15.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای خیانت بنی صدر به نیروی هوایی ایران چه بود⁉️
🔴ابوالحسن بنی صدر هم خوراک مارو ومور شد این انقلاب همچنان با قدرت پابرجاست💪
✍️ فرشیدسلطانی
#ربیع_الاول به #امام_زمان تهنیت
#جهاد_تبیین
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠رزمنده ای که در آستانه پیوستن به شهدا به دنیا بازگشت
▪️این قسمت:
🔺️بخش اول: رفیق
🔺️بخش دوم: پیک یاری
▫️تجربهگران : آقای نقی دلدار و آقای مصطفی سرافرازی
💢لینک فیلم کامل در تلوبیون:
https://www.telewebion.com/episode/2565571
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پنکیک_سیب_زمینی
🥘🥘موادلازم
سیب زمینی 3 عدد آبپز
پنیر خامه ای 2 تا 3 قاشق غ
تخم مرغ 1 تا 2 عدد
پیازچه ساطوری 3 قاشق غ
نمک و فلفل به میزان لازم
پودر سیر من کمی فلفل هم اضافه کردم
🍱🍱طرز تهیه
به سیب زمینی پوره شده 2 تا 3 قاشق پنیر خامه ای اضافه و مخلوط کنید.
سپس 1 عدد تخم مرغ +پیازچه+نمک+فلفل+پودر سیر به دلخواه اضافه و خوب مخلوط کنید.
در صورتی که مواد انسجام و چسبندگی لازم را نداشت تخم مرغ دوم را هم اضافه و مخلوط کنید.
مقادیر مساوی از خمیر پنکیک را بردارید.سپس خمیر را در آرد سوخاری یا آرد سفید به صورت دایره باز کنید.دو طرف پنکیکها را در روغن سرخ کنید تا طلایی شود.
#نکته_آشپزی
🥧برای کیک فر باید نیم ساعت قبل داغ شود.
🍪برای شیرینی 10دقیقه قبل باید فر را روشن کنیم.البته سینی فر نباید داخل فر باشد که داغ شود.مخصوصا برای شیرینی هایی که روی سینی فر چیده میشوند.
پروانه های وصال
#کوکوی_کدو_سبز
برای این کوکوی خوشمزه
من پنج کدو متوسط را رنده درشت کردم بعد یه پیاز متوسط نگینی ریز خرد شده را با نمک وفلفل سیاه چنگ زدم که پیاز حالت لیزی پیداکنه بعد بهش کدو رنده شده و جعفری ونعنای تازه خرد شده که نسبت نعنا نصف جعفری است وپوره یه حبه سیر و حدود سه تا چهار قاشق ارد معمولی ونمک وفلفل قرمز وپودر زیره وزردچوبه اضافه کردم ودراخر چهار تاتخم مرغ ومخلوط کردم غلظت مایع کوکوتوی فیلم مشخصه زیادی غلیظ بشه کوکوی لطیفی نخواهید داشت ودراخر یه قاشق مرباخوری بیکینگ پودراضافه وخوب مخلوط کنید
سرخ کردن.......... هم میتونید با قالب کار کنید هم ساده قالب باید توی روغن خوب داغ بشه دیواره قالب حتما باید چرب شده باشه از مایع کوکویه ملاقه کوچک بریزید کمی صبر کنبد خودشو گرفت ارام با تکان دادن قالب از کوکوجدا می شه خواستید میتونید با قاشق بریزید وبصورت ساده سرخ کنید یه طرفش که طلایی شد برگردونید تا طرف دیگه هم طلایی بشه با گوجه وخیار وشور ونان سنگک تازه وسبزی خوردن چه شود 👍
البته من هر نوع کوکوی باشه حتمااااا باید بهاش ماست هم بخورم کاملا سلیفه ایه درست کنید واز طعم وعطر سبزی داخل کوکو لذت ببرید نووووش
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 15 🔹🔷 انسان مومن باید سعی کنه برای عبادات خودش وقت کافی بذاره. چون آدم وقتی داره عبادت
#مدیریت_زمان 16
✅ آدم مومن خیلی با شخصیت هست و زمان براش مهمه و دوست نداره برای خیلی از کارها وقت بذاره ولی خداوند متعال برای اینکه به انسان مومن دلداری بده و آرومش کنه میفرماید:
🌺 عزیزم اشکالی نداره که برای بعضی از کارها وقت بذاری. این کارها رو من دستور روش گذاشتم که تو با خیال راحت انجام بدی و نگران تلف شدن وقتت نباشی.
مثلا میفرماید سر سفره غذاتون رو با عجله نخورید.
🔸🔹 خداوند متعال میفرماید: برای غذا خوردن وقت بذار. من اون زمانی رو که تو برای خوردن غذا صرف میکنی بجاش برات پاداش میدم. در واقع اون وقت رو داری پیش من سرمایه گذاری میکنی.
❇️یا اون وقتی رو که آقا با خانمش داره صحبت میکنه. خداوند متعال میفرماید نگران وقتت نباش. من ثواب اعتکاف کنار خانه کعبه رو بهت میدم....
