گذاریم محمد. بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❤️قسمت سی و شش❤️ . چند روز بعد کارهای اعزامش درست شد و از طرف جهاد برای درمان رفت #انگلستان. من هم ب
❤️قسمت سی و هفت❤️ . نیت کرده بودیم که اگر خدا به اندازه یک تیم فوتبال هم به ما پسر داد، اول اسم همه را محمد بگذاریم. گفتم بگذاریم محمد حسین؛ به خاطر خوابم اما تو از کجا میدانی پسر است؟ جوابم را نداد. چند سال بعد که هدی را باردار شدم هم می دانست فرزندمان دختر است. مامان و آقاجون کنارم بودند، اما از این دلتنگیم برای ایوب کم نمی کرد. روزها با گریه می نشستم شش هفت برگه امتحانی برایش می نوشتم، ولی باز هم روز به نظرم کشدار و تمام ناشدنی بود. تلفن می زد همین که صدایش را شنیدم، بغض گلویم راگرفت. + "سلام ایوب" ذوق کرد. گفت: _ "صدایت را که می شنوم، انگار همه دنیا را به من داده اند" زدم زیر گریه + "کجایی ایوب؟پس کی برمیگردی؟" _ میدانی چند روز است از هم دوریم؟ من حساب دقیقش را دارم. دقیقا بیست و پنج روز. حرفی نزدم. صدای گریه ام را می شنید. _ شهلا ولی دنیا خیلی کوچک تر از آن است که تو فکرش را می کنی. تو فکر میکنی من الان کجا هستم؟ با گریه گفتم: + "خب معلومه، تو انگلستانی، من تهران خیلی از هم دوریم ایوب. _ نه شهلا، مگر همان ماهی که بالای سر تو است بالای سر من نیست؟ همان خورشید، اینجا هم هست. هوا، همان هوا و زمین، همان زمین است. اگر اینطوری فکر کنی، خیالت راحت تر می شود. بیا شهلا از این به بعد سر ساعت یازده شب هر دو به نگاه کنیم. خب؟ تا یازده شب را هر به هر ضرب و زوری گذراندم. شب رفتم پشت بام و ایستادم به تماشای ماه... حالا حتما ایوب هم خودش را رسانده بود کنار پنجره ی اتاقش توی بیمارستان و ماه را نگاه میکرد. زمین برایم یک توپ گرد کوچک شده بود ک می توانستم با نگاه به ماه از روی آن بگذرم و برسم به ایوبم به مَردم... ❤️ . رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا