eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
21.8هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حضور مردم تبریز در مراسم تشییع پیکر شهید رئیسی و همراهانش
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 متن پیام رهبر انقلاب توسط حجت‌الاسلام محمّدی‌گلپایگانی در محل اجلاسیه مجلس خبرگان رهبری قرائت شد.
10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰اللهم بارک المولانا صاحب الزمان 💢 گوش کنید
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴از استاد پناهیان و روایتی از امام رضا علیه السلام بشنوید درباره اونایی که خوشحالن از شهادت رئیس جمهور ‌‎‎‌‎‎‎‌‎
پروانه های وصال
شاهزاده ای در خدمت #قسمت صد و‌چهاردهم🎬: ثعلبه کودکی نوپا شده بود و با قدم های کوچکش در حالیکه مادرش
شاهزاده ای در خدمت صد و پانزدهم🎬: روزها شتابان همچون شتری افسار گسیخته در حال گذشتن بود ،فضه در منزل خود به امور خانه اش مشغول بود که ناگهان درب خانه به شدت باز شد. ابو ثعلبه در حالیکه شتاب و هیجان از حرکاتش می بارید به سمت مطبخِ خانه روان شد و بلند بلند صدا میزد: فضه بانو ، بانوی زیبای خانه ام ، فضه جان..‌ فضه سراسیمه از مطبخ بیرون آمد و گفت : سلام ابوثعلبه، چه شده مرد ؟ چرا چنین سر و صدا راه انداخته ای؟! ابو ثعلبه همان طور که دست نرم و کوچک طفلش را در دست می گرفت گفت : عبا و روبنده بپوش ، آماده شو ، شنیده ام کاروانی از روم به مدینه وارد شده ، گفتم زودتر از همه این خبر را به تو بدهم و به همراه هم، به آنجا برویم و ببینیم چه کالایی در بساط دارند تا شاهزاده خانمِ من ،آن را گلچین کند. فضه در حالیکه از تعریف و محبت همسرش به وجد آمده بود گفت : من که شاهزاده خانم نیستم... ابو ثعلبه لبخندی کل صورتش را پوشانید و همان طور که به سمت همسرش می آمد گفت : تو برای من همیشه شاهزاده خانم بوده ای و خواهی بود ،حالا هم سریع آماده بشو تا برویم ، آنچنان دوستت دارم که می خواهم کل دنیا را به پایت بریزم. فضه آهی کشید و گفت : براستی که من شاهزاده خانم نبوده ام ونیستم و شاهزاده خانم اصلی کسی دیگر بود که جماعت فریبکار دنیا درب خانه اش سوزاندند وپهلویش بشکستند و محسنش سقط کردند و دل نازنینش را پر از خون کردند و سپس با میخ گداخته درب به آن نشتر زدند و سینه اش خونین نمودند... فضه می گفت و اشک می ریخت و ابو ثعلبه نمی دانست که این ابراز محبت بدین جا ختم می شود. او شاهد بود که همسرش فضه ، بعد از شهادت بانویش زهرا سلام الله علیها ، روزی نبود که گریه نکند و می دید که فضه بعد از شهادت بانویش عهد کرد که چون سخن حق را جماعت سقیفه، خفه نمودند ، چیزی نگوید جز کلام حق و هر کس از او سوالی می پرسید ،جز با آیات قران وکلام حق جواب نمی داد و حتی در منزلش ، اینک ، هرچه که می پرسید با آیات قران پاسخ میداد و تمام اهل مدینه متوجه این موضوع شده بودند و بی گمان ،فضه تا پایان عمرش این راه را ادامه می داد. فضه اشک چشمانش را با گوشه شال بلند عربی اش گرفت و به سمت اتاق رفت تا عبا و روبنده به سرکند و امر شوهر اطاعت نماید. می رفت تا ببیند کاروان رومی چه ارمغان آورده و اما به دلش افتاده بود که اتفاقی خاص به وقوع خواهد پیوست. ادامه دارد 📝ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦
پروانه های وصال
شاهزاده ای در خدمت #قسمت صد و پانزدهم🎬: روزها شتابان همچون شتری افسار گسیخته در حال گذشتن بود ،فضه
