پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_بیست_و_نهم #بخش_سوم ❀✿ اراد پوزخند مے زند و جواب میدهد: اینو باید
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_بیست_و_نهم
#بخش_چهارم
❀✿
به تلخے لبخند مے زند: هیچے فڪر نڪنم دیگھ مزاحم شھ....فقط... یسری حرفاش برای من سنگین بود.دلو میسوزوند...
_ مثلا چے؟!...
_ مهم نیست...ڪتاب رو بخونید!...
پشتش رامیڪند تابرود ڪھ میگویم: صبرڪن ڪارت دارم!
بھ فرش خیره میشود
_ راجب امروز حرفے نزنید.
_ نھ نمیزنم..یچیز دیگس.
آذر پشت اپن اشپزخانه ایستاده و فیلھ های مرغ را در ڪیسھ فریزر بسته بندی میڪند. هرزگاهے نگاهمان میڪند...حتم دارم دوست دارد بداند چھ میگویم. یحیـے مقابلم درطرف دیگر میز عسلے میشیند و میگوید: خب بفرمایید. سرش راپایین انداختھ! مثل اینڪھ ڪنترل نگاه در گوشت وخونش خانھ ڪرده.
بدون مقدمھ میپرسم: امروز قراربود ڪجا بریم؟!
_ بھ ڪتابخونھ! بعدشم یجا دیگھ.قرارنبود از اول با هم بریم یعنے فعلا ڪھ برنامھ بهم خورد.ان شاءاللھ بعدا بایلدا!...
_ دیگه خودت نمیای؟!..
_ میام!
_ مرسے! .... الان بمن شڪ نداری؟
_ راجب امروز حرف نزنید!!
_ اخھ...
_ ببیند دخترعمو!.... فقط همینو بگم ڪھ خب جمله هاش برام گرون تموم شد.ولے حرفمو اول زدم من به چشمم هم اعتماد نمیڪنم. من باتوجھ بھ چیزی ڪھ فڪر میڪنم و اتفاق افتاده بھ طرف اعتماد میڪنم!! .... این یھ مسئله دومے اینڪھ... امیرالمومنین فرمودند: اگر ڪسے رو هنگام شب درحین ارتڪاب گناه دیدی صبح بھ چشم گناه ڪار نگاهش نڪن! شاید توبه ڪرده باشه!... اون اقا اگر یڪ درصد حرفاش درست باشھ.. چیز درست تراینڪھ الان شما با دوماه پیش فاصله ی عمیقی گرفتید!پس من حقے ندارم قضاوتتون ڪنم! حرفهایش تسلےعجیبے برای دلم است.گرم و ارام نگاهش میڪنم. اشتباه میڪردم...او عقب مانده نیست... من بودم!!
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
💫قابل توجه ملت ایران💫
🔻کارنامه شگفتآور رئیسی در کمتر از ۱ سال!(#قسمت_اول)
🔹خطاب به تمام کسایی که میگفتن اینا همش وعده وعیده و باید دید دولت در آینده چه میکنه تا بشه حق داد و اعتماد کرد!
#ما_ملت_امام_حسینیم
و سرباز #امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠توصیف یک زن از ادراکات روح در عالم برزخ
▪️این قسمت: آرام
▫️تجربهگر : خانم محمدزکی
.
10.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠حقیقت مرگ چیست؟
▪️این قسمت: آرام
▫️تجربهگر : خانم محمدزکی
.
🔴 چه جوابی دارم بدهم؟
🌱 وقتی میتوانم با سه روز پیادهروی اسلام را تقویت کنم، چرا نیایم؟ اگر نیایم و بعداً از من سؤال کنند چرا نیامدی، چرا به این قدرت نیافزودی، چه بگویم؟
اگر بگویند: «آیا دلیلش این نبوده که تو به قدرت اسلام اهمیت ندادی؟» چه جوابی بدهم؟
آنوقت اگر روز قیامت خونهای مظلومین را به پای من بنویسند، چه خاکی بر سرم بریزم؟
حضور در پیادهروی اربعین را یک وظیفه بدانیم.
👤علیرضا پناهیان
.
﷽
🍂هواشناسی اعلام کرد:🍁
🍁هوای مهدی فاطمه را داشته باشید، زیرا خیلی تنهاس.....
سلامتی و ظهورش نفری پنج صلوات سهم شماست
#انتشار_حداکثری
⚜بر گرفته از سخنراني هاي آيت الله ناصري⚜
💠وضعيت نمازهاي ما💠
تازه نمازهای ما كه نماز نيست. الاكلنگ است. نمیدانم چيست! چه بگويم؟ در روايات آمده است كه ناصری را كه در قبر ميگذارند، از اول چيزی كه سؤال ميكنند، بعد از سؤال از مراتب توحيد و نبوت و امامت و معاد و اينها، از نماز سؤال ميكنند. «نمازت را چطور آوردی؟» آن وقت با اين نمازها، ما چه جواب بدهيم؟ اين نماز، نماز است؟ در روايت دارد اگر ميخواهی خدا با تو صحبت بكند قرآن بخوان. ميخواهی تو با خدا صحبت بكنی نماز بخوان. من كه نماز ميخوانم، يعنی دارم با خدا حرف ميزنم، درد دل ميكنم، راز و نياز ميكنم. اين نماز است؟ نه ركوع آن، نه سجده آن، هيچ شبيه نماز واقعي نيست. تازه خوش هم هستم نماز خواندم. كدام نماز؟ ناصری را ميگويم.
💕🖤💕🖤
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻کارنامه شگفتآور رئیسی در کمتر از ۱ سال!(#قسمت_اول)
🔹خطاب به تمام کسایی که میگفتن اینا همش وعده وعیده و باید دید دولت در آینده چه میکنه تا بشه حق داد و اعتماد کرد!
#منصف_باشیم
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔘 داستان کوتاه
در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین کوه» نام داشت؛ چشمه ای پر آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد.
روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود. پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت: «چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم.» یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: «بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!»
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود.
این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: «شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید.»
کدخدا با لبخند گفت: «اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی کوه به کوه نمی رسد.
تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد.»
─┅─═इई 🌸🌺🌸 ईइ═─┅─