✨﷽✨
⚽حرفی که چشمان علی پروین را قرمز کرد
❤️طهرانی مقدم در سال 83 رئیس هیات مدیره باشگاه صبا باتری میشود. در آن زمان با آدمهای بزرگ ورزشی جلسه میگذاشتند که یکی از آنها آقای علی پروین بود. جلسهای با حضور پروین و طهرانی مقدم برگزار میشود. آقای ناصر شهسواری که در این جلسه حضور داشته است میگوید:
وقتی علی پروین، حاج حسن را دید، انگار 50 سال است او را میشناسد. خیلی خوشبرخورد، با ادب و با کمالات کنار حاج حسن آقا نشسته بود و با هم شوخی میکردند.
🏆بحث ورزشی که شد، علی پروین به کاپهای ویترینش اشاره کرد و گفت: «حاج حسنآقا! میبینی. این کاپها را زمانی که من در پرسپولیس بودم بهدست آوردم» حاج حسن گفت: «حاج علیآقا! برای آخرتتان چه جمع کردید؟ میخواهید این کاپها و این مقامها را در آن دنیا جمع کنید و بگویید خدایا، من کاپ دارم؟ خب، همه کاپ دارند، آیا وزن کارهای فرهنگی و معنوی شما هم اندازه وزن این کاپهایتان هست؟ از این بابت هم خودتان را بالا کشیدهاید؟»
❤️بعد با تواضع خودش را مثال زد و ادامه داد: «من هم کاری نکردم ولی شما الگوی مردم و جوانها هستید. بیایید در بخش فرهنگی کار دیگری انجام بدهید» مثالی هم آورد و گفت: «وقتی شما بروید در نماز جمعه و نماز جماعت شرکت کنید، میبینید که مردم چقدر از شما الگو میگیرند و چون علی پروین در نماز جمعه، راهپیمایی، کار خیر، شرکت کرده، آنها هم میکنند.
آن وقت شما توانستهاید جوانها را به نماز جمعه بکشانید. لذا بیایید در بحث فرهنگی کار کنید. همین مقدار که مدال دارید، به همین اندازه هم بیایید، در بحث معنوی و فرهنگ کار کنید، اینها دست شما را در آخرت میگیرد و انسان را نجات میدهد، گرهگشای انسان است و انسان را جاودانه نگه میدارد، والا کاپ را خیلیها بردهاند و تمام شده است.»
علی پروین که چشمانش قرمز شده بود، گفت: «حاج حسنآقا! من رفیقی مثل شما نداشتیم که چنین حرفهایی را به من بزند. همه آمدند و بهبه و چهچه کردند و رفتند. شما آمدید و دلم را روشن و چشمم را باز کردید. بنده در خدمت شما هستم. باعث افتخار من است که در کنار شما و در خدمت شما باشم که هم دنیا را دارم و هم آخرت را.»
📚نگاهی به کتاب «با دست های خالی» خاطرات شهید حسن طهرانی مقدم
💕❤️💕
حـــــرفحسابـــــ🌿
ایـــــمان یعـــــنے وقتے"خـــــدا "گفتـــــ:
مـــــن ایـــــن ڪـــــارو دوستـــــ نـــــدارم،
تـــــوهمدوســـــتنداشـــــتہ باشـــــےدیـــــگہツ
💕💚💕
[🦋]
#تلـــــنگر_شـــــهدایـــــے
"شـــــهـادتـــــ"🕊
معــــــطل مـــــن و تـــــو نمــی مـانـد...
تــــــو اگـر "سـربـاز_خـــــــــــدا" نشوے،
دیـــــگرے مــی شـــــود...
"شهـــــادتــ "را مـےدهنـد ،
امـــــا بـــــہ "اهل درد" نه بـــــے خیال ها ...
فقـــــط دم زدن از "شـــــهدا" افتخار نیستـــــ
بایـــــد زندگیمان ، حرفـــــمان ، نـــــگاهمان ، لقـــــمہ هایمان ، رفـــــاقتمان ،
"بوے شـــــهدا را بدهـــــد"...
💕❤️💕
سعے ڪن
چون یڪ درخت ڪهن
ریشہ درعمق
خاڪ داشتہ باشے
تا اگرشاخہ اے ازتوشڪست
شڪسته نشوے
بایدهمیشہ ریشه درامید داشت،
تا درهرفصلے از نو رویید
💕💙💕
اگرحتى از زندگى يكديگر رفتنى شديد،
اندكى "حرمت" بين خودتان به يادگار بگذاريد
همه اش را نبرید
شايد خاطره اى ،عکسی
آهنگى...
جا گذاشته باشيد و مجبور شويد برگرديد
💕💚💕
🌷گاهی ۅقتا یہ دوسٺ آسمونی
با اینکه پیشٺ نیسٺ...
❤️️خیلی ݕیشٺر از این دوستای زمینی بہ دادٺ می رسہ همیشہ هست، همیشہ زنده، هروقٺ دلٺ خواسٺ میتونی باهاش دردل کنی...
