بــرﺍﯼ "ﺁﺩﻣــﻬﺎ"
ﺧــﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ "ﺧـــﻮﺏ" ﺑﺴﺎﺯ.
ﺁﻧﻘــﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ "ﺧﻮﺏ" ﺑﺎﺵ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ
"ﮔﺬﺍﺷﺘـــﯽ" ﻭ "ﺭﻓـــﺘﯽ" ....!!
ﺩﺭ "ﮐﻨﺞ ﻗﻠﺒﺸــﺎﻥ"
ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ ..
💕💜💕
∞☆🦋∞☆
🔹پیامبر اڪرم فرمودند:
چهار چیزند ڪه درهرڪه باشند وسرتاپایش گناه باشد، خداهمهٔ آن گناهان را به حسنه تبدیل مے ڪند
١_راستگویے
٢_حیا
٣_خوش خلقے
۴_شکرگزارے
🔹اصول ڪافے،جلد۴🌿
💕💙💕
پاسخ پرستیوی به توییت عراقچی
حساب کاربری پرستیوی در توییتر در واکنش به عراقچی نوشت: بهتر است آقای عراقچی به جای زیر سوال بردن اعتبار منبع خبری پرستیوی، اعلام کند که دقیقا کدام بخش از اطلاعات ارائه شده توسط این منبع مخدوش است.
دقایقی قبل عراقچی در توییتی اعلام کرده بود نمیدانم منبع مطلع پرس تی وی در وین کیست، اما هر که هست اصلا مطلع نیست.
پ؛ن؛پرس تی وی گفته دستور العمل آمریکا صرفا #تعلیق تحریم ها هست نه #لغو
زندگے را طلاق ندهيد...🌸🍃
اين يعنے اينكہ
خودتون رو از خوشےهاے دنيا و
زندگے محروم نكنيد...
در مقابل مشكلات
زانوے غم بغل نگيريد...
خودتون رو دوست داشتہ باشيد و بہ خودتون و خواستہ هاتون احترام بذاريد...🌸🍃
يادتان باشد بہترين دوست شما
تصويرهاے ذهنے خوب شما از خودتان است
ديگران را دوست بداريد، حتے كسانے كہ با شما همراه و هم عقيده نيستند...
از كسے متنفر نباشيد كہ روزگارتان رنگ تنفر نگيرد و سياهے جذب نكند...🌸🍃
از هيچكس توقعے نداشتہ باشيد كہ جز دلگيرے پيامدے بہ همراه ندارد
يادتان باشد كہ شايد كسے هم از شما
توقعے دارد و شما نمےدانيد!
پس زندگے را زندگے كنيد...
چندان هم كہ
فكر مےكنيد، وقت نيست.🌸🍃
💕💚💕
☆∞🦋∞☆
اے مسلمین جهان..!
ما از شهادتـــــ نمےترسیم
چون در قاموس شهادتـــــ
واژه وحشتـــــ معنے ندارد
ولے مےترسیم بعد ما
ایمان را سر ببرند..:)
#شهید_سیدعلیهاشمے🌿
#سلام_ودرود_برشهیدان
💕🧡💕
میان این همه سنگ دنیا
آنکه گوهر می شود، دو خصلت دارد:
اول آنکه شفاف است، کینه نمیگیرد
دوم آنکه تراشه ی زندگی را تاب میآورد!
💕💛💕
اگــرشــخــصــے بــراے دیــگــران دعــاڪــنــد؛خــدا مــیــگــویــد
بــه تــوصــدهزار بــرابــرمــثــل اومــیــبــخــشــمــ
ایــن درحــالــیــســت ڪــه اگــربــراے خــودش دعــا مــیــڪــردفــقــط بــه انــدازه همــان یــڪ دعــایــش بــه او داده مــے شــد
امــام صــادقــ(عــ)
بــراے هم دعــاے خــوب ڪــنــیــمــ...
💕💚💕
☆∞🦋∞☆
🔹آیتـــــ الله حائرے شیرازے🔹
🔸اذان، استثناء استـــــ، بلند گفتن اذان اشڪالے ندارد🔸
موذنها را تشویق ڪنید. مساجدے ڪه به نحو متعارفـــــ صداے اذان را بلند مےڪنند، تشویق ڪنید.
یڪے دو تا مریض را بهانه نڪنید. اذان استثناء استـــــ. در صدر اسلام هم مریض بود، اما اذان استثناء بود. آن مساجدے ڪه هنگام اذان صبح باز هستند، اینها از شهرها دفع بلا مےڪنند.
آن امام جماعتهایے ڪه نماز صبح را اقامه مےڪنند، اینها به جامعه خدمتـــــ مےڪنند. گاهے خداوند بهخاطر همینها دفع بلا مےڪند.
💕❤️💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 131 🔹 ضمن اینکه ما باید دقت کنیم که منظور از ادب صرفا اخلاق معاشرت با دیگران نیس
#افزایش_ظرفیت_روحی 132
❇️ انسان مودب خیلی از مسیر نزدیک شدن به پروردگار عالم رو به راحتی طی خواهد کرد.
🌹 انسانی که عمیقا مودب شده باشه حتی اگه توی دلش هم خواست که به کسی نامردی کنه میگه: نه! من که خودم میفهمم این نامردیه....
🌺 آدم مودب وجدانش خیلی قوی هست و برای همین به هیچ وجه حاضر نمیشه که پا روی وجدان خودش بذاره.
توی زندگی سعی کنید هم خودتون بی نهایت مودب باشید و هم با افراد مودب رفت و آمد داشته باشید.
✅ رفقایی که میخواید انتخاب کنید تا اونجا که میشه از افراد مودب باشن. اثرات یک رفیق مودب در زندگی انسان فوق العادس...
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 132 ❇️ انسان مودب خیلی از مسیر نزدیک شدن به پروردگار عالم رو به راحتی طی خواهد ک
یه بررسی میدانی رو همه شما عزیزان امروز انجام بدید
🔸 ببینید کلا توی زندگیتون چند تا آدم نزدیک دارید. حالا یا فامیل باشن یا از دوستان.
و حساب کنید که چند تاشون آدم های خیلی مودبی هستند و چند تاشون ادب کمتری دارند.
هرکی رفقای مودب بیشتری داشته باشه برندس!😊
اگر فایده نمی رسانی
ضرر هم مرسان
اگر خوش نمی سازی
غمگین هم مکن
اگر حمایت نمیکنی
تخریب هم مکن
اگر با خوشبختی کسی
خوش نمی شوی
حسادت هم مکن
💕❤️💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیراشکی پیتزایی خوشمزه😋
مواد لازم برای خمیر:
سفیده تخم مرغ 1 عدد
پودر خمیر فوری 1 ق غ
شکر 1 ق غ
نمک 1 ق چ
آب ولرم2 پیمانه
آرد ذرت 1 پیمانه
آرد سفید شیرینی پزی 3 پیمانه
روغن نصف پیمانه
برای داخل نان:
سیبزمینی 3 عدد
فلفل تند 2 عدد
فلفل کاپی 1 عدد
نمک 1 ق چ
روغن 5 ق غ
پنیر چدار رنده شده
زرده تخم مرغ 1 عدد
.ابتدا یک عدد سفیده ی تخم مرغ و دو پیمانه آب ولرم رو مخلوط میکنیم و 1 ق غ شکر و 1 ق چ نمک و 1 ق غ پودر خمیر فوری و آرد ذرت و آرد شیرینی پزی وروغن اضافه و ورز میدیم حدود ده دقیقه با سلفون روش رو میپوشانیم و در جای گرم چهل الی یک ساعت استراحت میدیم و سیبزمینی و فلفل کاپیا و فلفل سبز رو خورد کرده و در روغن تفت میدیم و نمک میزنیم و خمیرو دوباره مقداری ورز و به 8 قسمت تقسیم میکنیم و از مواد داخلش ریخته و در سینی فر که کاغذ روغنی انداخته میچینیم و روش رو با پارچه میپوشانیم و یکربع دیگه استراحت میدیم و بعد زرده تخم مرغ رومال میکنیم و در فر 180 درجه از قبل گرم شده بیست دقیقه میپزیم
#با_رسپی_های_امتحان_شده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 موضع قابل تامل دکتر سعید محمد درباره احزاب و گروه های سیاسی....
✅ اگر دکتر سعید محمد بتواند رئیسجمهور بشود به احتمال زیاد دو قطبی های سیاسی مخرب موجود در جامعه پایان خواهد یافت و شاهد تولد جریانات اجتماعی فرهنگی جدید نخبه محور و خدمتگذار خواهیم بود
امام هادى عليه السلام:
الشاكِرُ أسعَدُ بالشُّكرِ مِنهُ بِالنِّعمَةِ التي أوجَبَتِ الشُّكرَ ؛ لأنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ ، و الشُّكرَ نِعَمٌ و عُقبى
خوشبختىِ شكرگزارى براى شاكر، بيشتر از خوشبختى او به نعمتى است كه موجب شكر شده است؛ زيرا نعمت متاعى [فانى] است اما شكر ، نعمت و عاقبت است
تحف العقول صفحه483
توضیح: یعنی کسی که شکر می کند نتیجه ای عائدش می شود که از نعمتی که به خاطر او شکر می کند بالاتر است زیرا نعمت، متاعی است که غالبا زودگذر است ولی شکر، دو چیز دارد: هم نعمت است زیرا موجب فزونی و استمرار نعمت است و دیگر اینکه نتیجه ی آخروی دارد
❤️💕❤️
زندگی را سخت نكنيم، خیلی ساده است.
در چهار عبارت خلاصه میشود...
آدمی باید بتواند سهم خطای خود را ببیند؛
تا بتواند بگوید: "متاسفم"
آدمی باید شجاعت داشته باشد؛
تا بتواند بگوید: "من را ببخش"
آدمی باید عشق داشته باشد؛
تا بتواند بگوید: "دوستت دارم"
آدمی باید شاکر داشته و نعمتهایش باشد؛
تا بتواند بگوید: "متشکرم"
و در نهایت آدمی باید به درک راز نهفته در این چهار عبارت برسد؛
تا بتواند مسئولیت زندگی خویش را به تمامی بپذیرد...
💙💕💙
🌹حکایت خدا روزے رسونه🌹
✍🏻گفت: ﻋﺒﺎﺱ ﺁﻗﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟
گفتم: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ ،ﮐﻢ ﻭﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ. ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.
گفت : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ ؟!
🍃🌸گفتم: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢﮐﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ ،ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ.
⁉️گفت: ﻧﻪ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ
🍃🌸گفتم: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ. ﺧﺪﺍ ﺭﺯﺍقه ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ...
⁉️گفت: ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ
ﺩﯾﮕﻪ!
🍃🌸گفتم: ﺗﻮﻓﮑﺮﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
✔️گفت: ﺁﻫﺎﻥ. ﻧﺎﻗﻼ ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ.ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
🍃🌸گفتم : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ نکرﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ کرﺩﯼ!
⁉️ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ
ﻧﺪﺍﺭﻩ .. ؟ !
🔸ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿم ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ ..ﺗﺎﺍﯾﻦ ﺷﮏ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻧﺮﺳﻪ ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺕ ﻣﯿﺸﻦ ﺍﻻ
ﺧﺪﺍ ...
📚مرحوم ﺣﺎﺝ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺩﻭﻻﺑﯽ
💜💕💜
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_پنجاه_و_شش از خواب که بیدار شدم زهرا اومده بود.وقتی کادوشو دادم خیلی خ
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_پنجاه_و_هفت
"کارن"
وقتی زهرا نبود انگار هیچکس نبود.سردرد بود،حالش خوب نبود،نیومد بیرون...
فکرم کلی مشغولش بود برای همین نفهمیدم جواب لیدا رو چی دادم.
از خونه دایی ک بیرون اومدم باز چشمم خورد به پنجره زهرا.
همه جا تاریک بود فقط یک ثانیه پرده تکون خورد.حس کردم نگاهم میکنه.
اروم گفتم:کاش میفهمیدم این حس احمقانه چیه که دارم بهت؟
سریع سوار ماشین شدم و تا خونه با سرعت روندم.
کسی بیدار نبود،منم با احتیاط رفتم تو اتاقم و خوابیدم.
اما قبلش یکپیام دادم به زهرا چون دلم آروم نمیگرفت.
"سلام زهراخوبی؟لیدا گفت سردردی و حالت خوب نیست امیدوارم بهتر بشی.مراقب خودت باش"
پیام رو فرستادم و خوابیدم.
این یک ماه مثل برق و باد گذشت و روز عروسیمون رسید.
اصلا ذوق و شوق نداشتم و فقط دلم میخواست زود بگذره.
چون به نظرم این مراسمهمش چرت بود.
تو این مدت عقدمون نه من شب پیش لیدا موندمنه اونپیش من.
نمیخواستموابستگی بیشتر بشه.
صبح رفتم دنبال لیدا و گذاشتمش ارایشگاه.خیلی خوشحال بود و ذوق داشت.
اما نمیدونم چرا تو دل من آشوب بود.
بعد از اینکه گذاشتمش رفتم ماشینی رو که خودم خریده بودم با وام شرکت،گذاشتم گل فروشی و خودمم رفتم خونه اول حمام کردم و بعد ناهار خوردم.
مامان و مادرجونم آرایشگاه بودن.
فقط خان سالار بود خونه.اومد پیشم و گفت:مبارکه پسرم خوشحالم داری سر و سامون میگیری.ببخش که بهت بدگذشت تو این مدت.من همه تلاشمو کردم که بهت خوش بگذره.
دست کشید به صورتش و گفت:اما انگار نشد.
دستشو گرفتم و گفتم:شما منو ببخشید که رفتار خوبی نداشتم.خودم میخواستم تو یک موقعیت خوب ازتون عذرخواهی کنم ولی نشد.شرمنده ام
خان سالار اومد جلو و پیشونیمو بوسید
_خوشبخت بشی باباجان.
یکم استراحت کردم و رفتم آرایشگاه و گفتم مدل موهامو خیلی خاص بزنه چون عروسیمه
خداییش هم عالی درست کرد موهامو.
کت شلوارمو خونه پوشیدم و ساعت۴رفتم دنبال لیدا.
بعدم رفتیم آتلیه و کلی عکس گرفتیم.
وقتی میخواستم بغلش کنم یا دستشو بگیرم حس خوبی نداشتم اما از روی اجبار انجام دادم.
دیدنشم تو لباس عروس با آرایش اصلا برام جذاب نبود.چون قبلا با آرایش دیده بودمش و برام عادی شده بود.
فقط برای تظاهر لبخندی زدم و گفتم:خیلی خوشگل شدی.
رسیدیم تالار و برعکس خواسته من زنونه مردونه جدا کرده بودن.
میگفتن اینجا خارج نیست و این حرفا.
اما نمیدونستن من محتاج یک لحظه نگاه زهرام.کاش میتونستم ببینمش.
اون شبم با همه قر و فراش تموم شد و من زهرا رو ندیدم.
رفتیم خونه خودمون و زندگی متاهلی من از همون لحظه که پامو گذاشتم تو خونه آغاز شد.
خودمو برای خیلی از مشکلات آماده کرده بودم و میدونستم که باید چه رفتاری داشته باشم اما بازم دلشوره داشتم و این دست خودم نبود.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_پنجاه_و_هفت "کارن" وقتی زهرا نبود انگار هیچکس نبود.سردرد بود،حالش خ
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_پنجاه_و_هشت
روز ها به تندی میگذشت و من روز به روز بیشتر درگیر کار و دلتنگ زهرا میشدم.
میدونستم اینکارم خیانت به همسرمه حتی اگه فکر به زهرا بکنم اما دست خودم نبود.
زهرا و رفتارش رو ضمیر ناخوداگاه من حک شده بود.
یک روز از شرکت رفتم سمت دانشگاهش.
حساب کلاساشو داشتم.
ساعت کلاسش که تموم شد از دانشگاه اومد بیرون اما تنها نبود..با یک پسر قد بلند بود.
خونم به جوش اومده بود.
تاحالا انقدر روی کسی حساس نشده بودم.
فکر کنم اگه لیدا رو با کسی میدیدم اینهمه حالم بد نمیشد.
دستامو مشت کردم و به لبخند زهرا نگاه کردم که سخاوارانه به روی پسر پاشیده میشد.
دلم میخواست برم جلو و پسره رو بکوبونم به دیوار تا دیگه چشم به ناموس مردم نداشته باشه.
آره دخترداییمه،خواهرزنمه..
نمیتونم ساده بگذرم ازش.خیلی جلو خودمو گرفتم که جلو نرم و آبرو ریزی نکنم.
پسره که رفت،زهرا هم راه افتاد سمت ایستگاه اتوبوس.
اتوبوس رو دنبال کردم تا رسید به کوچه خونه دایی.
وقتی زهرا رفت تو دلم آروم گرفت و برگشتم خونه.
زهرا رو بعد مدت ها دیده بودم اما تو بد شرایطی دیدمش.
با یک پسر..اونم از پسرای دانشگاهشون
یعنی با زهرا چیکار داشت؟بهش چی می گفت؟
رسیدم خونه و بعد ناهاری که با لیدا خوردم رفتم استراحت کنم.
از لحاظ جسمی و فکری واقعا خسته بودم.
رو تخت نرم دونفرمون دراز کشیدم و بازومو رو چشمام گذاشتم.
انقدر به زهرا فکر کردم که خوابم برد.
بیداریم با زنگ گوشیم یکی شد
با خواب آلودگی جواب دادم.
_بله؟
_سلام داداش چطوری؟
_سلام مرتضی بگو کاری داری؟
_ببخش مزاحمت شدم خواستم بگم فردا جلسه داریم زودتر بیا شرکت.
_مگه حضور من لازمه؟
_صد درصد داداش شما برنامه ریز طرحمونی.
_باشه میام
_فدات عزیزی..یاعلی
_خدافظ
این یا علی چی بود موقع خداحافظی میگفتن؟
انگار باید قبل هرچیزی اسم ده تا امام و پیغمبر و ببرن تا کارشون ردیف شه.
پوزخندی زدم و رو تختی رو از خودم کنار زدم.
رفتم بیرون اما لیدا نبود.یادداشتی گذاشته بود که میره خونه مامانش.
لبخند کوچیکی رو لبم اومد.موقعیت جور شد که زهرا رو ببینم.
سریع به لیدا زنگ زدم و گفتم شب میرم دنبالش.
پای تلویزیون نشستم تا وقت بگذره اما انگار هر دقیقه اش مثل ثانیه بود.
چقدر حس بدیه زن داشته باشی اما همه فکر و ذکرت پیش کسی دیگه باشه.
لیدا دختر خیلی خوب و مهربونی بود اما نمیتونستم اونطور که باید و شاید دوسش داشته باشم.
کاش زمان برگرده عقب و من یک تصمیم دیگه ای برای زندگیم بگیرم
هرچند از زندگیم ناراضی نیستم فقط کمبود عشق رو توی قلبم حس میکنم.
ساعت۸ لیدا پیام داد برم دنبالش.
به سرعت حاضر شدم و تا خونه دایی با استرس روندم.
وقتی رسیدم زنگ درو زدم و در باز شد.
رفتم تو..همه تو حیاط نشسته بودن..اما بازم بدون زهرا
این دختر چرا خودشو ازم قایم میکرد.
آره دیگه معلومه خودش عشق داره چرا بخواد به یک مرد متاهل فکر کنه؟
اون پسر امله امروز بدجور بهش چسبیده بود.
فقط خدا کنه دیگه نبینمت مگرنه بلایی سرش میارم که پرنده ها به حالش گریه کنن
رفتم میون جمعشون و سلام کردم.
همه با گرمی سلامم رو جواب دادن.
دایی عارف کرد بشینم و زندایی برام وای ریخت.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹 @parvaanehaayevesaal💕
#دعای افطار
الهی دراین ماه نور
به همه کودکان
سلامتی عطا کن
برای شِفای کودکان سرطانی
این گلهای سرزمینمون
دعا یادتون نره
التماس دعا 🌹
✨﷽✨
✍شخصی نزد همسایهاش رفت و گفت:“گوش کن، میخواهم چیزی برایت تعریف کنم، دوستی به تازگی در مورد تو میگفت” همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذراندهای یا نه گفت: “کدام سه صافی؟”
اول از میان صافی واقعیت.
آیا مطمئنی چیزی که تعریف میکنی واقعیت دارد؟ گفت: “نه… من فقط آن را شنیدهام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.”
سری تکان داد و گفت:“پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذراندهای. یعنی چیزی را که میخواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالیام میشود.گفت: دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.
بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمیکند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که میخواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم میخورد؟ نه، به هیچ وجه! همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.”
💥بر اساس شنیدهاتون مردم رو قضاوت نکنید
💕❤️💕
❤️ #پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله:
☘ وقتي مردم كافر بودند خديجه به من ايمان آورد، وقتي مرا تكذيب ميكردند او مرا تصديق ميكرد، وقتي مرا محروم كردند او مالش را در اختيار من قرار داد.
📚 ( ابن حجر، ج8، ص 103)
💕💙💕
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