eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️دل اگر نذر 🖤 حسیـــن است خریـدن دارد ♥️اشك اگرمال 🖤 حسین است كه ریختن دارد ♥️همه ي عالــــم 🖤 و آدم به فدایــت ارباب ♥️غم ارباب 🖤 به دلها چه كشیــدن دارد 🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤امیدوارم در 🖤پناه امام حسین علیه السلام 🖤در دنیا و آخرت 🖤سعادتمند و عاقبت بخیر باشید، 🥀با یک دنیا ارادت و احترام 🥀تقدیم به شما عاشقان اباعبدالله 🥀🍃
🇮🇷
🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن ، زندگی ،آزادی قسمت هجدهم: سحر ادامه داد: پسره اومد طرف من و چادر از سرم کشید، بعدم
زن، زندگی، آزادی قسمت نوزدهم: پدر حرف میزد و حرف میزد و سحر غرق در افکار ریز و درشتش بود و به اتفاقات چند ساعت پیش فکر میکرد و با خود می گفت: بی شک نجات از دست پلیس ، بدون حضور خانواده و آوردن وثیقه، مثل معجزه بود ، یک خوش شانسی که شاید برای هر کسی یک بار در طول عمرش پیش بیاید‌. بالاخره بعد از گذشت نیم ساعتی که سحر متوجه نشد چه جور گذشته، به کوچه نیمه تاریک منزلشان که در جنوب شهر بود رسیدند. چراغ تیر برق سر کوچه ، مثل همیشه پت پت می کرد و درب کرم رنگ و نیمه باز خانه شان که در انتهای کوچه بود، نشان میداد،کسی بی صبرانه منتظر آنهاست.. ماشین جلوی در ایستاد و پدرش با عجله پیاده شد و اشاره به سحر کرد که پیاده شود. سحر همانطور که در ماشین را میبست گفت: بابا، ماشین را داخل نمیاری؟! پدر بدون اینکه جوابی دهد با حرکت سر به او فهماند که فعلا ماشین را داخل نمی آورد. سحر پشت سر پدر وارد حیاط خانه شد. برق روی حیاط روشن بود و حیاط مثل همیشه تر و تمیز بود، خاک باغچه وسط خانه که درخت انگور و انار و خرمالو داشت نمناک بود و نشان میداد کسی به درختان آب داده و شاید برای اینکه وقت بگذرد خود را مشغول آن کرده است. سحر از دومین پله تراس بالا رفت که در ساختمان باز شد و مادرش در حالیکه اشک میریخت گفت: خدا مرگم بده سحر! کجا بودی دختر؟! سالمی؟! طوریت نشده؟! پدر همانطور که کفشهایش را در می آورد گفت: برو داخل هوا سوز داره، بزار به سر برسیم بعد سیم جین کن... مادر آهسته سرش را پایین آورد تو‌گوش سحر گفت: عمه مهری و پسر عمه ات، آقا جواد اینجان،روسریت را درست کن... سحر اوفی کرد و گفت: به خدا توی احوالات حوصله عمه ی تیز بین و اون استاددد دانشگاهش را ندارم، نمیشد امشب نیان؟؟ احتمالا خبرگزاریتون اونا را به اینجا کشیده؟! مادرش زهر چشمی گرفت و گفت: صدات را ببر، بده که نگرانت شدن هااا؟! ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#رمان_انلاین زن، زندگی، آزادی قسمت نوزدهم: پدر حرف میزد و حرف میزد و سحر غرق در افکار ریز و درشتش ب
زن، زندگی، آزادی قسمت بیستم: پدر و مادر و سحر وارد هال شدند، به محض ورود عمه مهری صداش بالا رفت و‌گفت: به به، اینم سحر خانم، دیدی گفتم نگرانش نباشین ،این دختر زبر و زرنگی ست و در همین حین ،جواد که مثل همیشه کت و شلوار اتو کشیده اش جلب توجه می کرد از جا بلند شد و همانطور که با نگاهش انگار تا مغز استخوان سحر را میدید گفت: دختر دایی کجا بودین؟! ما خیلی نگران... در همین حین عمه مهری وسط حرف پسرش پرید و گفت: باورتون نمیشه وقتی زنگ زدین و‌گفتین سحر خونه ما هست یا نه؟ آقای دکتر چقددد نگران شد، آخه...آخه... جواد که انگار میفهمید ته حرف مادرش چه خواهد بود، بریده ،بریده گفت: چرا این شکلی شدین سحر خانم؟! پدر سحر رو به جمع کرد و همانطور که اشاره به مبل های راحتی قهوه ای رنگ که کنار دیوار چیده شده بودند ،میکرد، گفت: سر پا واینستین ،بشینین....