eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️💫 🖊 ره: اعمالتان همانند یک پرنده از شما پرواز نمی‌کند که برود، بلکه مطلق اعمالتان در جانتان می‌ماند! و وقتی پرده ها کنار رَوَد کتاب وجود خود را می‌بینید. با خلق خدا مهربان باش. از سخنان ناهنجار گرچه به مزاح باشد برحذرباش. خلاف مگو، گرچه به مطایبت باشد.  چه ایستاده‌اى دست افتاده‌ گیر و تا مى‌توانى نماز را در اول وقت به‌جاى آر... هر كه هستيم، از هر كجا و در هر لباس و سمتى، كار مهمى كه داريم و آن هم أهم امور است، اين است كه خودمان را درست بسازيم و ابد خودمان را دريابيم . احادیث الطلاب 🍁🍂🍁🍂
❖ استادی با شاگردش از باغى ميگذشت .. چشمشان به يک کفش کهنه افتاد. شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ..! استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين! مقدارى پول درون آن قرار بده .. شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند. کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد. با گريه فرياد زد : خدايا شکرت ! خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى .. ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت .. استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستانی .. 🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زمانی که همسرتان با شما صحبت می‌کند به دقت به حرفهای او گوش فرا دهید زیرا عدم توجه شما به گفته‌های او عدم علاقهء شما را نشان می‌دهد. 🍁🍂🍁🍂
طلا باش تا اگر روزگار آبت کرد، روز به روز طرح‌های زیباتری از تو ساخته شود سنگ نباش تا اگر زمانی خردت کرد لگدکوب هر رهگذری شوی 🍁🍂🍁🍂
«إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلَىٰ أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً» یعنی خداوند میتونه برامون معجزه کنه پس بیا بسپاریم به خودش به جای نگرانیای الکی✨ 🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐟🐠🐬 كوكو سبزي واما طرز تهيه برنج ابكش كردم و توي ابكش سبزي خورد شده رو بهش اضافه كردم كف قابلمه چدن روغن ريختم و ماهي رو روي پوست يكدقيقه رو شعله زياد گذاشتم بعد خاموشش كردم ماهي رو برگردوندم پوست ش بلافاصله ور اومده و جداش كردم نصف ليوان اب ليمو كه توش نمك فلفل سياه زعفرون زدم و روي ماهي ريختم برنج ابكش شده و مخلوط با سبزي و روي ماهي ها ريختم و كمي فشرده ش كردم براي چند ثانيه شعله گاز و زياد كردم بخار برنج كه در اومد شعله رو كم كردم و گذاشتم دم كشيده بعد از دم كشيدن روي برنج كره دادم و تو ظرف برگردوندم نكته اي كه ميدونم براتون سواله. خيالتون راحت برنج به هيچ عنوان بوي ماهي نميگيره و چون ماهي زير برنج برشته ميشه زحمت گاز پاك كردنم نداريد
✍مواد لازم : ژله آلوئه ورا ۱ بسته شربت خاکشیر بدون شکر ۱ لیوان آب جوش ۱ لیوان 🍜طرز تهیه: ژله را با یک لیوان آب جوش مخلوط میکنیم و هم میزنیم تا شفاف شود سپس شربت خاكشیر را اضافه میكنیم. در قالب میریزیم و در یخچال میذگذاریم تا بسته شود با این کار خاکشیر ته نشین می شود و ژله حالتی دو لایه و زیبا بخود می گیرد.اگه دوست دارین خاكشیر در همه جای ژله پخش باشه باید بعد از افزودن خاکشیر، ژله را در یخچال بگذارید تا کمی نیم بند شود، بعد با قاشق هم بزنید و در قالب بریزید، نهایتا در یخچال بگذارید تا کاملا بسته شود.چون خود ژله آلوئه ورا شیرینه دیگه لازم نیست شكر اضافه كنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه پند لقمان به پسرش : در زندگی بهترین غذا را بخور ... در بهترین رختخواب جهان بخواب ... در بهترین خانه ها زندگی کن ... پسر گفت : ما فقیریم چطور این کارها را بکنم ؟ لقمان گفت : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری ، هر غذایی ، طعم بهترین غذای جهان را میدهد ... اگر بیشتر کار کنی و دیرتر بخوابی ، هر جا که بخوابی بهترین خوابگاه جهان است ... و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای میگیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست... 🍁🍂🍁🍂