💐اون جایی که فڪرش رو هم نمی کنی به دادٺ میرسہ هیچوقت هم باهاٺ قهر نمیکنہ من یہ دوسٺ آسمونی دارم...
😔دلتنگتم دوست آسمانیم
#برادرجان
#شهیدجانبازمحمدرضاتقی_ملک
مبادا
چند ساعت ديرتر به زندگی كردن فكر كنيد
بايد تاخت
بايد زد به سيم آخر
بايد دل به دريا زد
بايد كرد آن كاری را كه بايد
بايد خواست تا بشود ...
هيچ چيز در اين زندگی
آنقدر سخت نيست كه هيچ وقت حل نشود ...
هيچ چيز آنقدر تلخ نيست كه رَد نشود
هيچ چيز آنقدر بد نيست كه خوب نشود
صابر ابر
💕💚💕
✅وقتی حرف با عمل فرق داشته باشد!
✍مرحوم عبدالکریم حامد می فرمود:
«شخصی در مجالس سیدالشهدا (علیه السلام) خدمت می کرد و زیر لب این شعر را می خواند:« حسین دارم چه غم دارم؟!» شیخ رجبعلی با دیدن این شخص در دل گفت : خوش بحال این شخص،سید الشهدا علیه السلام به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم ها و غم های قیامت نجات خواهد داد.
پس از مدتی شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین (علیه السلام ) به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد. شیخ رجبعلی می گفت: با خود گفتم: امروز روز توست؛ گوارایت باد! ناگهان دیدم که امام حسین(علیه السلام) به فرشته ای امر می کند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد؛ در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود: شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم!
💥از سخن حضرت تعجب کردم و پس از بیداری جستجو کردم که شغل آن مرد چیست و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد، آزاد می فروشد..!
📚کرامات اولیا و مردان خدا
💕🧡💕
﷽
#کلـــــام_شـــــهدا
🌸🌱🌸
اگـــــر "#العجـــــل" بگوییـــــم
و بـــــراے #ظـــــهور آمــــــاده نـَشویم
#ڪــــــــــوفیان آخرالـزمــــــانـیم..🌿
ظـہـور ټـو پایـــــانِ #جنگهاستـــــ...!
#شـــــهیدمدافع_حـــــرم
#شـــــهیدمحمودرضابیضایـــــے
#سلام_ودرود_برشهیدان
💕💛💕
پروانه های وصال
#مردی_در_آینه #قسمت_سي_نهم: قاتل اجاره ای؟ اولين صبحي بود که بعد از مدت ها، زودتر از همه توي ادا
#مردی_در_آینه
#قسمت_چهل: اسلحه ای که جا ماند
جنازه کريس تادئو رو به خانواده اش تحويل دادن ... منم براي خاکسپاريش رفتم ... جز اداي احترام به نوجواني که با جديت دنبال تغيير مسير زندگيش بود ... و پدر و مادري که علي رغم تلاش هاي زياد ما، دست هاشون از هر جوابي خالي موند ... کار ديگه اي از دستم بر نمي اومد ...
يه گوشه ايستاده بودم ... و دنيل ساندرز و دوستان مسلمانش مشغول انجام مراسم خاکسپاري بودن ... چقدر آرام ... نوجوان 16 ساله اي ... پيچيده ميان يک پارچه سفيد ... و در ميان اندوه و اشک پدر و مادر و اطرافيانش ... در ميان تلي از خاک، ناپديد شد ...
و من حتي جرات نزديک شدن بهشون رو هم نداشتم ... زمان چنداني از مختومه شدن پرونده نمي گذشت ... پرونده اي که با وجود اون همه تلاش ... هيچ نشاني از قاتل پيدا نشد ... و تمام سوال ها بي جواب باقي موند ...
بيش از شش ماه گذشت ... و اين مدت، پر از پرونده هايي بود که گاهي ... به راحتي خوردن يک ليوان آب ... مي شد ظرف کمتر از يه هفته، قاتل رو پيدا کرد ...
پرونده کريس ... تنها پرونده بي نتيجه نبود ... اما بيشتر از هر پرونده ديگه اي آزارم داد ... علي الخصوص که اسلحه براي انگشت هام سنگين شده بود ...
جلوي سيبل مي ايستادم ... اما هيچ کدوم از تيرهام به هدف اصابت نمي کرد ... هر بار که اسلحه رو بلند مي کردم ... دست هام مي لرزيد و تمام بدنم خيس عرق مي شد ... و در تمام اين مدت ... حتي براي لحظه اي، چهره نورا ساندرز از مقابل چشم هام نرفت ...
اون دختر ... کابووس تک تک لحظات خواب و بيداري من شده بود ...
کشو رو کشيدم جلو ... چند لحظه به نشان و اسلحه ام نگاه کردم ... چشمم اون رو مي ديد اما دستم به سمتش نمي رفت ... فقط نشان رو برداشتم ... يه تحقيق ساده بود و اوبران هم با من مي اومد ...
ده دقيقه اي تماس تلفنی طول کشيد ... از آسانسور که بيرون اومدم ... لويد اومد سمتم ...
- از فرودگاه تماس گرفتن ... ميرم اونجا ... فکر کنم کيف مقتول رو پيدا کرديم ...
