eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴سلبریتی‌ها از اینجا رونده از اونجا مونده 🔹7 ماه تمام کشور رو در دامنه آشوب نگه داشتن، از هیچ شایعه‌ای علیه جمهوری اسلامی و ایران دریغ نکردن، دلخوش به مهمونی‌های سفارت شدن و از مردم خودشون جدا شدن 🔹 حالا هم اینجور مزدشون دارن میگیرن، نوش جونتون؛ وقتی دلخوش به حرف‌های شیطان بزرگ و ام‌الفسادی مثل آمریکا شدید؛ براتون اینججور تیتر میزنن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷۸ ویژگی نماز ایده آل ازنظرقرآن: 🌷۱.اول وقت انجام شود حافظو علی الصلوات والصلوة الوسطی..۲۳۸بقره 🌷۲.به جماعت باشد. وارکعو مع الراکعین.....................۴۳ بقره ..🌷۳.باخشوع یعنی فروتنی باشد فی صلاتهم خاشعون......................۲مومنون 🌷۴.بانشاط انجام شود. منافق باکسالت نمازمیخواند وإذا قامو الی الصلوة قامو کسالی.......۱۴۲ نساء 🌷۵.محافظت ازنماز که بعدش خرابش نکنیم علی صلواتهم یحافظون......................مومنون 🌷۶.حضورقلب درنماز اقم الصلوة لذکری.................................۱۴طه 🌷۷. نمازراباتعقیبات تمام کند فاذا فرغت فانصب.......................۷ انشراح 🌷بهترین تعقیبات، تسبیحات حضرت زهراء،قل هوالله احد،آیة الکرسی،صلوات،سجده شکر و.... 🌷۸.درمسجدانجام شود. واقیمو وجوهکم عند کل مسجد......۲۹ اعراف 🍃🌺🌸🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برخیا شاید بگن آخوندا میخورن تو این نظام! اینم جواب خیلی ساده و راحت
💠آیا روزه کسی که روزه گرفتن برای او ضرر دارد صحیح است؟ 🌼کسی که می‌داند روزه برای او ضرر دارد یا احتمال عقلائی می‌دهد که ضرر داشته باشد (یعنی خوف ضرر دارد) روزه بر او واجب نیست، بلکه در مواردی نیز حرام است، خواه این یقین و ترس از تجربه شخصی حاصل شده باشد یا از گفته پزشک امین و یا از منشأ عقلایی دیگر و اگر روزه بگیرد، صحیح نیست؛ مگر آنكه به قصد قربت گرفته باشد و بعداً معلوم شود که ضرر نداشته است. 📚پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
💠برخى از روزه‏ هاى حرام عبارت است از: 1⃣روزه عید فطر؛ 2⃣روزه عید قربان؛‏ 3⃣روزه روزى كه نمى‏دانند آخر شعبان است یا اول ماه رمضان به نیت ماه رمضان؛ 4⃣روزه مستحب زن در صورت از بین رفتن حق شوهر؛ 5⃣روزه كسى كه روزه براى او ضرر دارد؛ 6⃣روزه مسافر، مگر مواردى كه استثنا شده است. 📚 پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚سقراط و مرد رنجیده روزی سقراط مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر است. علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: "در راه که می‌آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم، جواب نداد و با بی‌اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.” سقراط گفت: "چرا رنجیدی؟” مرد با تعجب گفت: "خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است.” سقراط پرسید: "اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد و بیماری به خود می‌پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می‌شدی؟" مرد