پروانه های وصال
بخش اول قسمت چهارم حرفمو قطع کرد و همونطور که دستاشو تو هوا تکون میداد با عجله به سمت در میرفت بی حو
بخش دوم قسمت چهارم
همه به خنده افتادن.حقیقتش این بود که من یک روز از کریستن بزرگتر بودم!!!
رفتیم داخل و به همه سلام کردیم اما من برخلاف مامان بابام که بعد از سلام با همه روبوسی میکردن به بهانه سرماخوردگی ازهمه فاصله می گرفتم...
تا اینکه رسیدم به رایان...به هم سلام کردیم که دستشو آورد جلو،چقدر دلم میخواست مثل همیشه بهش دست بدم اما نه من فرق کردم...
نگاهی به دستش انداختم و سرمو آوردم بالا و گفتم:
_راستش من سرما خوردم!
با قیافه متعجبی گفت:
+چه ربطی داره؟دست دادن...
_به هرحال ویروس از هرجا امکان انتقال داره!...
ابروهاش بالا پرید و با حالت بدی روشو ازم برگردوند...
با اینکه خیلی ناراحت شدم اما به روی خودم نیاوردم و رفتم اونور سالن نشستم رو مبل...
مامان رفت تو اتاق تا لباساشو عوض کنه.عمو که دید من همینطور نشستم پرسید:
+الینا sweetie نمیخوای لباس عوض کنی؟
با دستپاچگی گفتم:
_اممم...چرا...مامان بیاد من میرم...
عمو سری تکون داد و من بعد از انداختن نگاهی به عمو مثل همیشه نگاهی به رایان انداختم تا ببینم حواسش به من هست یا نه!و بازم مثل همیشه دیدم اون اصلا حواسش به من نیس!
مامان از اتاق اومد بیرون و رفت تو آشپزخونه...
ماریا اومد کنارمو پرسید:
+مشکلی پیش اومده؟چرا لباس عوض نمیکنی؟
_با صدای آرومی گفتم:
_حالا خودت میفهمی...
+چیو...
_هییییس...بعد میفهمی دیگه!
ابروهاشو بالا انداخت و هیچی نگف...
ربع ساعتی گذشت که تصمیم گرفتم برم تو اتاق...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
بخش دوم قسمت چهارم همه به خنده افتادن.حقیقتش این بود که من یک روز از کریستن بزرگتر بودم!!! رفتیم داخ
بخش سوم قسمت چهارم
دست ماریا رو گرفتم و با خودم کشیدم تو اتاق.قبلش یه پیام هم برا کریستن فرستادم که پنج دقیقه دیگه بیاد تو اتاق...
تو اتاق تندتند راه میرفتم و ماریا هم نشسته بود رو تخت و با تعجب به من نگاه میکرد تا اینکه کریستن اومد تو...
_oh thank God...there you are...(اوه خداروشکر...بالاخره اومدی)
کریستن:what's wrong؟(مشکل چیه؟)
ماریا با عصبانیت از روتخت بلند شد و گفت:
+I don't know...ask from this...this...(نمیدونم...از این...این...بپرس)
کریستن با خنده ماریا رو دعوت به آرامش کرد:
+sh,sh,sh...calm down...Elina do you wanna tell me what's going on?(هیسسس...آروم باش...الینا ...میخوای بگی چه اتفاقی افتاده؟)
نه حوصله مقدمه چینی داشتم نه مغزم فرمان اینکارو بهم میاد،پس مثل یک برنامه ضبط شده تند و بی وقفه گفتم:
_I wanna be muslem and I will tell it to every one tonight... Could you help me?...(من میخوام مسلمون بشم و اینو امشب به همه میگم...کمکم میکنید؟)
❤💕❤💕❤💕
📝نویسنده👈اَلـــف...صاد
🚫پیج اصلیم👈asma_banooo
💞❤💞❤💞❤
#منتظر_ادامه_باشید🔜
#جالب_میشه✌
#دوستاتونو_به_کانال_دعوت_کنید_تا_اونا_هم_داستان_رو_بخونن
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
😭شعری از زبان حال امام زمان(عج)😭
خانه ی تک تک تان را زده ام درب ولی
اثر از یاری ما در دلتان نیست که نیست😔
انتظارم ز شما بیشتر است از دگران
یک دعای فرجی بر لبتان نیست که نیست😔
اگر هم هست فقط لقلقه ای باشد و لیک
گریه بر غربت ما در شبتان نیست که نیست😔
به کجا روی ز سویم بکشیدید افسوس
یک نفر مرد عمل در صفتان نیست که نیست😔
تا دعایی ز برایم نکنید از ته قلب
صبح امید و ظهور در کفتان نیست که نیست😔
اللهم عجل لولیک الفرج
❄️🌨☃🌨❄️
12.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شبــ جمعہ ست..هوایـــتـــــ نکنم...میمیرم
🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ🌸
💚 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها💚.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚شب های جمعه دل من
🕌وقف حرم شماست
حتی با یک سلام ساده از دور✋
السلام علیک یااباعبدالله الحسین 🙏
#شب_جمعہ ✨
#شب_زیارتےارباب_بےڪفݧ
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#اللهم_ارزقنا_کربلا 🙏
.🌸🍃