ماجرا داره... سحر که دختر محجبه و متینی هست ، همیشه هم چادر سرشه و... پدرش مشغول تعریف کردن داستانی شد که سحر سر هم کرده بود، مادرش که میدونست سحر مدتی ست ریخت و قیافه و پوشش تغییر کرده ، آه کوتاهی کشید و با اشاره به سحر به او فهماند که توی آشپز خونه بره و بعد خودش هم از جا بلند شد و گفت: حالا که خیالم راحت شد، برم یه استکان چای بیارم ، گلویی تازه کنید... همزمان سحر هم از جا بلند شد و گفت: منم برم لباسام را عوض کنم.... عمه مهری که غرق قصه داداشش بود چیزی نکفت و فقط جواد همانطور که خیره به سحر نگاه می کرد گفت: برو سحر جان... و این سحرجان گفتن،با اون حرکات عمه مهری،خبر دیگه ای میداد و سحر کاملا حس کرده بود که اینهمه محبت تازه، پشتش نیتی پنهان شده... سحر به طرف اتاقش رفت و مادر هم بدون اینکه چای بیاره، دنبال دخترش راه افتاد، محبوبه خانم می دانست که اتفاقی افتاده و خوب میفهمید اتفاقی که افتاده اون قصه ای نیست که شوهرش داره تعریف میکنه،پس دنبال سحر راه افتاد تا حقیقت را از زبان دخترش بشنود... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت بیستم: پدر و مادر و سحر وارد هال شدند، به محض ورود عمه مهری صداش
زن، زندگی، آزادی قسمت بیست و یکم: سحر وارد اتاق شد و‌ می خواست در را پشت سرش ببندد که متوجه حضور مادرش شد. مامان وارد اتاق شد ، در را بست و پشتش را به در زد و گفت: چی شده سحر؟ راستش را بگو، این چیه انداختی سرت؟ وقتی رفتی از خونه یه چی دیگه سرت بود‌.‌ سحر همانطور که دکمه های مانتویش را باز میکرد، برق اتاق را روشن کرد و گفت: مامان به خدا حوصله سین جین ندارم، یه بار برا بابا تعریف کردم ، برو بشین کنار بابا و عمه اینا، اونموقع کامل متوجه میشی.. مادر نگاه تندی به سحر کرد و‌گفت: نکنه توقع داری اون حرفهای الکی را که سر هم کردی و به خورد بابات دادی، منم باور کنم؟! بابای بیچارت در جریان نیست، اما من که می بینم و میدونم که چادر سر نمی کنی.....و با صدایی کشدار ادامه داد: ریختن سرم چادرررم را کشیدن؟! کدوم چادر را دختره ی چش سفید؟! یا همین الان واقعیت را میگی یا‌... سحر که اعصابش به قدر کافی خورد بود پیراهن بلند پسته ای رنگش را از کمد لباس کشید بیرون و همونطور که پیراهن را میپوشید گفت: مامان تو رو خدا دست بردار، چشم برات میگم ، اما نه الان...بزار عمه اینا برن...و بعد با حالتی ناراحت ادامه داد: اصلا کی عمه را خبر کرد؟ این پسره اتو کشیده را چرا انداخته دنبالش؟! مادر که با این حرف سحر یاد چیزی افتاده بود گفت: دیگه شد...بابات نگرانت بود...بعدم یه چی هست چند روز قبل می خواستم بهت بگم که نشد،یعنی بابات گفت بگم بهت..‌ سحر شال سبزش را روی سرش مرتب کرد و روی تخت نشست و‌گفت: تو رو خدا من امروز استرس زیادی کشیدم، ظرفیت یه فشار دیگه را ندارم مادر کنارش نشست و همانطور که به صورت زیبای سحر چشم دوخته بود گفت: استرس چیه؟! پسر عمه جانت، آقای دکتر، انگار گلوش پیشت گیر کرده و تو رو از بابات خواستگاری کرده... سحر اووفی کرد و‌گفت: توی این وضعیت همینو کم داشتم والااا بعد خودش را بالاتر کشید و گفت: حالا که اینجور شد، من اصلا از اتاق بیرون نمیام، خسته ام...خسته.. مامان از جاش بلند شد و‌گفت: پاشو دیگه ناز نکن...من که میدونم تو‌جواد را دوست داری، زشته...اونا بخاطر تو اومدن... سحر با یه حرکت شالش سرش را در آورد و‌گفت: من که دوستش ندارم، جوابم هم منفی هست،بزار از همین الان بفهمن چی به چیه... هر چی مامان اصرار کرد، سحر راضی نشد، روی تخت دراز کشید و وقتی صدای بسته شدن در اتاق رشنید، نفسش را بیرون داد... سحر خوب میدونست که جواد پسر خوب و تحصیل کرده ای هست و دست روی هر دختری بزاره ،جواب رد نمیشنوه...اگر توی شرایط دیگه ای بود ، حتما جوابش مثبت بود... اما سحر رؤیاهایی داشت....و ازدواج در این رؤیا جایی نداشت.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#تقویت_عزت_نفس 57 🔶 یکی از وجوه تقوا اینه که آدم تفاوت ها رو بپذیره. ما باید عمیقا قبول کنیم که آدم