- اگه کيف و مشخصات درست بود ... سريع حکم بازرسي دفتر رو بگير ... به منم خبرش رو بده ...
اوبران از من جدا ... و من به کل فراموش کردم اسلحه ام هنوز توي کشوي ميزه ... سوار ماشين شدم ... و از اداره زدم بيرون ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#مردی_در_آینه #قسمت_چهل: اسلحه ای که جا ماند جنازه کريس تادئو رو به خانواده اش تحويل دادن ... م
#مردی_در_آینه
#قسمت_چهل_يک: لالا ... ؟!
کم کم هوا داشت تاريک مي شد ... هنوز به حدي روشن بود که بتونم به راحتي پيداش کنم ... ولي هر چقدر چشم مي گردوندم بي نتيجه بود ... جي پي اس مي گفت چند قدمي منه اما من نمي ديدم ...
سرعت رو کمتر کردم ... دقتم رو به اطراف بيشتر ... که ناگهان ...
باورم نمي شد ... بعد از 6 ماه ... لالا؟ ...
خيلي شبيه تصوير کامپيوتري بود ... اون طرف خيابون ... رفت سمت چند تا جوون که جلوي يه ساختمون کنار هم ايستاده بودن ... از توي جيبش چند تا اسکناس لوله شده در آورد ... و گرفت سمت شون ...
سريع ترمز کردم و از ماشين پريدم بيرون ... و دويدم سمتش...
- لالا؟ ... تو لالا هستي؟ ...
با ديدن من که داشتم به سمتش مي دويدم، بدون اينکه از اونها مواد بگيره پا به فرار گذاشت ... سرعتم رو بيشتر کردم از بين شون رد بشم و خودم رو بهش برسونم ... با فرارش ديگه مطمئن شده بودم خودشه ...
يکي شون مسيرم رو سد کرد و اون دو تاي ديگه هم بلند شدن ...
- هي تو ... با کي کار داري؟ ...
و هلم داد عقب ...
- بريد کنار ... با شماها کاري ندارم ...
و دوباره سعي کردم از بين شون رد بشم ... که یکی شون با يه دست يقه ام رو محکم چنگ زد و من رو کشيد سمت خودشون ...
- با اون دختر کار داري بايد اول با من حرف بزني؟ ...
اصلا نمي فهميدم چرا اون سه تا خودشون لالا رفته بود ... توي همون چند ثانيه گمش کرده بودم ... اعصابم بدجور بهم ريخته بود ...
محکم با دو دست زدم وسط سينه اش و هلش دادم ... شک نداشتم لالا رو مي شناخت ... و الا اينطوري جلوي من رو نمي گرفت ...
- اون دختري که الان اينجا بود ... چطوري مي تونم پيداش کنم؟ ...
زل زد توي چشم هام ...
- من از کجا بدونم کارآگاه ... يه غريبه بود که داشت رد مي شد ...
- اون وقت شماها هميشه توي کار غريبه ها دخالت مي کنيد؟ ...
صحبت اونجا بي فايده بود ... دستم رو بردم سمت کمرم، دستبندم رو در بيارم ... که ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹تغییر عکسهای پرو فایل ها به پرچم ج. ا. ایران از امشب به مدت ۴۸ ساعت🌹🌹
📢همگی با هم همنوا با رهبر عزیزمان که فرمودند امسال بر سر در هر خانه پرچم بزنیم، اکنون بر سر در همه گروه ها، کانال ها و پروفایلهای شخصی این کار را انجام می دهیم.📢
May 11
💠 جملات کلیدی رهبر انقلاب، با موضوع "دهه فجر و ۲۲بهمن":
در کشورهای انقلابی، سالگرد انقلاب را گرامی میدارند؛ یک عدّهای آنجا روی آن ایوان میایستند، یک عدّه هم میآیند جلویشان رژه میروند؛ این میشود سالگرد انقلاب؛ مردم هم مشغول کار خودشان هستند. در اینجا سالگرد انقلاب بهوسیلهی مردم اساساً بزرگداشت میشود و نگاهداشت میشود، گرامی داشته میشود. مردم هستند که میآیند در هوای سرد، مشکلات، یخبندان، باران، برف، همهجور وارد این میدان میشوند و خودشان را نشان میدهند؛ حضور مردمی. این سلسله تمامنشدنی است. شاید نیمی از کسانی که در بیستودوّم بهمن شرکت میکنند، کسانی هستند که بیستودوّم بهمن [۵۷] را اصلاً ندیدهاند و سنّ آنها اقتضا نمیکند؛ مال بعد از بیستودوّم بهمن [۵۷] هستند امّا شرکت میکنند. در واقع این بازآفرینی انقلاب است؛ چون انقلاب ما با تیر و تفنگ و این چیزها نبود، با حضور تنِ مردم در خیابانها بود؛ مردم نه فقط با میلشان، نه [فقط] با ارادهشان، نه [فقط] با احساس و عاطفهشان، بلکه با جسمشان در عرصه و در صحنه آمدند. ۱۹/۱۱/۱۳۹۴