📚 👈 توکل ابراهیم چون بت پرستان، حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام را به جرم شکستن بت ها، در منجینق گذاشتند و از راه هوا او را به دریای آتش پرتاب کردند. در میان آسمان و زمین، فرشته مقرب پروردگار در مقابل حضرتش پدیدار شد و پرسید: یا خلیل الله! چه حاجتی داری که بی درنگ آن را برایت انجام دهم؟ ابراهیم در پاسخ گفت: من از تو حاجتی ندارم! نیازم تنها به خداوند بی نیاز است و رازم از او پنهان و پوشیده نیست! او خود می داند که با بنده حاجتمند خویش چه کند، پس به فرمان خدا، آتش سوزان، تبدیل به گل و ریحان و برد و سلام شد. 📗 ، ج1 ✍ علی مقدادی اصفهانی 🍁🍂🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با امام زمان خیلی سخت نیست! توی اتاقتون یه پشتی بزارین.. آقا رو دعوت کنین.. یه خلوت نیمه شب کافیه.. آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه! 🌿 🍁🍂🍁🍂
🔔 ڪم‌نبوده‌اند‌ڪسانی‌ڪه‌ازاین‌دنیا‌رفتند و‌درنامه‌اعمــالشان‌فقـــط‌این‌ثبت‌شده‌بود‌ڪه: «می‌خـــــواست‌آدم‌خــــــوبی‌باشـــد» اما‌برای‌خــوب‌شدن‌نه‌حــرڪتی‌ڪرد نه‌ســــرعتی‌داشت‌نہ‌سبقتی... ...🙂🍂 🍁🍂🍁🍂
پروانه های وصال
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) 2⃣6⃣ قسمت شصت و دوم💎 یکی از محورهای انجام نهی از منکر، مب
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) 3⃣6⃣ قسمت شصت و سوم💎 ای مسلمانان! شما را به خدا قسم میدهم، آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده‌اید که فرمود: فاطمه پاره تن من است. هر کس او را آزار دهد، مرا آزرده کرده است. خشنودی فاطمه خشنودی من است و خشم او خشم من است. هرکس فاطمه را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر کس او را راضی کند، مرا راضی کرده است. گفتند: آری این سخن را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده ایم. در این حال، حضرت زهرا سلام الله علیها خطاب به عمر و ابوبکر گفت: من، خدا و فرشتگان را گواه می‌گیرم که شما دو نفر مرا ناراحت کردید و به خشم آوردید و آزارم دادید و هرگز در راه رضایت من گام بر نداشتید. اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله را ملاقات کنم، از شما دو نفر نزد حضرتش شکایت خواهم کرد. آن حضرت همچنین وقتی که سکوت و بی اعتنایی مردم را در مقابل تضییع حقوق علی و اهل بیت پیامبر: مشاهده کرد و از موعظه و ارشاد هم اثری ندید، به افشاگری و سرزنش آنان پرداخت و برای جلوگیری از عمل منکر آنان بر آشفت و با دلی مضطرب و صدایی رسا و فریاد برآورد: ای مردم! وای بر شما چه زود به خدا و پیامبرش را درباره ما اهل بیت خیانت کردید؛ در حالی که رسول خدا شما را به پیروی از ما، و دوستی و تمسک به ما را توصیه کرده بود. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 55 🔶🔹 یکی از ویژگی های زمان اینه که خیلی کوتاه هست. امیرالمومنین علی علیه السلام در خط