58 ⭕️ قضاوت کردن یکی از عوامل مهم دین گریزی جوان هاست. این رفتار بد گاهی وقتا در مساجد و هیات ها هم دیده میشه. یه نفر که تازه وارد هست رو ممکنه بهش یه نگاه خاص داشته باشن! بگن فلانی تا دیروز توی عروسی ها میرقصید حالا اومده مسجد! حالا اومده هیات! 🔺 این قضاوت کردن ها موجب میشه که آدم ها خودشون رو پنهان کنند و این اصلا خوب نیست. اما تمدن غرب یکی از ویژگی هایی که داره اینه که در اون کسی قضاوت نمیشه معمولا. 💢 و خیلی از افرادی که در غرب زندگی میکنند این ویژگی رو خیلی میستایند! خب غربی ها چیکار کردن که دیگه کسی نخواد کسی رو قضاوت کنه؟ یه راه بسیار زشت انتخاب کردند: کلا هرچی ارزش و خوبی بود رو نابود کردند که کسی نخواد کسی رو قضاوت کنه! 💢 کلا مفهوم خانواده رو نابود کردند که کسی نخواد به کسی بگه بی خانواده! مفهوم تعهد و غیرت رو نابود کردند که کسی به کسی نگه بی غیرت! مفهوم حیا رو از بین بردند که کسی به کسی نگه بی حیا! ⭕️ بله اینجوری شد که توی غرب دیگه کسی نیاز نیست کسی رو قضاوت کنه... چیزی برای ارزشمندی انسان وجود نداره... 🔷
🌷 یک سال پیش؛ همین روزها... 📸 تصویری از آخرین حضور شهید رئیسی در شب‌‌های عزاداری ایام محرم در کنار رهبر انقلاب و قاب عکس شهید سلیمانی ۱۴۴۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️ملاقات اول آیت الله زاده یثربی با سید صادق شیرازی (رئیس و مجری ) ملاقات دوم آیت الله زاده یثربی با کاندیدای ریاست‌جمهوری...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به بچه هاتون یاد بدهید که علیه‌السلام ، از «بی یاری» شهید شد، نه از «بی آبی» ۱۴۴۶
🔻دست خالی و توجیه تراشی ستاد پزشکیان درباره تهمت کذب او علیه رجانیوز/ عبدالعلی‌زاده: منظور رجانیوز نبود!/ رجانیوز ضمن اعتراض به بی‌عملی کمیسیون تبلیغات، شکایت قضایی را پیگیری می‌کند 🔹پس از تهمت کذب پزشکیان درباره دریافت ۲۱۰ میلیون تومان در ازای درج خبر توهین کانال حامی او به اهل سنت، رجانیوز طی دو نامه رسمی به کمیسیون تبلیغات خواستار پیگیری موضوع شد. 🔹پیرو اعتراض رجانیوز، کمیسیون از ستاد پزشکیان خواست تا مستندات خود را ارائه کند اما رئیس ستاد او در نامه‌ای مدعی شد که منظور پزشکیان از دریافت پول، ادمین کانال درج کننده توهین بوده (که تصویر آن در رجانیوز منتشر شده) نه رجانیوز بعنوان بازنشر کننده آن! 🔹این ادعا در حالی است که مرور صحبت‌های پزشکیان و بازتاب خبری سخنان او، به وضوح نشان می‌دهد که برداشت عرفی از سخنان او کاملا بر خلاف ادعای رئیس ستاد اوست. 🔹با وجود آن که همین نامه سند روشنی بر دست خالی پزشکیان و ستاد او برای ادعای دروغ مطرح شده است، رجانیوز ضمن اعتراض به سکوت کمیسیون تبلیغات و عدم تصمیم‌گیری این شورا، مسیر شکایت قضایی که پیش از این آغاز کرده بود را همچنان ادامه خواهد داد. ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 یک میلیون و ۴۳۴ هزار زائر از مرز مهران تردد کردند مدیرکل راهداری و حمل و نقل جاده ای استان ایلام: 🔹 در سال جاری یک میلیون و ۴۳۴ هزار زائر از مرز مهران تردد کرده اند. 🔹 تمهیدات لازم برای تسهیل در تردد زائران عتبات عالیات در مرز مهران همزمان با ایام محرم فراهم شده است. ۱۴۴۶
📸 اوپک: تولید نفت ایران ۱۳ هزار بشکه افزایش یافت 🔹طبق جدیدترین گزارش ماهانه اوپک، تولید نفت ایران در ماه گذشته میلادی به ۳ میلیون و ۲۵۱ هزار بشکه در روز رسید و ایران جایگاه سوم خود در اوپک را حفظ کرد. 🔹قیمت نفت سنگین ایران در ماه ژوئن بشکه‌ای ۸۳.۶۵ دلار بود. متوسط قیمت نفت ایران در ۶ ماه نخست امسال ۴.۷۶ دلار نسبت به مدت مشابه سال قبل بیشتر شده. دولت سیزدهم عزیزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی به چیزی اعتقاد داری با چنگ و دندون حفظش میکنی . به مناسبت روز عفاف و سالروز قیام مردم مشهد علیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا