eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.3هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
4_641838280626669017.mp3
5.17M
ا✨🍃🍂🌺 ا🍃🍂🌺 ا🍂🌺 ا🌺 📖 تلاوت روزانه یک جزء از قرآن کریم به صورت تحدیر (تندخوانی) 🌟 جزء اول قرآن کریم 🌟 👤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عالم ربّانی آیت الله حق شناس(ره): شما شب از خواب بیدار شویدو سجاده را پهن کنید و بشینید سر سجاده...حتی چرت زدن سر سجاده ی نماز شب در زندگی اثر می گذارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج نفر اینجا بمونن ما بدونیم آقا پنج نفر میخوان کار کنن... ما بدونیم این پنج نفر تا آخرین قطره خونشون وایستادن... 🕊🌹
'♥️𖥸 ჻ شما همتون برید یا همتون بمونید هیچ فرقی به حالِ اسلام نمیڪند. ما مڪلف به انجام وظیفه‌ایم.!' 🌱 🌸🌺🌸
⚠️ شیطان میگه: همین یڪ بارگناه ڪن، بعدش دیگه خوب شو! (یوسف/9) خــدا میگه: با همین یڪ گناه، ممکنه دلت بمیره و هرگز توبه نکنی، و تا ابد جهنمی بشی...!! (بقره/81) حواست‌هست؟ کار شیطان‌ وسوسه‌ است‌ نه‌ اجبار... 🌸🌺🌸
من دلم بوی خاک می دهد ! دیرگاهیست در شلمچه خاکش کرده ام...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌• :🧡 باید‌هر‌کسی‌درشبانه‌‌روز، مقداری‌ازوقتِ‌خود‌را، صرفِ‌تحصیلِ‌علوم‌دینیّه‌کند، ولو‌به‌فرض،‌یک‌ساعت‌درشبانه‌روز. 📚 جرعه‌وصال،ص۶٨ 🌸🌺🌸
🌷دوش دیدم که ملائک همه آیینه به دست وز تماشای رخ یوسف زهرا(س) همه مست همه گویند خدایا خرد از کار افتاد واندر آیینه تویی یا پسر فاطمه(س) است؟ چیست این حکمت بی سابقه و جوهر فرد که در اندیشه فهمش کمر علم شکست همه در سجده گشایند، سخن از ماه رخش کرده این سید دلبرل همه را ماه پرست گر به او قبله ی ارواح رسولان گوییم مکن اکراه که من واقفم از کار الست نه ز جبرئیل کند قطع عنایت نه ز من از وجودش شده بی فیض نه بالا و نه پست خواب دیدم که ز راه کرم و لطف دری است باز کرد آن شه و حتی به رخ شمر نبست ما تصور نکنیم او بشری هست چو ما وآنکه تصدیق کند گفته مارا ملک است عشق او کز عظمت عرش، کمین خیمه اوست در دل تنگ تو شاهی گذر افکند نشست شعر از استاد عسگر شاهی
📚 روزی کشاورزی متوجه شد ساعت طلای ميراث خانوادگی اش را در انبار علوفه گم کرده بعد از آنکه در ميان علوفه بسيار جستجو کرد و آن را نيافت از گروهی کودک که بيرون انبار مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آنرا پيدا کند جايزه ميگيرد. به محض اينکه اسم جايزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپه های علوفه را گشتند اما باز هم ساعت پيدا نشد. همينکه کودکان نااميد از انبار خارج شدند پسرکی نزد کشاورز آمد و از او خواست فرصتی ديگر به او بدهد. کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود انديشيد:چرا که نه؟ کودک مصممی به نظر ميرسد، پس کودک به تنهايی درون انبار رفت و پس از مدتی به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحير از او پرسيد چگونه موفق شدی درحالی که بقيه کودکان نتوانستند؟ کودک پاسخ داد: من کار زيادی نکردم، روی زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تيک تاک ساعت را شنيدم و در همان جهت حرکت کردم و آنرا يافتم... "ذهن وقتی در آرامش است، بهتر از ذهن پرمشغله، کار ميکند. هر روز اجازه دهيد ذهن شما اندکی آرامش يابد تا ببينيد چطور بايد زندگی خود را آنگونه که می خواهيد سروسامان دهيد. 🌸🌺🌸
🌷دستورات تربیتی قرآن دریک نگاه: ۱۱ نکته تربیتی درقرآن: 🌷۱.حلال خوری.۵۱ مومنون 🌷۲.تشویق خانواده به نماز.۱۳۲طه 🌷۳.خود وخانواده راازگناه بازداریم:۶تحریم 🌷۴.بدی هاراباخوبی جواب دادن...‌۳۴ فصلت 🌷۵.تشویق کارهای خوب۱۰۳ توبه 🌷۶.سرزنش نکردن . کافی ج ۲ ص۳۵۶ 🌷۷. سخاوت................‌‌‌‌۶۰ توبه 🌷۸.اهل عمل بودن:....‌.‌...۲صف 🌷۹.خوش اخلاقی..۱۵۹ آل عمران 🌷۱۰.احترام به شخصیت کودکان خصال ص۲۷۲ح ۱۲ 🌷۱۱.زیبا و بانرمی سخن گفتن......۴۴طه 🌷ارزش تربیت: من احیانا فکانما احیاالناس جمیعا......۳۲مائده نجات یک انسان ازجهنم وبدبختی،به قدرنجات همه ارزش دارد. 🌸🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱※ برای جذب ریزش‌های ماه رمضان، اول باید مشمول مغفرت خدا شد! ۲※ و برای جذب مغفرت، اول باید از شبکه اسم غفور خدا در عالَم، رد شد! چگونه؟
پروانه های وصال
#ولایت 36 🌷👌 این یه نمونۀ کمیاب هست که خدا می فرماید: «ای پیامبرم برای اینکه اینا معتقد بشن ، قسم ب
37 🔷 معمولا آدم خوبا باورشون نمیشه که "بعضیا ممکنه خیلی کثیف باشن...."🚫 🎴👈 مثلاً به بعضیا میگی که "حتی برای غذای تو" هم نقشه میکشن تا تو رو نابود کنن!🍟🍕🍔 🔺میگه نه بابا مگه میشه؟!🤔🙄 🔺اونا هم دارن زندگیشون رو میکنن! 🔺شما زیادی مشکوک هستی!😌 ‼️❕‼️ ✅ باورش سخته اما خب برای رسیدن به باید این موضوع رو باور کنی بعد رد بشی....👌 🚸🔴 اگه باور نکردی، جنایت کارا و و انقدر جنایت میکنن تا باور کنی و کسی نیاز نباشه برات قسم بخوره...! 😒 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
تو ...دیگه نمی خوام دوروبرش بپلکی ..شیر فهم شدی ... بامکث گفت :درسته که من سپیده رو دوست دارم وداشت
بحث کردن ..ذهنم حسابی مشغول شده بود ..چرا وصیت نامه خونده نشده بود ؟؟..دوست داشتم همه چی رو بدونم اما نمی خواستم در کنارشون باشم ...به همین خونه کوچیک به همین ارامش اینجا نیازمندم ...پاره تنم تواینجا بود ...با صدای درزدن از فکر خارج شدم دررو باز کردم دیدم خود محمد حسینه که با اخم غلیظی نگاهم میکنه ..سریع گفتم :سالم خوش امدی ..ببین اصال چیز خاصی نبود که بخوای .. هلم داد داخل خونه وگفت :لباس بپوش بریم یک دکتر خوب ... حاال چی بگم بهش ؟؟..رفتم سمت در وگفتم :محمد من حالم خوبه ..جایی هم نمی رم ..میدونی که نخوام کاری رو بکنم انجام نمی دمش ..وهیچ کس هم نمی تونه مجبورم کنه .. برگشتم نگاهش کردم ...یک دستش رو پیشونیش بود ..فکش منقبض شده بود وچشماشم بسته بود ...اینبار با عصبانیت گفت :تو الزم نکرده هر چند وقت یکبار بگی من هیچ کارتم ..