eitaa logo
پروانه های وصال
9.6هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
27.3هزار ویدیو
3.2هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
متفاوت و زیبا بچه‌ها اگه رنده نداشتین می تونین خیارها را با پوست کن برش بزنین مواد سالاد هویج سیر گشنیز نمک فلفل سینه مرغ نخود سبز گوجه فرنگی امیدوارم تزیین کنین و لذت ببرین😘😇 . ✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
8.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خمیر هزار لا آماده یه بسته عسل. سه قاشق غذاخوری اب لوله. یک قاشق غذاخوری کنجد و پودر پسته یا نارگیل برای تزیین خمیر هزارلا رو از یه شب قبل از فریزر خارج و برارید داخل یخچال، دقت کنید اصلا خمیر نباید در دمای محیط بمونه و گرم بشه. یکم خنک باشن وگرنه کره داخلش اب میشه. سه قاشق عسل با یه قاشق اب مخلوط کنید. سطخ کار اردپاشی کنید و خمیر به ارامی باز کنید کاتر داخل ارد زده و برش بزنید یا بصورت مستطیلی با چاقو برش بزنید. کف سینی کاغذ نچسب بزارید و خمیر داخلش بچینید. رومال عسل بزنید با چاقو یه کوچولو برش بزنید ولی اونطرفش سوراخ نشه، شکر و کنجد بپاشید ✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز با هم باسلوق درست میکنیم دقیقا عین بازاریا خوشمزه تر و تازه تر👌 باسلوق بازاری مواد لازم نشاسته گل یک پیمانه (آرد نشاسته و نشاسته ذرت نمیشه) آب سرد یک و نیم پیمانه شکر یک پیمانه کره بیست گرم یا تقریبا ۲ ق غ گلاب دو ق غ گردو به مقدار لازم پودر نارگیل به مقدار لازم ✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
سه عدد تخم مرغ را با همزن دستی ( ویسک ) بزنید تا از لختگی در بیاد بهش 1/8 ق چ‌ وانیل و یک پیمانه پودر قند بیفزایید تو این مرحله باید دو سه دقیقه مخلوط را هم بزنید تا کرمی و حجیم بشه ( اگه دستتون خسته میشه از همزن برقی استفاده کنید ) 2/3 پیمانه ( لیوان فرانسوی ) روغن اضافه و فقط در حد مخلوط شدن هم بزنید دو ق غذاخوری پودر کاکائو و در آخر یک و 1/4 پیمانه آرد + دو ق چ بکینگ پودر و ی پینچ نمک را با هم الک کنید و کم کم به مایه افزوده و فولد کنید کاسه یا فنجان را کره بزنید کاکائو بپاشید و 1/2 کاسه را از مایه کیک پر کنید در صورت تمایل روش گردوی خرد شده بریزید داخل ی تابه را آب بریزید بزارید جوش بیاد و کاسه ها را داخل آب در حال جوش بچینید آب باید تا نیمه کاسه را بگیره مواظب باشید آب داخل کاسه ها نره در تابه را دمکنی بزارید و روی تابه قرار بدین مدت پخت سی دقیقه هست شعله متوسط بعد از پخت کاملا سرد که شد از کاسه جدا کنید و روش را با گاناش تزیین کنید این کیک برای کسایی که فر ندارن گزینه خوبیه . . ...
11.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشمزه 😍😋 درست کنید حتما خوشتون میاد. گوشت چرخ کرده ۳۰۰ گرم (من برای این غذا ۲ بار چرخ میکنم) پیاز درشت ۱عدد زردچوبه ۳ قاشق چایخوری نمک و فلفل به میزان لازم پیاز رو رنده میکینم و آب پیاز رو جدا میکنیم . گوشت رو با پیاز مخلوط میکنیم و زردچوبه رو هم اضافه کرده و ورز میدیم مقدار کمی نمک و فلفل رو هم اضافه میکنیم و خیلی خوب ورز میدیم چون اگر خوب ورز ندیم موقع پخت جدا و تیکه تیکه میشه و یکدست نمیشه . بعد روی گاز میزاریم و روغن میریزیم و میزاریم کمی با روغن بپزه و سرخ بشه (خیلی نمیخوایم سرخش کنیم ) به آب پیاز رب و نمک و فلفل و آب اضافه میکنیم هم میزنیم و میریزیم تو ماهیتابه در ماهیتابه رو میزاریم و حدود ۱۵ دقیقه با شعله کم میزاریم بپزه بعد از این مدت کباب ها رو پشت و رو میکنیم و گوجه ها رو میزاریم روش و کمی شعله رو زیاد میکنیم تا این سمت کباب هم برشته بشه . و در کنار برنج و سبزی خوردن والبته پیییاز نوش جان کنید . ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❖ اگر در زندگی "نگاهت" به🍃🌼 داشته ‌هایت باشد بیشتر خواهی داشت … اما اگر مدام به نداشته‌هایت فکر کنی هیچ‌وقت هیچ چیز برایت کافی نخواهد بود!!🍃🌼 💕💜💕💜
امید به زندگی... پیرمرد از دختر پرسید : غمگینی ؟ نه مطمئنی ؟ نه چرا گریه می کنی ؟ دوستام منو دوست ندارن چرا ؟ چون قشنگ نیستم خودشون اینو به تو گفتن ؟ نه ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم ، ، ، راست میگی ؟ آره ، از ته قلبم میگم ، ، ، دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید ، شاد شاد ، شاد . . . چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد ، کیفش رو باز کرد ، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت ، ، ، امید به زندگی رو از هیچ كس نگیرید ، حتی اگر خوبیهاش رو نمی بینید ، ، ، ، ، ! 💕💙💕💙
