با دلخوری به " خدا " گفتم
درب آرزوهايم راقفل ڪردی
ڪليد را هم پيش خودت نگه داشتی
لبخندی زد و جواب داد
همه عشقم اين است
ڪه به هواي اين ڪليد هم شده
گاهی به من سرمی زنی
💕💕💕
🔴آخرین خبرها از انفجار بزرگ بیروت/ تاکنون بیش از ۱۰۰ نفر کشته و بیش از ۴۰۰۰ نفر هم زخمی شدهاند
🔻به گزارش گروه بینالملل باشگاه خبرنگاران جوان، دیروز سهشنبه انفجارهایی ویرانگر بندر بیروت را به لرزه درآورد و تعدادی از ساختمانها را در این بخش از پایتخت لبنان با خاک یکسان کرد به طوری که موج انفجار در کیلومترها دورتر از محل انفجار شنیده شد.
🔹دستگاه امنیت عمومی لبنان اعلام کرد قرار است تحقیقاتی برای مشخص کردن «ماهیت دقیق حادثه» انجام بگیرد. سرلشکر «عباس ابراهیم»، رئیس دستگاه امنیتی لبنان، گفت تحقیقات اولیه حاکی از انفجار بیش از ۲۷۰۰ تن نیترات آمونیوم در انبار بندر بیروت است.
🔹در حادثه انفجار بیروت دهها نفر کشته و صدها نفر زخمی شدند.
بیعت میکنیم با وارث غدیر؛
با دعا برای ظهورش...!
#من_غدیرےام
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕
•| #پاےدرسدل |•
مواظب باشیم " دلمان" جایی نرود
کھ اگر رفت؛
بازگرداندنش کارسختی و گاهیمحال است.
اگر برگردد،
معلول و مجروح و سرخورده بازمیگردد....
مراقب باشیم!!
"دل" آرام، سربههوا و عاشقپیشه است
و خیلی سریع " اُنس" میگیرد.
اگر غفلت کنیم میرود و خودش را بھ چیزهاۍ "بیارزش" وابسته مےکند.
#استادپناهیان
#من_غدیرےام
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕
♻️چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم :
⚠️ جاده لغزنده است!
🏁 دشمنان مشغول کارند!
🚦با احتیاط برانید!
⛔️ سبقت ممنوع...!
📛 دیر رسیدن به پست و مقام،
بهتر از هرگز نرسیدن به "امام زمان" است..!
♨️ حداکثر سرعت،
امابیشتر از سرعت "ولی فقیه" نباشد.
🆘 اگر پشتیبان "ولایت فقیه" نیستید،
لااقل کمربند "دشمن" را نبندید!
⛔️ دور زدن اسلام و اعتقادات ممنوع!
🛑 با دنده لج حرکت نکنید
و با وضو وارد شوید..
🚩 چرا که این جاده،
آغشته به خون مطهر شهداست.
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷قطار ثواب و مغفرت الهی در روز غدیر خم🌷
🎥 استاد علی خیرآبادی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
نام و ذکر امیرالمومنین علیه السلام
زینت مجالس
💫💫 استاد علی خیر آبادی
فوق العاده زیباست این متن👌
میخواستم خدا را نوازش کنم !
ندا رسید؛ کودک یتیم را نوازش کن..
خواستم چهره خداوند را ببینم !
ندا آمد؛ به صورت مادرت بنگر..
خواستم به خانه خدا بروم !
ندا آمد؛ قلب انسان مومن را زیارت کن..
خواستم نور الهی را مشاهده کنم
ندا آمد؛ ازپرخوری وشکم سیر فاصلهبگیر.
خواستم صبر خدای را ببینم !
ندا آمد؛ بر زخم زبان بندگان صبر کن..
خواستم خدای را یاد کنم !
ندا آمد؛ ارحام و خویشانت را یاد کن.
خواستم که دیگر نخواهم ..
