فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرز مهران انتخاب اول زائران #اربعین
فرماندار مهران:
🔹با نزدیک شدن به اربعین حسینی، زائران سفر خود را آغاز کردند و مرزهای کشور به خصوص مهران، با استقبال چشمگیر زائران رو به رو است به نحوی که از ابتدای ماه #صفر تاکنون بیش از ۱۶۰ هزار نفر از مرز تردد داشتهاند.
🔹مرز مهران به دلیل نزدیکی به شهرهای عراق اولین گزینه از طرف زائران برای تردد بود و هر سال پذیرای عاشقان #حسین (ع) از بیشتر استانهای کشور است.
🔻 حامیان رژیم #اسرائیل شریک جرم رژیم کودککش
🔹#پزشکیان در واکنش به جنایت رژیم صهیونیستی:
رژیم صهیونیستی تنها در سایه حمایتهای دولتهای مدعی حقوق بشر است که دست به نسلکشی و حمله بیرحمانه به مدرسه آوارگان فلسطینی میزند، دولتها و نهادهایی که از یک طرف دم از مذاکره برای صلح و آتشبس میزنند و از طرف دیگر، هیچ حد و مرزی در پشتیبانی و حمایت از این رژیم سفاک برای خود قائل نیستند؛ به استناد آموزههای حقوق بشری و فرهنگ و بینش اسلامی، قطعاً با این رفتارهای دوگانه شریک جرم رژیم کودککش در همه این رخدادهای تلخ هستند.
🔹بیتردید تکرار اینگونه جنایتها برآمده از احساس حقارت و درماندگی سران ددمنش و جنایتکار این رژیم در برابر ایستادگی مردم مقاوم #غزه و همچنین سرپوشی بر بحرانها و ناکارآمدیهای داخلی است که سرتاسر سرزمینهای اشغالی را فراگرفته و باند جنایتکار صهیونیستی را در مسیر فروپاشی قرار داده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوراکی فانتزی با خرما 😍
خرما
کنجد
پودر نارگیل🥥
بیسکوییت پتی بور شکلاتی
پودر هل
پودر زنجبیل🫚
کره🧈
ارده
#خرما_بیسکوییتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روش جالب پخت جوجه کباب
سینه مرغ
زعفران
روغن
پیاز🧅
فلفل دلمه🫑
نمک،فلفل سیاه،فلفل قرمز،اویشن🧂
ماست 🥣
خامه
آبلیمو 🍋
گوجه🍅
فلفل تند🌶
#جوجه_کباب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رب فلفل قرمز عصای دستت میشه و سس هر نوع غذاست🤤🌶
مواد لازم:
فلفل قرمز تند ۵۰۰ گرم
فلفل کاپی شیرین یا تند ۵۰۰ گرم
روغن ۵۰ گرم
پودر پاپریکا ۱ و ۱/۲ ق غ
نمک ۱ ق غ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خورش بامیه اینجوری میچسبه🤤🌶
گوشت چرخ کرده ۲۵۰ گرم
بامیه ۲۰۰گرم
گوجه ۲ عدد رنده شده
رب گوجه یک قاشق پر
نمک فلفل زرچوبه
پیاز یک عدد
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۹ #قسمت_نهم 🎬: محیا چادرش را روی سرش انداخت و دوباره به سمت دیوار شیشه ای را
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۱۰
#قسمت_دهم🎬:
رقیه نگاهش را به صورت زیبای دخترش که بی شباهت به او نبود، دوخت و گفت: جاسم چه پسر خوبی ست! قلبی به صافی آینه دارد، می خواستم به طرفش بروم که با اشاره دست به من فهماند از او رد شوم.
من هم راه حرم امام حسین ع را در پیش گرفتم و او هم خودش را به من رساند و وقتی مطمئن شد که کسی در تعقیب من نیست، کنارم آمد و پرده از نقشه شوم عمویت و ابو معروف برداشت.
باورت میشود، آن اتومبیل و راننده اش از آن ابومعروف هستند و آن راننده مأمور است بعد از زیارت و هنگامی که ما قصد سفر به ایران را کردیم، ما را به روستایی که ابومعروف در آنجا مال و املاک و خدم و حشم دارد ببرد و در آنجا تو را به عقد ابومعروف و من هم به عقد عمویت درآورند.
محیا آهی کشید و دستش را جلوی دهانش گرفت و گفت: اوه خدای من! چه نقشه دقیق و حساب شده ای! حالا چاره چیست؟! چگونه از چنگ این دو آدم مکار بگریزیم و بعد ناگهان فکری به ذهنش رسید و گفت: نکند...نکند جاسم هم مأمور پدرش باشد؟!
رقیه سرش را به دو طرف تکان داد و گفت: جاسم با هر حرفی که میزد خون خودش را می خورد، او تو را بیشتر از آنچه که فکرش را می کنی دوست دارد و حالا از تو دل بریده چون میداند پدرش نخواهد گذاشت این وصلت صورت گیرد، او گفت من می خواهم به شما کمک کنم تا ثابت شود هنوز مرد و مردانگی در عراق نمرده است.
محیا که کمی احساساتی شده بود گفت: من که لیاقت جاسم را ندارم اما از الان به حال همسرش غبطه می خورم، گرچه مهدی هم دست کمی از جاسم ندارد، او هم مردی بی نظیر است که هرکسی لایق وصل او نمیشود و ناگهان متوجه شد نام مهدی را آورده و ناخوداگاه مادرش هم از علاقه او به مهدی باخبر شده، چهره اش از شرم سرخ شد و با حالتی دستپاچه گفت: نگفتید، جاسم چگونه می خواهد به ما کمک کند؟
رقیه نفسش را آرام بیرون داد و گفت: قرار شد طی امشب و فردا، مقداری از وسائلی که مورد نیازمان هست را زیر چادر به حرم مطهر امام منتقل کنیم تا راننده و احیانا فرد دیگری که مأمور به پاییدن ماست، متوجه قصدمان نشود یعنی بعد از ما چمدانی خالی بر جای خواهد ماند وبس...
فردا هم به طریقی که جاسم نقشه اش را کشیده از حرم امام به حرم حضرت عباس می رویم و از آنجا گویا راه دررویی در پشت ساختمان حرم وجود دارد و از آنجا فرار خواهیم کرد، تا دست تقدیر ما را به کجا کشاند...
رقیه فکر می کرد گریز از عراق به همین راحتی است اما نمی دانست چه بازی هایی روزگار برایش رقم زده
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼🍂🌺
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۱۰ #قسمت_دهم🎬: رقیه نگاهش را به صورت زیبای دخترش که بی شباهت به او نبود، دوخ
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۱۱
#قسمت_یازدهم 🎬:
محیا با تمام شدن حرف مادرش از جا بلند شد و به سمت دیوار شیشه ای آمد، خیلی نامحسوس پرده را کناری زد و بیرون را نگاه کرد.
ابتدا نگاه جستجوگرش به دنبال جاسم بود، اما اثری نه از او و نه از ماشین ابوحصین نبود.
محیا با خود گفت: احتمالا به کمینگاهی رفته که با مادرم هماهنگ کرده و بعد نگاهش را به کمی بالاتر دوخت، با دقت نگاه کرد، درست می دید راننده اتومبیل مشغول صحبت با مردی دیگر بود، محیا با لحنی دستپاچه گفت: این دیگه کیه؟
رقیه خودش را به محیا رساند و گفت: کی را میگی دخترم؟
محیا راننده و آن آقا را نشان داد.
رقیه پرده را بیشتر کنار زد و خیره به دو مرد پیش رو شد و گفت: فکر کنم این آقا را دیده باشم...درسته خودش است یکی از کارگرهای هتل هست، وقتی می آمدم داخل راهرو هتل دیدمش و بعد زیر لب زمزمه کرد: پس این مرد هم با راننده هم دست است باید حواسمان را جمع کنیم و بعد دست محیا را گرفت و از دیوار شیشه ای فاصله گرفتند.
رقیه ریز به ریز نقشه ای را که با جاسم کشیده بودند برای محیا گفت و گفت، مابین حرفهایش ، مسائل متفرقه پیش می آمد که برای آن هم با همفکری یکدیگر چاره ای می جستند، زمان بر خلاف چند ساعت قبل که محیا تنها بود به سرعت می گذشت و ساعتی به اذان مغرب مانده بود، هر دو زن درحالیکه پول و لباس های اضافی زیر چادر پنهان کرده بودند به طرف حرم رفتند، آخر می دانستند که بعد از نماز درهای هر دو حرم بسته میشوند.
محیا و مادرش ابتدا به حرم امام حسین رفتند، در این حرم غریب، فقط چشم ها بودند که حرف میزدند و اشک ها بودند که بارقص بر گونه خودنمایی می کردند، بالاخره بعد از خواندن زیارت و کمی راز و نیاز، هر دو زن از حرم امام بیرون آمدند و به سمت حرم علمدار حرکت کردند و کاملا احساس می کردند که آن مرد در تعقیبشان است و ورودی حرم منتظر انها خواهد ماند.
