eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
21.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🍟 سیب زمینی هارو نازک برش بدین و تو کاسه ای که با آب سرد و یخ پر شده بریزین و یه قاشق چایخوری پکینگ پودر و یه قاشق چایخوری نمک اضافه کنید و نیم ساعت بهش استراحت بدین بعد حلقه های سیب زمینی رو دونه دونه روی دستمال یا حوله پهن کنین و روشون یه دستمال بندازین تا آبشون گرفته بشه یکی دو ساعت زمان میبره تا کامل خشک بشن بعد تو تابه روغن میریزید و بعد از داغ شدن کمی زردچوبه اضافه میکنید سیب زمینی هارو اضافه و اجازه بدید ترد بشن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫چند ترفند آشپزی ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌
نوشیدنی فرانسوی با کاکائو مواد لازم : فرانسوی=2 قاشق مرباخوری شیر خشک=3 قاشق مرباخوری پودرکاکائو=1 قاشق مرباخوری شکر=3 قاشق مرباخوری(به دلخواه) آب جوش=1 لیوان وانیل=کمی دارچین=کمی طرز تهیه: ابتدا شکر و کاکائو و وانیل و دارچین و شیر و را با آب جوش مخلوط می کنیم و خوب هم می زنیم. مواد بدست آمده را در جوش ریخته و روی اجاق گاز می گذاریم و هم می زنیم تا اینکه جوش بیاید. سپس را از روی آتش برداشته و در لیوان می ریزیم. روی آن را می توانیم با کمی شکلات تخته ای تزئین کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نــه غمگينم؛ نــه شكسته ام دير يا زودش را نمي دانم اما امروز فهميده ام  بعضي آدمها آمده اند كه نباشند  نبينند و من تمام عاشقانه هاي دنيا را هم اگر به پايشان بريزم باز با بهانه اي  دور مي شوند  دور دير يا زودش را نمي دانم اما ديگر نــه انتظار دارم نــه انتظار مي كشم 🍁🍂🍁🍂
💫 روانشناسان میگویند: 🌸🍃👈ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ... 🌸🍃👈ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺖ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻗﺪﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ... 🌸🍃👈ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺗﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ،ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﮐﻨﺪ... 🌸🍃👈ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺍﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﭘﺎﺳﺨﺖ ﺭﺍ ﺩﻫﺪ... ﺍﯾﻦ ﺭﻣﺰ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺗﻮﺳﺖ... ﻭ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺳﭙﻬﺮﯼ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﻪﯼ ﻭﺳﻌﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﺤﻔﻞ ﺳﺎﮐﺖ ﻏﻢ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺣﺎﺻﻠﺶ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺟﺰﺍ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﺍﻓﺴﺮﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺟﻨﺒﺶ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺎﻫﻪ ﺁﻏﺎﺯ ﺣﯿﺎﺕ... 🍁🍂🍁🍂ﺗﺎ ﺑﻪ ﺟﺎیی ﮐﻪ ﺧﺪﺍ میخندد....
پروانه های وصال
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 34 💠قرآن در مورد چنین افرادی میفرماید : ✨بگو آیا شما را آگاه کنیم
35 🔴کسی که رفتارش توی خونه با زن و بچّش بد باشه هر چقدر هم اهلِ هیئت و بسیج و کارای خوب باشه بازم فایده ای نداره....❌👌 اصلاً نمیتونه در مورد آخرتش اطمینان داشته باشه...!! 🔹🔹⭕️🔹 🌹📜 در روایت هست که میفرماید : ✨ با هوای نفستون مبارزه کنید تا زندگیتون خرّم و آباد بشه🌳 🔻آقا ما زندگی دنیایی خوب نمیخوایم!! 🔺ما فقط میخوایم آخرتمون آباد بشه!! 😒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــق رمـــــان #طعـــــم_سیبـــ به قلم⇦⇦🍁بانو.میـــــم.سرخه ای🍁 قسمٺـ چهار
رمـــــان . به قلم⇦⇦🍁مریم سرخه ای🍁 قسمٺـ پنجم: بعد از حدودای یک ربع صدای خداحافظی سریع علی رو شنیدم و بعد هم صدای بسته شدن در! از آشپز خونه رفتم بیرون مادربزرگ رو کرد به من گفت: -إ!مادر چی شدی یهو رفتی؟صد دفعه بهت گفتم وقتی داری چیزی میخوری عجله نکن که این طوری نپره توی گلوت!! هاج و واج داشتم به مادر بزرگ نگاه میکردم...انگار اصلا خبر نداشت که چی گفته!!! بدون جواب رفتم و لیوان هارو جمع کردم و بردم آشپز خونه. بعد هم رفتم آشپز خونه تا استراحت کنم.روی تخت دراز کشیدم. امروز واقعا روز عجیبی بود.علی چه جوری منو توی پارک دید!! یعنی وقتی من از در اومدم بیرون منو دیده؟چجوری منو پیدا کرد!!! علی بخاطر من با چند نفر درگیر شدو کلی آسیب دید واقعا نمیدونم چه ازش عذرخواهی کنم یا تشکر!!! توهمین فکر بودم که خوابم برد... حدود ساعت هفتونیم بود که با صدای مادر بزرگ از خواب پریدم زور و اصرار که بلند شو امشب با من بیا مسجد.بالاخره بلند شدم و وضو گرفتم بعد هم آماده شدم. و راهی مسجد شدیم. چند ساعتی گذشت بعد از نماز من یه گوشه قرآن میخوندم مادربزرگ هم یه گوشه پیش خانم های دیگه نشسته بود.یه خانم تقریبا جوونی پیش مادربزرگ نشسته بودو هی باهم پچ پچ میکردن و زیر چشمی منو نگاه میکردن! بعد از نیم ساعتی راهی خونه شدیم.اون خانم هم با ما هم مسیر بود.به کوچه که رسیدیم انتظار خداحافظی داشتم ولی کوچه رو باهامون داخل.جلوی خونه ی علی که رسیدیم ایستاد روبه من و مادربزرگ کرد و گفت: -خیلی خوشحال شدم از دیدنتون بعد به من دست داد و گفت: -از آشنایی با شما هم خرسندم. گفتم: -ممنونم همچنین. بعد رفت طرف در خونه ی علی و وارد خونه شد.همینطوری به در خونه زل زده بودم که یهو مادر بزرگ با پشت دست زد توکلم گفت: -عاشق شدی؟؟؟ -عاشق چیه مادر جون!!ببینم؟؟؟این خانم مهناز خانم بود؟؟؟ -آره مادر خوشحال شدی؟؟؟اومده بود تورو ببینه. -منو ببینه؟؟؟ -ببینم انگار تو از هیچی خبر نداری. هاج و واج مادر بزرگو نگاه میکردم که یکی دیگه زد تو کلم.گفتم: -مادرجون دستت درد نکنه چهارپنج تا بزن شاید خواب باشم بیدار شم. -خواب نیستی مادر جون عاشقی. -ماماااااان جوون عاشقی چیههه؟؟ -هیس!!ساکت شو ببینم وسط کوچه داد نزن الان مهناز خانم میگه چه عروس بی حیایی!!!! -عروس؟؟؟!!!!!! مارد بزرگ بدون این که به من توجه کنه رفت طرف در خونه و بعد هم دروباز کرد و رفت داخل خونه پشت سرش هم درو بست. از شانس خوبم کلید همراهم داشتم وگرنه مادر بزرگ درو برام باز نمیکرد رفتم داخل خونه کلی توفکر بودم.بدون حرف رفتم اتاق و وسایل هامو جمع کردم و خوابیدم. صبح ساعت هفت از خواب بلند شدم بعد از خوردن صبحونه از خونه زدم بیرون.جلوی در که رسیدم کیفم گیر کرد گوشه ی درو کتابام ریخت روی زمین نشستم روی زمین که جمعشون کنم یک دفعه چشمم خورد به علی.... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویســــــــــنده:📝 🌹🌹 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــق رمـــــان #طعـــــم_سیبـــ. به قلم⇦⇦🍁مریم سرخه ای🍁 قسمٺـ پنجم: بعد
