🔴 مشهورترین تحریف دفاع مقدس
یکی از مشهورترین تحریف های دشمنان و ایادی داخلی شان در مورد #دفاع_مقدس این است که "جمهوری اسلامی بعد از آزادسازی خرمشهر ، پیشنهاد بسیار مناسب پایان جنگ را رد کرده است"!!!
و با این تحریف ، ایران و رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت #امام_خمینی(ره) را جنگ طلب و باعث و بانی ادامه جنگ و خسارت های جانی و مالی آن جا می زنند!
پس از پیروزی بسیار بزرگ و حیرت انگیز رزمندگان اسلام در عملیات "الی بیت المقدس" و آزادسازی خرمشهر ، صدام که این شکست عظیم را باور نمی کرد و ارتش خود را در ضعف و انفعال می دید در یک اقدام مزوّرانه با حمایت رسانه ای و تبلیغاتی کشورهای غربی ، پیشنهاد آتش بس را مطرح کرد اما حاضر نشد به ابتدایی ترین حق ایران یعنی اعلام عراق به عنوان آغاز کننده جنگ و تعهد به جبران خسارات وارده به ایران تن دهد.
مسئولین سیاسی و نظامی جمهوری اسلامی نیز به خوبی از نیت صدام در اعلام آتش بس که گرفتن فرصت تجدید قوا بود ، آگاهی داشتند و فریب این حرامی و حامیان شیطان صفت بین المللی اش را نخوردند.
"خاویر پرز دکوئیار" دبیر کل آن زمان سازمان ملل ، ۲۴ سال بعد یعنی در سال ۱۳۸۵ ، اعتراف کرد که طرح آتش بس یک طرح جدی و حقیقی نبود و هیچ یک از اعضای شورای امنیت در آن برهه زمانی ، با آتش بس موافق نبودند ...
#هفته_دفاع_مقدس
💕💚💕
🍁توصیههای
#طب_سنتی برای فصل پاییز
🍁از آن جایی که مزاج فصل #پاییز ، سرد و خشک است افراد برای حفظ سلامتی و اینکه میزان مضرات این فصل به حداقل برسد، باید از غذاهایی با مزاج #گرم و #تر استفاده کنند؛
🍁گوشت گوسفند یک ساله و شیرینی های طبیعی مانند مویز، انجیر، کشمش، و شیرینی های تهیه شده از بادام و شکر و همچنین مصرف گلابی، به، سیب، خربزه و انار در این فصل مناسب است.
🍁افرادی که خشکی پوست همراه با خارش دارند، از روغن بنفشه استفاده کنند. روغن بنفشه ضدالتهاب موضعی با پایه گیاهی است، البته روغن بنفشه ای که در پایه بادام شیرین تهیه شده باشد. روغن بنفشه موجب مرطوب شدن پوست شده و از خارش می کاهد.
🍁در کلینیک های طب سنتی دانشگاهی روغن بنفشه در پایه بادام شیرین وجود دارد. بهتر است برای تأثیر بیشتر افراد دو مرتبه در روز بدنشان را با روغن بنفشه در پایه بادام روغن مالی کنند که اثرات بهبودی را سریع تر ببینند.
🍁در فصل پاییز باید از مصرف غذاهای سودازا مانند عدس، بادمجان، گوشت گوساله، فست فودها و غذاهای مانده پرهیز کرد.
🍁در پاییز از دوش گرفتن با آب سرد و نشستن در آب سرد باید پرهیز کرد. البته بهتر است که یک روز در میان با آب نیم گرم حمام کرد.
🍁همچنین از نوشیدن آب سرد، مصرف مسهل، فصد خون و حجامت باید پرهیز کرد و از خوابیدن در طول روز دوری کرد. سالم
و تندرست باشید.
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
🔮 عالی و کاربردی 🔮
🏆 آیا می دانید که مصرف بادام انسان را لاغر می کند.
🏆 آیا می دانید که خنده موجب تقویت سیستم ایمنی بدن می شود.
🏆 آیا می دانید بیشتر سر دردهای معمولی ناشی از کم نوشیدن آب است.
🏆 آیا می دانید پروتئین تخم مرغ بیشتر از گوشت و شیر است.
🏆 آیا می دانید که پیاز به علت داشتن اَنسولین و اينولين برای مبتلای به مرض قند مفید است.
🏆 دردناک شدن مچ پا می تواند نشان دهنده مشکلات کلسترولی باشد.
🏆 قوی بودن ریه ها نشان دهنده کاهش خطر ابتلا به آلزایمر است.
🏆 خندیدن پس از صرف هر وعده غذایی میزان قند خون را کاهش می دهد.
🏆 راه رفتن و حرف زدن همزمان موجب کمر درد می شود.
🏆 غفلت از کمر درد تهدید جدی برای مغز است.
🏆 قوز کردن ولع شما را برای خوردن شیرینی دو برابر می کند.
🏆 داروهای سرما خوردگی تاثير نامطلوب روی توان باروری دارند.
🏆 سفید شدن موها قبل از رسیدن به سن سی سالگی نشانهٔ مهمی از ابتلا به مشکلات تيروييدی است.
🏆 آیا می دانید که گردو با چربی های ناسالم می جنگد.
🏆 آیا می دانید که نوشیدن قهوه برای مدت طولانی در فشار خون خانمها تعادل ایجاد می کند.
🍦🍮🍦🍧🍦🍮🍦
پروانه های وصال
درسهایی از حضرت زهرا(سلام الله علیها) 7⃣1⃣ قسمت هفدهــــــــــــم💎 فاطمه سلام الله علیها که غرق د
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها)
8⃣1⃣ قسمت هجدهــــــــم💎
پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود:درست است، شمشیرت به هنگام کارزار با دشمنان اسلام مورد نیاز است؛ و با شتر نیز باید نخلستان را آب دهی، و در مسافرت ها از آن استفاده کنی؛ بنابراین تنها زره را می توانی مهریه همسرت بنمایی، و من دخترم فاطمه سلام الله علیها را در برابر همین زره به عقد تو درآوردم.
شاید بیشترین قیمتی که در تواریخ درباره این زره نوشته شده، پانصد درهم است. اما از سوی دیگر در حدیثی می خوانیم که فاطمه سلام الله علیها از پدرش خواست مهر او را شفاعت گنهکاران امت در قیامت قرار دهد، این درخواست قبول شد و جبرئیل فرمان آن را از آسمان بر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نازل کرد.
آری این گونه باید ارزش های غلط درهم بشکند، و ارزش های اصیل جانشین آن گردد، و این گونه است راه و رسم مردان و زنان باایمان، و این چنین است برنامه زندگی رهبران راستین بندگان خدا.
ادامه دارد...
کسی که دربارۀ پول و دستمزدش زیاد اصرار نمی کند و خیال می کند دیگران انصاف دارند، احمق نیست، مناعت طبع دارد.
کسی که به موقع می آید و برای با کلاس بودن، عده ای را منتظر نمی گذارد، احمق نیست، منظم و محترم است.
کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها پول قرض می دهد یا ضامن وام آنها می شود و به دروغ نمی گوید که ندارم و گرفتارم، احمق نیست. کریم و جوانمرد است.
کسی که از معایب و کاستی های دیگران، در می گذرد و بدی ها را نادیده می گیرد، احمق نیست. شریف است.
كسي كه در مقابل بي ادبي و بي شخصيتي ديگران با تواضع و محترمانه صحبت مي كند و مانند آنها توهين و بد دهني نمي كند، احمق نيست. مودب و باشخصيت است.
کسی که به حرف های پشت سرش زده میشود اهمیت نمی دهد, بی خبر نیست صبور و با گذشت است .
💕💙💕
🔰مفهوم جامعه اسلامی
جامعه اسلامی یعنی جامعه ای که درآن، اهداف اسلامی، آرزوهای بزرگی که اسلام برای بشر ترسیم کرده است، تحقق پبدا کند جامعه ی عادل، برخوردار از عدالت، جامعه ای که مردم درآن ،دراداره ی کشور، درآینده ی خود، در پیشرفت خود دارای نقش هستند.
✏️۱۳۹۰/۰۷/۲۴
#سلام_ودرود_برشهیدان🌹
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب🤲
💕❤️💕
#آداب_معاشرت
دردست دادن مهارت داشته باشید. شل و وارفته دست دادن نشان ازعدم اعتماد به نفس داردو بیش ازحد محکم دست دادن میتواندبه سلطهطلبی تعبیرشود.کافی است دستها رانرم بفشارید.