من همون کاری رو میکنم که میدونم باید انجامش بدم ...حاالم برو زودتر .. اه ..گیره چقدر ..رفتم توخونه واونم تو حیاط... بی خیال بابا ... بحساب شروع کردم به غذا درست کردن ....که داخل شد وچاقورو ازدستم کشید وگفت :مشکلت چی بودنگاهش کردم با اخم که خندید وگفت :خب چیه بگو ببینم میتونم بفهمم مشکلت چیه ..درسته تخصص زنان ندارم اما خب زن خودمو .. یک جیغ بنفش کشیدم که خندید وگفت :من هنوز به گوشم نیاز دارم ..اصال االن مهمه ..االن خوبی ؟بحرحال رو منم که دکترم و.. با مشت بی جونی زدم تو شیکمش وگفتم :میتونی بری ... مکثی کرد وگفت :سپیده میشه باهم منطقی حرف بزنیم ؟؟... اعصابمو داشت بهم میریخت ..میدونستم که بازم چی میخواد بگه ..بدون این که نگاهش کنم گفتم :نه نمیشه .. نزدیک تر امد وگفت :سپیده دیدی که دکتر ها گفته بودن ارسن از قبل خودش بیمار بوده ..من اگر ضربه ای زدم ..باعث مرگش نشده بوده ... چشم بستم تا عصبی نشم ..من چم شده بود این تنهایی داشت دیونه کاملی ازم میساخت ... برگشتم عقب ..دستامو دور کمرش حلقه کردم وگفتم :بله میدونم ..اما من خودم میدونم که دیگه از پس یک زندگی مشترک بر نمیام وجزاین که طرفو دیونه کنم با غرغر کردن واخالق سگی داشتنم کاری کنم پا به فرار بذاره چیز دیگه ای نیست .. همه اینارو با حالت طنز میگفتم که بحث رو کم کم عوض کنم که لبخندی زد وگفت :میخوام دررکابت دیونه شم بانو .. خل دیونه به این میگن ..برگشتم سرکار خودم وگفتم :محمد میدنی هردفعه جوابم چیه ...ولش کن .. پوفی کرد وگفت :کاش هیچ وقت تو بیمارستان نمی دیدمت تا اینجوری پیش نره ..هرروز مجبور بودم با خواهرت بشینیم سرکله بزنیم باهات تا قرصی ندیم بهت ..البته اینجوری منم کلی اطالعات میگرفتم از خانواده وبیشتر با تو اشنا میشدم ..سپیده میخوام بدونی که این عالقه واین خواستنه بی خودی نیست..اصال غیر ازاینه که تو بدتراین اخالق رو داری ..من میخوام باشم باهات ..خواهش می کنم این فرصت رو ازم نگیرحرف زدن باهاش انگاری بی فایده است نمی فهمه !..پوفی کردم وامدم تن ماهی رو بردارم که مچ دستمو گرفت وگفت :سپیده .. نگاهش کردم وگفتم :محمد خواهش می کنم ... خم شدلبش رو گذاشت رو گونه ام ..یکم مکث کرد بعدم رفت .. کالفه تن ماهی رو پرت کردم تو دیوار ورفتم بیرون از خونه ..ارشابم روروی شونه هام مرتب کردم واروم روی زمین خیس وگلی قدم برداشتم سمت قبرستون خلوت وساکت ..خسته بودم ازاین نفس های بی هدفی که میومد ومی رفت ..اصال یک درصدم من فهمیدم چرا اون وصیت نامه خونده نشده ..خوب که چی؟ ...زندگی من قراره تغییر کنه؟ ...اصال هدفم دقیقا ازاین که بیهوده زنده ام چیه ؟؟..تازه مخصوصا زمانی که هیچی حتی از گذشته یادت نباشه که حداقل خودتو با خاطرات شیرین گذشته سر کنی ..دلم میخواست بدونم از بچه گی هام از همه چی ....روقبر کوچولوش رو بوسیدم ودلم خواست که برم دنبال حداقل گذشته خودم..روز مرگی واسه یکی مثل من مثل یک مرگ تدریجیه ... * به در قهوای رنگ ومدل فرفروژه ای خونه نگاه کردم ..دلم خواست از زندگی قبلیم بیشتر بدونم ..دلم خواسته بودکه برگردم ودنبال حداقل یک دوست باشم قدیمی باشه وکلی خاطرهداشته باشیم از هم ...اروم اروم میرفتم جلو واسه خودم ..تموم برگ های درختا ریخته بود وهوا سوز سردی داشت ..اسمونم رنگش کبود شده بود وابر های دودی رنگی کل اسمون رو گرفته بود ..خش خش برگ های پاییزی زیر پاهام رو دوست داشتم بااین که زود بود واسه برگ ریختن اما درخت تاک انگور توحیاط همیشه زودتر بی ریخت میشد وبی بال وپر ..داخل خونه شدم ..همه جاتاریک بود ..هوای خونه انگاری دم داشت ..درورودی رو باز گذاشتم ..بقیه پنچره ها رو هم باز ۵۰۸
پروانه های وصال
بحث کردن ..ذهنم حسابی مشغول شده بود ..چرا وصیت نامه خونده نشده بود ؟؟..دوست داشتم همه چی رو بدونم ا
کردم ...یهو یکی از تو وجودم گفت :امدی تو گرد وخاک زندگیت دنبال چی ؟؟..فقط این که ازگذشته بدونی ؟؟که چی بشه بعد ؟؟...دنبال یک دوست قدیمی هستی ؟؟..دوست بودین که تنها.. سر سپیده درونم داد زدم ...من اصال میخوام تو غبار سرنوشت گذشته ام گم بشم ..ناپیدا بشم ...محو بشم تو گذشته ام ..دست خودم نبود که اشک میریختم ..علتش چیه ؟؟..نمی دونم ..گرد غلیظش رفته تو چشمم ..اره دردیوار خونه داره دهن کجی میکنه بهم ...رو میز خاک گرفته با نرمهانگشتم نوشتم :خودم گیجم چرا امدم اینجا ؟..چرا برگشتم به جایی که بدم میومد؟ ..من االن باید پیش محمد منصورم باشم .تنهایی نترسه تو اون شهر .. مشت محکمی زدم رو میز وهمون جا کنار میز شیشه ای افتادم وزار زدم ..علتش جز دلتنگیه واسه این غبار اشنای گذشته است ؟... با صدای تقه ای بلندشدم ..دور تا دور خونه رو نگاه کردم چیزی انگاری نبود ..داخل اتاق ها شدم ..در یک کمد رو باز کردم ..یک طرفش پربود از لباس های مجلسی زنونه که مطمئنا مال خودم بوده یک طرف دیگه اش کت شلوار های مردونه با کروات ها یا دستمال گردن ستش ..اینم حتما برای ارسن بوده ..چشمم خورد به در عروسکی وچشمام لبریز از اب شد ..اتاق پسر کوچولوم ...واردش شدم ..انگاری واسه اولین بارباشه ..کل خونه رو نگاه میکردم ..روش پربود ازعکس های پسر کوچولوم با لباس های خرسی ابی ولیمویی ..بوسیدمش ...لباس کوچولوی توی کشو رو دراوردم وبوییدمشون ....بازم ببغض همراهم اذیتم میکرد ... لباسش تو دستم بود ..تو بغلم بود...اره انگار خودش تو بغلمه .. کیفمو کشیدم رو زمین دنبال خودم ..اینجا خونه منو ارسن بوده ؟..ومن داشتم خونه ای رو که یک مدت زندگی کرده بودم واالن هیچی ازش نمی دونستم رو نگاه میکردم ...رودیوار پذیرایی عکس های عروسیمون بود ..یک طرف دیگه اش خود ارسن بود وطرف دیگه اش باز من تک بودم ..ویک طرفشم ..ارسن بود ومن بایک شکم یکم باال امده تویک لباس صدفی رنگ حامله گی ..حتی اون صلیب طالیی رنگش برق میزد تو عکس ..پشتم ایستاده بود وسرش تو گردنم بود دستاش دورم حلقه .... نگاه ازدیوار گرفتم تانبینم ..که ازاین خراب تر نشم ..که تنهاییم بیشتر ازاین برام رخ نکشه .. جلوی کتاب خونه ای کوچولو داخل پذیرایی ایستادم ..یک سری کتاب بود وفیلم ..دونه دونه فیلم ها رو برداشتم .../تولد همسرم سپیده اولین تولد زیر سقف خونه خودمون دوتایی /تولد خودم که بانو کوچولو زحمتش رو کشیده کل خاندانم دعوت کرده /عروسی/نامزدی /لج بازی ها وتخس بازی های بانو کوچولو تو کلیسا /دربند/12........یک تاریخ جلوش نوشته شده بود ... رو جلد هاشون رو دست کشیدم .کلی خاک روشون بود ...دلم میخواست عروسیم رو ببینم ..دور تا دور خونه رو بادقت نگاه کردم که چشمم خورد به کامپیوتر ..کاور هاش رو برداشتم وتکون دادم که کلی گرد وغبار بلندشد وبه سرفه افتادم ..بی خیال شدم از کامپیوتر وسی دی رو تو دستگاه جلوتلویزیون گذاشتم ..یک حال بدی داشتم ..چم شده خدا ؟؟..بدم میومد ازاین عکس های روی دیوار ازخودم بدم میومد ..ازاین لب خند های مضحکی که رولبم بود تو هرعکس ..تواین فیلم عروسیمون با شخصیتِ اقا وخوب ارسن اشنا شدم ..البته مسخره بازی هاشم باعث میشد یک لبخند کم رنگ بزنم به خاطراتی که یادم نبود واالن داشتم دوباره ضبطشون میکردم .."قول میدم خوشبخت ترین سپیده دنیا باشی در کنارم فقط پشتمو خالی نکن "... باز رگ دیونگیم گرفت محکم با گلدون زدم توصفحه تلویزیون واشکم چکید .داشتم کم میاوردم ..اصال چرا گذشـــته ؟؟.. بااین که دلم ازاین دنیا به قد همه ادماش گرفته بود ..بلندشدم تا ازاین همه نگاه روی دیوار فرار کنم ..انگاری اون چشما جون داشتن ومنو نگا ه میکردن ..هراشون دویدم تو حیاط که یکی محکم بغلم کرد ..امدم جیغ بزنم که برم گردوند ... اززور ترس داشتم میمردم ..اما ازاونجای که هیچ وقت نرفتم پیشش ..هیچکس ازم نخواست که برم ..هیچکس حرفی نزد ومن همیشه یکم امید داشتم که دروغ باشه ..که همیشه یک حس اشنا میگفت دروغه ؟...اما دلم نمی خواست که چیزی ازش بدونم .... با انگشت شصتش اروم اشکام رو پاک کرد وگفت :گریه چرا عمرم؟ .. دست من نبود بودن این حس اشنا ..دست من نبود باور این حس ..انگاری تو وجودم حل شده بود ..مثل اکسیر حل شده ای ... هیچی ازاین ادم نمی دونستم ولی حس اعتماد ودلم گرمی داشتم ... سرمو گذاشت رو سینه اش وبا لحن گرفته وصدای مردونه ای گفت :داشتم کم میاوردم به همون خدای که تو میپرستی ومن .... دلم گریه نمی خواست ..دلم یک فریاد بلندمیخواست ..اشکام رو با کشیدن گونه ام رو قفسه سینه ۵۰۹
پروانه های وصال
کردم ...یهو یکی از تو وجودم گفت :امدی تو گرد وخاک زندگیت دنبال چی ؟؟..فقط این که ازگذشته بدونی ؟؟که
اش پاک کردم وزمزمه کردم :حسی داشتم که میگفت نرفتی ..ازرفتار های دیگران میفهمیدم ...ازاین که همه انقدر ساده نگاه کنند به اون موضوع کیش ...انقدر بی سروصدا واروم ... نگاه کردم تو چشمای سبز نمدارش ..روشقیقه هاش چند تارموی سفید بود .. ته ریش روصورتش بود ..برق خاصی داشت چشماش ..با نره انگشتش کل صورتمو دست کشید وزمزمه کرد :خودتی ..سپیده من ..سرش رو اورد پایین تر واروم شروع کرد به بوسیدنم ..دست خودم نبود اشکام ..دست من نبود این همراهی .. ازش جداشدم وگفتم :میدونی خیلی .. سریع یک لبخند خوشگل مردونه زد وگفت :اصال توغر نزنی شب سیاه من جاشو به سپیده دم نمی ده ... خندیدم وگفتم :هوی فاصلحه رورعایت کن .. بلند خندید وگفت :دختر همسایه بود داشت چند ثانیه پیش همراهیم میکرد ؟... مشت زدم تو بازوش وگفتم :دست من نبود واگر نه محل نمی دادم .. با لبخندی که رو لبش بود خیره نگاه کرد به صورتم وگفت :میدونم تنها بودی ..سخت بود اون دوماه ..سخت بود مرگ فرزندم ..فرزندمون ..میدونم درک سیل نگاه ترحم ها سخت بود ..همینو میخواستم که خودت یکم برگردی عقب تر..بیایی اینجا ...بیایی تو خونه مون ودلتنگی هات رو رفع کنی ..تو اتاق محمد منصورمون باشی و... رفتم سمت حیاط واونم اروم مثل این که داره یک داستان رو که پراز غم هست رو برام میگفت ..راستش تو شک هستم ..برگشتم سمتش تا حرفی بزنم که سریع گفت :هیــــس ...نمی خواستم تحمیلی باشم بهت ..نمی خواستم مثل خودت که از ترحم بیذاری نگاهت رنگ ترحم بگیره ...نمی خواستم بعد ازاین که توبیمارستان بهوش امدم چهره پرازعذاب وجدانت رو درکنار اون مردت ببینم ..خودم نمی خواستم که نبینمت ..تا نبینمت کنار اون مردک ..که تو عذاب وجدان اینکه همسرت همسر قبلیت رو زده بمونی ومنم تواین اتیش بسوزم که تورو ................................. یک نفس عمیق کشید ..دستش رو برد تو موهاش ومحکم چنگ زد بهشون ... رنگش کمی پریده بود ..نگران رفتم سمتش وگفتم :خوبی تو ؟.. رو پیشونیش اخم غلیظی بود که همین طور که سرش رو باال میاورد تا نگاهم کنه ..اخمش کمتر شد ... _قرار نبود که توجدابشی ازش ..اما جدا که شدی خواستمت ..شاید ناراحت بشی ..شاید فکر های بکنی که.....اصال نمیدونی وقتی محمد تو بیمارستان امد بالا سرم وگفت بعد ازاین که توبی هوش شدی با گروه امداد امده داخل خونه وبه وضع م نمیرسیدن وتو بی هوش بودی وتا فرداش تو همون حالت مونده بودی ..وقتی فهمیدم حالت خوبه خداروشکر کردم ونخواستم بدونی که زنده ام که بازم عذاب وجدان نگیری یکم ..خودمم فرصت میخواستم مکث کرد وباز یک نفس عمیق دیگه وگفت :با محمد حسین قرار گذاشتیم تویک شرایط مساوی واسه داشتنت تالش کنیم ..اما بازم احتمال برد با اونه ..کنارت بود کل اون دوماه رو ..نزدیکت بود ..حقم داره دیگه ..خب کال امیدوار م خوشبخت بشی ..فقط امدم خودم رو خودم بهت نشون بدم که اگه از کسی چیزی شنیدی شکه نشی چون برگشتی به شهرت ... اخم کردم وگفتم :توبودی که همیشه ..صبح ها که میرفتم پیش پسرم اون حرفارو میزدی بهم ..نقشت کم بود اما همون یک ذره ام پررنگ بود .. بعد همون طور اخم کرده بودم رفتم سمت باغچه خشک شده ..که برم گردونند وگفت :کم بود اما پررنگ ... لبخندی زدم وگفتم :بله کم بود اما پررنگـــــــ..... محکم بغلم کرد وبا صدای مردونه اش که کمی شاد شده بود گفت :نیستی ووجودم پرازتوئه ...نیستی وخواهش دلم توئه ..کم رنگ بودی وکل زندگیم تویی ..ازلحاظ من کم بود اما پررنگ یعنی یک شانس های دارم ؟..درسته ؟؟... توچشمایی برق گرفته اش نگاه کردم وگفتم : بودن که نقشمو پررنگ اجرا کنند لب گزید وجذاب خندید وگفت :پرستار بود ... نمی دونم چرا احساس نزدیکی وراحتی میکردم باهاش ..روشونه اش زدم وگفتم :که پرستار بود؟ .. لبخندی زد وگفت :باور کن ..میدونی که دوست خودتم بوده ..اون میگفت .. رفتم سمت راه پله هاتا کیفمو بردارم ودستمو به نشونه این که ادامه نده اوردم باال وگفتم :باشه توضیح نمی خواد . ۶۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 دعای هنگام افطار 🔺 اللَّهُمَّ لَكَ صُمْتُ وَ عَلَى رِزْقِك أَفْطَرْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ   🔺 دعای امیر المومنین هنگام افطار: بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَكَ صُمْنَا وَعَلَى رِزْقِكَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.   🔺 دعای هنگام لقمه اول افطار: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ اغْفِرْ لِى. 🔺 قرائت سوره مبارکه قدر نیز به هنگام افطار توصیه شده است . 🔺مومنین خوب خدا التماس دعا. 💠پیامبرصلى الله عليه و آله: دَعوَةُ الصّائِمِ تُستَجابُ عِندَ إفطارِهِ. «دعای روزه دار هنگام افطار مستجاب است.» 📚 بحار الأنوار، ج۹۶، ص۳۱۵ 🤲 افطارمان را با شیرینی دعا برای ظهور آغاز کنیم. 💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌💚 🌸🌺🌸
مستحب است شخص روزه دار بعد از نماز عشاء افطار کند، مگر آنکه ضعف بر او غلبه کرده باشد یا جمعی منتظر او باشند. همچنین با طعام پاکیزه و حلال و بدون شبهه افطار کند، بهتر است که با خرمای حلال افطار کند تا ثواب نمازش 400 برابر شود، همچنین بهتر آن است به خرما، آب، رطب، لبن، حلوا، نبات و به آب گرم به هر کدام که افطار کند. دعاهای توصیه شده برای لحظات افطار در وقت افطار دعاهای وارده خوانده شود، از جمله دعای: اللَّهُمَّ لَکَ صُمْتُ وَ عَلَی رِزْقِکَ أَفْطَرْتُ وَ عَلَیْکَ تَوَکَّلْتُ خدایا برای تو روزه گرفتم،و بر خوان تو افطار کردم،و بر تو تکیه نمودم. دعا امیرالمؤمنین(ع) لحظه افطار روایت شده که امیرالمؤمنین علیه السّلام‏ هرگاه می‏خواست افطار کند می‏گفت: بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَکَ صُمْنَا وَ عَلَی رِزْقِکَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ [فَتَقَبَّلْهُ‏] مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ به نام خدا،خدایا برای تو روزه‏ گرفتیم،و بر روزی تو افطار کردیم،خدایا از ما بپذیر،که تو شنوا و دانایی در هنگام خوردن لقمه اول بگوید بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ یَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ اغْفِرْ لِی به نام خدا که رحمتش بسیار و مهربانی‏اش همیشگی است، ای گسترده آمرزش، مرا بیامرز (مفاتیح الجنان , قمی، شیخ عباس) 🌸🌺🌸
خدایا بحق روزه داران عزیز در اولین روز ماه رمضان و نزدیک اذان دعاهايمان را مستجاب گردان پناهمان باش و آرامش،سلامتی عاقبت بخیری و عمر باعزت را نصیبمان کن. طاعات وعباداتتون قبول🌸