وارد حرم حضرت عباس شدند، پس از خواندن زیارت ، اطراف را نگاهی انداختند و تعداد انگشت شماری مرد و زن در آنجا به چشم می خورد اما خبری از راننده و آن کارگر هتل نبود، پس از دری که رو به ضریح باز می شد بیرون آمدند و در گرگو میش غروب به سمت قسمت پشتی حرم که کپه ای خاک در انجا به چشم می خورد رفتند.
مردی روی بسته که کسی جز جاسم نبود با کیف دستی خالی در انتظارشان بود.
با آمدن محیا و رقیه، جاسم سلام کوتاهی کرد و بدون زدن حرف اضافی همانطور که وسایلی را که زیر چادر پنهان کرده بودند در ساک دستش جای میداد به نقطه ای کمی دورتر اشاره کرد وگفت: ان قسمت دیوار صحن را ببینید، مقداری از دیوار فرو ریخته و شیاری ایجاد شده، شیارش به اندازه ای هست که یک نفر به راحتی بتواند از آن عبور کند، فردا بعد از نماز ظهر و عصر ماشین را پشت دیوار آنجا پارک می کنم و به محض اینکه آمدید،از اینجا می رویم.
محیا سرش را پایین انداخت با لحنی شرمسار از جاسم تشکر کرد و رقیه با چند دعای خیر برای او و مادرش عالمه، از جاسم خدا حافظی کردند و راه خروج را در پیش گرفتند و درست جلوی درب ورودی حرم، راننده را دیدند که با نگاه جستجوگرش در بین مردم به دنبال انهاست و تا انها را دید، با اینکه روبنده وچادر داشتند، انگار خیالش راحت شد، خود را به گوشه ای کشاند تا مثلا محیا و مادرش متوجه او نشوند.
مادر و دختر به سمت هتل که فاصله زیادی با حرم نداشت حرکت کردند و جاسم هم که با فاصله از آنها بیرون امده بود به سمت ماشین حرکت کرد.
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۱۱ #قسمت_یازدهم 🎬: محیا با تمام شدن حرف مادرش از جا بلند شد و به سمت دیوار ش
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۱۲
#قسمت_دوازدهم 🎬:
نماز ظهر را در حرم مطهر سیدالشهدا خواندند، رقیه حسی غیر قابل تعریف داشت مدام به ضریح مبارک چشم می دوخت و اشکهایش بی امان می ریخت، محیا که حال مادر را اینچنین دید، با دستان ظریف و کشیده اش دست مادر را در دست گرفت و گفت: اینقدر بی قراری نکن، مشکل ما هم حل می شود و بالاخره خدا یک راهی برایمان باز می کند.
رقیه همانطور که اشک چشمانش را پاک می کرد گفت: نه گریه ام برای این نیست، حسی درونی به من می گوید که انگار این آخرین باری هست که به زیارت مولایمان حسین مشرف میشوم، من...من بدون حسین و کربلا میمیرم
محیا سر مادر را در اغوش گرفت و گفت: ان شاالله که هر سال خواهیم آمد، فکر می کنم وقت رفتن است، برویم حرم علمدار کربلا هم زیارت کنیم و سپس...
رقیه از جا برخاست و همانطور که دستش را روی سینه اش گذاشته بود، دوباره سلام داد و با احترام عقب عقب آمدند تا به روی صحن رسیدند
هر دو زن درحالیکه روبنده را پایین انداخته بودند به سمت حرم حضرت عباس روانه شدند، محیا که حس کنجکاوی اش گل کرده بود به عقب برگشت و یک لحظه چشمش به دو مردی افتاد که گویا تنها کارشان در این دنیا پاییدن او و مادرش بود، سرش را برگرداند و خودش را به مادرش چسپانید و گفت: مادر هر دویشان دنبالمان هستند.
رقیه دست محیا را گرفت و گفت: نترس، آنها داخل حرم نمیایند، همانطور که قبلا نیامده بودند و با زدن این حرف وارد حرم علمدار کربلا شدند.
بعد از زیارت و راز و نیاز، با احتیاط به پشت دیوار حرم رفتند، کسی پیش رویشان نبود، ابتدا رقیه از شیار دیوار گذشت و سپس محیا، محیا در حین آمدن متوجه جاسم شد که کمی آنطرف تر کنار ماشین منتظر انان بود، رقیه دستی تکان داد و ناگهان محیا روبه رویش، کارگر هتل را دید که به آنها چشم دوخته.