رمـــــان به قلم⇦⇦🍁مریم سرخه ای🍁 قسمٺـ ششم: چشمم خورد به علی... مشغول روشن کردن ماشینش بود تا حرکت کنه نمیدونم کجا میرفت...تا منو دید سریع از مانشین پیاده شد و اومد طرفم... سلام کرد و مشغول جمع کردن کتابای من شد... دستشو طرف هرکدوم از کتاب هام می برد که برشون داره نمیذاشتم و خودم همون کتابو بر میداشتم... تا دیدی اینجوری میکنم بلند شد ایستاد...و هاج و واج منو نگاه کرد منم کتابامو جمع کردم بلند شدم و یه اخم کردم و گفتم: -ممنونم از کمکتون... و محکم نگاهمو ازش گرفتم.اونم مات فقط به رفتن من نگاه میکرد... رفتم سر کوچه و تاقبل از اینکه علی با ماشینش بهم برسه سوار تاکسی شدم و رفتم دانشگاه... تموم ساعت دانشگاه فکرم درگیر بود یه جور دودلی داشتم نمیدونیستم معنی این کارای علی و مادربزرگ و دیشب مسجد و مهناز خانم چیه ولی میدونستم که یه حسی درون من داره به وجود میاد به اسم عشق ... ساعت اخر دانشگاه بود خیلی خسته بودم کتابامو جمع کردم از بچه ها خداحافظی کردم و زود تر ازهمه از کلاس اومدم بیرون... جلوی در دانشگاه یه پراید نوک مدادی پارک بود خوب که دقت کردم دیدم سرنشین علیه... اخم اومد روی صورتم سریع راهمو کج کردم که از شانس بدم منو دید...از ماشین پیاده شد و منم سریع دوویدم رفتم پشت دانشگاه تا از اون طرف تاکسی سوار شم... متوجه شدم داره پشتم میاد...سرعتمو بیشتر کردم تابالاخره منو گم کرد رسیدم پشت دانشگاه به دیوار تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم... و راهمو ادامه دادم...رسیدم به دیوار و خواستم ازش رد شم که یک دفعه صورت یه مرد اومد جلوی چشمم...خیلی ترسیدم یه جیغ بلند کشیدم...متوجه شدم علیه...گفت: -هیس...زهرا خانم نترسید... وقتی دیدم علی بود حرصی شدم و گفتم: -ببخشید میتونم بپرسم که چرا اتقدر منو تعقیب میکنید؟؟؟؟ -ببخشید من قصدی نداشتم...نمیخواستم بترسونمتون... -نمیخواستین ولی این کارو کردین!!اصلا شما جلوی دانشگاه من چیکار میکنید؟؟؟؟؟آقای صبوری من آبرو دارم!!!!! -من...من قصدی نداشتم من اومده بودم..... حرفشو قطع کردم و گفتم: -خواهشا دیگه مزاحم من نشید... -ولی... ابروهامو محکم توی هم گره زدم و بانفرت نگاهش کردم بعدهم نگاهمو محکم ازش گرفتم و رفتم اونم با چهره ی ناراحت و شکسته بهم زل زده بود همین که به نزدیک ترین پارک دانشگاه رسیدم نشستم روی یکی از نیمکت تا و زدم زیر گریه دستام میلرزید... وای زهرا تو چیکار کردی؟؟؟؟دختره ی مغرور احمق.... هیچوقت نمیتونی عصبانیتتو کنترل کنی!!! توهمین حال بودم که صدای موتور شنیدم... من از این صدا تنفر داشتم... قلبم شروع کرد به تپش... موتور نزدیک و نزدیک تر میشد...و قلب من تند و تند تر میزد...وای خدای من چشمامو بستم!بعد از چند ثانیه متوجه رد شدنش از کنارم شدم.چشمامو باز کردم نفس عمیقی کشیدم و خدارو شکر کردم...یاد علی افتادم که چطوری اون روز با اون دوتا بی سرو پا در گیر شد...اونوقت من بی لیاقت اینطوری جوابشو دادم. انقدر اونجا نشستم و گریه کردم که اصلا متوجه نشدم یک ساعته گذشته سریع بلند شدم و با بی حوصلگی راهی خونه شدم... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویـسنده:📝 🌹🌹 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــق رمـــــان #طعـــــم_سیبـــ به قلم⇦⇦🍁مریم سرخه ای🍁 قسمٺـ ششم: چشمم
