فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتن دم مغازه هایی که تو اینستاگرام فراخوان اعتصاب داده بودن تا ببینن باز هستن یا بسته، نتیجه رو ببینید👆🏻
#پایان_مماشات #حجاب #زن_عفت_افتخار نشانه است
37.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برای داعش
🔹روایتی از ضربه به شبکه داعش در ایران و اعترافات عوامل حادثه شاهچراغ(ع) برای اولین بار
#فاطمیه و #ایام_فاطمیه #مادر_غمخوار تسلیت باد 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «وقتی با چاقو مامور را زدم، انگار مثل بازیها رفتم مرحله بعدی»
🔹محسن شکاری که امروز به دار مجازات آویخته شد، در خیابان ستارخان چه کرد؟
🔹شکاری: با چاقوی قصابیام که اسمش دانته بود، زدم. وقتی با چاقو مامور را زدم، انگار مثل بازیها رفتم مرحله بعدی
پ.ن
علی کریمی و ترانه علیدوستی از این موجود حمایت کردن
..
پروانه های وصال
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 41 🔴⭕️موسیقی⭕️🔴 ⚠️ یکی از کارایی که شدیداً باعث ضعیف شدن اراده ان
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 42
🔰 چرا در یک زمانی رهبر انقلاب فرمودن که در دانشگاه ها موسیقی رو ترویج ندید؟
🏢🎻🎼⛔️
🔹صرفاً به خاطر حرمتِ موسیقی نبوده ، بلکه شاید بیشتر به خاطرِ
"حفظِ توانِ علمی
و تولیدِ علمِ دانشجویان" بوده باشه💯
🌹آیت الله شاه آبادی رحمت الله علیه میفرمودند:
✨{جوانی که به موسیقی عادت کند، بخشی از قوای روحی و ذهنی خودش را از بین برده است
و
دیگر "توانِ لازم برای کارِ علمی" را نخواهد داشت
چون"موسیقی تمرکزِ آدم را میگیرد"}✨
⚠️🌺☘⚠️
پروانه های وصال
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــــــــــــق رمــــــــــان #طـــــعم_سیبــــ به قلم⇦⇦ 🌹 #مریم_سرخه_ا
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــــــــــــق
رمــــــــــان #طـــــعم_سیبــــ
به قلم⇦⇦ 🌹 #مریم_سرخه_ای 🌹
قسمٺـــــ بیستـ و دوم:
#بخش دوم:
❣❣❣❣❣❣❣❣
❣❣❣❣❣❣❣❣
دستشو از روی دهنم پس زدم چشمامو ریز کردم و گفتم:
-این چرت و پرتا چیه میگی؟؟؟
با بغض روبه من گفت:
-چرتو پرت نیست...وقتی مامان با مامان جون حرف میزد حرفاشونو شنیدم...
چشمام داشت از کاسه در میومد با تعجب دستمو گذاشتم دو طرف شونه هاش و تکونش دادم و گفتم:
-زود باش هرچی شنیدی بگو...
-مامان جون یه هفته پیش زنگ زد به مامان من بیرون داشتم بازی میکردم خواستم برم خونه که شنیدم مامان داره تلفنی صحبت میکنه صدارو آیفون بود شنیدم که میگفت تو حالت بده...انگار یه پسری به اسم علی اذیتت کرده...
حرفشو قطع کردم و گفتم:
-نه...نه...ایناچیه میگی...اذیت چیه!!!!
چشمامو بستم اما دیگه صدایی از امیر حسین نمی اومد...چشمامو باز کردم و دیدم یه گوشه مظلوم ایستاده بهش گفتم:
-چرا اینجوری میکنی...
یک دفعه برگشتم و دیدم مامان جلوی در اتاق دست به سینه ایستاده...
از روی تخت بلند شدم مامان با ناراحتی و عصبانیت به امیرحسین گفت:
-از اتاق برو بیرون...
امیرحسین هم از ترسش دووید و رفت...آب دهنمو قورت دادم و مامان نزدیک تر شد...روکرد بهم گفت:
-بشین کارت دارم...
یواش و با نگرانی نشستم روی تخت...
مامان برعکس افکار من دستمو گرفت و با مهربونی گفت:
-من همه چیز رو میدونم...پس بدون هیچ ترسی حستو برام بیان کن...
نفس عمیقی کشیدم با ناخون هام چنگ زدم بین موهام به یه گوشه خیره شدم و بعد از چند لحظه سکوت گفتم:
-علی اصلا قصد اذیت کردن من رو نداشت و نداره...دوستم داشت مثل بچگیامون...
مامان حرفمو قطع کرد و گفت:
-توام دوستش داشتی؟؟
سرمو انداختم پایین و گفتم:
-داشتم و دارم...
سرمو آوردم بالا دستاشو گرفتم و گفتم:
-مامان مقصر همه چیز من بودم...علی داشت ازم خواستگاری میکرد علی منو میخواست همه چیز جور بود من همه چیز رو خراب کردم حالا هم که رفتن و دیگه هیچوقت نمیبینمش...