ندا آمد امورت را به او واگذار کن و برو..
💕💕💕
پروانه های وصال
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن . #قسمت_سوم تا اسمموخوند بدوبدو دویدم سمت درب دانشگاه ولی از اتوبوس خبر
#به_نام_خدای_مهدی
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن .
.
#قسمت_چهارم
.
توی مسیر بودیم و منم در حال گوش دادن به اهنگام 😊ولی همچنان حوصلم سر میرفت.😕
اخه میدونید من یه آدمی هستم که نمیتونم یه جا ساکت باشم و باید حرف بزنم. اینا هم که هیچی دوتا چوب خشک جلو نشسته بودن.
.
-آقای فرمانده پایگاه😒
.
-بله؟!
. -خیلی مونده برسیم به اتوبوس ها ؟! 😟
.
-ان شاالله شب که برای غذا توقف میکنن بهشون میرسیم.
.
-اوهوووم.باشه.😕 باهاش صحبت میکردم ولی بر نمیگشت و نگامم نمیکرد.دوست داشتم گوشیمو بکوبم تو سرش 😑😑
.
تو حال خودم بودم ویکم چشمامو بستم که دیدم ماشین وایساد
.
-چی شدرسیدیم؟!
.
. -نه برای نمازنگه داشتیم
.
-خوب میزاشتین همون موقع شام خوردن نمازتونوبخونین
.
-خواهرم فضیلت اول وقت یه چیز دیگست.شما هم بفرمایین
.
-کجا بیام؟!
.
-مگه شما نماز نمیخونین؟!
.
. -روم نمیشد بگم که بلد نیستم.گفتم نه من الان سرم درد میکنه.میزارم آخر وقت بخونم که سر خدا هم خلوت تره😊
.
-لا اله الا الله...اگه قرص چیزی هم برا سردرد میخواین تو جعبه امدادی هست
.
-ممنون☺
.
-پیاده شدم و رفتم نزدیک مسجد یکم راه رفتم. آقا سید و سرباز داشتن وضو میگرفتن.ولی وقتی میخواستن داخل مسجد برن دیدن درمسجده بسته بود.
.
مسجد تومسیر پرتی تویه میانبر به سمت مشهد بود.
.
مجبورا چفیه هاشونو رو زمین پهن کردن و مشغول نماز خوندن شدن. سرباز زودتر نمازشو تموم کرد و رفت سمت ماشین و باد لاستیک ها رو چک میکرد.
.
ولی اقا سید از نمازش دست نمیکشید. بعد نمازش سجده رفت و تو سجده زار زار گریه میکرد وداشت با خدا حرف میزد.😢
.
اولش بی خیال بودم ولی گفتم برم جلو ببینم چی میگه اخه...آروم آروم جلو رفتم و اصلا حواسم نبود که رو به روش وایسادم.
.
گریه هاش قلبمو یه جوری کرده بود.😔 راستیتش نمیتونستم باور کنم اون پسر با اون غرورش داره اینطوری گریه میکنه.برام جالب بود همچین چیزی.
تو حال خودم بودم که یهو سرشو از سجده برداشت و باهام چشم تو چشم شد.سریع اشکاشو با استینش پاک کرد و با صدای گرفته که به زور صافش میکرد گفت:
بفرمایید خواهرم کاری داشتید با من؟؟😯
.
من؟! نه...نه.فقط اومدم بگم که یکم سریعتر که از اتوبوسها جا نمونیم باز😶😶
.
چشم چشم..الان میام.ببخشید معطل شدید.
.
سریع بلند شد.وجمع و جور کرد خودشو ورفت سمت ماشین.
.
نمیدونستم الان باید بهش چی بگم.
.
دوست داشتم بپرسم چرا گریه میکنه ولی بیخیال شدم.
.
فقط آروم توی دلم گفتم خوشبحالش که میتونه گریه کنه..
.
بالاخره...
#سید_مهدی_بنی_هاشمی