رمـــــان به قلم⇦⇦🍁مریم سرخه ای🍁 قسمٺـ هفتم: دم خونه که رسیدم متوجه شدم ماشین علی نیست...یکم نگران شدم گفتم خداکنه بلایی سرش نیومده باشه!با ناراحتی وارد خونه شدم بدون این که رومو طرف مادر بزرگ کنم سلام کردم و گفتم که میخوام استراحت کنم مادربزرگ هم تعجب زده فقط نگاهم کرد رفتم داخل اتاق و درو بستم رو به روی آیینه نشستم خوب که به خودم نگاه کردم دیدم از شدت گریه چشم هام پف کرده!!!! نفس عمیقی کشیدم و دراز کشیدم روی تخت...از خستگی زیاد خوابم برد... ساعت حدود 6 بود که از خواب پاشدم بدون این که به چیزی توجه کنم رفتم سمت پنجره.جای پارک ماشین علی هنوز خالی بود...یعنی کجاست...دلم شور میزنه!!اگر بلایی سرش بیاد هیچ وقت خودمو نمیبخشم...توی خونه موندن روانیم می کرد...لباس هامو تنم کردم وچادرم هم انداختم روی سرم و از خونه زدم بیرون... به محض این که در حیاط رو بستم ماشین علی اومد داخل کوچه... خنده ی تلخی نشست روی لب هام! دوویدم طرفش باید ازش عذر خواهی کنم باید براش توضیح بدم که چی شده بود و من چه فکری کردم باید بهش بگم که منظوری نداشتم و از عصبانیت و خستگی زیاد اون برخورد رو داشتم...منتظر موندم تا از ماشین پیاده شه وقتی پیاده شد رفتم طرفش سرم رو انداختم پایین و گفتم: -سلام... یه نگاه از سر ناراحتی بهم انداخت و گفت: -سلام. بعد هم روشو کرد اون طرف و رفت سمت در خونشون... دستمو اوردم بالا و گفتم: -...ببخشید... -عذ خواهی لازم نیست خانم باقری. من اشتباه کردم که اومد جلوی دانشگاه شما.مقصر بودم میدونم و عذرمیخوام و به گفته ی خودتون دیگه مزاحمتون نمیشم. -نه....من.... -شرمنده باعث ناراحتیتون شدم...یاعلی! علی رفت داخل خونه و درو پشت سرم بست...و قطره ی اشک من از روی گونه هام سر خورد... اصلا فرصت حرف زدن بهم نداد...همونطور که من فرصت حرف زدن بهش ندادم...من نمیدونستم علی چرا اومده بود جلوی دانشگاه من و اون هم نمیدونست چرا من الان اینجام...!!!! سه روز از اون ماجرا گذشت و من سه روز تموم چشمم به در خونه ی علی خیره بود...و اصلا ندیدمش...حال و روز خوشی ندارم! مادربزرگ یه جوری که انگار از قضیه خبر داشته باشه لام تا کام اسم علی رو نمی اورد...حال و روز منم می دید و نمی تونست چیزی بگه... ساعت حدود پنج بعد از ظهر بود لباس هامو تنم کردم و برای کپی گرفتن جزوه هام رفتم بیرون... بعد از حدود نیم ساعت توی راه برگشت یه چهره ی آشنا دیدم...باور نمی شد...علی بود!!! غرورم نمیذاشت برم طرفش اما به طور اتفاقی هم مسیر شدیم و راهمون افتاد توی یه کوچه...اول کوچه که رسیدیم چشم تو چشم شدیم.علی با نگرانی به من و منم با نگرانی به اون نگاه کردم...بدون این که کلمه ای بینمون ردو بدل شه راهشو کج کردو رفت... دستمو مشت کردم نفس عمیقی کشیدم پشت سرش راه افتادم... وسط کوچه که رسیدیم سرعتشو تند تر کرد مجبور شدم صداش بزنم... -آقا علی... جواب نداد... -علی آقا...ببخشید....آقا علی...آقاعلی باشمام... ولی فایده نداشت اشکم اومد روی گونه هام به یاد بچگی افتادم که یکی از پسرا اذیتم کرده بود و من توی کوچه با گریه داد میزدم علی... این دفعه هم با گریه داد زدم: -علی....!!!!!!!! یهو سر جاش ایستاد... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده :📝 🌹🌹 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🍂🍂🍂🍂 🍃باصدای بلند خواندن. 🍂مستحب است که نماز شب را بلند بخواند تا اگر از خانواده‌اش کسی می‌خواهد برای به نماز شب برخیزد بیدار شود. بدیهی است که استحباب بلند خواندن نماز شب در جایی است که امن از ریا و سُمعه باشد و اگر خدای ناخواسته خوف ریا و سُمعه در بلند خواندن باشد باید آهسته بخواند. ┄┅┅┅✯✯┅┅┅┄.