❖ رو هر بندش 1 دقیقه فکر کن 1. می دونی چرا شیشه ی جلوی ماشین انقدر بزرگه ولی آینه عقب انقدر کوچیکه؟ چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده. 2. دوستی مثل یک کتابه. چند ثانیه طول می کشه که آتیش بگیره ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه 3. تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت. اگر بد پیش می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت 4. دوستهای قدیمی طلا هستند! دوستان جدید الماس. اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری. 5. اغلب وقتی امیدت رو از دست می دی و فکر می کنی که این اخر خطه ، خدا از بالا بهت لبخند می زنه و میگه: آرام باش عزیزم ، این فقط یک پیچه نه پایان 6. وقتی خدا مشکلات تو رو حل می کنه تو به توانایی های او ایمان داری. وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی کنه او به توانایی های تو ایمان داره...!!! 💕🧡💕🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
ادامه داستان #رمان_يک_فنجان_چاي_باخدا 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 قسمت 118: اتوبوس به نجف نزدیک میشد وضربا
ادامه داستان 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 قسمت 119؛ دلدادگانی که از همه جای دنیا به سمتِ منبعی معلوم میدویدند.. یکی برهنه.. دیگری با چند کودک.. آن یکی سینه کشان.. گروهی صلیب به گردن و تعدادی یهودی پوش.. ومن میماند که حسین، امام شیعیان است یا پیشوایِ یهودیان و مسیحیان؟؟؟ انگار اشتباهی رخ داده بود و کسی باید یاد آوریشان میکرد که حسین کیست.. گام به گام اهل عراق به استقبال میآمدند و قوت روزانه شان را دست و دلبازانه عرضه ی میهمانِ حسین میکردند.. و به چشم دیدم التماسهایِ پیرزنِ عرب را به زائران، برایِ پذیرایی در خانه اش.. این همه بی رنگی از کجا میآمد؟؟ چرا دنیا نمیخواست این اسلام را ببیند و محمد (ص) را خلاصه میکرد در پرچمی سیاه که سر میبرید و ظالمانه کودک میکشت.. من خدا را در لباسِ مشکی رنگ زائران.. پاهایِ برهنه و تاول زده شان.. آذوقه های چیده شد در طبق اخلاصِ مهمانوازانِ عرب و چایِ پررنگ و شیرین عراقی دیدم.. حقا که چای هایِ غلیظ و تیره رنگ اینجا دیار، طعم خدا میداد.. گاهی غرور بیخ گلویم را فشار میداد که ایرانیم. که این خاک امنیتش را بعد از خدا و صاحبش حسین، مدیونِ حسام و دوستانِ ایرانی اش است.. و چقدر قنج میرفتم دلم.  امیرمهدی مدام از طریق تلفن جویایِ حال و موقیت مکانی مان بودو به دانیال فشار میآورد تا در موکبهایِ بعدی سوارِ ماشین بشویم، اما کو گوشِ شنوا.. شبها در موکبهایی که به وسیله ی کاروان شناسایی میشد اتراق میکردمو بعد از کمی استراحت، راه رفتن پیش میگرفتیم. حال و هوای عجیبی همه را مست خود کرده بود. گاهی درد و تهوع بر معده ام چنگ میزد و من با تمام قدرت رو به رویش می ایستادم.. قصد من تسلیم و عقب نشینی نبود. و دانیال در این بین کلافه حرص میخورد ونگرانی خرجم میکرد. بالاخره بعد از سه روز انتظار، چشم مان به جمالِ تربت حسین (ع) روشن شد و نفس گرفتم عطر خاکش را.. در هتل مورد نظر اسکان داده شدیم و بعد از غسل زیارت عزم حرم کردیم. پا به زمین بیرونِ هتل که گذاشتم، زیارت را محال دیدم. مگر میشد از بین این همه پا، حتی چشمت به ضریحش روشن شود؟؟ دانیال از بین جمعیت دستم را کشید وگفت که به دنبالش بروم.. شاید بتواند مسیری برایِ زیارت بیابد. و منِ ناامید دست که هیچ، دل دادم به امیدِ راه یابیِ برادر.. روی به رویِ میدانی که یک مشک وسطش قرار داشت ایستادیم ( اینجا کجاست؟؟ ) دانیال نگاهی به اطراف انداخت ( میدون مشک.. حرم حضرت عباس اون طرفه.. نگاه کن..) عباس.. مردی که نمیتوانستم درکش کنم.. اسمش که می آمد حسی از ترس و امنیت در وجودم میپیچید.. عینیت پیدا کردنِ واژه ی جذبه.. دانیال دستم را در مشتش گرفت و فشرد. خیره به مشکِ پر آب، خواست دلم را به زبان آوردم (نمیشه یه جوری بریم تو حرم نه..؟؟ خیلی شلوغه..) صدایش بلند شد ( من میبرمت.. اما این رسمش نبودا بانو..) نفسم از شوق بند آمد. به سمتش برگشتم. امیرمهدیِ من بود. با لباسی نیمه نظامی و موهایی بهم ریخته.. اینجا چقدر زود آرزوها برآورده میشد.. اشک امان را بریده بود و او با لبخند نگاهم میکرد ( قشنگ دقمون دادی تا رسیدی.. ) ادامه دارد..