Mahmoud Karimi - Be Samte Darya (128).mp3
6.27M
به سمت دریا تو میکشونی
دارم میام نه، تو میرسونی....
😭
محمود کریمی
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى
🖤الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ
❤️اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ
🖤وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🖤وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
❤️وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🖤وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گریه های جانسوز #شهید_رئیسی در حسرت #اربعین 😔 شاید همینجا اذن شهادتش را گرفت.#طریق_الاقصی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▶️ فرمانده کل سپاه در پاسخ به مردم در مرز خسروی: خبرهای خوبی از انتقام میشنوید، انشاءالله
#اسماعیل_هنیه #شهید_اسماعیل_هنیه #خونخواهی_هنیه_عزیز
🔻 حق مشروع ایران در پاسخ به جنایت صهیونیستها
🔹وزیر امور خارجه مصر در تماس تلفنی با سیدعباس عراقچی بر ضرورت تلاش همه طرفها برای جلوگیری از گسترش دامنه جنگ در منطقه تاکید کرد.
🔹وزیر امور خارجه بر حق مشروع ایران برای پاسخ به جنایت تروریستی رژیم صهیونیستی در تهران در به شهادت رساندن شهید هنیه تاکید کرد.
🔹طرفین در خصوص تداوم مشورتها و رایزنیهای سیاسی در خصوص روابط دوجانبه و تحولات منطقه توافق کردند. #اسماعیل_هنیه #شهید_اسماعیل_هنیه #خونخواهی_هنیه_عزیز
28.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پذیرایی با شربت بهار نارنج توسط استاد علی اکبر رائفی پور در سحرگاه ( مسیر پیاده روی #اربعین) #کربلا #طریق_الاقصی
✅ اعمال روز اربعین
❶ «زیارت #امام_حسین(علیهالسلام)
و زیارت #اربعین»
در این روز، زیارت امام حسین
#مستحب است!
و این زیارت...
همانا خواندن زیارت اربعین است
که از امام عسکری(ع)
روایت شده که فرمودند:
علامت مؤمن پنج چیز است!
۱. پنجاه و یک رکعت نماز فریضه
و نافله در شب و روز خواندن
۲. زیارت اربعین کردن
۳. انگشتر بر دست راست کردن
۴. جَبین(پیشانی) را در سجده بر خاک گذاشتن
۵. و بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ را
بلند گفتن است.
❷ «غسل اربعین و توبه»
❸ بعد از نماز صبح ۱۰۰مرتبه
(لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)
❹ ۷۰مرتبه تسبیحات اربعه
❺ بعد از نماز ظهر سوره والعصر و سپس ۷۰مرتبه استغفار
❻ غروب اربعین ۴۰مرتبه لاالهالاالله
❼ بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام)
📚 وسائل الشیعه ج۱۰ ص۳۷۳
قیام مردم سیستان - پادکست سوتیتر.mp3
4.59M
میدونستید سیستانیها اولین مردمی بودند که به خونخواهی واقعه #کربلا قیام کردند؟
#اربعین_حسینی #حب_الحسین_یجمعنا
🌷گریه:
امام رضا عليه السلام :
مَن تَذَكَّرَ مُصابَنا وبَكى لِمَا ارتُكِبَ مِنّا كانَ مَعَنا في دَرَجَتِنا يَومَ القِيامَةِ . ومَن ذَكَرَ بِمُصابِنا فَبَكى وأبكى لَم تَبكِ عَينُهُ يَومَ تَبكِي العُيونُ . ومَن جَلَسَ مَجلِسًا يُحيي فيهِ أمرَنا لَم يَمُت قَلبُهُ يَومَ تَموتُ القُلوبُ
أمالي الصدوق : 68 / 4
امام رضا عليه السلام:
هركس مصيبت ما را به ياد آورد و به خاطر ستمهايى كه بر ما رفته است بگريد، روز قيامت با ما در يك درجه باشد و هر كه ياد مصيبت ما كند و بگريد و بگرياند، در آن روزى كه چشمها مى گريند چشم او نگريد و هركس در مجلسى بنشيند كه ياد و نام ما در آن زنده مى شود،در روزیكه دلها مى ميرنددلش نميرد.
🌷گریه:
۳ چیز نجات دهنده درکلام نورانی امام سجاد ع:
🌷امام سجاد ع :
🌷ثلاث منجیات للمومن:
کف لسانه عنالناس واغتیابهم وإشغاله نفسه بما ینفعه لاخرته و دنیاه و طولالبکاء علی خطیئته
🌷۳چیز موجب نجات انسان مومن خواهد بود:
🌷۱. کنترل زبان وترک غیبت
🌷۲.انجام کارهای مفید
🌷۳.گریه طولانی برای گناهان
منبع: تحف العقول/204
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷گریه:
إمامُ الباقرُ عليه السلام :كُلُّ عَينٍ باكيةٌ يومَ القيامةِ غيرَ ثلاثٍ : عينٌ سَهِرَتْ في سبيلِ اللّه ِ ، و عينٌ فاضَتْ مِن خَشيَةِ اللّه ِ ، و عَينٌ غَضّتْ عن مَحارِمِ اللّه ِ .[بحار الأنوار : 7/195/62 .]
امام باقر عليه السلام :روز رستاخيز همه چشمها گريانند مگر سه چشم: چشمى كه در راه خدا شب را نخفته باشد، و چشمى كه از ترس خدا گريان شده باشد، و چشمى كه از محرّمات خدا فروهشته باشد.
🌷گریه :
امام صادق(ع) فرمودند: «فَلَمّا طالَ عَلى بَنی إسرائیلَ العَذابُ، ضَجّوا و بَکَوا إلَى اللهِ أربَعینَ صَباحاً، فَأَوحَى اللهُ إلى موسى و هارونَ أن یُخَلِّصَهم مِن فِرعَونَ، فَحَطَّ عَنهُم سَبعینَ و مِئَةَ سَنَةٍ. قالَ: و قالَ أبو عَبدِ اللهِ(ع): هکَذا أنتُم لَو فَعَلتُم لَفَرَّجَ اللهُ عَنّا، فَأَمّا إذا لَم تَکونوا فَإِنَّ الأَمرَ یَنتَهی إلى مُنتَهاهُ».
در تفسیر عیّاشى - به نقل از فضل بن ابی قرّه- چنین آمده است: امام صادق(ع)فرمود: «خداوند به ابراهیم وحى کرد که به زودى، فرزندى برایت به دنیا میآید. آنرا به ساره گفت. وى گفت: "من با این کهنسالى، بچّه میزایم؟!".[1] خداوند به ابراهیم وحى فرستاد که ساره به زودى بچّهدار میشود؛ امّا چون در سخنم تردید نمود، نوادگانش چهارصد سال به سختى دجار خواهند شد.»
سپس امام ششم ادامه داد: «هنگامى که سختى بنى اسرائیل به درازا کشید، آنان چهل روز به گریه و ناله پرداختند که به دنبال آن، خداوند به موسى وحى کرد که آنان را از چنگ فرعون برهاند و اینگونه بود که صد و هفتاد سال از عذابشان کاسته شد. شما شیعیان نیز اگر اینگونه رفتار کنید، خداوند گره از کارتان میگشاید؛ امّا اگر بیتفاوت باشید، از مقدار زمانی که باید درگیر این مشکل باشید کاسته نخواهد شد».[2]
متضرعانه دست به دعا بردارند، ممکن است زمان غیبت امام مهدی(عج) کاهش یابد.
عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، محقق: رسولی محلاتی، هاشم، ج 2، ص 154، تهران، المطبعة العلمیة، چاپ اول، 1380ق.
❇️ بدرقه کردن زوار امام حسین (ع) توسط حضرت محمد (ص)
✅ حضرت ابى عبد اللَّه امام صادق علیه السلام فرمودند:
▫️ خداوند متعال فرشتگانى دارد که موکّل قبر حضرت امام حسین علیه السّلام مىباشند هنگامى که شخص قصد زیارت آن حضرت را مینماید حق تعالى گناهان او را در اختیار این فرشتگان قرار میدهد
و زمانى که وى قدم برداشت فرشتگان تمام گناهانش را محو میکنند
و سپس قدم دوّم را که برداشت حسناتش را مضاعف و دو چندان میکنند
و پیوسته با قدمهائى که برمیدارد حسناتش مضاعف میگردد تا به حدّى میرسد که بهشت برایش واجب و ثابت میگردد،
سپس اطرافش را گرفته و تقدیسش میکنند و فرشتگان آسمان نداء داده و میگویند:
🔸 زوّارِ دوست خدا را تقدیس نمائید؛ و وقتى زوّار غسل کردند حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم ایشان را مورد نداء قرار داده و می فرماید:
🔶 اى مسافران خدا! بشارت باد بر شما که در بهشت با من هستید.
▫️ سپس امیر المؤمنین علیه السّلام به ایشان نداء داده و میفرماید:
🔸 من ضامنم که حوائج شما را بر آورده نموده و بلاء را در دنیا و آخرت از شما دفع کنم.
▫️ سپس پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم با ایشان از طرف راست و چپ ملاقات فرموده تا بالأخره به اهل خود بازگردند.
⬅️ کامل الزیارات، باب ۴۹
🏷 #امام_حسین_علیه_السلام #اربعین #کربلا
❇️ بدرقه کردن زوار امام حسین (ع) توسط حضرت محمد (ص)
✅ حضرت ابى عبد اللَّه امام صادق علیه السلام فرمودند:
▫️ خداوند متعال فرشتگانى دارد که موکّل قبر حضرت امام حسین علیه السّلام مىباشند هنگامى که شخص قصد زیارت آن حضرت را مینماید حق تعالى گناهان او را در اختیار این فرشتگان قرار میدهد
و زمانى که وى قدم برداشت فرشتگان تمام گناهانش را محو میکنند
و سپس قدم دوّم را که برداشت حسناتش را مضاعف و دو چندان میکنند
و پیوسته با قدمهائى که برمیدارد حسناتش مضاعف میگردد تا به حدّى میرسد که بهشت برایش واجب و ثابت میگردد،
سپس اطرافش را گرفته و تقدیسش میکنند و فرشتگان آسمان نداء داده و میگویند:
🔸 زوّارِ دوست خدا را تقدیس نمائید؛ و وقتى زوّار غسل کردند حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم ایشان را مورد نداء قرار داده و می فرماید:
🔶 اى مسافران خدا! بشارت باد بر شما که در بهشت با من هستید.
▫️ سپس امیر المؤمنین علیه السّلام به ایشان نداء داده و میفرماید:
🔸 من ضامنم که حوائج شما را بر آورده نموده و بلاء را در دنیا و آخرت از شما دفع کنم.
▫️ سپس پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم با ایشان از طرف راست و چپ ملاقات فرموده تا بالأخره به اهل خود بازگردند.
⬅️ کامل الزیارات، باب ۴۹
🏷 #امام_حسین_علیه_السلام #اربعین #کربلا
پروانه های وصال
#قسمت_نهم #روشنا نگاهی به ساعت اتاق کردم درست دو ساعت گذشته بود؛ گوشی را جواب دادم الان میام پائین
#قسمت_دهم
#روشنا
وارد کافه شدیم نگاهی به اطراف کردم واقعا زیباست فضایی دنج ☺️ با کاغذ دیواری های بنفش🌈☂️که روی آن گل های سفید حک شده بود
به سمت میز دو نفره رفتیم.
صندلی را به سمت خودم کشیدم و روی آن نشستم صندلی بنفش با میز کوچک روی آن گلدان نقره ای رنگی بود آرامش خاصی به من می داد
لیلی نگاهی به من کرد
چی می خوری
قهوه ☕️
فقط؟
آره
خانم پیشخدمت با ظاهری نه چندان مناسب جلو آمد در حالی که موهایش از مقنعه بیرون آمده بود و آرایش غلیظی کرده بود
گفت چیز دیگری میل ندارید؟!
لیلی سری به نشانه نفی تکان داد
خانم پیشخدمت رفت
نگاهی به لیلی کردم واقعا یک دختر جوان مجبور هست در چنین مکانی کار کند و با چنین ظاهری فکرش را بکن چقدر می تواند برایش مزاحمت ایجاد کنند ،لیلی آهی کشید
آره درست می گویی
خیلی آزار دهنده هست 💔😐
راستی اوضاع محل کارت چطور پیش میره راضی هستی؟!
نه اصلا
چطور! 😳
خوب دائم پسر های جوان در محیط یا حتی مرد های متاهل مزاحمم می شوند و به بهانه مختلف می خواهند صحبت کنند
راستش؛ راستش می خواهم استعفا بدهم چون دیگر تحمل ندارم، چند باری با مدیرم صحبت کردم و در مورد مشکلات گفتم اما اصلا گوشش👂بدهکار نیست 😱
دلشوره ی ناگهانی در دلم ایجاد شد
نکند صدر قصدش...
حمله در ذهنم تمام نکردم دوست ندارم فکر های پلید آشوب درونم را بیشتر کند
بفرمایید نوش جانتان
ببخشید خانم
بله
شما واقعا با این پوشش در این محیط مورد سو استفاده قرار نمی گیرید
منظورتون را نمی فههم
بی خیال ممنون بابت قهوه
خانم جوان در حالی که گره ابرویش هایش را باز می کرد گفت
خب...
حرفش را ادامه نداد و رفت
نویسنده :تمنا🥰💐
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۵۱ #قسمت_پنجاه_یکم🎬: ماشین سیاهرنگ حرکت کرد، نسیمی که از حرکتش ایجاد شد، برگ
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۵۲
#قسمت_پنجاه_دوم 🎬:
زمان به سرعت می گذشت و ماشین مشکی رنگ که انگار دل محیا را نیز به رنگ خود درآورده بود، بی امان به پیش میرفت.
محیا که حالش دم به دم بدتر می شد، سعی می کرد که نه به چیزی فکر کند و نه به جایی نگاه کند، سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و چشمانش را بسته بود، اما هجوم فکرها به مغزش دست خودش نبود، به هر چیزی فکر می کرد، به مادرش و عباس، به ننه مرضیه، به مهدی، به سرنوشت غم بار خودش، به عاقبت جنینی که در وجودش بود و به آیندهٔ نا معلوم خودش،به ابو معروفی که همچون مار چمبره زده بود روی زندگی اش، هر فکری که به ذهنش می رسید، دردی کشنده به جانش می افتاد.
محیا چشمهایش روی هم بود که منیژه رو به مرد جلویی گفت: از خرمشهر هم رد شدیم، نزدیک مرز هستیم، من تا کجا باید همراه شما باشم؟!
و به جای ان مرد، راننده لب به سخن گشود و گفت: از این روستای پیش رو که بگذریم، دیگه فاصله ای تا مرز نداریم، البته ما باید از بیراهه بریم، اونجا یه ماشین دیگه منتظرمسافر ما هستند، باید به سرعت خودمان را به انجا برسانیم، این خانم را که تحویل دادیم، من و شما برمی گردیم.
منیژه آهانی کرد و چشمانش را به نخل های سر به فلک کشیدهٔ روبه رویش دوخت، جایی که مشخص بود جزء آخرین آبادی های کشور ایران ...
منیژه سرش را کنار سر محیا گذاشت و آرام کنار گوشش زمزمه کرد: یک شبانه روز گذشته، نه یک کلام حرف زدی و نه یک چکه آب خوردی، حتی چشمات را هم باز نکردی که اطرافت را ببینی، حالا نزدیک مرزیم، پیشنهاد می کنم لااقل از آخرین دقایق حضور در وطن مادری ات استفاده کنی، شیشه را پایین بکش هوای وطنت را برای آخرین بار تنفس کن، چشمات را وا کن دختر ببین این نخل های سر به فلک کشیده، آخرین چیزهایی هستند که تو می توانی از وطنت ببینی..
محیا با شنیدن این حرف چشمانش را باز کرد و انگار دوباره دل و روده اش بهم ریخت و زور به دلش آورد.
منیژه با دیدن این حالت رو به راننده گفت: جان عزیزات نگه دار، این دختره داره بالا میاره تا دوباره ما را به کثافت نکشیده نگه دار،الانم که توی بیابون هستین خطر فرار هم در کار نیست زود باش نگه دار..
راننده از داخل آینه وسط عقب را نگاه کرد و بدون اینکه حرفی بزند سرعت ماشین را کم کرد و ماشین متوقف شد.
محیا خودش را بیرون انداخت و به سمت چاله ای که مشخص بود در اثر بارش باران ایجاد شده حرکت کرد و خودش را به جلو پرت کرد، سرش را روی چاله گرفت و شروع کرد به عق زدن، منیژه از داخل ماشین شاهد ماجرا بود دلش سوخت از ماشین پیاده شد، خود را به محیا رساند و می خواست شانه های او را در دست گیرد و ماساژ دهد که ناگهان صدای انفجار مهیبی همراه با گرد و خاک به هوا بر خاست
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۵۲ #قسمت_پنجاه_دوم 🎬: زمان به سرعت می گذشت و ماشین مشکی رنگ که انگار دل محیا
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۵۳
#قسمت_پنجاه_سوم🎬:
با صدای انفجار، محیا از جا پرید و منیژه ناخودآگاه خود را داخل چاله انداخت، گرد و خاک که فرو نشست، اثری از ماشین سیاه رنگ نبود و فقط کپه ای از آتش جلوی چشمان دو زن بر هوا بود.
محیا و منیژه با تعجب به پیش رو نگاه می کردند که ناگهان دوباره صدای انفجارهای پی در پی به گوششان رسید.
پشت سر و جلوی رویشان زیر انفجارهای مداوم بود و این دو زن نمی دانستند که موضوع چیست و این انفجارها خبر از چه می دهد.
منیژه نگاهی به محیا کرد و آب دهانش را به زور قورت داد و مشخص بود که ترسیده و کمی جلوتر رفت و همانطور که با انگشت ماشین را نشان می داد گفت: انگار تو آه کشیدی، شاید هم نفرینشان کردی، نگاه کن هیچ اثری از آن دو مرد نیست، هر دو دود شدند و به هوا رفتند و دوباره کمی نزدیک به اسکلت ماشین که هنوز در آتش می سوخت، خمپاره ای منفجر شد، منیژه با ترس به سمت محیا آمد و با دست چادر عربی محیا را چسپید و گفت: من میترسم دختر! کجا بریم؟! الان توی این برهوت چکار کنیم؟!
محیا که هنوز مبهوت از اتفاقات مبهم پیش رو بود به کمی آن سو تر نگاه انداخت و گفت: باید به سمت آن آبادی برویم، همانجا که نخل هایش آتش گرفته..
منیژه اه کوتاهی کشید و گفت: آنجا هم که در آتش می سوزد، اصلا چه اتفاقی افتاده؟!
محیا همانطور که به سمت آبادی حرکت می کرد گفت: چاره ای نداریم، باید به انجا برویم و از آن آبادی خودمان را به خرمشهر برسانیم.
منیژه مانند جوجه ای که به دنبال مادر حرکت می کند، به دنبال محیا راه افتاد و از پشت سر تازه قد و قامت بند و کشیدهٔ محیا را می دید، زیر لب ماشااللهی گفت و بلند تر تکرار کرد: ببینم ورپریده، پس حالت خوب بود و توی ماشین خودت را به موش مردگی زده بودی؟!
محیا به عقب برگشت و گفت: حالم بد بود، اما الان بهترم، بعدم همین حال بد من، تو را نجات داد وگرنه الان می بایست توی اون دنیا جواب ملک عذاب را میدادی که چرا ظلم در حق منی که نمی شناختی کردی..
منیژه که انگار تازه متوجه کار زشتش شده بود، گفت: ببین منم یه زن هستم مثل خودت، یه بچه دارم بدون پدر، پدرش مرده، باید به طریقی شکمش را سیر کنم، خوب طرف اومده پولی معادل پول یک خانه اعیانی را به من میده تا تو را همراهی کنم که آب توی دلت تکون نخوره، تو باشی از این پول و این کار چشم پوشی میکنی؟! تازه من مراقبت بودم و ظلمی هم بهت نکردم، حالا بگو ببینم قضیهٔ تو چی بود؟! این مرتیکه عراقی تو رو کجا می برد؟ گناهی کردی یا فقط بحث خاطرخواهی بود؟
محیا که تمام حواسش پی انفجارها بود، آهی کشید و گفت: درسته،شاید تقدیر تو هم این بوده که همراه من بشی و در کنار محیای نگون بخت چند روزی باشی، داستان زندگی من داستانی پیچیده و بلند هست..
حرف در دهان محیا بود که انفجاری دیگر در نزدیکی شان به وقوع پیوست و باعث شد که هر دو زن با تمام قوا به جلو بدوند.
صدای انفجار یک لحظه هم قطع نمیشد، بعد از گذشت دقایقی طولانی بالاخره محیا و منیژه به آبادی رسیدند،
آبادی که دیگر آباد نبود و از هر طرف آتش زبانه می کشید و بوی دود و گوشت جزغاله شده در فضا پیچیده بود.
محیا به اطراف نگاه کرد، همه جا پر بود از مرغ و گوسفند و حیواناتی که ذبح نشده، مرده بودند.
کمی جلوتر زنی که کودکی در آغوش داشت در حالیکه چشمان هر دو به آسمان خیره مانده بود، روی زمین افتاده بودند، محیا خم شد، دستش را روی نبض دست مادر و سپس کودک گذاشت و متوجه شد هر دو کشته شده اند و برای همین چادرش را از سرش در اورد و روی جسد ان دو کشید.
منیژه هم که دیدن این صحنه ها گویا شوکه اش کرده بود دیگر از حرف زدن افتاده بود و هر دو زن با اشک چشم اطراف را از نظر می گذراندند که ناگهان مردی که چوبدستی به دست داشت جلو آمد و همانطور که با چشمان تار شده از اشک آنها را نگاه می کرد گفت: خدای من! درست می بینم؟! یعنی در این وانفسای جنگ و گریز، خدا تو را برای کمک به سکینه فرستاده و با گفتن این حرف خودش را به محیا رساند وگوشهٔ روپوش سفیدش را چسپید وگفت: خانم دکتر به داد سکینه برسید...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