هدایت شده از پروانه های وصال
9⃣
#خانواده_متعالی 10
🌸🍃استاد پناهیان
پدرومادر باید برای همدیگه← ابهت→
تامین کنند.
❌نه اینکه هرکس برای خودش ابهت تامین کنه
✅
یکی از دانشجوهام به زور بابا و مامانشوآورده بود دانشگاه
گفت با اینا صحبت کنین ،بخدا ما پدرمون درومد از دعواهای اینا
گفتم خب،چیشده اخه؟
خانوم گفت:
ببین این چه اخلاقی داره هی میخواد غرور خودشو، ثابت کنه.
همش باید حرف اون باشه
😤❌
گفتم
،ایشون فکر میکنه کسی آدم حسابش نمیکنه👈واسه همینه دادمیزنه،عربده میکشه که کسی آدم حسابش بکنه
✅😪
👈خانوم،شمابرگرد بگو ایشون سلطان ما هستندایشون فرمانده ی ما هستند،فرمانده ی کل قوای خونه ایشون هستند،ایشون نمایندهی مقام معظم رهبری در بیت ما هستند
😍😊👑
قشنگ حسابی تحویلش بگیر،👌
آقا ،شمام قول بده ایشون تحویلت گرفت داد نزنی
😊
،گفت خدا وکیلی اگر نیش نزنه به من منم داد نمیزنم ،من چه غُد بازی دارم انجام بدم اخه؟؟!!.
😒
به همین سادگی تموم شد،😊
💢اما به اون آقام گفتم ، این دلیل نمیشه بگیم حالا چون این خانوم داره غرور شمارومیشکنه👈 شماهم عربده بکشی،
🔥❌
🔰خانوم شما غرورشو تامیین کن تا برای حفظش داد نزنه
آقا،شماهم★محبوبیت★ این خانوم رو فراهم کن👌
خانوما باید"❤️دوستت دارم❤️" از آقاشون بشنون
گفت:
من نمیتونم بگم دوستت دارم،
←غرورم اجازه نمیده
😤
خب این همه زحمت میکشم معلومه که دوسشون دارم
گفتم ؛نه برادر من معلوم نیست😐
یواشکی در گوشش بگو ؛از صبح تا حالا من خیلی {دلم برات تنگ شده بودااااا}
❤️
آی این خانم نـــــرم میشه
مطمئن باش دیگه نیشــِت نمیزنه
✅❤️
هدایت شده از پروانه های وصال
🕊💌🕊💌🕊
خداوندا🙏
دو چیز را از من بگیر:👇
خودمحوری و غرور
که اولی داشته هایم را
از من می گیرد
و دومی پاکی ام را...
پروردگارا🙏
دو چیز را در درونم ارتقا ببخش:👇
ایمان و صبر
که اولی داشته هایم را بیشتر می کند
و دومی نداشته هایم را به من نزدیک می کند.
خدایا🙏
کمکم کن که به دو چیز مبتلا نگردم:👇
فراموشی و ناسپاسی
که اولی پاکی جسم را از من میگیرد
و دومی آرامش درون رو ازم میگیرد ...
https://eitaa.com/parvaanehaayevesaal💕
پروانه های وصال
🌹💖🌹💖🌹 شهید مصطفی چمران به روایت همسرش« غاده» قسمت0⃣2⃣ 🍃🍃🍃🍃🍃 در نوسود که بودیم من بیشتر یاد لب
شهید مصطفی چمران به روایت
همسرش« غاده»
قسمت1⃣2⃣
به هرحال ، تصمیم گرفتم بمانم تا آخر و برنگردم . البته به سردشت که رفتیم ، من به اکیپ بیمارستان ملحق شدم . نمی توانستم بیکار بمانم . در کردستان سختی ها زیاد بود. همان ایام آقای طالقانی از دنیا رفتند و برگشتیم تهران .
در تهران برایم خیلی سخت بود و من برای اولین بار مصطفی را آنطور دیدم، با نگرانی شدید .
منافقین خیلی حمله می کردند به او . عکسی از مصطفی کشیده بودند که در عینکش تانک بود و شلیک می کرد ، خیلی عکس وحشتناکی بود .
من خودم شاهد بودم این مرد چقدر با خلوص کار می کرد ، چقدر خسته می شد ، گرسنگی می کشید ، اما روزنامه ها اینطور جنجال به پا کرده بودند. در ذهن من هیچ کس درک نمی کرد مصطفی چه کارهایی انجام میدهد . از آن روز از سیاست متنفر شدم . به مصطفی گفتم: باید ایران را ترک کنیم . بیا برگردیم لبنان . ولی مصطفی ماند. به من میگفت: فکر نکن من آمده ام و پست گرفته ام ، زندگی آرام خواهدبود. تا حق و باطل هست و مادام که سکوت نمی کنی ، جنگ هم هست .
بالاخره پاوه آزاد شد و من به لبنان برگشتم . همین قدر که گاهگاهی بروم و برگردم راضی بودم و مصطفی دقیق کارهایی را که باید انجام می دادم می گفت . سفارش یک یک بچه های مدرسه را می کرد و می خواست که از دانه دانه خانواده شهدا تفقد کنم . برایشان نامه می نوشت . میگفت: بهشان بگو به یادشان هستم و دوستشان دارم . مدام می گفت: اصدقائنا ، دوستانم ، نمی خواهم دوستانم فکر کنند آمده ام ایران ، وزیر شده ام ، آن ها را فراموش کرده ام .
یک بار که در لبنان بودم شنیدم که عراق به ایران حمله کرده خیلی ناراحت شدم . جنگ کردستان که تمام شد خوشحال شدم . امید برایم بود که کردستان الحمدلله تمام شد ...
ادامه دارد...
پروانه های وصال
شهید مصطفی چمران به روایت همسرش« غاده» قسمت1⃣2⃣ به هرحال ، تصمیم گرفتم بمانم تا آخر و برنگردم .
شهید مصطفی چمران به روایت
همسرش« غاده»
قسمت2⃣2⃣
فکر می کردم آن اشک های من در تنهایی در کردستان نتیجه داده . من آن جا واقعاً با همه وجودم دعا می کردم که دیگر جنگ تمام شود . دیگر من خسته شده ام . دلم برای مصطفی هم می سوخت . من نمی توانستم از او دور بشوم و با این حال حق من بود که زندگی با آرامش داشته باشم . فکر می کردم خدا دعایم را اجابت خواهد کرد و در لبنان و ایران جنگ تمام خواهد شد .
خبر حمله ی عراق برایم یک ضربه بود . می دانستم اولین کسی که خودش را برساند آن جا مصطفی است . فرودگاه بسته شده بود و من خیلی دست و پا می زدم که هرچه سریعتر خودم را برسانم به ایران .
بالاخره از طریق هواپیمای نظامی وارد ایران شدم . در تهران گفتند که مصطفی اهواز است و من همراه عده ای با یک هواپیمای 130c راهی اهواز شدیم .
در دلش آشوب بود، مصطفی کجا است ؟ سالم است ؟ آیا دوباره چشمش بصورت نازنین مصطفی می افتد ؟ موتور هواپیما که آتش گرفته بود و وحشت و هیاهوی اطرافیان ، پریشانیش را بیشتر می کرد . آخرین نامه مصطفی را بازکرد و شروع کرد به خواندن :
"من در ایران هستم ولی قلبم با تو در جنوب است ، در موسسه ، در صور . من با تو احساس می کنم ، فریاد می زنم ، می سوزم و با تو می دوم زیر بمباران و آتش . من احساس می کنم با تو بسوی مرگ می روم ، بسوی شهادت ، بسوی لقای خدا با کرامت . من احساس می کنم در هر لحظه با تو هستم حتی هنگام شهادت . حتی روز آخر در مقابل خدا .
وقتی مصیبت روی وجود شما سیطره می کند، دستتان را روی دستم بگیرید و احساس کنید که وجودم در وجودتان ذوب می شود. عشق را در وجودتان بپذیرید. دست عشق را بگیرید. عشق که مصیبت را به لذت تبدیل می کند، مرگ را به بقا و ترس را به شجاعت "
ادامه دارد....
♻عرق زنان چادری سه جا نور میشود:
🔊آیت الله بهاءالدینی می فرمودند: اگر زنان چادری می خواستند نشانشان می دادم عرقی که در فصل گرما به خاطر حفظ حجاب می ریزند، دانه دانه اش خورشید است. شما خورشید خدا هستید.
و ایشان این روایت را از کتاب ثواب الاعمال نقل میکردند عرقی که زن زیر چادر می ریزد سه جا برای او نور میشود:
🔴 در درون قبر
⭕در برزخ
🔴در قیامت
⚠و اگر زنان بی حجاب از من می خواستند همین الان نشانشان میدادم که این موی سر که به نامحرم نشان می دهند آتش است. آنها در آرایش زیبایی نیستند، بلکه در آرایش آتش هستند.
💕💛💕
🔘 داستان کوتاه
بخونید, قابل تامل
پسربچه اي "پرنده زيبايي" داشت.
او به آن پرنده بسيار" دلبسته" بود.
حتي شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش مي گذاشت و مي خوابيد.
اطرافيانش كه از اين همه "عشق و وابستگي" او به پرنده باخبر شدند، از پسرك حسابي كار مي كشيدند.
هر وقت پسرك از كار خسته مي شد و نميخواست كاري را انجام دهد، او را "تهديد" مي كردند كه الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرك با "التماس" مي گفت:
"نه، كاري به پرنده ام نداشته باشيد، هر كاري گفتيد انجام مي دهم."
تا اينكه يك روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از "چشمه" آب بياورد و او با سختي و كسالت گفت:
خسته ام و خوابم مياد.
برادرش گفت:
"الان پرنده ات را از قفس رها مي كنم...!!
پسرك "آرام و محكم"گفت:
خودم ديشب "آزادش كردم" رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم كه؛
"با آزادي او خودم هم آزاد شدم."
اين "حكايت" همه ما است.
تنها فرق ما، در "نوع پرنده اي" است كه به آن دلبسته ايم.
👈 پرنده بسياري پولشان، بعضي قدرتشان، برخي موقعيتشان، پاره اي زيبايي و جمالشان، عده اي مدرك و عنوان آكادميك و خلاصه شيطان و نفس... هر كسي را به چيزي بسته اند و "ترس از رها شدن" از آن، سبب شده تا "ديگران" و گاهي "نفس خودمان" از ما "بيگاري كشيده" و ما را رها نكنند.
* پرنده ات را آزاد کن *
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
⚠️ #تلنگر
😡روزی یکی از نیرو های شیطان به او گفت:
فرمانده چرا اینقدر خوشحالی
مگر گمراه کردن اینها چه فایده ای داره؟
شیطان جواب داد:
اینها را که غافل کنیم امامشان دیر تر میآید.
دوباره پرسید: آیا ما موفق بودهایم ؟
شیطان خندهای کرد و گفت: مگر صدای گریه امامشان را نمیشنوی ...🤦🏻♂
« چقدر این جمله دردناکه 🥺😭 »
💕💛💕
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
✨﷽✨
🌼بخشیدن دل بزرگ میخواهد نه توان مالی
✍تابستان شده بود و هوا خیلی گرم بود. به آپارتمان جدیدی رفته بودیم که کولر نداشت. کولری خریدم. برای بردن کولر به پشتبام دو تا کارگر گرفتم. کارگرها گفتند که ۴۰ هزار تومان میگیرند. من هم کمی چانهزنی کردم و روی ۳۰ هزار تومان توافق کردیم.
بعد از اینکه کولر را به پشتبام آوردند و زیر آفتاب داغ پشتبام عرق ریختند، سه تا ۱۰ هزار تومانی به یکی از آن دو کارگر دادم. او یکی از ۱۰ هزار تومانیها را برای خودش برداشت و دو تای دیگر را به کارگر دیگر داد. به او گفتم: «مگر شریک نیستید؟» گفت: «چرا، ولی او عیالوار است و احتیاجش از من بیشتر.»
من هم برای این طبع بلندش دست تو جیبم کردم و دو تا ۵۰۰۰ تومانی به او دادم. تشکر کرد و دوباره یکی از ۵۰۰۰ تومانیها را به کارگر دیگر داد و رفتند.
داشتم فکر میکردم هیچوقت نتوانستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم. آنجا بود که یاد جمله زیبایی افتادم: «بخشیدن دل بزرگ میخواهد نه توان مالی.»
💕💚💕
#نڪته_ی_نابــــــــــ
🌸آیتـــــ الله مجتهدی تهرانی
🔰 مـــــردم سه دسته اند:
1️⃣ ڪسی ڪه ظاهرش با باطنش فرق دارد این آدم دشمن خـــــداستـــــ مثلا مثل ڪسی ڪه وانمود میکنه نماز شبـــــ میخونه در حالی ڪه نـــــماز صبحش هم قضاستـــــ .
2️⃣ڪسی ڪه ظاهر و باطنش یڪی استـــــ مثل مومنین ڪه در ظاهر و باطن یڪی هستند.
3️⃣ڪسی ڪه باطنش از ظاهرش بهتر استـــــ ڪه این شخص ولی خداستـــــ.
💕🧡💕