شاهزاده ای در خدمت صد و شانزدهم🎬: بانو فضه و ابوثعلبه با فرزندشان نزدیک مسجد آمدند. کاروانی که از روم آمده بود گرداگرد مسجد و بین کسانی که برای تماشا و شاید خرید آمده بودند ،در تب و تاب بود. پارچه های الوانی که جلوی شتری قهوه ای ردیف شده بود ،توجه فضه را به خود جلب نمود ، فضه می خواست به آن طرف برود که ناگهان صدای مردی از فراز شتری در کنارش بلند شد که میگفت: آهای مردم ، من راهبی هستم از روم ، بار شترانم مملو از طلا و نقره است ، سوالی از خلیفه و جانشین پیامبرتان دارم ، عهد می بندم اگر جواب درستی گرفتم به دین اسلام در خواهم آورد و تمام طلاها و نقره هایم را به محضر خلیفه رسول الله تقدیم نمایم تا بین مسلمین تقسیم کند. ابوثعلبه جلوتر رفت ، درب مسجد را نشان او داد و گفت : داخل مسجد شو‌ و ببین جواب سؤالاتت را مییابی یا نه؟! راهب داخل مسجد شد و پس از عرض احترام و اظهار محبّت گفت: كدام يك از شما جانشين پيامبرتان و امين دين شما است؟. حاضرين به جانب أبوبكر اشاره نمودند. راهب گفت: اى شيخ نام شما چيست؟ گفت: نام من عتيق است. راهب پرسيد: نام ديگرت چيست؟ گفت: صدّيق. راهب گفت: نام ديگر شما چه مى باشد؟ گفت: جز اينها نام ديگرى براى خود نمى دانم. راهب گفت: شما آن فردى نيستى كه در پى او مى باشم. أبو بكر گفت: حاجت و مقصود تو چيست؟ راهب گفت: من از سرزمين روم با اين شتر و بار طلا و نقره اش بدينجا آمده‌ام تا از امين اين امّت مسأله اى را بپرسم، كه در صورت پاسخ به آن مسلمان مى شوم و مطيع فرمان او خواهم شد و اين همه طلا و نقره را ميان شما پخش خواهم كرد، و در صورت عجز از پاسخ از همان راهى كه آمده‌ام برگشته و اسلام را قبول نكنم. أبو بكر گفت: آن مسائلى كه منظور دارى بپرس؟ راهب گفت: بخدا سوگند هيچ سخنى نگويم تا شما مرا از هر تعرّضى امان دهى!. أبوبكر گفت: تو در امانى، و هيچ مشكلى نخواهى داشت، آنچه مى خواهى بگو؟ راهب گفت: مرا خبر دهيد از آن چيزى كه براى خدا نبوده و خدا آن را ندارد و آنچه از خدا نباشد و آنچه كه خداوند آن را نداند؟ أبو بكر متحيّر شده و هيچ جوابى نداد، و پس از اينكه زمانى ساكت ماند دستور داد عمر را حاضر كنند، و چون او حاضر شده و پهلويش نشست أبو بكر به راهب گفت: از اين شخص بپرس. پس راهب رو به عمر كرده و سؤال خود را تكرار كرد و او نيز از پاسخ به آن عاجز ماند. سپس عثمان وارد مسجد شد و همان مذاكره سابق ميان او و راهب نيز انجام شد ولى عثمان نيز از جواب به آن سؤال فرومانده و ساكت شد. پس راهب با خود گفت: اينان شيوخ بزرگوارى هستند، ولى افسوس كه به خود مغرور بوده و متكبّرند، سپس برخاست تا از مسجد خارج شود. أبو بكر گفت: اى دشمن خدا اگر وفاى به عهد نبود زمين را از خونت رنگين مى ساختم. در اينجا سلمان فارسى علیه السلام برخاسته و به خدمت حضرت أمير عليه السّلام رسيده و مولا علی علیه السلام با دو فرزندش حسن و حسين در وسط خانه نشسته بود- و آن حضرت را از جريان مسجد باخبر ساخت. حضرت أمير عليه السّلام با شنيدن جريان برخاسته و رهسپار مسجد شد و حسن و حسين عليهما السّلام نيز به دنبال پدرشان آمدند، تا حضرت أمير عليه السّلام به مسجد وارد شد جماعت حاضر با تكبير و حمد الهى خوشحال و مسرور گشته و در برابر آن جناب همگى برخاسته، و او را جا دادند. ادامه دارد 📝به قلم ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#تقویت_عزت_نفس 6 ⭕️ مدرسه خوب مدرسه ای نیست که صرفا در اون دعای فرج و حفظ قرآن آموزش بدن! 👈🏼 مدرسه
7 🔶 بین دو آدمی که دارن دعا میخونن خدا کدومشون رو بیشتر تحویل میگیره؟ 👈🏼 اونی که قدرت روحی بیشتری داره. خیلی ها که گناه نمیکنن برای چیه؟ چون آدم خوبی هستن؟ نه! برای این هست که عرضه ی گناه رو نداره! میترسه گناه کنه! بالاخره دزدی کردن هم برای خودش یه جراتی میخواد دیگه! 😊 🔺 امام رضا فداش بشم فرمود اگه دیدی یه نفر گناه نمیکنه گولش رو نخور! شاید در اثر ضعف نفسش باشه.... لضعف نفسه... خوب شدن در اثر ضعف راحته ولی چنین خوب شدنی واقعا به هیچ دردی نمیخوره. 💥👈🏼 تو باید قدرت بر گناه داشته باشی و گناه نکنی اونوقت همه فرشته های دنیا به احترامت می ایستن و تشویقت میکنن... ❇️ میتونستی سر همسرت داد بزنی ولی گفتی خدایا من برای اینکه به تو نزدیک بشم داد نمیزنم...
عکس پروفایل با موضوع تبلیغ غدیر قسمت اول از همین امروز هر روز با تغییر عکس پروفایل مان مبلغ غدیر باشیم 🌲🎉🍁🍀 🎁