فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🌹مهماننوازی عراقیها
از زوار اباعبدالله بینظیره
💔🌹دوماه خالصانه و بدون منت به زوار اباعبدالله خدمت میکنند و موقع برگشت اینطور با گریه عذرخواهی میکنند که ببخشید اگر کوتاهی کردیم….. #زیارت_اربعین #اربعین_حسینی #حب_الحسین_یجمعنا
🔴 تصویری از تودیع و معارفه مهرداد بذرپاش و فرزانه صادق در شبکههای اجتماعی فراگیر شد
🔸بذرپاش سال گذشته فرزانه صادق را برکنار کرده بود.
دولت #پزشکیان
دولت #رئیسی_عزیز
مثل #امیر_کبیر و #رئیسی_عزیز...
این حرف امروز رهبری چقدر بینظیر بود.
این دو شهید، هر کدام سه سال عهدهدار مسئولیت بودند و به اندازه "چندین سه سال" کار کردند و در تاریخ جاودانه شدند.
و جالب تر اینکه؛
امیرکبیر را طرفداران آقاخان نوری تخریب میکردند و #رئیسی را طرفدارانِ...
بیخیال...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 در راه #کربلا
🔹️رزمندگان آرزومند کربلا در دوران دفاع مقدس و راهپیمایان #اربعین
➕ سخنان رهبر انقلاب و بازخوانی نوحه ماندگار «کربلا کربلا ما داریم میآییم»
🏴 #امام_حسین
🌷 روز برای فعالیت وگردش زندگی:
وَجَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشًا (١١)نبا
🌷شب برای آرامش واستراحت:
أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ... (٨٦)نمل
🌷سحر، وقت نمازشب:
وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَىٰٓ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا (٧٩)اسراء
🌷سحر ، وقت استغفار:
وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ (١٧)آل عمران
وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (١٨)ذاریات
🌷سحر، وقت تلاوت قرآن:
اوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا (٤)مزمل
🌷تدبردرقرآن:
افَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ... (٨٢)نساء،۲۴ محمد
🌷سجده وگریه هنگام تلاوت قرآن:
وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَآ إِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَٰنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا (٥٨)مریم
🌷وظیفه مانسبت به قرآن،نماز،مسجد،وکودکان مان:
🌷۱. قرآن:
فاقرووا...قرآن بخوانید.۲۰مزمل
فاتلوا...ازقرآن پیروی کنید.۸ اعراف
رتل القرآن..قرآن رازیبابخوانید.۴مزمل
افلایتدبرون..درقرآن تدبرکنید.۸۲نساء،۲۴محمد
🌷۲. نماز:
وامر اهلک بالصلوه.۱۳۲طه
.فرزندتان رابه نمازامرکنید
یابنی اقم الصلوه.۱۷لقمان
.فرزندم، نمازبخوان
رب اجعلنی مقیم الصلوه ومن ذریتی ربنا.۴۰ابراهیم
خداوندا من وفرزندانم راازنمازگزاران قراربده
🌷۳. مسجد:
اقیموا وجوهکم عندکل مسجد.۲۹ اعراف
مسجدبرید
خذوا زینتکم عندکل مسجد.۳۱ اعراف
بچه هاتون رامسجدببرید
🌷۴. رجوع به اهل علم:
فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون.۴۳نحل،۷ انبیا
اگرنمیدانیدازاهل علم سوال کنید
🌷۵. ترک گناه:
قوا انفسکم واهلیکم نارا...۶تحریم
خودوخانواده تان راازگناه بازدارید
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
آقاجانم سلام صبحت بخیر گوهر نایابم ❤️
چه خوشبختم ڪه صبحم
با سلام بر شما آغاز میشود
و ابتدا عطر یاد شما در قلبم میپیچد
چه روز دل انگیزی است روزی ڪه
نام شما بر سر درش باشد
و شمیم شما در هوایش...
من در پناه شما آرامم،
دلخوشم،زنده ام...
شکر خدا ڪه شما را دارم...
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
بزرگواران سلام وادب🍃🌸
درپناه خدا ویار امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشید ان شاءالله....🍃🌸
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
🌷🍃
53.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 هله هله هله
نوحه زیبای #اربعین امسال که در موکب های مسیر پیاده روی زیاد شنیدید.
🎙مداح: خضر عباس اهل نجف
📌کلیپ را با زیر نویس فارسی با دقت ببینید، محتوای شعر این نوحه بسیار زیبا و دلنشین است.
به قول حاج قاسم🤍
اگه نمازامون نماز بود......
موقع شکسته شدنش تو مسافرت خوشحال نمیشدیم😔....
همین جمله یه تلنگر کامله !!...
چقدر به نماز اهمیت میدیم؟؟؟؟...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به کربلایی های عزیز😍💐😍
زیارت گوارای وجودتان
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین_علیه_السلام
حتما تماشا کنید!؟
#غرورممنوع!؟
♥️اگر روزی ما خیال کردیم که برای اهل بیت (س) و خصوصا سیدالشهدا(ع) کاری کردیم و کمی به خودمان غره شدیم و یا غرور ما را فرا گرفت؟ حتما این کلیپ را تماشا کنیم و برای دیگران هم ارسال کنیم👈تا بدانیم در بارگاه امام حسین(ع) از ما خیلی عاشق تر و هم سالها از ماجلوتر هستند!؟
♥️تمام کس و کار بانو ام المجاهده را صدام اعدام کرده🤔 ۴خواهر، ۳برادر، شوهر و پسرش را و ۳ بار خانه اش را بر سرش خراب کرد😰 و تمام هست و نیستش را مصادره کرد👈 به جرم موکب داری برای حسین ابن علی(ع) 👌 از ۶ سالگی تا الان نزدیک ۸۰ سال است که موکب داری می کند و سالهاست که پای عشق و علاقه به امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) و... ایستاده است😰 آیا ما هم اگر این امتحان ها برایمان اتفاق می افتاد👈 ما هم، پای سیدالشهدا(ع) ثابت قدم بودیم!؟
مغرور نشویم
کتاب جاده ای به سوی ظهور
#ناصرکاوه
❤️#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ دستخط شهید مصطفی صدرزاده...
🗒 عملیات نظم در خانواده!
۱_با اعضای خانواده تمام احترام رعایت شود (در اوج محبت)
۲_باید حداقل هفته یک مرتبه برای همسر گل خریده شود.
۳_ساعت خوابیدن و بیدار شدن همیشه باید یکی باشد.
۴_لباس های شخصی خود را حداقل بشورم.
۵_ظرف های داخل آشپزخانه به محض رویت باید شسته شود.
۶_هرگونه ریخته و پاش در منزل باید به سرعت جمع آوری شود.
۷_باید در خانه همیشه نان تازه باشد.
۸_وضعیت لباس فرزند وهمسر باید کنترل شود و زمانی برای خرید ماهانه یا سالانه مشخص شود.
۹_بخشی از حقوق به خود همسر داده شود.
۱۰_به هیچ وجه سر همسر و فرزند نباید داد کشید.
۱۱_دیدار پدر و مادر و فامیل بسیار حساب شده و طی زمان بندی باشد.
۱۲_باید برنامه های منزل از یک هفته قبل تنظیم شود.
۱۳_باید زمان تفریح همسر و فرزند کامل منظم و مشخص شده باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰تماشای این ویدیو را از دست ندهید؛
🌷مادر شهیدان مؤمنی، آیینه تمامنمای ایمان، توکل و صبر
✔️هیچگاه بدون وضو فرزندانم را شیر ندادم/ رضا از همهشان کوچکتر بود؛ خودم او را برای جبهه ثبتنام کردم. برای اینکه بزرگ دیده شود، در چله تابستان، کاپشن پوشیده بود
🗞بانوی ایثارگر مرحومه «زهرا شیرپوری» مادر شهیدان «اسدالله، علی و رضا» و جانباز عبدالله مومنی نماد و اسوه مادری باایمان، مهربان و ازخودگذشته بود. مادر پنج پسر که فرزندانش در میدان جنگ بودند، اما او خم به ابرو نیاورد.