گفت: "مسلم است که هرگز دلخور نمی‌شدم. آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی‌شود." سقراط پرسید: "به جای دلخوری چه احساسی می‌یافتی و چه می‌کردی؟" مرد جواب داد: "احساس دلسوزی و شفقت؛ و سعی می‌کردم طبیب یا دارویی به او برسانم." سقراط گفت: "همه‌ی این کارها را به خاطر آن می‌کردی که او را بیمار می‌دانستی، آیا انسان تنها جسمش بیمار می‌شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است، روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد، هرگز رفتار بدی از او دیده نمی‌شود؟ بیماری فکر و روان نامش “غفلت” است و باید به جای دلخوری و رنجش، نسبت به کسی که بدی می‌کند و غافل است، دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند. پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می‌کند، در آن لحظه بیمار است." 🍃🌺🌸🌺🍃
✨﷽✨ سردار سلیمانی، پرورش یافته‌ی دین ✍ آیت الله مصباح یزدی (ره) در جلسه درس اخلاق: دین چنین کسانی را مانند حاج قاسم می‌تواند بپروراند که حتی در اوج قدرت و در جلسات رسمی سعی می‌کرد گوشه‌ای بنشیند و به شدت از شهرت و مطرح شدن پرهیز داشت. آن وقت این را مقایسه کنیم با حال خودمان. اگر بیاییم در مجلسی و کسی به ما اعتنا نکند، چه حالی پیدا می‌کنیم؟ مخصوصا اگر کسی فحشی هم به ما بدهد، چه حالی پیدا می‌کنیم؟ آن وقت کسی با این فضائل سعی می‌کرد دوستانش هم او را نبینند. این تربیت است. هیچ مکتبی این طور نمی‌تواند افراد را تربیت کند. ما خیال نکنیم دین صرفا یک نماز و روزه و حجّ است، نه اینطور نیست. کسانی باور کرده‌اند که اساس دین در است. اساس دین و محبت و و خشیت و خوف و رجا است. اصل دین اینجا است. بقیه رفتارها نمودهایی است که در موقعیت‌های مختلف خودش را نشان می‌دهد. ما باید بیشتر برای قلبمان حساب باز کنیم. بسیاری از ما غافل هستیم و گمان می‌کنیم اگر ولا الضالین را خوب بگوییم دیگر دین را ادا کرده‌ایم. اما این بزرگوار اساس دین را فهمید ریشه‌اش کجا است، به چه چیزی باید بیشتر اهمیت داد و تا لحظه آخر هم دست از این منش‌اش بر نداشت. ا 🌸🌸🌸
❗️ 🔸 شخصی از حضرت آیت الله العظمی بهجت درخواست دستوری فرمودند. آقا که همیشه مشغول ذکر بودند، سر بلند کردند و فرمودند :«تا می‌توانید گناه نکنید» سپس سر به زیر انداختند و مجدّداً مشغول ذکر شدند. 🔸 بعد از چند لحظه سر بلند کردند و فرمودند: «اگر احیاناً گاهی مرتکب شدید سعی کنید گناهی که در آن حقّ‌الناس است نباشد». باز سر به زیر انداخته و مشغول ذکر شدند. 🔸 و بعد از چند لحظه باز سر بلند کردند و برای سومین بار فرمودند: «اگر گناه مرتکب شدید که در آن حقّ‌الناس است سعی کنید در همین دنیا آن را تسویه کنید و برای آخرت نگذارید که آن جا مشکل است.» 📚 برگرفته از کتاب فریادگر توحید، ص ٢١٨ ــــــــــــــــــــــــ 🍃🌺🌸🌺🍃