-حالا میخوای چیکار کنی...
-چیکار میتونم کنم...باید فراموش کنم...
-پس از همین حالا شروع کن...
چشمامو بستم و گفتم :
-چشم...
بعد هم آغوش گرم مامانو حس کردم...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
🌹 #مریم_سرخه_ای 🌹
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــــــــــــق رمــــــــــان #طـــــعم_سیبــــ به قلم⇦⇦ 🌹 #مریم_سرخه_ای
#بســــم_ربِّ_العشــــــــــق
رمـــــان #طــعم_سیبــ
به قلم⇦⇦ 🌹 #مریم_سرخه_ای 🌹
قسمٺـ بیستـ و دوم:
#بخش سوّم:
❣❣❣❣❣❣
❣❣❣❣❣❣
حدود یک هفته ای از اومدن مامان و بابا به تهران میگذره حالا...حال و روزم خیلی تغییر کرده توی این چند روز خیلی بیرون رفتیم چند بارم با امیرحسین رفتم پارک...
روحیم کامل عوض شده بود علی توی زندگی من داشت کم رنگ می شد...دیگه تموم روز توی فکرش نبودم...نمیگم اصلا...ولی خیلی کم بهش فکر می کردم...
زندگیم از حالت یک نواختی و خواب آلودگی در اومده بود...
کلاس هام هم رو روال عادی بود و تأخیر و غیبت نداشتم...همه چیز داشت خوب پیش می رفت...البته تقریبا...
از کلاس داشتم بر می گشتم که با هانیه برخورد کردم...
هانیه_اوه اوه خانم کجا با این عجله!!!
من_إ سلام هانیه خوبی؟
ایستادیم و شروع به صحبت کردن کردیم...
هانیه_قربونت توخوبی؟شاد به نظر میرسی!
خندیدم و گفتم:
-آره دیگه مامان و بابا اومدن بالاخره...
-به سلامتی...
بعد با کنایه گفت:
-پس علی پر بالاخره!!!!!
لب هام لرزید ولی لبخندمو حفظ کردم...و گفتم:
-گذشته ها گذشته...
بلد خندید و گفت:
-پس حالا که گذشته بذار یه چیزی بهت بگم...
هیچی نگفتم فقط نگاهش کردم لب هاشو چرخوند یکی از ابروهاشو انداخت بالا و باحالات تمسخر گفت:
-علی ازدواج کرده!!!
پلک هام سنگین شد لبخندم کاملا جمع شده بود بغض سنگینی گلومو مورد هجوم قرار داد...
سرمو گرفتم بالاو گفتم:
-گفتم که...گذشته ها گذشته...
بعد سرمو انداختم پایین و به چپو راست چرخوندم و با صدای یواش گفتم:
-مبارکه...
بعد هم با شونم کوبوندم به شونه ی هانیه و سریع ازش دور شدم...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
🌹 #مریم_سرخه_ای 🌹
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#بســــم_ربِّ_العشــــــــــق رمـــــان #طــعم_سیبــ به قلم⇦⇦ 🌹 #مریم_سرخه_ای 🌹 قسمٺـ بیستـ و دوم
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــــــق
رمــــــان #طـــعم_سیبــ
به قلم⇦⇦🌹 #مریم_سرخه_ای 🌹
قسمٺـ بیستـ و سوّم:
❣راوے : علـــــے❣
❣10ماه بعد...❣
نزدیک یک سالی میشه که از قضیه دوری من از زهرا میگذره...
دلم خیلی براش تنگ شده...
شاید حالا دستش توی دستای یه نفر دیگه باشه!!!
دستمو سفت مشت کردم و دندون هامو روی هم فشار دادم...
بعد هم نفس عمیقی کشیدم و وقتی اتوبوس ایستاد پیاده شدم...بعد از حساب کردن کرایه...راه افتادم طرف خونه...
تموم طول این مدت من لحظه ای از فکر زهرا بیرون نیومدم...
هرکاری کردم برای این که بتونم فراموشش کنم نتونستم...
شاید از لحظه های فکر کردن بهش کم کرده باشم اما...
هم چنان دوسش دارم...
اما باید اینم در نظر بگیرم که اون بدون من شاده...اون دوستم نداره و نخواهد داشت...
تموم راه از پیاده شدن اتوبوس تا رسیدن به خونه توی فکر بودم...کاش میتونستم برگردم تهران و هرروز که از خواب پامیشم به عشق زهرا برم جلوی در...تا اون لحظه ای که میره دانشگاه ببینمش...
ولی یک ساله که با رویایی این فکرا زندگی میکنم...رسیدم جلوی در خونه کلید رو انداختم و وارد شدم...
بابا سرکار بود و مامان طبق معمول بوی غذاهای خوش مزش تا جلوی در می اومد...
رفتم داخل خونه و با یه سلام گرم به مامانم خسته نباشید گفتم...
