فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعلام حمایت رسمی اپوزیسیون از هتک حرمت روز عاشورای کرج!
همانطور که [امام] خمینی گفت "هر چه داریم از محرم و صفر است" پس باید عزاداری آنها را هدف قرار دهیم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توسل به نام امام رضا در کلام پرفسور سمیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم برای رئیسی سوخت...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبتهای مهدی رسولی در حسینیه معلی:
اگر از مستکبرین عالم بپرسیم که دوست دارید اگر صبح چشم باز کنید چه کسی در عالم نباشد چه جوابی میدهند؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎥 حمایت شاهین نجفی مرتد از حضور بیحجاب ها و همجنسباز ها در مراسمات عزاداری محرم:
🔸نابودی یکباره دین در ایران امکان پذیر نیست. ابتدا باید شکل دین داری را تغییر داد
🔹از حرکاتی مانند حضور بیحجاب ها در مراسمات دینی باید حمایت کرد تا از جدیّت مفاهیم دینی کاسته شده و مراسمات مذهبی را مانند اروپا تبدیل به کارناوال کرد و نگاه طنز به دین داشت
🔸من استقبال میکنم از اینکه تاسوعا و عاشورا مون به یه وضعی کشیده شه که این کارا توش اتفاق بیفته
🔻صورتی های تئوری جذب به هر قیمتی کی بیدار خواهند شد؟!
اینو بکوبید تو دهن صورتی ها بگید شما راه شاهین نجفی رو دارید میرید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حضور مادورو در کارزار انتخاباتی با خودروی ایرانی
🔸«نیکلاس مادورو» رئیسجمهور ونزوئلا و همسرش برای رفتن به محل سخنرانی مبارزات انتخابات ریاستجمهوری از خودرو ایرانی تارا استفاده کردند.
🔸مردم و بازار ونزوئلا استقبال قابل توجهی از خودروهای ایرانی داشتهاند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شوکه شدن تحلیلگر اسرائیلی شبکه اینترنشنال از حمله پهپادی یمنیها به تلآویو؛ این یکی از شدیدترین حملاتی است که تاکنون رخ داده!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلوا زعفرانی خوشمزه با نان میکادو
مواد لازم
آب دولیوان
شکر دولیوان
زعفران مقدارلازم
هل کمی
گلاب نیم لیوان
آرد دولیوان
کره ۱۰۰ گرم
روغن الیوان
پسته برای تزیین
نان میکادو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتلت مرغ نرم و آبدار 🍗🥙
مواد لازم:
سینه مرغ: ۵۰۰ گرم
سیبزمینی: ۱ عدد متوسط
پیاز: ۱ عدد متوسط
سیر: ۱ تا ۲ حبه
جعفری: کمی ( اختیاری )
نمک: ۱ قچ
فلفل: ۱ قچ
تست: ۴ ورق
شیر: برای خیساندن تستها
تخممرغ: ۱ عدد
پودر پاپریکا: ۱ قچ
رب گوجهفرنگی: ۱ قغ
آب: ۲/۳ پیمانه
سرکه یا آبلیمو: ۱ قغ
نمک،فلفل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شام فوری و خوشمزه🍕🤤
مواد لازم :
500 گرم سیب زمینی
250 گرم آرد سمولینا
پنیر رنده شده 100 گرم
نمک و فلفل
1 عدد جعفری ریز خورد شده
2 قاشق چایخوری پودر بیکینگ
1 تخم مرغ کامل
برش ژامبون
موزارلا برای پیتزا در صورت لزوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر قیمه هات آبکی و بدمزه میشه ببین😁❤️
مواد لازم :
رب گوجه
پرک لیمو
زعفران دم کرده
جوز هندی ⅛ ق چ
جوب دارچین
فلفل سیاه
آبغوره
آبلیمو
هل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شعار علیه ظریف، توسط عده ای در نمازجمعه امروز تهران
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت سی و نهم: سحر از جا بلند شد ، ناگهان الی به صدا درآمد و گفت: ببخ
#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت چهلم:
سحر که انگار خشکش زده بود، بدون اینکه حرکت اضافی کند دستش را عقب کشید ، حس می کرد یه زنجیر با پلاک باشه.. با خودش فکر میکرد، چرا الی اینو به کریشا نداد؟!
اون که گفت هر چی بهش بدن بعدا پس میده...
بالاخره آخرین دختر هم رفت و حالا چهار دختر با لباس یک رنگ و یک شکل و البته قد و قامت مختلف کنار هم ایستاده بودند.
الی و سحر قد بلند بودند، سحر لاغر اندام و الی هیکلی تر اما خوش اندام
سارینا کمی کوتاه تر از سحر و الی و یه جورایی معمولی بود نه چاق و نه لاغر..
نازگل که حدودا بهش میخورد ۱۵۵ قدش باشه ، لاغر اندام و کلا ریزه میزه بود.
با آماده شدن دخترها، بالاخره کریشا رضایت داد که وارد ساختمان اصلی بشن.
وارد ساختمان اصلی شدند
یه هال که سرامیک کف آن مثل سرامیک همون اتاق بود ،یه آشپز خانن اوپن هم رو به روی راهروی ورودی به چشم می خورد
دور تا دور هال با مبل های چرمی قهوه ای رنگ پوشیده شده بود و جلوی هر مبل هم یه میز اصلی به همون رنگ به چشم میخورد.
رو به روی آشپز خانه دری چوبی دیده میشد و از بغل در چوبی پله های مرمرین مار پیچ به بالا میرفت.
کریشا به سمت آشپزخانه اشاره کرد و گفت: معمولا غذا ، صبحانه و نهار و شام را توی آشپزخونه صرف میکنیم
اتاق پایین مال من هست و اتاقی پشت آشپزخانه هست که برای خدمه در نظر گرفته شده.
چهار اتاق هم بالا هست که هر کدوم دو نفره هست، سرویس حمام و دستشویی داخل هر اتاق موجود است
دوتا اتاق برای شما آماده شده
دونفری یک اتاق انتخاب کنید تا بگم وسایلتون را بیارن به اتاقتون...
سحر ناخودآگاه خودش را به الی چسپوند و آروم گفت: خودمون با هم باشیم...
الی چشمکی نامحسوس زد...هنوز امانتی الی توی مشت سحر بود.
دخترا به همراه همون خانمی که در را براشون باز کرده بود از پله ها بالا رفتند
الی و سحر اولین درب سمت راست را انتخاب کردند و اتاق بغلش هم برای سارینا و نازگل شد.
سحر بدون تعارف خودش را داخل اتاق انداخت و الی هم پشت سرش وارد شد
در را آهسته بست ، سحر می خواست مشتش را به طرف الی بدهد و باز کند
که الی خیلی زیرکانه دست سحر را گرفت و می خواست نشون بده که هیجان زده است و سحر را به طرف پنجره کشاند و آرام زمزمه کرد: حرکت مشکوکی نکن...احتمالا اینجا دوربین کار گذاشته باشن...
سحر با شنیدن این حرف یکه ای خورد اما الی زرنگتراز این حرفها بود و او را به طرف پنجره کشانید ..
سحر با خودش فکر میکرد: چقدر الی باهوش و چقدر خودش ساده انگار هست...
و ترسی مبهم به جانش افتادن بود که واقعا با چه کسانی طرف هست؟
چرا روی او حساسیت بیشتری داشتند؟!
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت چهلم: سحر که انگار خشکش زده بود، بدون اینکه حرکت اضافی کند دستش
#رمان_آنلاین
زن ،زندگی ، آزدای
قسمت چهل و یکم:
بالاخره بعد از روزی پر از ماجرا، سحر روی تختی که برای خودش انتخاب کرده بود ، تختی که نزدیک پنجره اتاق قرار داشت و با رو تختی آبی کم رنگ پوشیده شده بود ،دراز کشید.
الی که از زمان ورود به اتاق اجازه حرف زدن به سحر را نداده بود.
با دراز کشیدن سحر ، انگار طلسم هم شکسته شده بود، حالا که چمدان وسایلشان را آورده بودند، دفتری را از داخل وسائلش برداشت و به طرف تخت سحر رفت .
سحر خودش را گوشهٔ دیوار کشید تا جایی برای الی باز شود
الی دفتر را باز و همانطور که با خودکار به صفحات دفتر اشاره می کرد گفت:
من به نوشتن خاطرات هر روز عادت دارم و از دیروز توی کشتی نتونستم بنویسم.
و روی کاغذ نوشت: اینجا هیچ حرف خاصی نزن
دوربین کار گذاشته اند.