💕💙💕
رفیق سختی باشید
رفیق وقت خوشی زیاده
درد آدمی آن زمان اغاز میشود که
محبت کردن را میگذارند
پای احتیاج
صداقت داشتن را میگذارند
پای سادگی
سکوت کردن رو میگذارند
پای نفهمی
نگرانی را میگذارند پای تنهایی
و وفاداری را پای بی کسی
همه میدانند
که حقیقت این نیست اما انقدر
تکرار میکنند که خودت هم باورت میشود..
👤الهی قمشه ای
♥️
💕🧡💕
✍🏼 امام سجاد علیه السلام فرمودند:
چهار خصلت اســت كه در هر كس باشد،
ایمــانـش كامــل و گناهــانش بخشـــوده
خواهدبود، و درحالتی خداوند را ملاقات
میكند كه از او راضی و خوشنود است:
1- تقوای الهی با كارهایی كه برای مردم
به دوش میكشد ..
2 - راست گوئی و صداقت با مردم ..
3 - حیا و پاكدامنی نسبت به تمام
زشتیهای در پیشگاه خدا و مردم ..
4 - خـوش اخلاقی و خوش برخوردی
با خانوادهی خود ..
مشكاةالانوار ص172
💕💛💕
معيار
یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی را برای کار استخدام کرده بود. کارگران بنا به وظیفه شرعی وقت اذان که میشد برای خواندن نماز دست از کار میکشیدند. یک روز مهندس به آنان اخطار کرد که اگر هنگام کار نماز بخوانند آخر ماه از حقوقشان کسر میشود. کسانی که ایمان ضعیف و سست داشتند از ترس کم شدن حقوقشان، نماز را به آخر وقت میگذاردند امّا عدّه ای بدون ترس از کم شدن حقوقشان، همچنان در اوّل وقت، نماز ظهر و عصرشان را میخواندند. آخر ماه، مهندس به کارگرانی که همچنان نمازشان را اوّل وقت خوانده بودند، بیشتر از حقوق عادّی ماهیانه پرداخت کرد. کسانی که نماز خود را به بعد از کار گذاشته بودند به مهندس اعتراض کردند که چرا حقوق آن کارگرها را بر خلاف انتظارشان زیاد داده است. مهندس میگوید: «اهميّت دادن این کارگرها به نماز و صرفنظر کردن از کسر حقوق، نشانگر آن است که ایمانشان بیشتر از شماست و این قبیل آدمها هرگز در کار خیانت نمیکنند همچنانکه به نماز خود خیانت نکردند.»
💕💙💕
#مرغ_زعفرونی
مرغ هارو شستم و از وسط نصف کردم،با چند ق غ روغن گذاشتم سرخ شدن،در حال سرخ شدن بهش نمک و فلفل زدم،و بعد زعفرون دم کرده اضافه کردم ،هرچی بیشتر خوشمزه تر،بعد پیاز و هویج رو خلال کردم وبهش اضافه کردم،و درشو بستم وگذاشتم ک قشنگ با شعله کم بخار پز بشن،بعد هویج و پیازهارو جدا کردم و کمی اب ریختم همراه ی ق چ رب ،گذاشتم ی ربع با شعله متوسط ابش تبخیر بشه و رب ب خورد مرغ بره،دراخر کره ریختم رو مرغا.
بسیار عالی و خوشمزه👌
#شیرینی_مربایی
250 گرم کره یا مارگارین، هم دمای اتاق
نیم پیمانه روغن مایع
1 پیمانه پودر قند
1 پیمانه نشاسته ذرت
وانیل
آرد اونقدر که بخواد
مربا یا مارمالاد دلخواه و یا شکلات و ...
کره و پودر قند رو خوب با همزن بزنین، بعد روغن رو اضافه کنید و مخلوط کنین، بعد نشاسته و وانیل رو اضافه کنین و مخلوط کنین، در آخر آرد رو کم کم اضافه کنین و ورز بدین، خمیر نرمی میشه که به دست نمیچسبه.خمیر رو باز کنین و با کاتر ببرین، بعد نصفشون رو با یک کاتر کوچکتر ببرین و روی سینی فر که کاغذ روغنی گذاشتین، بچینین و در فر گرم شده 170 درجه 10-12 دقیقه بپزین.بعد ازینکه کاملا سرد شدن، بینشون خیلی کم مربا بمالین تا بتونن بچسبن، بعد دومی رو که گذاشتین، وسطش بازم مربا بزارین و پودر قند الک کنین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این صدایی بود که تموم خبرای شاد و غم انگیز جنگ رو بهمون اطلاع میداد.
خیلی از عبارتهایی رو که الان استفاده میشه این عزیز به فرهنگ لغت دفاع مقدس اضافه کرد...
محمود کریمی علویجه
#دفاع_مقدس
#والدین_باکلاس
به فرزندان خود خویشتنداری ودوری جستن ازخشم راآموزش دهید؛خود شماباخشمگین نشدن میتوانید سرمشق مناسب آنهاباشیدو آنقدر درتوصیه خشمگین نشدن بکوشیدکه ملکه ذهن آنهاشود.
💕💙💕
🆕 عرضه نسخه جدید اندروید
ضمن گرامیداشت #هفته_دفاع_مقدس به اطلاع کاربران گرامی میرساند برنامه اندروید ایتا به نسخه 5.0 بروز رسانی شد
✅ امکاناتی که در #نسخه_جدید_ایتا ارائه شده است:
🔹امکان ایجاد #پخش_زنده در گفتگوی شخصی، کانال و گروه
🔸 نمایش میزان حجم دانلود/آپلود شده حین بارگیری/بارگذاری
🔹 امکان درج لینک ایتافلای در هایپرلینک
🔸 افزوده شدن تب جستجو در وب به صفحه جستجو
🔹 بهبود فرایند اشتراک گذاری ویدئو با کپشن از واتساپ به ایتا
🔸 رفع باگها و اصلاح ایرادات گزارش شده
✴️ این نسخه از طریق فروشگاههای اندرویدی مایکت و چارخونه و نیز از طریق وبسایت رسمی ایتا به نشانی زیر نیز قابل دریافت است:
http://www.eitaa.org/dl/apk
💕🧡💕
#همسران_باکلاس
هدیه حتما نباید گرانقیمت یا به مناسبتی باشد. گاهی اوقات یک گذشت از اشتباه یا اختصاص زمان غیرمنتظره به وی از هر چیزی ارزنده تر است.
💕🧡💕
مـیخ
در يكي از روستاهاي ايتاليا، پسر بچه شروري بود كه ديگران را با سخنان زشتش خيلي ناراحت مي كرد.
روزي پدرش جعبه هاي پر از ميخ به پسر داد و به او گفت: هر بار كه كسي را با حرفهايت ناراحت كردي، يكي از اين ميخها را به ديوار طويله بكوب.
روز اول، پسرك بيست ميخ را به ديوار كوبيد. پدر از او خواست تا سعي كند تعداد دفعاتي كه ديگران را مي آزارد، كم كند.
پسرك تلاشش را كرد و تعداد ميخهاي كوبيده شده به ديوار كمتر و كمتر شد.
يك روز پدرش به او پيشنهاد كرد تا هر بار كه توانست از كسي بابت حرفهايش معذرت خواهي كند، يكي از ميخها را از ديوار بيرون بياورد.
روزها گذشت تا اينكه يك روز پسرك پيش پدرش آمد و با شادي گفت: بابا، امروز تمام ميخها را از ديوار بيرون آوردم!
پدر دست پسرش را گرفت و با هم به طويله رفتند، پدر نگاهي به ديوار انداخت و گفت آفرين پسرم! كار خوبي انجام دادي. اما به سوراخهاي ديوار نگاه كن. ديوار ديگر مثل گذشته صاف و تميز نيست.
وقتي تو عصباني مي شوي و با حرفهايت ديگران را مي رنجاني، آن حرفها هم چنين آثاري بر انسانها مي گذارند.
تو مي تواني چاقويي در دل انساني فرو كني و آن را بيرون آوري، اما هزاران بار عذرخواهي هم نمي تواند زخم ايجاد شده را خوب كند.
💕🧡💕
✅زندگی مادی مردم در دولت امام زمان(عج) چگونه است؟
✍امام زمان (عج) به منادى دستور می دهد که در میان مردم اعلام کند که هر کس نیازى به مال دارد، برخیزد. از میان مردم کسى برنمی خیزد، مگر یک نفر که می گوید: من محتاجم.
پس قائم (عج) به او می گوید: «برو پیش کلیددار و بگو مهدى به تو دستور می دهد که مالى به من بدهى». کلیددار می گوید: جامه ات را بیاور. جامه اش را می گسترد و درون آن را پُر می کند. هنگامى که آن را بر دوش می گیرد، پشیمان می شود و می گوید: چرا در میان امت محمد(ص) من از همه آزمندتر باشم؟! چرا آن عفت نفس عمومى را من دارا نباشم؟! آن گاه مال را به کلیددار تحویل می دهد، اما پذیرفته نمی شود، و مهدى (عج) می گوید: «آنچه را که ما عطا کردیم، پس نمی گیریم»
📚منتخب الاثر، ص 147
💕💙💕
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و شصت و دوم ولی من دلم نمیخواست
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و شصت و سوم
همانطور که وضو میگرفتم تمام فکرم پیش مجید بود که بایستی در وضوخانه مردانه در میان جماعتی سُنی به روش شیعیان وضو بگیرد و بعد در صفوف نماز جماعت مسجد اهل تسنن با دست باز به نماز ایستاده و بر مُهر سجده کند و مانده بودم که با این همه تفاوت، چرا پیشنهاد آمدن به این مسجد را داد و چرا به یکی از مساجد شیعیان نرفت تا با خیالی آسوده در میان هم مذهبان خودش نماز بخواند؟ وضویم که تمام شد، چادر بندریام را محکم دور سرم پیچیدم و به مسجد رفتم.
وقتی در صف نماز جماعت نشستم، تازه سردردم خودی نشان داد و باز کمرم از درد ضعف رفت و با همان حال ناخوشی که بایستی بخاطر دوران مانده تا مادر شدنم، صبورانه تحمل میکردم و خوب میدانستم در پیشگاه پروردگارم چه پاداش بزرگی دارد، صدایش کردم که به مجیدِ من عنایتی کرده و یاریاش کند تا به حرمت همه محاسن اخلاقیاش، مکارم اعتقادیاش نیز کامل شده و به مذهب اهل سنت هدایت شود. باز دلم هوایی شده بود که هر چه زودتر او هم به عنوان یک مسلمان سُنی به این مسجد وارد شود که وقتی از مسجد خارج شدم و دیدم به انتظار آمدنم چند قدم آنطرفتر ایستاده، از منتهای جانم آرزو کردم که دعایم به درگاه خداوند مستجاب شود. مقابلش که رسیدم، نگاهم کرد و با رویی گشاده گفت: «قبول باشه الهه جان!» و من با گفتن «ممنونم!» کنارش به راه افتادم و دیگر نمیتوانستم تمنای قلبیام را پنهان کنم و میخواستم به بهانهای سرِ صحبت را باز کرده باشم که پرسیدم: «مجید! چرا گفتی بیایم اینجا نماز بخونیم؟»
شانه بالا انداخت و با خونسردی پاسخ داد: «خُب سرِ راهمون بود.» ولی خوب منظورم را فهمیده بود که صورتش را به سمتم چرخاند، با چشمانش به رویم خندید و با لحنی عاری از ریا ادامه داد: «البته چند متر بالاتر یه مسجد شیعیان هم بود، ولی دلم میخواست یه جایی بریم که تو دوست داشته باشی و راحت باشی!» و من بیدرنگ جواب دادم: «خُب اینجا هم تو راحت نبودی!» سرش را به نشانه منفی تکان داد و گفت: «نه الهه جان! اینجا هم مسجد بود. برای من مهم اینه که تو راحت باشی!» و ای کاش میتوانستم همانجا در جوابش بگویم که اگر راحتی ابدی الههاش را میخواهد، برای همیشه چشمانش را به روی شیعه بودنش ببند و به مذهب اهل تسنن در آید و هنوز پرنده آرزوهایم به منزل نرسیده بود که با محبت همیشگیاش ادامه داد: «هر وقت دوست داشتی، برای نماز جماعت میایم اینجا.» و همین مهربانی بیدریغش به من جسارت میداد تا هر چه دلم بهانهاش را میگیرد به زبان آورم که برای چند لحظه مکث کردم و بعد با لحنی لبریز ناز و گلایه پرسیدم: «خُب نمیشه همیشه بیایم اینجا؟»
حدس زده بود که باز میخواهم قوّتِ قفلِ قلبش را برای شکستن اعتقاداتش امتحان کنم که همانطور که کنارم قدم میزد، با لبخندی که لبانش را ربوده بود، ساکت سر به زیر انداخته و هیچ نمیگفت تا صحبتم را به مقصدی که میخواهم برسانم: «یعنی نمیشه خودت بیای اینجا؟ یعنی بخاطر من نیای...» و میدانست تا حرف دلم را نزنم، آرام نمیگیرم که نگاهش را از زمین جدا نمیکرد و با همان چشمان نجیب و به زیر افتاده، امان میداد تا دلم را به خدا سپرده و بپرسم: «یعنی نمیشه بیای اینجا و مثل بقیه نماز بخونی؟» که بلاخره نگاهش از زمین زیر پایش دل کَند و با رنجش خاطری که میخواست زیر هالهای از لبخند پنهانش کند، پرسید: «مگه من چجوری نماز میخونم الهه؟» و شاید از حرفی که زده بودم، شیشه دلش طوری شکسته بود که همان عطر خنده هم از صورتش پرید و پرسید: «مگه من برای خدای دیگه ای نماز میخونم؟ یا مگه برای کسی غیر از خدا سجده میکنم؟» نتوانستم این همه دل شکستگیاش را طاقت بیاورم که با نگاه پشیمانم به پای چشمانش افتادم و گفتم: «نه مجید جان، منظورم این نبود!»
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و شصت و سوم همانطور که وضو میگرف
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و شصت و چهارم
و نمیخواستم فرصتی را که به قیمت شکستن قلب همسر مهربانم به دست آورده بودم، به همین سادگی از دست بدهم که با لحنی نرمتر، تکلیف امر به معروف و نهی از منکرم را اَدا کردم: «مجید جان! من میدونم که شما هم برای خدا نماز میخونید، ولی خُب یه چیزایی سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هست که باید رعایت بشه. مثلاً اینکه موقع قرائت حمد و سوره، دست راست رو روی دست چپ بذاری، یا اینکه وقتی سوره حمد رو قرائت کردی، آمین بگی، یا اینکه هیچ نیازی نیس روی مُهر سجده کنی، روی فرش یا همون سجاده هم میشه سجده کرد. یا مثلاً بعد از سلام نماز نباید سه بار دستت رو بیاری بالا و باید سلام نمازت رو به سمت چپ و راست بدی.» و بعد لبخندی زدم تا نفوذ کلامم بیشتر شده و با مهربانی ادامه دادم: «اگه این کارها رو انجام بدی، سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) رو به جا اُوردی و خدا بیشتر دوست داره!»
از چشمانش به خوبی میخواندم که نمیخواهد لحظات با هم بودنمان به این مباحثههای فرسایشی بگذرد و باز به روی خودش نمیآورد که با آرامش به حرفهایم گوش داد و بعد با طمأنینه آغاز کرد: «الهه جان! من خیلی از احکام و تاریخ اسلام اطلاع ندارم، ولی فکر کنم این چیزایی که تو میگی استنباط علمای اهل سنته! یعنی فقهای سُنی اعتقاد دارن که این کارها سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بوده، ولی فقهای شیعه یه چیز دیگه میگن. ما اعتقاد داریم که باید موقع نماز دستهامون دو طرف بدن آزاد باشه. اعتقاد داریم که نباید بعد از خوندن حمد، آمین بگیم، چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمین نمیگفتن. ما روی چیزی غیر از خاک سجده نمی کنیم و فقط سرمون رو روی مُهر یا یه چیزی شبیه مُهر میذاریم، چون اعتقاد داریم پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) اینجوری نماز میخوندن. اینم که بعد از سلام نماز، سه بار تکبیر میگیم، از مستحبات نمازه.» از اینکه اینچنین بیباکانه قدم به میدان مناظره گذاشته بود، جا خوردم و ناراحت شدم که تنها به استناد فتوایی که علمای مذهب تشیع صادر کردهاند، سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را زیر سؤال میبرد که ابرو در هم کشیدم و با دلخوری پرسیدم: «یعنی میگی من دروغ میگم مجید؟!!!»
از سپر معصومانهای که در همین ابتدای مباحثه برافراشته بودم، به آرامی خندید و با مهربانی پاسخ داد: «نه الهه جان! برای چی ما باید به همدیگه دروغ بگیم؟ خُب تو حرف علمای سُنی رو قبول داری، منم حرف علمای شیعه رو قبول دارم. همه ما هم از امت همین پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هستیم. حالا سرِ یه سری مسائل یه کم اختلاف نظر داریم. همین!» و من که نمیخواستم بحث در همین نقطه مبهم تمام شود، با لحنی قاطعانه پاسخ دادم: «خُب باید تحقیق کنیم تا این اختلاف نظر حل بشه. باید دید کدوم طرف درست میگه.» که هر چند میدانستم حق با علمای اهل تسنن است اما میخواستم بحث را با همین موضع بیطرفانه پیش ببرم تا شاید بهتر نتیجه بگیرم، ولی دیگر نتوانستم ادامه دهم که غافل شده و طول یک خیابان بلند را بدون توقف آمده و هر چند میتوانستم همچنان تنگی نفسم را تحمل کنم، اما کمر دردم دیگر قابل تحمل نبود که همانجا وسط پیادهرو ایستادم و با صدایی که از دردِ کمرم شبیه ناله شده بود، ادامه دادم: «باید روی دلایل هر طرف فکر کرد و بحث کرد تا بلاخره بفهمیم چه کاری درسته!» که مجید مقابلم ایستاد و با نگاهی که از نگرانی حالم به لرزه افتاده بود، التماسم کرد: «الهه جان! تو رو خدا بس کن! رنگت مثل گچ سفید شده!»
سپس دستم را گرفت که خوب متوجه شده بود از شدت خشکی کمرم نمیتوانم سرِ پا بایستم و کمکم کرد تا تکیهام را به کرکره بسته مغازه حاشیه پیاده رو بدهم و با دلواپسی پرسید: «الهه! حالت خوبه؟» و من همانطور که چشمانم را از درد بسته بودم، زیر لب پاسخ دادم: «خوبم!» با همه علاقهای که به ادامه بحث داشتم، دیگر توانی برایم نمانده بود که ضعف عجیبی تمام بدنم را گرفته و سرم گیج میرفت و مجید با دلشورهای که به جانش افتاده بود، گفت: «همین جا وایسا تا یه ماشین بگیرم.»
نویسنده : ولی نژارد
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و شصت و چهارم و نمیخواستم فرصتی
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و شصت و پنجم
و منتظر پاسخم نشد و به سمت خیابان رفت، ولی من تمایلی به رفتن نداشتم که بوی دل و جگر کباب شده از چند مغازه آنطرفتر، فضای پیاده رو را پُر کرده و دلم را بُرده بود که آهسته صدایش کردم: «مجید!» هنوز از پل روی جوی کنار خیابان رَد نشده بود که از صدایم برگشت و به سمتم آمد. به چراغهای زرد و سفیدی که مقابل مغازه جگرکی آویخته شده بود، نگاهی کردم و زیر لب گفتم: «خیلی ضعف کردم...» و نگذاشت حرفم تمام شود و با محبتی شیرین پاسخم را داد: «اگه میتونی چند قدم بیای، با هم بریم، وگرنه همینجا وایسا، برم برات بگیرم.»
قدمی برداشتم و آهسته پاسخ دادم: «نه، میتونم بیام.» و به سختی مسیر چند متری مانده تا مغازه را طی کردم و همین که مقابل درِ شیشهای جگرکی رسیدم، بوی غلیظ جگر کباب شده حالم را به هم زد. چه لحظات سختی بود که تنم از گرسنگی ضعف میرفت و نمیتوانستم حتی بوی غذا را تحمل کنم و مجید با چه صبر و محبتی پا به پایم میآمد که برایم دل و قلوه خام خرید تا خودش در خانه کباب کند. به خانه که رسیدیم، به بالکن رفته و در را هم پشت سرم بستم تا در خنکای لطیفِ شب زمستانی بندر، بوی کباب کردن دل و قلوهای که مجید در آشپزخانه برایم تدارک میدید، حالم را به هم نزند.
به توصیه لعیا، لیمو ترش تازهای را مقابل صورتم گرفته و میبوییدم تا حالت تهوعم فروکش کند که مجید درِ بالکن را باز کرد و با سیخهای دل و قلوهای که زیر لایهای از نان و نعنا پنهانشان کرده بود تا بوی تندش حالم را بدتر نکند، قدم به بالکن گذاشت، کنارم نشست و با چه صبر و حوصلهای برایم لقمه میگرفت تا بلاخره توانستم شام مقوی و خوشمزهای را که برایم تهیه کرده بود، نوش جان کنم و قدری جان بگیرم و در نخستین شبی که چشمانمان به مژدگانی آمدن حوریه روشن شده بود، چه شب زیبا و دل¬انگیزی را در بالکن کوچک و باصفای خانهمان سپری کردیم.
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