فقط به نداشته ها فکر نکنیم، بلکه به خود و دیگران نعمتهای خدای مهربان را یادآوری کنیم تا بر نعمتش بیفزاید برخی از نعمتها مانند: سلامتی بدن اعم از : دیدن، شنیدن، بوییدن، خوردن، جویدن، بلعیدن، هضم کردن، دفع کردن و... نعمت امنیت، پدر و مادر، فرزند سالم، دوستان خوب، فامیل با معرفت، آبرو، آزادی، کسب، کار ، درآمد حتی کم، سرپناه واز همه مهمتر محبت خدا و اهلبیت و دینداری و میلیونها میلیون نعمت دیگر که اگر یکی از آنها گرفته شود میتواند کل زندگی ما مختل کند... خدایا شکرت♥️ ــــــــــــــــــــــــ 🍃🌺🌸🌺🍃
پروانه های وصال
#ولایت 59 🔷 میخوای توی یه جمله برنامۀ زندگیت رو بهت بدم؟! 👈🏼 «با مبارزه با نفس، ولایتمداریت رو تقو
60 🌺 در زیارت جامعه کبیره می‌خوانیم: «إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ.....» ✅ اگه یه خوبی گفته بشه اولش شمایید ، آخرش شمایید، اصلش شمایید فرعش شمایید و... همش شمایید.... این گوشه و کنار حرفای دیگه ای هست. 🌹برو تحقیق کن ببین که چرا آیت الله بهجت رحمت الله علیه می فرمودن اشک بر امام حسین علیه السلام قیمتش از نماز شب هم بالاتره...... 🚦
تفاوت روز قدس امسال با هر سال میدونین چیه؟🤔🤔🤔🤔 امسال مردم سرزمینهای اشغالی هم همراه ما دارن پرچمشونو آتیش میزنند😉😁😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 القدس لنا 🔵 روزی فرا خواهد رسید که می آیی و مسیحیت صهیونیزم را نابود خواهی کرد و پرچم اسلام ناب محمدی را بر فراز مسجد الاقصی به اهتزاز در می آوری. 🌕 در شریف نماز خواهی خواند و تمام آزادی خواهان عالم پشت سرت به نماز خواهند ایستاد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 رهبر معظم انقلاب: هر یک نفری که توی خیابان می‌آید، به سهم خود دارد به امنیت کشور و امنیت ملت و حفظ دستاوردهای انقلابش کمک میکند. 🔵 وعده ما امروز جمعه ساعت ده صبح راهپیمایی روز قدس در سراسر کشور
پروانه های وصال
در البه الی موهایش رفت و امد داشت.سورن به سرعت از خانه خراج شد....اکبر با گام هایی خسته به سر کوچه
اکبر اخمی کرد و گفت:از کی تا حالا کوچیکتر جلوی بزرگتر دست تو جیبش میکنه؟ سورن لبخندی زد و گفت:شب بیا پیش من...اکبر نگاهش کرد... سورن گفت: از این به بعد با هم زندگی میکنیم... دیگه برنگرد تو اون مسافرخونه...اکبر هاج و واج مانده بود... سورن دوباره گفت:من تنها زندگی میکنم... کسی و ندارم... پس از مکثی گفت: منتظرتم... و دستش را به سمت اکبر دراز کرد... اکبر هنوز در چشمهای ابی او خیره بود... بعد از مدت کمی دستش راجلو اورد و با او مردانه دست داد.ان شب اکبر نیامد... سورن تا صبح بیدار مانده بود و چراغها را روشن گذاشته بود... چند شب بعدش هم نیامد.... اما سورن... بی دلیل چراغها را روشن میگذاشت و منتظرش میماند... بعد از یک هفته زنگ خانه به صدا در امد... سورن از دیدن اکبر انقدر خوشحال شد که تا مدتی حدود بیست دقیقه او را در هوای سرد زمستانی جلوی در نگه داشته بود...و روزهای باهم بودن شروع شد.... سورن از او اجاره نمیخواست در ازایش تمام کارهای خانه بر عهده ی اکبر باشد...اکبر هم پذیرفته بود... هرچند حس میکرد زیر دین است... اما رفتار سورن چیز دیگری بود... هیچ چیز از او نمیدانست... هیچ حرفی هم در جواب سوالهای اکبر نمیداد... سورن بیشتر اوقات خارج از خانه بود و شبها به خانه باز میگشت... اکبر هم سرکار دیگری رفته بود و از حقوق این یکی راضی تر بود...