🌷شهید اسدالله مومنی پنجم فروردین سال ۶۲ در منطقه مهاباد و شهیدان علی و محمدرضا مومنی در ۲۹ تیرسال ۶۶ در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و پیکر هر سه شهید در گلزار شهدای شهر دامغان به خاک سپرده شده است.
📢 سیزده توصیه دیروز رهبر انقلاب به دولت چهاردهم چه بود؟
✏️ رهبر انقلاب در اولین دیدار رئیس جمهور و هیئت دولت چهاردهم توصیههایی را خطاب به دولتمردان بیان داشتند که سرفصلهای این موارد سیزدهگانه به شرح زیر منتشر میشود.
🔹۱. شکر الهی برای نعمت خدمت به مردم
🔸۲. شناسایی ظرفیتهای انسانی و طبیعی کشور؛ شرط کارآمدی کارگزاران
🔹۳. انتخاب همکاران با این خصوصیات: جوان، مؤمن، انقلابی، متعهد و پرانگیزه
🔸۴. خردمندانه شدن حکمرانی در صورت رجوع به کارشناس
🔹۵. حضور در بین مردم و رفتن به سفر استانی
🔸۶. تهیه پیوست عدالت برای هر قانون و تصمیم مهم دولت
🔹۷. رعایت اولویتها در کارهای زیرساختی از جمله انرژی هستهای و کارهای فوری از جمله گرانی و تورم
🔸۸. حکمرانی قانونمند در فضای مجازی؛ دستیابی به فناوری و لایههای زیرساختی هوش مصنوعی
🔹۹. جدی گرفتن تولید ملی به عنوان کلید حل مشکلات اقتصادی
🔸۱۰. علاج پیری زودهنگام جمعیت کشور
🔹۱۱. نهراسیدن از مانع در کارها
🔸۱۲. امید نبستن به دشمن و منتظر موافقت دشمنان نماندن برای برنامهها
🔹۱۳. رسیدگی هر چه بیشتر به معنویت خود در دوران مسئولیت
#کلام_ولی
پروانه های وصال
#قسمت_دوازدهم #روشنا به طرف آسانسور رفتم دکمه آن را فشار دادم مدتی طول کشید اما خبری نشد به نظر ر
#قسمت_سیزدهم
#روشنا
آرش چند پرونده 📂 از قفسه بیرون آورد و روی میز قرار داد
و شروع به بررسی آن کردم ،متوجه نمی شدم چرا یک شرکت صنایع غذایی باید برای تهیه کنسرو از کشور های اروپائی وارد کند
آه تلخی کشیدم به نظر پیچیده تر از این ها می آید
شما چه فکر می کنید ؟!
آرش در حالی که مشغول ورقه زدن یکی از پرونده ها بود ،به طوری که حتی سرش را بالا نیاورد و زیرلب زمزمه کرد
بودجه شرکت برای خرید و آماده سازی مواد اولیه کم بود ؛ وارد کردن آن ها به صرفه تر بود.
حدود یک ساعت🕕 دیگر به پرونده ها نگاه کردم کاملا گیج شده بودم ،از روی صندلی بلند شدم و نگاهی به آرش کردم
من متوجه این حجم از بهم ریختگی نمی شوم بهتر است به پدرم بگویید یک حساب دار مجرب استخدام کند تا پیچیدگی پرونده از بیین برود
آرش از جایش بلند شد
الان کجا می روید قهوه درست کردم بمونید با هم ....