هر چی خواستی داخل دفتر بنویس
سحر نگاهی به دفتر و نگاهی با ترس به دور و برش کرد..
الی خیلی عادی ادامه نوشتنش را از سر گرفت: عادی باش دختر چرا اینقدر تابلو بازی درمیاری؟
سحر لبخند ساختگی زد و رو به الی گفت: منم میتونم یه یادگاری برات بنویسم.
الی دفتر را به سمتش داد و گفت: خیلی هم خوشحال میشم...
سحر دفتر و خودکار را قاپید و نوشت: تو واقعا کی هستی؟ این کارا برای چیست؟
ما با چه کسی طرفیم؟ تو منو داری میتروسنی....اون گردنبد چی بود؟
الی لبخندی زد و گفت: به به ،دست به قلمت هم خوبه...
در همین حین درب اتاق را زدند...
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن ،زندگی ، آزدای قسمت چهل و یکم: بالاخره بعد از روزی پر از ماجرا، سحر روی تختی که برا
#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت چهل و دوم:
الی اوفی کرد و همانطور که دفتر را میگرفت و آن را می بست از جا بلند شد و گفت: دقیقا سر لحظهٔ حساس میزنن تو حالت..
بار دیگه در زده شد ، الی در را باز کرد، یکی از خدمتکاران خانم بودکه با فارسی شکسته ای ، سعی میکرد بفهماند که غذا حاضر است.
الی لبخندی زد و گفت : ما یه ربع دیگه میایم و سریع در را بست
بعد دوباره به طرف سحر رفت
کنارش نشست
در دفتر را باز کرد و نوشت: فعلا من هم نمی دونم چی به چیه...منم مثل تو...اما از لحظهٔ حرکت احساس کردم ،کار خطرناکی کردم ، داستان زندگیم را میدونی، من مجبور بودم مجبورررر
اما تو از سر خوش و هوس راهی این سفر شدی و با برخوردهایی شد، مطمئنم تو را برای یه کار مهم لازم دارن و وجود تو براشون بیش از دیگران مهم هست، برای همین بهت میگم خیلی مراقب خودت باش...
هر اتفاقی برات افتاد به من بگو...
به من اعتماد کن عزیزم....
سحر که کلمات را تند تند میخوند، بدون اینکه حرکت مشکوکی کند ،رو به الی گفت: الی بریم غذا بخوریم، خاطره نویسی را بزار بعدش، از اون زنجیر خاطره انگیزت هم داستان داری..
الی خنده بلندی کرد و گفت: همون که مال مادرم بود و خیلی برام عزیز بود؟!
اونو که بهت گفتم دیگه...
و با این حرف ، سحر متوجه شد که اون پلاک و زنجیر چرا برای الی ارزشمند بود و نمی خواست از خودش جداش کنه و الانم دست خود الی بود.
المیرا در دفتر را بست اما قبل از بستن سحر حس کرد تمام نوشته ها پاک شده...
نفسش را آهسته بیرون داد و با خودش گفت: من خیلی خیالاتی میشم...خییلی
هر دو نفر از جا بلند شدند تا برای خوردن شام به طبقه پایین بروند
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
یامهدی ریپورتم نمیتونم پی ویتون چیزی بنویسم: #تقویت_عزت_نفس 65 ⭕️ اگه پولت رو در راه خوبی خرج نکرد
#تقویت_عزت_نفس 66
❇️ قلب و روح انسان مثل آهن میمونه! دیدید آهن رو یه جا بندازی به خودی خود بعد یه مدت زنگ میزنه؟
💢 قلب انسان هم همینه. همین که بهش نرسی غبار روش رو میگیره...
و انسان مومن باید همیشه مراقب باشه که قلبش زنگ نزنه و پوسیده نشه.
واقعا در جامعه ما خیلی از مردم دل هاشون مرده هست... در جوامع دیگه که اوضاع داغون هست.
💕🌷 انسان مومن همیشه زنده دل هست. 80 سالش هم که بشه بازم میبینی با روحیه و با نشاط زندگی میکنه.
مثلا امام خمینی و امام خامنه ای عزیز. این عزیزان سنشون هم که بالا باشه بازم با نشاط هستند.
آدم با تقوا دل زنده هست. وقتی باهاش حرف میزنی احساس خوبی پیدا میکنی 😊
💠