شاگرد مکانیک شده بود... بعد از یک ماه سورن تصمیم گرفت درس بخواند و کنکور بدهد و همین تصمیم و شور و هیجانش در اکبر اثر گذاشت و او هم همپای او مشغول شد.در تمام مدتی که با سورن اشنا شده بود یک چیز بزرگ از او اموخته بود... از زندگیت اونجور که دوست داری لذت ببر...چیزی که اکبر هرگز در یادگیری ان قوی نبود...همیشه از اسمش متنفر بود... با کمک سورن اسمش را تغییر داد و به پیشنهاد سورن به فرزین مبدل شد... شاید مثبت ترین کار زندگیش همین بود و دیگری این که هر دو در یک رشته در دانشگاه سراسری پذیرفته شدند... روزهای خوب به هردویشان رو کرده بود.هر چند سورن در جواب سوالهای فرزین چیزی جز سکوت پاسخ نمیداد وفرزین هم نفهمید یک پسر بیست ساله چرا تنها زندگی میکند و چطور توانسته یک خانه ی نسبتا بزرگ و دو خوابه در مرکز شهر خریداری کند و هزاران سوال دیگر که در ذهنش پرسه میزد...فقط یک چیز را میدانست سورن او را تحت حمایت خود داشت....سورن با لبخند تمام خاطرات.... را زیر و رو میکرد.فرزین متعجب گفت:حالت خوبه؟چرا الکی میخندی؟ سورن به خودش امد... برای لحظه ای فراموش کرد جریان چیست و چطور ذهنش به ان سمت سوق پیدا کرد.لحظه ای بعد یادش امد... فرزین ناراحت بود.سرفه ای کرد و پرسید:فرزین طوری شده؟ فرزین لبخندی زد و گفت:نه .چطور؟ سورن:مطمئنی؟ فرزین نگاهی به سورن انداخت در مقابل چشمهای ابی زیرکش همیشه خلع سلاح میشد... اهسته گفت:چیز مهمی نیست...سورن:هوووم.... پس چیزی هست.... مهم نیست...خوب اون چیز چیه؟ فرزین از مقابلش بلند شد و گفت: هیچی...همانطور که پیازش را هم میزد...اهی کشید.سورن: غریبه شدم؟ فرزین به سرعت سرش را به سمت او برگرداند و گفت: این چه حرفیه.....سورن از جایش بلند شد و از اشپزخانه خارج شد...اما با صدای بلندی گفت: اگه نبودم. .. میگفتی...فرزین نگاهش کرد.... مثل بچه ها قهر میکرد....زیر تابه ی پیاز را خاموش کرد و به سمت سورن رفت...سورن روی تخت دراز کشیده بود و مثال مجله میخواند...فرزین کنارش نشست و گفت: تو هنوز دست از این بچه بازیات برنداشتی؟ سورن نگاهش کرد و گفت:چی شده؟حال حاج خانم خوبه؟ فرزین لبخندی زد و گفت:خوبه...سورن:پس چی؟ فرزین:سه پیچ شدیا...سورن:خوب عین ادم حرف بزن بفهمم چه مرگته...فرزین: به خدا اتفاق خاصی نیفتاده... فقط ذهنم درگیره... همین...سورن:درگیر چی؟ فرزین: هیچی...سورن:بگو به جون سورن...فرزین اخم کرد و گفت:من قسم الکی نمیخورم...سورن:پس یه چیزی هست...فرزین اهی کشید و به سورن ۲۱
پروانه های وصال
اکبر اخمی کرد و گفت:از کی تا حالا کوچیکتر جلوی بزرگتر دست تو جیبش میکنه؟ سورن لبخندی زد و گفت:شب بیا
که با حرص مجله را ورق میزد خیره شد.... اهسته گفت:حنانه ازدواج کرد....انگار یک پارچ اب یخ روی سورن خالی کردند...مات نگاهش میکرد... میدانست چقدر حنانه را دوست داشت... از همان روز اول دانشگاه... از همان روزهای انتخاب واحد... حنانه که به نظر راضی می امد.... پس چرا؟ سورن اب دهانش را فرو داد و روی تخت نشست...فرزین به نقطه ای نا معلوم خیره شده بود...سورن دستش را روی شانه ی فرزین گذاشت و گفت:واقعا؟ فرزین سری تکان داد.سورن:چرا؟ فرزین: من نرفتم... اونم رفت...سورن:یعنی چی؟ فرزین:بهم گفته بود خواستگار داره.... گفته بود:اگر میخوامش.... باید زودتر برم خواستگاریش...سورن:خوب چرا نرفتی؟ فرزین کلافه از جایش بلند شد و گفت:موقعیتشو داشتم و دست به کار نشدم؟ با کدوم پول؟سرمایه؟خونه؟کار؟ عقدش میکردم کجا میاوردمش؟ مادرم هنوز اجاره نشینه...سورن نگاهش کرد و گفت:بهش میگفتی صبرکنه...فرزین نفسش را با کلافگی فوت کرد و گفت:گفتم...سورن:اگه دوست داشت صبر میکرد....فرزین: اره.....سورن:بهش فکرنکن...فرزین اهی کشید و با ناله گفت: کاش میشد...سورن هم کنارش ایستاد... حرفی نمیزد... فرزین به دیوار تکیه داده بود و به رو به رو خیره بود.سورن هم همینطور.... لحظه ای بعد فرزین همانجا روی زمین نشست...سورن نگاهش کرد و گفت:خوبی؟ فرزین با صدایی که از بغض دو رگه شده بود گفت:نه...سورن حرفی نزد... فرزین زانوهایش را در اغوش کشید و چانه اش را روی ان گذاشت... باز اه کشید.سورن با حرص گفت:با اه کشیدن های تو... طالق نمیگیره...فرزین نگاهش کرد و چیزی نگفت.سورن: دوستش نداشته باش... اون وقت دیگه بهش فکرم نمیکنی... به همین راحتی...فرزین:حنانه ی من سمانه ی تو نیست...سورن پوزخندی زد و گفت:همشون یه گه هستن...فرزین با لحنی شماتت بار گفت:سوررررن...سورن:هوم؟ فرزین نفس عمیقی کشید و چشم غره ای به او رفت وچیزی نگفت...سورن گفت:پاشو خودتو جمع کن.... زانوی غم بغل گرفتی که چی؟ فرزین: اگه یه کار داشتم... و باز هم اه کشید.سورن:عرضه داشتی میرفتی دنبال کار...فرزین:نرفتم؟؟؟ از حمالی و کارگری و زمین شوری شروع کردم... حالا که دارم مهندس میشمم برم سراغ همونا؟؟؟چرا دیگه درس خوندم؟؟؟ سورن: میگی من چیکار کنم؟ فرزین سرش را میان دستهایش گرفت و گفت:هیچی...سورن حرفی نزد ... فرزین هم در فکر بود... شاید باید بیشتر تالش میکرد.فرزین گفت:سورن؟!سورن:هاااان...فرزین:تو نمیخوای ازدواج کنی؟ سورن خندید و گفت:کی به من زن میده....فرزین نگاهش کرد و گفت:مگه چی کم داری؟ سورن با صدای بلند تری خندید و گفت:یه جو عقل...فرزین هم خنده اش گرفت...کمی بعد رو به سورن گفت: سورن؟ سورن که هنوز اثار خنده در چهره اش بود گفت:هاان؟ فرزین: هیچی...سورن :چی میخواستی بگی...فرزین با تته پته گفت:هنوزم... هنوزم نمیخوای بگی... بگی پدر و مادرت کجان؟ سورن حرفی نزد.از جایش بلند شد و حین خارج شدن از اتاق گفت: فوت شدن..........سپس با لحنی ناله مانند افزود:پاشو بیا ناهارو اماده کن... من گشنمه....و از اتاق خارج شد. باز به همان شکل آشفته داخل ماشین نشست... سورن خنده اش گرفت... ترانه به زور سلام کرد و سورن با سرحالی پاسخش راداد.ضبط ماشین راروشن کرد...و صدایش را تا اخرین حد بالا برد.صدای وحشتناک حسین تهی باعث شد... سیخ بشیند و متعجب به سورن خیره شود.ترانه:نمیخواید کمش کنید؟ سورن:نه...ترانه دماغش را بالا داد و پرسید:چرا اون وقت؟ سورن شانه ای بالا انداخت و گفت:همینطوری...شمیم اهسته گفت:حالا چرا تهی... متنفرم ازش...خواست عوضش کند که صدای پریناز به گوشش خورد:نه خوبه...سورن منصرف شد ... ترانه کلافه ولوم را پایین اورد ... خوابش پریده بود با حرص به رو به رو خیره بود.سورن:امتحانتون خوب شد؟؟؟ ترانه نگاهش کرد و گفت: ما که امتحان نداشتیم...سورن:اِ... چرا.... حسابان؟؟؟ پریناز:ما امتحان داشتیم... سپس با لحنی سپاسگزارانه افزود:واقعا ممنون...خیلی خوب فهمیدم ۲۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ " دريا باش نه یک ليوان آب" 👈 روزي شاگرد يک استاد از او خواست که يک درس به ياد ماندني به او بدهد. استاد از شاگردش خواست کيسه نمک را بياورد، بعد يک مشت از آن نمک را داخل ليوان نيمه پري ريخت و از او خواست آن آب را سر بکشد. 👈 شاگرد فقط توانست يک جرعه کوچک از آب داخل ليوان را بخورد، آن هم به زحمت. 👈 استاد پرسيد: «مزه اش چه طور بود؟» شاگرد پاسخ داد: «بد جوري شوره، اصلا نمي شه خوردش!» 👈 در ادامه استاد از شاگردش خواست يک مشت نمک بردارد و او را همراهي کند. رفتند تا رسيدند کنار درياچه. استاد از او خواست تا نمک ها را داخل درياچه بريزد، بعد يک ليوان آب از درياچه برداشت و داد دست شاگرد و از او خواست آن را بنوشد. 👈 شاگرد به راحتي تمام آب داخل ليوان را سر کشيد. استاد اين بار هم از او مزه آب داخل ليوان را پرسيد. شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولي بود.» 👈 استاد گفت: «رنج ها و سختي هايي که انسان در طول زندگي با آن ها روبه رو مي شه همچون يه مشت نمکه و اما اين روح و قدرت پذيرش انسان است که هر چه بزرگ تر و وسيع تر بشه، مي تونه بار اون همه رنج و اندوه رو به راحتي تحمل کنه، بنابراين سعي کن يه دريا باشي تا يه ليوان آب!
اهمیت نماز شب 🎤ليْسَ مِنْ شيعَتِنا مَنْ لَمْ يُصَلِّ صَلاةَ اللَّيْلِ. ✍️امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه نماز شب را بجا نياورد از شيعيان ما نيست. (شيخ مفيد گفته: منظور اين است كه از شيعيان مخلص نيست يا اينكه منظور اين است كسى كه معتقد به فضيلت نماز شب نباشد از شيعيان ما نيست) 📚بحارالأنوار، ج 87، ص 162 🍂🌸🌺🌸🍂
🔸رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به امیرالمؤمنین علیه‌السلام این‌طور وصیت فرمودند: «وَ عَلَیک بِصَلاةِ اللَّیلِ وَ عَلَیک بِصَلاةِ اللَّیلِ وَ عَلَیک بِصَلاةِ اللَّیلِ؛ بر تو باد به نماز شب، و بر تو باد به نماز شب، و بر تو باد به نماز شب.» 🔸 حضرت سه مرتبه این جمله تکرار فرمودند که نافلۀ شب را حتماً به‌جا بیاور. خصوصیاتی در بلند شدن در نیمۀ شب (سحر) و عبادت کردن وجود دارد که در هیچ‌یک از نمازهای 24 ساعت دیگر وجود ندارد 🍃لذا پیامبر هم سه مرتبه آن را به امیر‏المؤمنین تأکید کرده‌اند. 🖋بیانات امام خامنه ای مدظله العالی 🍃🌺🌸🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خدایا... 🌸درانتهای شب 💫قلبهای مهربان دوستانم 🌸را به تو می سپارم 💫باشد که با یاد تو 🌸به آرامش رسیده 💫و فارغ از دردها و رنجها 🌸طلوع صبحی 💫زیبا را به نظاره بنشینند شبتون سرشار از آرامش💫🌸 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا