eitaa logo
پروانه های وصال
8.9هزار دنبال‌کننده
31.4هزار عکس
25.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 زندگی سخت است.. مشکلاتش بسیار.. گاهی اطرافیان و دیگران آن را سخت تر هم می کنند ...همه ی اینها قبول ... 🌸 شما اجازه دارید گوشه ای گیر بیاورید و محکم و بلند فریاد بکشید با صدایِ بلند گریه کنید 🌸 حتی اجازه دارید که در خلوتتان گاهی ناسزا هم بگید .. به همه کسانی که آزارتان داده اند و دلتان را به بدترین شکلِ ممکن رنجانده اند 🌸 اما وقتی گلایه هایه تان تمام شد و آرام شدید...اجازه ندارید یک انسان ضعیف باشید و خودتان را دست سرنوشت و روزگار بسپارید 🌸 شما هیچوقت اجازه ندارید که تسلیم شوید! شما برای ضعیف بودن خلق نشدید ... 💕💜💕
این داستان فوق العاده زیباست و میتونه تاثیر زیادی روی روابط خانوادگی شما داشته باشه... 👇 🔹ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه... برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. 🔹پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام میگفت: نون خوب خیلی مهمه. من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت. 🔹دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا. 🔹برای یک لحظه خشکم زد! آخه ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند. قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت میکرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. 🔹خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را میکنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید. شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردامون هم درست کردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نشده؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. 🔹پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نون ها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. 🔹پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ 🔹 چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد! همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست میگفت که: نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی. 👈🏻«زمخت نباشیم» زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها... 💕🧡💕
ای ناله به جایی نرسیدن تا کی؟ وَز باغ حضور،گل نچیدن تا کی؟ آه ای گل سرخِ مانده در خیمۀ سبز دیدم همه را،تو را ندیدن تا کی؟ یا فارس الحجاز ادرکنی 💚اللهم عجل لولیک الفرج عج💚
نگذار بي حوصلگيت طولاني بشه همين الان بلند شو از جا تغيير ايجاد كن راه برو خريد كن يادت باشه فقط تويي كه ميتوني وضعيتت رو عوض كني 💕💚💕
به یاد داشته باشید که : سختیها، محبت الهی اند ، زیرا که انسان، پشت درهای بسته به فکر ساختن کلید میفتد.. درهای رحمت به رویت باز می شوند اگر کلید بندگی در دستانت باشد 💕🧡💕
کاش هرگز بزرگ نمی شدم و نمی فهمیدم پدرم به من دروغ گفت که هر چیزی را در خاک بکاری روزی سبز خواهد شد و این از لطف خداوند است چرا کسی نمی فهمد من سال های زیادی انتظار کشیدم اما مادرم سبز نشد!
✍حضرتـــــ امام صادق عليه السلام: 🌸خـــــداوند متعال فرمود:  نماز ڪسى را مى‌پذيرم ڪه: ۱ـ در مقابل عظمتـــــ من فروتنى ڪند. ۲ ـ از خواسته‌هاى نفسانى بخاطر من خود را دور ڪند. ۳ ـ روزش را با ياد من بپايان برد. ۴ ـ بربندگانم بزرگى نفروشد. ۵ ـ به گرسنه غذا دهد. ۶ ـ برهنه را بپوشاند. ۷ ـ به مصيبتـــــ ديده مهربانى ڪند. ۸ ـ غريبـــــ را پناه دهد. 📚 بحارالانوار  جلد۶۶ صفحه۳۹۱   َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج 💕🧡💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی را ورق بزن هرفصلش را خوب بخوان با بهار برقص با تابستان بچرخ در پائیزش عاشقانه قدم بزن با زمستانش بنشین و چایت را به سلامتیِ نفس کشیدنت بنوش.. 💕💚💕
🌹دڪترشهید مصطفۍ چمران: خـــــدایا آتقدر به ما قدرتـــــ تحمل ده ڪه اگر از زمــین و آسمـان رگبار دشمنـــے و باران تهــمت ببارد در خالصانه ما به تو خللی وارد نشود. 💕💛💕
‍ 🧕دختران "مومن" سه ویژگے دارند : 1⃣متـــــڪبر، 2⃣بـــــخیل و 3⃣تـــــرسو هستند ! ﺍمیرالمؤمنین ﻋلے (علیه السلام) مے ﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ : ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻣﻮﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺻﻔﺖ ﺭﺍ ڪﻪ ﺑﺮﺍے "ﻣﺮﺩﺍﻥ" ﺑﺪ ﺍﺳﺖ ، ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ... 🔹ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨڪﻪ ﻣﺘڪﺒﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ : ﯾﻌﻨے ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺑﺎ ﻗﺎﻃﻌﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺷﺮﻭیے ﺻﺤﺒﺖ ڪﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﻭ ﺗﺒﺴﻢ ڪﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺮﯾڪ ﻣﯿڪﻨﺪ ﺑﭙﺮﻫﯿﺰﻧﺪ ♨️ 🔹ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻫﻢ ؛ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺑﺎ ﺷﺨصے ﺍﺳﺖ ڪﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺩﺍﺭﺩ ♨️ 🔹ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨڪﻪ ﺑﺨﯿﻞ ﺑﺎﺷﺪ ؛ ﯾﻌﻨے ﺩﺭ ﺣﻔﻆ ﻣﺎل ﺧﻮﺩ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ، ڪﻤﺎﻝ ﺩﻗﺖ ﻭ ﻭﺳﻮﺍﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺩﺍﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﺪ♨️ 📚ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼ‌ﻏﻪ ﻓﯿﺾ ﺍﻻ‌ﺳﻼ‌ﻡ-ﺣﮑﻤﺖ266،ﺹ1191 💕🧡💕
فقیری به ثروتمندی گفت: اگر من در خانه ی تو بمیرم، با من چه می کنی؟ ثروتمند گفت: تو را کفن میکنم و به گور می سپارم فقیر گفت: امروز که هنوز هم زنده ام، مرا پیراهن بپوشان، و چون مُردم، بی کفن مرا به خاک بسپار ....! حکایت بالا حکایت بسیاری از ماست؛ که تا زنده ایم قدر یکدیگر را نمیدانیم ولی بعد از مردن هم، میخواهیم برای یکدیگر سنگ تمام بگذاریم. 💕🧡💕