🍁وقتی ظرف میشویی دعا کن ؛
🤲شکر کن به خاطر اینکه ظرفهایی داری
که بشویی یعنی غذایی در کار بوده.
یعنی کسی را سیر کردی.
یعنی با محبت، با عشق، از یکی دو نفر مراقبت کردی، برایشان آشپزی کردی، میز چیدهای.
تصور کن چند میلیون نفر
در این لحظه ظرفی برای شستن ندارند
یا کسی را ندارند که برایش میز بچینند.
🍂🍁🍂🍁
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و سیزدهم از هیبت هیولای وحشتی
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و چهاردهم
هر چه دور اتاق چشم میچرخاندم، دلم راضی نمیشد که در این خانه زندگی کنم. طبقه اول یک خانه دو طبقه قدیمی که کل مساحت اتاق هال و پذیراییاش به بیست متر هم نمیرسید، با یک اتاق خواب کوچک و دلگیر که هیچ پنجرهای نداشت و تنها پنجره این خانه، پنجره کوچکی در اتاق پذیرایی بود که آن هم به خیابان تنگ و شلوغی باز میشد نه مثل خانه خودمان که بالکن و پنجرههای قدیاش، همه رو به دریا و نخلستان بود. دیوارهای خانه گرچه رنگ خورده بود، ولی مستأجر قبلی حسابی از خجالتش در آمده و سرتاسر دیوارها یا خط افتاده یا به کلی رنگش ریخته بود. سقف گچی خانه هم کاملاً کثیف شده و لکههای زردی که به نظرم از نشتی آب لولههای طبقه بالا بوجود آمده بود، همه جایش را پوشانده و ظاهر خانه را بدتر میکرد. ولی در هر حال باید میپذیرفتم که با پولی که داشتیم، نمیشد جایی بهتر از اینجا اجاره کنیم. مجید بخشی از پس انداز دوران مجردیاش را برای پول پیش خانه نسبتاً خوب و بزرگ قبلی به پدر پرداخت کرده بود که آن هم بخاطر گریههای وحشتزده آن شب من، از خیرش گذشت و بزرگوارانه از هر چیزی که در آن خانه به ما تعلق داشت، چشم پوشید تا آرامش همسر باردارش را تأمین کند. بخش زیادی از آن سرمایه را هم برای هزینه جشن عقد و ازدواجمان، استفاده کرده و اگر هم چیزی باقی مانده بود، به همراه حقوق ماهیانهاش برای هزینه به نسبت سنگین زندگی و اجاره ماهیانه خانه و تهیه اسباب گران قیمت سیسمونی خرج کرده بود. حالا همه پسانداز زندگیمان در این یک سال، چند میلیونی بود که برای پول پیش این خانه کوچک و کهنه داده بودیم و بایستی برای خرید وسایل و خرج زندگی و البته پرداخت اجاره ماهیانه خانه، منتظر آخر ماه میماندیم تا حقوق مجید برسد. میدانستم که دیگر نمیتوانم مثل گذشته خاصه خرجی کنم و باید از این به بعد قناعت پیشه میکردم تا حقوق نه چندان بالای مجید، کفاف زندگیمان را بدهد. حالا در روز اول فروردین سال 1393 و روز نخست عید نوروز، به جای دید و بازدید و حضور در جمع گرم خانواده، در غربت این خانه تنها بودم و مجید رفته بود تا اگر در این تعطیلات مغازه بازی پیدا کند، با یکی دو میلیونی که هنوز در حسابش مانده بود، اجاق گاز و یخچال ارزان قیمتی برای خانهمان بخرد تا بتوانیم نیازهای اولیه زندگیمان را بر طرف کنیم. در آشپزخانه کوچکش جز یک سینک ظرفشویی و چند ردیف کابینت زنگ زده و رنگ و رو رفته چیزی نبود و باید چند میلیونی خرج میکردیم تا تجهیزش کنیم و نه فقط گاز و یخچال و فریزر که دیگر در کابینتهای خانه هم خبری از انواع حبوبات و شکلات و خشکبار نبود و هر وعده به اندازه خوراک همان وعدهمان خرید میکردیم. کف اتاق هال را با موکت خاکستری رنگی پوشانده و همان یک پنجره کوچک را روزنامه چسبانده بودیم تا در فرصتی مناسب برایش پرده بخریم. خیلی دلم میخواست برای خرید اسباب خانه با مجید به بازار بروم، ولی کمردرد امانم را بریده و نمیتوانستم قدم از قدم بردارم. مجید دیروز تشک خوشخوابی خریده و در اتاق خواب روی زمین گذاشته بود تا فعلاً رویش دراز بکشم که بعید میدانستم به این زودیها بتوانیم بار دیگر تخت و سرویس خوابی بخریم و باید عجالتاً با همین تشک سر میکردیم. با این وضعیت دیگر از خرید مجدد سیسمونی دخترم هم به کلی قطع امید کرده که حتی برای تأمین وسایل ضروری زندگی هم به حساب و کتاب افتاده بودیم. در این چند شب هر بار که روی کاغذ و در محاسبات کم میآوردیم، مجید لبخندی میزد و به بهانه دلگرمی من هم که شده، وعده میداد که از همکارانش قرض میکند.
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