مامان رو به من گفت:
-پسر گلم تا الان کجا بودی خب نگرانت شدم...
-نوکر مامانمم هستم ببخشید نگرانت کردم...
مامان خیلی بی مقدمه گفت:
-علی؟؟؟
-جانم؟؟
-باید برای کاری بری تهران...
من که تازه نشسته بودم روی مبل یهو از جام پریدم چشمام گرد شدو گفتم:
-تهران؟؟؟؟؟؟
مامان تکیه داد به گوشه ی دیوارو گفت:
-آره تهران...
دستمو کشیدم روی سرم و گفتم:
-نه...نه...نه نه مامان تهران نه!!!
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای ❣
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🔰از بیانات آیت الله فاطمی نیا🔰
🍂اين همه در اينترنت و كتاب ميگردي كه ببيني آيت الله قاضي چه گفت ؟!
آيت الله بهجت چه دستورالعملي براي سلوك داد؟!
🍃فلان عارف چگونه به مقامات رسيد؟!
اين همه دنبال استاد هستي و اين در و آن در ميزني ، چه شد آخر؟!
به كجا رسيدي؟!
قدم اول، ترك معصيت است!
نميگويم معصوم شويد، اما به اندازه ي خودتان تلاش كنيد.
🍂اي جوان عزيز كه به دنبال سير و سلوك ميباشی، تو هنوز با پدر و مادرت تند هستي، به ديگران پرخاش ميكنی، آن وقت انتظار داری سالك الي الله هم بشوی؟!
🍃اگر ملاحسينقلی همدانی (ره) هم از قبر بيرون آيد و استاد سير وسلوكت شود، اگر عاق والدين باشي ، به جايي نميرسي!
🍁🍂🍁🍂
پیامبر گرامی اسلام (صل الله علیه والسلام):
هر بندهای را که #خداوند به نماز شب موفق گرداند و او برای رضای خدا از روی اخلاص وضو سازد و با #نیتی صحیح و سالم و تنی افتاده و خاضع و چشمانی گریان، نماز شب به جای آورد، خداوند پشت سر او نه صف از #فرشتگان را قرار میدهد که شمار آنها را جز خداوند کسی نمیداند.
آغاز هر صف در مشرق و طرف دیگر آن در مغرب باشد و چون نمازش تمام شود به تعداد آن فرشتگان بر او #درجه ثبت گردد.
📚الامالی شیخصدوق
آیت الله توکل؛👇🏼👇🏼👇🏼
مقام محمود به انسان هایی که خود را مکلف به خواندن نمازشب می کنند، داده می شود.
برکات نماز شب آنقدر زیاد است که برای انجام قضای نمازشب فوت شده هم تاکیدهای زیادی وجود دارد.
ارزش نماز شب از اسرار مخفی اهل بیت علیهمالسلام است که انسان ها از آن غافل هستند.
درب های بسته و گره های کور بنا به روایات با نمازشب برای انسان باز می شود.
#نمازشب
🍁🍂🍁🍂
📌 برگرد جانِ مادرت...
▫️ اَشْکُوا اِلَیْکَ از جهانِ خالی از مَرد
با سیصدُ با سیزده تا مرد برگرد
▪️ از عاشقی سرشارمُ چون اهل کوفه
پشت تو را خالی نخواهم کرد، برگرد
▫️ دنبال تو در کوچههای فاطمیه
حیران شدم چون عابری شبگرد، برگرد
▪️ ای دستِ قهارِ خدا تا که بگیری
کفارهٔ سیلیِ آن نامرد برگرد
▫️ زینب فقط میداند آن بلوای کوچه!
شبها چه بر روزِ حسن آورد، برگرد
▪️ یک حرف می ماند برایم یَابْنَ زَهْرا
برگرد جانِ مادرت، برگرد برگرد
🍁🍂🍁🍂
❄️بارالها
▪️به حرمت ایام فاطمیه
❄️و به حرمت
▪️خانم فاطمه زهرا(س)
❄️هیچ خانه ای غم دار
▪️هیچ مادری داغ دیده
❄️هیچ پدری شـرمنــده
▪️هیج فرزنـدی بی مـادر
❄️هیچ محتاجی ستم دیده
▪️هیچ بیمـاری درد دیده
❄️هیچ چشـمی اشکبـار
▪️هیچ دستـی محتـاج
❄️هیچ دلـی شکستــه
▪️و هیچ خـانـــه ای
❄️بی نعمتت نباشـــه
▪️آمیـن
❄️شبتـون آروم و در پنـاه خدا
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🌼🍃
🌼خداوندا🙏
✨در شروع هفته بهترین نعمت ها
✨را نصیب همه بگردان
🌼نعمت داشتن سلامتی
✨نعمت داشتن زندگی خوب
✨نعمت داشتن کار عالی
🌼نعمت داشتن دوست خوب
✨نعمت داشتن سایه پدر و مادر
✨و هزار نعمت خوب دیگر
🌼آمیـــن
🌼🍃