وسط حرفش پریدم ؛به اندازه کافی وقت گذاشتم
آرش آهی کشید این بار آخرین تقلای خودش را کرد
حداقل اجازه بدید برسانمتان
متشکرم اما باید پیاده روی کنم
تا ابتدای ورودی پله ها همراهیم کرد
بعد در شرکت را بست من هم فورا از ساختمان خارج شدم ،وارد خیابان که شدم زنگ موبایلم به صدا در آمد ،گوشی را کیف بیرون آورد
نگاهی به شماره کردم
سلام بابایی
سلام دختر بابا
کجایی ؟!
از شرکت آمدم بیرون
اوضاع چطور بود خوب بود
دوباره آهی کشیدم
بد نبود
آقای صدر چطوره خوبه ؟
انگار پتکی در سرم زده باشند درست متوجه نمی شدم این صدای بابا بود که آرش حمایت می کرد
به لطف شما بله
تماس را تمام کرد و به آرامی شروع به راه🚶 رفتن کنار جدول های خیابان کردم
نویسنده :تمنا 🍓🎼
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۶۰ #قسمت_شصت محیا نگاهی به منیژه که با نگاه خیره و عصبانی او را می نگریست، ک
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۶۱
#قسمت_شصت_یکم🎬:
منیژه در حالی که صادق را در آغوش گرفته بود و بسته کوچکی به دست دیگرش بود؛ سوار بر مینی بوس شد
مینی بوسی جای سوزن انداختن نبود منیژه جلو و جلوتر رفت، می خواست خودش را به آخر مینی بوس برساند و با این حال در باز بود و هنوز راننده مسافر روی مسافر سوار می کرد که ناگهان با صدای انفجار مهیبی که از کنارشان برخاست، در بسته شد و می نی بوس به سرعت حرکت کرد
ماشین که حرکت کرد هم همه ای در می نی بوس به پا شد، هر کسی حرفی میزد، یکی صلوات میفرستاد یکی یا حسین می گفت و زنی هم صدا زد آهای راننده! بایست همسر و پسرم جا ماندن، بایست تو را خدا..
راننده دستی تکان داد و گفت: نمی شود؛ می بینی که وضعیت شهر را ، آنها هم بالاخره خودشان را با ماشینی چیزی به آبادان خواهند رساند، بذار جان این مسافران را نجات دهیم در همین چاله ای که در جاده ایجاد شده بود باعث شد تا ماشین یک وری شود، منیژه که هنوز وسط می نی بوس حیران ایستاده بود، به سمتی پرت شد و روی سر زن و بچه ای دیگر افتاد که صدای آنها هم در آمد.
در این هنگام، صدای گریه صادق هم بلند شد، منیژه همانطور که سعی می کرد کمر راست کند و تعادل خودش را حفظ کند، اوفی کرد و گفت: توی این وضعیت همین گریه تو را کم داشتم.
پیرمردی که عصای چوبی داشت از جا بلند شد و به منیژه گفت: بیا دخترم! بیا جای من بشین و به بچه ات شیر بده..
منیژه نگاهی سپاسگزارانه به پیرمرد کرد و گفت: ممنون! خدا خیرت بده پدرجان، این کودک بینوای مادر مرده را باید برسانم دست اقوامش، مادرش نیستم اما مامورم که این بچه را نجات بدم و با زدن این حرف روی صندلی پیرمرد نشست و متوجه زنی شد که کنارش به او چشم دوخته بود، زن به کمک منیژه آمد و شیشهٔ شیر را از داخل پلاستیک دستش، پیدا کرد و به منیژه داد.
منیژه تشکر کوتاهی کرد و مشغول شیر دادن به صادق شد، زن آهی کشید و گفت: این بچه را کجا باید ببری؟ آبادان؟ اهواز؟!
منیژه سرش را بالا گرفت و گفت: اگر زنده بمانیم باید بریم مشهد...
لبخندی روی لبهای بی روح زن نشست، انگار از شنیدن نام مشهد، شیرینی در وجودش پیچیده بود، سری تکان داد و گفت: خوش به حالتان و در همین حین صدای زوزهٔ بمبی دیگر بلند شد و پشت سرش می نی بوس تکان شدیدی خورد و چند معلق زد، متوقف شد، انگار زمین و زمان بهم آمیخته بود..
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۶۱ #قسمت_شصت_یکم🎬: منیژه در حالی که صادق را در آغوش گرفته بود و بسته کوچکی ب
#رمامن_آنلاین
#دست_تقدیر۶۲
#قسمت_شصت_دوم 🎬:
منیژه آهسته در خانه را که مثل همیشه، عمه خانم بهم آورده بود و درست بسته نشده بود را باز کرد و داخل شد و دوباره در را بهم آورد و با سرانگشتان پا آهسته آهسته به طرف اتاقی که تحت اختیار داشت و درش از داخل حیاط باز میشد، حرکت کرد.
از حوض گرد و بزرگ آب وسط حیاط گذشته بود که صدای عمه خانم اونو میخکوب کرد: به به! چه عجب خانم خانما بعد از ده روز پیداشون شد، تو که رفتی دو روزه برگردی، چی شد طول کشید؟ نکنه سفر قندهار رفتی و بعد همانطور که دمپایی هایش را می پوشید آاخ و اوخ کنان از پله ها پایین آمد و گفت: ببین من گناه کردم که عمه تو شدم؟! من گناه کردم که بهت پناه دادم و خونه ام را تحت اختیارت قرار دادم؟! من گناه کردم که اون دخترهٔ ورپریده ات را که از دیوار راست بالا میره نگه داشتم هااا؟!
منیژه آب دهانش را قورت داد و به سمت عمه خانم برگشت و گفت:س..س..سلام عمه خانم..
عمه خانم تا صورت منیژه را دید زد توی سرش و گفت: ای وای خدا مرگم بده، چی شده عمه؟! چرا صورتت را با باند پوشوندی و بعد با صدای گریه بچه روی بغل منیژه با تعجبی بیشتر گفت: ای..این دیگه چیه؟! بچه؟! مال کیه؟! یه حرفی بزن دختر تا سکته نکردم.
در همین حین دخترکی سه ساله و ریز نقش با پیراهن چین چین صورتی از پله ها پایین اومد و با لحن شیرین کودکانه ای گفت: سلام مامانی، کجا بودی دلم برات تنگ شده بود.
منیژه لبخندی زد و گفت: سلام دختر کوچولوی خودم، سلام هدیه خانمم، خوبی دخترم؟!
دختر اشاره ای به صورت مادرش کرد وگفت: آخ مامان صورتت زخمی شده؟ و بعد متوجه دست های صادق که الان در هوا معلق بود شد و گفت: آخ جونم، عروسک برام آوردی؟!
منیژه روی زانویش نشست و بوسه ای از گونه دخترک گرفت و گفت: عروسک نیست مامانی! یه نی نی واقعی هست!
هدیه که باورش نمیشد، جلوتر آمد دستش را روی گونه صادق کشید و با خوشحالی شروع به دویدن کرد و همانطور که دور تا دور حوض آب میگشت گفت: آخ جون، یه نی نی واقعی...من نی نی خیلی دوست دارم.
عمه جان با توک پا به پشت منیژه زد وگفت: بگو ببینم با این وضعیت از کجا میایی و این بچه را از کجا آوردی؟!
منیژه از جا بلند میشد وگفت: قضیه اش مفصله عمه خانم تو رو خدا بزار یه کم استراحت کنم بعد همه چی را برات میگم
عمه خانم جلوی راه منیژه را سد کرد و گفت: تا نگی چی به چیه اجازه نداری یک قدم برداری!
منیژه اوفی کرد و صادق را روی بغل عمه تپاند و گفت: من از میدان جنگ میام!حتما خبرای حمله صدام را شنیدی! بزار یک ساعت بکپم بعد میام همه چی را بهت میگم، فعلا به این بچه برس و با زدن این حرف از عمه خانم که مبهوت به صادق نگاه می کرد گذشت و در اتاقش را باز کرد.
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