hadadian031(www.BGH.ir) (3).mp3
508K
70 بار قبل از خواب ذکر استغفار استغفر الله ربی و اتوب الیه 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴عروج با حضرت زهرا سلام الله علیه ✍در نوافل شب؛ به مقام شامخ حضرت زهرا(سلام الله علیها) توجه کنید و بدانید که استمداد گرفتن از آن حضرت؛ موجب ترقی و قرب معنوی می شود و خدا شناسی انسان را زیاد می کند. همچنین قبل از اذان صبح؛ صلوات حضرت زهرا بفرستید. 📙عارف کامل ✅ الله آبادی 🌸اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ🌸 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 شب های جمعه زیارت حضرت امام حسین (علیه السلام)🥀 ✋صلی الله علیک یاابا عبدالله الحسین (علیه السلام)🥀 ✨از دور سلامم به توای غریب مادر✅ ✨ای پیکر صد پاره شده زخمی خنجر✅ ✨جانم به فدای تو و یاران شهیدت✅ ✋لبیک حسین بن علی کشته ی بی سر💠 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚شب های جمعه دل من 🕌وقف حرم شماست حتی با یک سلام ساده از دور✋ السلام علیک یااباعبدالله الحسین 🙏 🙏 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـ🍁ــلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 🗓 امروز  جمعه ☀️  ١١   آذر   ١۴٠١   ه. ش   🌙 ٧   جمادی الاول     ١۴۴۴  ه.ق 🌲  ٢     دسامبر   ٢٠٢٢    ميلادی 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آغاز می کنیم 🍃جمعه ای دگر از 🌸کتاب زندگیمان را 🍃با ذکر مقدس 🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 🌸و مُهر می زنیم 🍃به نام پر برکت صاحب لحظه ها 🌸امام زمان(عج) 🌷🍃
دعای امروز 🌷❤️🌷 خدایا❤️ در جمعه 11 آذر ماه 🍂 در کار همه، برکت در وجودشان، سلامتی در زندگیشان ،خوشبختی در خانه شان "آرامش" قرار بده🌹🙏 آمیـــن 🙏 به برکت صلوات بر 🌺 حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 💚 و خاندان مطهرش 🌺 🌺🍃
🧡💫در این آدینه ی زیبای پاییزیی 🌼💫صلواتی ختم کنیم به نیت 🧡💫سلامتی آقا امام زمان (عج)  🌼💫و سلامتی شما عزیزان 🧡💫رفع گرفتاری حاجت مندان 🌼💫و آرامــش بـــرای هــمــه 🧡💫مـــردم ســرزمــیــنــمــان 🧡💫اَللهُمَّ صَلِ عَلی مُحَمَّد 🌼💫وَ آل مُحَـــمَّد 🧡💫وَ عَجِّـــــل فَرَجَهُـــــم 🌼💫وَالعَن اَعدائـــــهُم اَجمَعین 🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🌼💞 💫الهی 🌼در این صبح زیبای آدینه 💫به نگاهمون مهر 🌼به لبهامون لبخند 💫به دستهامون سخاوت 🌼به اندیشه هامون ایمان 💫به سفره هامون برکت 🌼به جسم و جانمون 💫صحت عطـا فرمـا 🌼آمیـن 🌼🍃
سلام صبحِ آدینه تون  بخیر و شادی  امیـدوارم ساعاتی مملو از عشـق و زیبایی دقایقی لبریز از مهربانی  و پر از خیر و برکت.. در کنار خانواده و عزیزان  در انتظارتون باشه 🌼آدینه تون پراز بهترینها 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ قدیما... یه پنجشنبه، جمعه بود و یه خونه،پدربزرگ ومادربزرگ... این روزا پر از تعطیلیه اما کو پدر بزرگ،مادر بزرگ؟ كو اون خونه ؟ كو اون فاميل ؟ قدیما تو قدیما موند ... 🌸🍃
❤️أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ❤️ 🍎آرامش یعنی ⛵️قایق زندگیتون را 🍁دست کسی بسپارید که، ❤️صاحب ساحل آرامش است 🍁در این روز زیبای آذر ماه ❤️از خدای مهربان 🍁قشنگترین، آرامش‌بخش‌ترین، ❤️و بهترین آخر هفته را براتون آرزومندم☕️🍎 🍁🍂