#داستان_جالبِ_طلبهٔ_جوان_با_دختر_فراری
🌼🍃نیمه های شب بود سکوت عجیبی حوزه علمیه را فرا گرفته بود تمام طلبه ها خواب بودند #طلبه جوان در حجره خود مشغول مطالعه بود که ناگهان #دختری زیبا وارد اتاق شد و به سرعت در اتاق را بست،با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ چیزی نگوید.دختر پرسید:ببینم شام چی داری؟؟
🌼🍃#طلبه جوان هاج واج مانده بودو تمام بدنش خیس عرق شده بود و زبانش بند آمده بود،هرچه غذا داشت برای دختر آورد.دختر جوان که #شاهزاده آن شهر بود قصد داشت شب را در اتاق طلبه بخوابد آن هم در اتاقی که فقط خودش بود و آن #طلبه جوان،به هر شکلی بود دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و به #طلبه اعتماد کرده بود
🌼🍃 اما صبح که از خواب بیدار شد آنچه که نباید اتفاق بیفتد اتفاق افتاده بود.
🌼🍃 مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند، شاه عصبانی پرسید: چرا شب به ما اطلاع ندادی و #طلبه جوان گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم، مرا به دست #جلاد خواهد داد!
🌼🍃شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از#طلبه جوان پرسید، چطور توانستی در برابر نفست مقاومت کنی؟
🌼🍃 طلبه جوان 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش #سوخته و علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه میکرد، هر بار که نفسم وسوسه میکرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع میگذاشتم تا طعم #آتش_جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح به این ترتیب با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
🌼🍃#پادشاه از تقوا و پرهیزکاری او خوشش آمد و دستور داد، همین شاهزاده را به عقد طلبه جوان در آوردند
🌸🌸🌸
10.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅غدیر در پیشه
✅هر کسی لیاقت نداره برای امیرالمؤمنین کار کنه
🔰#استاد_کاشانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیرالمومنین علیه السلام:
هنگامی که از چیزی میترسی،
خود را در آن بیفکن؛
زیرا گاهی ترسیدن از چیزی
از خود آن سخت تر است...
نهج_البلاغه / حکمت ۱۷۵
18.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀طوباےمنتظران
#کلیپ_مهدوی
معرفتامامحاضر
ــــ💐 اللَّهُمَّ عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 💐ـــــ
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
💥سخنان تکان دهنده امام صادق(ع)درمورد آخرالزمان 💥
🌹امام_صادق (ع) می فرمایند:
👈پس آن زمان بر حذر باش (مواظب دین خود باش) و از خدا درخواست نجات کن،
▪️و بدان خدا بر مردم غضب کرده و اگر به آنها مهلت داده از این مهلت دادن مقصودی دارد.
🌱برخلاف مردم ،آن زمان ببینی که اگر عذابی بر آنها نازل شود و تو در میان آنها باشی و از دنیا بروی به زودی رحمت خدا شامل حال تو خواهد شد و اگر آنها نابود شدند و تو باقی ماندی بلا بر آنها نازل شده و تو از رفتار زشت آنها و جرأتی که در برابر خداوند از خودشان نشان دادند دوری نموده باشی.
🌷و بدان که خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد و رحمت الهی به آنها نزدیک است.
📚کافی شریف ،ج8،ص31
#قدر_تا_غدیر
#یاعلی
📄 عُنوانُ صَحیفَةِ المُؤمِنِ حُبُّ عَلیِّ بنِ ابیطالب علیهالسلام.
✍️ پیامبراسلام (ص): سرلوحه پروند هر مؤمن (در روز قیامت) دوستی و محبت علی بن ابیطالب (ع) است.
👈 کنزالعمال، ج ١١، ص ٦١٥.
28.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فالوده با بستنی معجون😍😋
مواد لازم برای شربت:
۱ لیتر آب 💧
۷۰۰ گرم شکر 🍚
۱/۴ پیمانه گلاب 🌹
باهم مخلوط کنین تا شکرش حل بشه اگه نیاز بود بزارین روی گاز یا ماکروفر تا فقط شکرش حل بشه بعد بزارید توی فریزر تا ببنده
مواد لازم برای بستنی:
موز یخ زده🍌 ۲ عدد بزرگ
بیسکوییت مادر 🍪۱ بسته
خامه صبحانه 🥣۱ پاکت
شکر🍚 ۱ الی ۲ ق غ
پسته 🌰۱/۲ پیمانه (میتونین بجاش از شکلات یا هر مغز دیگه ای استفاده کنین)
16.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از امروز دیگه مرغو تکراری درست نکن ❥
مواد لازم برای تهیه مرغ مجلسی :
◗ ۵ تکه مرغ ترکیب سینه و ران
◗ ۲ عدد پیاز درشت
◗ چند حبه سیر
◗ زعفران ساییده به میزان لازم
◗ نمک و روغن
11.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوقلمون بدون بو
پست قدیمی هست ،مریض بودم اینجا
تایم پخت دو ساعت روی شعله کم بدون آب بدون روغن
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت سی و سوم: ژینوس در دلش ذکر یا علی میگفت ناگهان صدای ترسناکی از گلوی زری بیرون آمد و
#راز_پیراهن
قسمت سی و چهارم :
بر خلاف تمام تلاش راننده ، ژینوس هیچ حرکتی نکرد ،انگار سالهاست که از این دنیا رفته است.
راننده به سمت زری برگشت و گفت : ببین چکار کردی؟ حالا خودت جواب پس بده ، این جسدی هم رو دستمون مونده خودت به نحوی سربه نیستش کن ، من دیگه نیستم .....زنیکه روانی...
زری نگاه خیره اش را به ژینوس دوخت و همانطور که قدم به قدم به او نزدیک می شد ، انگار آتشی درون چشمانش شعله میکشید ،زیر لب چیزی می گفت و سپس نزدیک در ماشین شد و از داخل پاکتی که پشت صندلی انداخته بود ، پیراهن قرمز را برداشت و پیراهن را با دقت ،به طوری که پشت پیراهن روی زمین قرار میگرفت روی زمین پهن کرد و با دو پا قسمتی از پیراهن را لگد مال می کرد و زیر لب چیزی زمزمه میکرد و با اشاره به راننده گفت: کمک کن بزاریمش روی پیراهن ، راننده که با نگاه تأسف برانگیزی زری را نگاه میکرد سری تکان داد و با کمک زری ، ژینوس را روی پیراهن خوابندند..
زری نگاه خیره اش را از ژینوس نمی گرفت و با حرکات دست و سر وردهایی را می خواند و به ژینوس فوت می کرد و بعد از چند دقیقه مثل مجسمه ایستاد و خیره به چشمان بی روح ژینوس شد و تکان نمی خورد ، ناگهان سینه ژینوس بالا رفت و انگار چیزی به گلویش نشسته ،شروع به سرفه زدن کرد...
راننده ماشین که مدتی در خدمت استاد بزرگ بود از این صحنه تعجبی نکرد ، فقط کنی جلو آمد و گفت : ببیننم راز این پیراهن قرمز چیه؟؟
زری اوفی کرد و گفت : به تو ربطی نداره ، دختره را سوار کن و از این اتفاق پیش استاد بزرگ چیزی بروز نمیدی ،وگرنه هر چه دیدی از چشم خودت دیدی ، فهمیدی؟!
راننده شانه ای بالا انداخت و همانطور که کمک میکرد ژینوس از جا برخیزد ، حرفهای نامفهومی زیر لب میزد که باعث خنده زری شد..
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌿🌺