#ذکر_جهت_آرامش_پیداکردن
🌸✨علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان فرمودند:✨
✨جهت آرامش پیدا کردن دست روی سینه بگذارید ودر حالت نشسته و ایستاده چند مرتبه ایه 28 سوره رعد را بخوانید:
🎀《 الذّینَ امَنوا وتَطمَئِنُّ قُلوبُهُم بذِکرِ اللهِ اَلا بذِکرِ الله تَطمَئِنُ القلوب 》
📚میرزا احمد آشتیانی (ره) ، کتاب هدیه احمدیه
💕💕💕
🍀🍃🍀🍃🍀🍃
🌿چرا سوره توحيد را اخلاص ميگويند؟
👈نکته اي عجيب
💚چون اين سوره تنها و خالص ، سخن از الله ميگويد. نه حرفي از بهشت دارد و نه جهنم ، نه پيامبران و نه ائمه و نه هيچ جيز ديگر ، خالص خالص معرفي الله است.
💚چه جالب اينکه اين سوره را شناسنامه الله ميگويند ، و جالب تر اينکه الله به عدد ابجد ۶۶ است و تعداد حروف اين سوره هم شصت و شش حرف ميباشد.
💚وجالبتر اينکه 66 بار يا الله گفتن بعد از هرفريضه واجب جهت برآورده شدن حاجات مجرب و بسیار ثواب دارد
💕💕💕
💎 مردی جهانگردی شنيد روحاني مقدسی در سرزمين خاور زندگی می كند. وسايلش را جمع كرد تا برود و شكوه و عظمت او را ببيند. وقتی به خانه روحانی رسيد او را در كلبه محقری تنها يافت در حالی كه در آن خانه جز يك قفسه كتاب و ميز و صندلی چيزی وجود نداشت.
مرد جهانگرد از روحانی پرسيد: « پس وسايل خانه شما كجاست؟»
روحانی پرسيد: « وسايل تو كجاست؟»
مرد جهانگرد پاسخ داد: « من وسيله ای ندارم. اينجا مسافرم.»
روحانی نيز پاسخ داد: « من هم وسيله ای ندارم. اينجا مسافرم ...»
💕💕💕
شاید ما آدمها
معنای "انتظار" را در لغتنامهها نخواندیم
شاید هم معنای لغویاش را فراموش کردهایم...
در فرهنگ انتظار،
"آرام" و "قرار" معنی ندارد!
#چشمانتظار بودن لازم است ولی کافی نیست...
و #دلشوره داشتن، دردی را دوا نمیکند...
گرچه همهی شان خوب هستند اما باید #هرلحظه به یاد محبوبت باشی...
کوچه به کوچه و خانه به خانه، از او خبر بگیری و دیوانه وار، در جستجویش باشی...
و او، وقتی بیتابی تو را خبردار شود، خودش به دیدارت میآید...
▪️آقا جان... سخت دلتنگم...
▫️اللهم عجل لولیک الفرج
💕💕💕
~♡~🌱
بعضی وقتها هیچکس مثلِ خدا
به فکر آدم نیست،
حاج آقا سعادتفر میگفت:
قبل از اینکه شما از خدا یاد کنید
خدا از شما یاد کرده
که به یاد خدا افتادید..
| #حاج_حسین_یکتا |
💕💕💕
استاد پناهیان: در دوران دفاع مقدّس بهترین افراد خود را به میدان فرستادیم، امّا پس از جنگ بهترین افراد خود را پشت میز مدیریت نفرستادیم. ملّتی که والاترین شهدا را داشته، باید عالیترین مدیران را نیز داشته باشد. مدیران کشور باید مانند شهدای مدافع حرم #پاکباخته باشند.
مدیر نمونه کسی است که از فرصتها
برای #خدمت استفاده میکند،
نه جمعآوری غنیمت.
۹۵/۳/۳
💕💕💕
پروانه های وصال
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #بوے_باران #قسمت_شانزدهم #بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق •°•°•°• ماشین ایست
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#بوے_باران
#قسمت_هفدهم
#بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق
•°•°•°•
یک ماه گذشته...
#آقاسید باز هم اومد خواستگاری
نه یه بار
نه دو بار
چندین بار...
اما
بابام راضی نمیشد...
نمیدونستم چکار کنم
روانی شده بودم.
نه ناهار میخوردم نه شام.
.
کسی درو اتاق و کوبید.
+بیا تو
مامان درو باز کردو اومد داخل.
رومو برگردندم.
یک ماهه که باهاشون قهرم!
_پاشو دخترم پاشو ناهارتو برات آوردم.
چیزی نگفتم و پتو رو کشیدم رو سرم.
_پاشو دختر نازم...پاشو عروس خانوم.
چشام زیر تاریکی پتو درشت شد.
بابا راضی شده؟
واقعا؟
نههه
این #امکان_نداره...
_پاشو مامانم پاشو یه چیزی بخور
شب که آقادوماد بیاد جون داشته باشی عزیزم.
پتو رو زدم کنارو پاشدم.
+بابا راضی شد؟
مامان خنده ای کردوبا دو دلی گفت:
_حالا تو پاشو...
تو دلم قند آب میکردن...
سینی غذا رو کشیدم جلومو
شروع کردم به خوردن.
نمیدونم کی این مسخره بازیو راه انداخت که قهر کنی غذانخوری...مُردم این یه ماه بس که سوسولی غذا خوردم😂😂
کلی به خودم رسیدم،حسابی سر حال شده بودم.
نزدیک یک ساعت از وقتم فقط تو حموم گذشت 😐😐
حسابی شستم خودمو😂
.
بابا درو باز کرد.
دل تو دلم نبود...
اول از همه
آقاداماد اومد داخل
که بازهم صورتش با سبد گل پوشیده شده بود.
خنده ام گرفت.
باذوق به صورت پوشیده شده اش نگاه کردم.
سبد گل اومد پایین...
نه....
ماتم برد...
#امکان_نداره ...
.
⬅ ادامه دارد...
•°•°•°•
پروانه های وصال
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #بوے_باران #قسمت_هفدهم #بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق •°•°•°• یک ماه گذشته
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#بوے_باران
#قسمت_هجدهم
#بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق
•°•°•°•
قلبم تند و تند میکوبید به سینه ام.
زبونم بند اومده بود!
بدون اینکه سلام کنم رفتم تو آشپزخونه.
صورتمو گرفتم زیر شیر آب...
سردی آب گرمای درونم رو کم کرد.
این امکان نداره...
مامان اومد تو آشپز خونه:
_پس چرا یهو رفتی؟!
بُهت زده به مامان نگاه کردم و جوابی ندادم.
_نیلو حالت خوبه؟!
بازهم نگاهش کردم.
_پاشو خودتو مرتب کن.صدات کردم چایی رو بیار
و رفت.
.
بعد از پنج دقیقه صدای مامان بلند شد:
_نیلوفر جان، مامان چایی رو بیار.
بدون اینکه تکونی بخورم
همونطور سرِ جام نشسته بودم.
پنج دقیقه بعد مامان اومد تو آشپزخونه
_پس چرا اینجا نشستی میخوای آبرومونو ببری؟
میگم پاشو بدو ببینم!
لبمو با زبونم خیس کردمو گفتم:
+من هیچ جا نمیام!
_باید بیاری!
پاشو یالا!
و دستم کشیدو بلندم کرد...
سینی چایی رو داد دستم و بزور فرستادم تو پذیرایی...
بدون اینکه سلام کنم بهشون چایی تعارف کردم.
به مامانش که رسیدم گفت:
_دستت درد نکنه عروس گلم.
میخواستم سینی چایی رو بکوبم تو دهنش.
روی صندلی کنار مامانم نشستم.
وقتی چایی هاشونو خوردن باباش گفت:
_خب آقای جلالی اگه اجازه بدین دوتا جوون برن صحبت کنن...
بابا خنده ای کردو گفت:
+شما صاحب اختیارین جناب...
و بعد رو به من گفت: بابا جان شادوماد رو راهنمایی کن به اتاقت.
نگاهی بهش انداختم
از درون داشتم میسوختم...
به راهرو اشاره کردم و گفتم:
_بفرمایید
.
⬅ ادامه دارد...
.
•°•°•°•
ام البنین سلام الله علیها
تمامِ هَمش، امام زمانش بود!
تمام فرزندانش را امام زمانی تربیت کرد!!
هر چه داشت در راه پسر زهرا داد!!!
اگر امروز بود
مهدیِ حسین را یاری میکرد،
و شبانه روز
برای فرج امامش دعا میکرد ...
▪️بحق مادر عباس علیه السلام
▫️اللهم عجل لولیک الفرج
🖤🖤🖤