محیا همانطور که قلبش به تپش افتاده بود، چادر مادر را کشید تا او را متوجه آن مرد کند.
رقیه متوجه او شد، نمی دانست چکار کند؟و جاسم که از دور شاهد قضایا بود و کاملا فهمیده بود چه شده با قدم های شمرده جلو آمد و در همین حین از داخل کوچه روبه رو جمعی که تابوت میتی را روی دست داشتند بیرون آمدند، مردها جلو می رفتند و زنان شیون کنان به دنبال آنان روان بودند.
اینها که آمدند، انگار ورق برگشت، بهترین موقعیت بود.
محیا و رقیه خودشان را داخل جمع عزادار چپاندند و محیا به پشت سر نگاه کرد و متوجه شد جاسم با آن کارگر که گویا او هم اتومبیل داشت، درگیر شده
محیا صدایش را بلند تر کرد و گفت: مامان جاسم و اون آقا دارن دعوا می کنند، خواه ناخواه اون آقا به نحوی خودش را به ما میرسونه، چکار کنیم؟!
صدای محیا در صدای گریه زنها گم شد و در یک چشم بهم زدن رقیه دست محیا را چسپید و به سمتی کشاند.
محیا روبه رو را نگاه کرد...درست است بهترین راه همین بود.
مینی بوسی می خواست حرکت کند که رقیه صدا زد: صبر کن، ما هم مسافریم و با گفتن این حرف خودشان را به مینی بوس رساندند و با سوار شدن آنها، ماشین حرکت کرد.
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده ۴ 💖💞💖 🔹یه زن و شوهر زرنگ همیشه دنبال این هستن که هم خودشون آرامش داشته باشن و
#نکات_تربیتی_خانواده 5
🔹 قرار شد هر چیزی که آرامش خونه رو از بین میبره ما کنار بذاریم.
⛔️ مثلا گفتیم تلویزیون آرامش خانواده رو بهم میریزه.
🔶 این جهت که فیلم های سینمایی و سریال هاش باعث میشه که زن و شوهرها بدون توجه به شرایطشون
همسرشون رو با افراد توی فیلم ها مقایسه کنن.
💢 خانمه میگه چرا شوهر فلان خانم توی فیلم "خوشکل و ثروتمند" هست هیچ مشکلی نداره.😌
اما شوهر من فقیر و بدبخته!😤
مگه من چیم کم بود که شدم زن این؟!😣
⭕️ واقعا هم سخته که صبح تا شب ثروتمندان رو توی تلویزیون ببینه اما مقایسه نکنه!
🚸 شما بزرگواران یا تلویزیون و ماهواره نبینید یا اگه دیدید خیییلی مراقب باشید که مقایسه نکنید.
✅ همش خوبی های همسرتون رو ببینید.
🚸 "مراقب باشید با مقایسه هاتون آرامش همسرتون رو بهم نریزید".
دقت کردید جمله رو؟👆😉
#گمشده_ای_به_نام_آرامش
🍃🌸
💖 سرشار از آرامش... 🌷
🔶 در روایات ما روی تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها خیلی تاکید شده.
ثواب های عجیب و غریبی داره.
مثلا امام صادق فداش بشم میفرماید:
🌺 تسبیح حضرت زهرا (س) هر روز بعد از هر نماز واجب، نزد من محبوبتر است از به جا آوردن هزار رکعت نماز در هر روز...
و روایات خیلی زیبای دیگه ای که در مورد اهمیت این تسبیحات وجود داره.
🔹یه سوال؟
چرا اهل بیت انقدر بر گفتن این ذکر، تاکید میکنن؟
🎁 یکی از دلایل مهمش، خصوصیت خود این اذکار هست.
💞 تک تک این سه ذکری که گفته میشه، انسان رو غرق در آرامش میکنه.😌
مثلا وقتی میگی الله اکبر
مدام به وجود خودت میگی آروم باش، خدا بزرگه...☺️
نگران چی هستی؟
خدا بزرگه...
💓 انقدر تکرار میکنی که حس خوب بندگی پروردگار عالم توی قلبت میشینه...
بعد هی میگی الحمد لله...😌💗
خدا رو شکر که من بنده ی پروردگار بزرگ هستم..
خدا روشکر...
✅ خدا رو شکر که حیات دارم... دارم زندگی میکنم...
🌷 خدا رو شکر که امام دارم... مولا دارم... الحمد لله
مملو از آرامش میشی...
بعد میگی سبحان الله...
🔹 معنای خودمونی سبحان الله چیه؟
سبحان الله یعنی حرف نداری خدا....😊👌
بی نظیری...
آخرشی...😍
همه چیز بهم دادی...
💞همه چیز رو به دقیق ترین و حکیمانه ترین حالت آفریدی
درسته که من ناچیز، ارتباط خیلی چیزا رو نمیفهمم
🌸 اما ارتباط همینایی که فهمیدم انقدر دقیق و زیبا بوده که میدونم بقیش هم همینه...
سبحان الله...
حرف نداری خدای من....😊
سرشار از آرامش میشی...😌❤️
آرامشی مملو از "رضایت خدا از تو"
و "رضایت تو از خدا..."
یه رضایت دوطرفه...😌
🌹اونوقت اهل بیت چون ما رو خیییلی دوست دارن، به ما فرمودن که بعد از هر نمازی باید به این آرامش و رضایت برسیم. ✔️
تازه به خاطر رسیدن به این آرامش بهمون جایزه هم میدن😊🎁
جانم به این خانواده...
چقدر هوای ما رو دارن...
ما برای این خانواده جونمون رو هم خواهیم داد...😌🌷
🔹🔹🔹🌺🔹
❕ آن را به بیست برسان تا ...
☑️ امام صادق(ع) از یکی از یارانش پرسید:
🔸 چندبار حج رفتهای؟
▫️ گفت:
🔹 نوزده حج.
▫️ امام فرمود:
🔸 آن را به بیست حج برسان تا ثواب یکبار زیارت حسین(ع) برایت نوشته شود.
📜 عنْ شِهَابٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلَنِی فَقَالَ یَا شِهَابُ کَمْ حَجَجْتَ مِنْ حِجَّةٍ- فَقُلْتُ تِسْعَةَ عَشَرَ حِجَّةً. فَقَالَ لِی تَمِّمْهَا عِشْرِینَ حِجَّةً، تُحْسَبْ لَکَ بِزِیَارَةِ الْحُسَیْنِ ع
⬅️ کامل الزیارات، صفحه ۱۶۲
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#اربعین #کربلا
سلام
ختم 250,000,000 بار خواندن سوره فیل برای پیروزی فلسطین بر اسرائیل راه اندازی کرده ایم. لطفا ۵ بار آن را بخوانید و آن را به گروه ها و مخاطبین مسلمان خود ارسال کنید. درخواست فروتنانه برای نشکستن زنجیره
لطفا به محض اينکه دريافت کردین بعد از ۵بار خواندن سوره برای نفر بعدی پیام را بفرستید
آجرک الله🌿
بسم اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ ﴿١﴾
أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ﴿٢﴾
وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ ﴿٣﴾
تَرْمِیهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ ﴿٤﴾
فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ ﴿٥﴾
💠 عارف بالله آیت الله بهاءالدینی ره:
عرقی که زن زیر چادر می ریزد،
سه جا برای او نـــــــــور می شود:
#حجاب
۱- درون قبر
۲- در برزخ
۳- در قیامت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مجری بدون تعارف: #شهید_رئیسی گفت دعا کنید آنچه خیر است نصیب بشه
(اینجا پشت صحنه ضبط یکی از برنامه هاست)🌹 #شهید_جمهور
🏴 روز بیست و هفتم چله زیارت عاشورا، از #عاشورا تا اربعین
آیتالله سید علی آقای قاضی یک چله زیارت عاشورا میگرفتند و آغاز آن را از روز عاشورا تا اربعین قرار میدادند
بسیاری از علماء و بزرگان و اهل معرفت بر گرفتن این #چله_زیارت_عاشورا تاکید دارند. بخصوص برای حوائج ویژه. شروع از روز عاشورا به مدت چهل روز #محرم
⭕️ مالک شریعتی نماینده تهران: حداقل ۴ نفر از وزرای پیشنهادی #پزشکیان رای نخواهند آورد.
📣 سردار #رادان: دشمن برای حرکت به سمت برهنگی برنامه دارد
🔺 موضوع فقط کشف #حجاب نیست. دشمنان برای حرکت بهسمت برهنگی و عریانی و موضوعات دیگر برنامه دارند.
🔺ما مجری #قانون هستیم و اگر قانونی مشکل دارد باید قانون را اصلاح کنیم نه اینکه بر مجری قانون که مظلومانه اما مقتدرانه قانون را اجرا میکند، خرده بگیریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆جرعه آب خنکی خوردم و گفتم با اشک
به فدای لب عطشان اباعبدالله...💔
أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ
أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ
أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ
أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ..
#اربعین #امام_حسین #کربلا