56 🔹 بعد در ادامه میفرمایند: الأوّلُ للأوسَطِ رائدٌ ، و الأوسَطُ للآخِرِ قائدٌ ، و كلٌّ لِكُلٍّ مُفارِقٌ گذشتگان راهنمای افراد این دوران هستند و افراد فعلی راهنمای آیندگان.. و همه از هم جدا خواهند شد... ✅ چقدر زیبا و آسمانی صحبت میکنند آقا. واقعا چرا آدم باید انقدر حرص این دنیا رو بخوره؟ 😌 آقا تهش همه از هم جدا میشن و میرن دنبال سرنوشتشون... یه مدت کوتاهی یه نفر خانومت شده و بعد از مدت کوتاهی تموم میشه. یه نفر یه مدت کوتاهی شوهرت شده و خیلی زود جدا میشه... 🔸🌷 این بچه ها چند روزی باهات هستند و بعدش هر کدوم راه خودشون رو میرن... ناراحت هیچی نباش... 🌹
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 56 🔹 بعد در ادامه میفرمایند: الأوّلُ للأوسَطِ رائدٌ ، و الأوسَطُ للآخِرِ قائدٌ ، و كل
57 💢 همه ما آدم ها اسیر نگاه های خودمون هستیم. هر جایی که پیشرفت میکنیم به خاطر نگاه صحیحمون به واقعیت هاست و هر جایی دچار مشکل میشیم به خاطر نگاه غلطمون به مسائل هست. ⭕️ نگاه هامون میگه: مرغ همسایه غازه! 💢 نگاه هامون میگه: همه خوشبختن اما تو بدبختی! 💢 نگاه های ما میگه تو گرفتاری هات بیشتر از ظرفیتت هست! 💢 نگاه های غلط ماست که میگه تو نعمت هات خیلی کمه! 💢 نگاه های ماست که ما رو از زندگی ناراضی میکنه!... ماها معمولا قدرت کنترل نگاه های خودمون رو نداریم. برای همین نگاهمون نسبت به زمان هم درست نیست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈 🌈🦋 بسم الله الرحمن الرحیم تقدیم به تمام مردم عزیز روستا های ایران🌼 شناسنامه کتاب سالهای نوجوانی 🍁 رمان نوشته شده بر اساس واقعیت گروه فرهنگی محیا عنوان و نام پدید آورنده : مائده افشاری تاریخ تالیف: 7/7/1400 موضوع توصیف زندگی دختر روستایی صبح چشمانم را با صدای خروس باز کردم از رخت خواب بلند شدم، مرتبش کردم ، همیشه وقتی صبح از خواب بیدار می شوم خیلی سر حال هستم• به حیاط دویدم، مادرم را صدا کردم ، صدایش آغل می آمد مادرم مشغول دوشیدن شیر گاو بود بعد از چند دقیقه با سطل فلزی بزرگی که پراز شیر بود و به دستم داد ، گفت شیر را بجوشان و سفره ی صبحانه را پهن کن چون مدرسه ات دیر می شود و باید عجله کنی• همراه با چشم گفتن دویدم سمت اتاق سفره را برداشتم و پهن کردم • در سفره نان تازه که مادرم دیروز پخته بود پنیر محلی ، شیر تازه ، کره و عسل بومی گذاشتم و با مادرم مشغول خوردن شدیم• بعد از نوشیدن چای از جایم بلند شدم وسایل مدرسه را آماده کردم و از مادرم خداحافظی کردم به سمت مدرسه رفتم • به مدرسه که رسیدم دوستانم جلو آمدند با هم سلام احوال و پرسی کردیم به سمت صف صبحگاهی رفتیم ، برنامه صبحگاهی خیلی جالب و دل انگیز بود ، بعد با صف به کلاس رفتیم تا ظهر یکی یکی کلاس ها را گذارندم حسابی خسته شده بودم و شوق رفتن به خانه هیجانم را دو چندان کرده بود ، از مدرسه تا خانه یک نفس دویدم • به خانه که رسیدم مادرم همه ی خانه را مرتب کرده بود ناهار هم آماده بود سلامش کردم بعد از جواب سلام گفت : دخترم لباس هایت را عوض کن تا ناهار بخوریم من هم سریع کار ها را انجام دادم ،سفره ی غذا را پهن کردم • من برای مادرم از خاطرات یک روزی که در مدرسه داشتم می گفتم مادرم هم گفت: قالی که قولش را به مش رحمت داده بودم کمی بافته ام تا به شهر ببرد به این فکر کردم مادر اگر قالی را تمام کند پول خیلی خوبی دستمان را می گیرد آن وقت پدر و برادرم مجبور نیستند ساعت های زیادی در دشت کارکنند• در فکر فرو رفته بودم که مادرم گفت:غذایت سرد شد کجایی دختر من هم با لبخندی گفتم: هیچی بعد از ناهار به سراغ کتاب هایم رفتم تا درس های فردا را مرور کنم معمولا یک ساعت تا دو ساعت وقت خودم را برای مطالعه می گذارم • عصر دوستانم به دنبالم آمدند گفتند بیا در هوای پائیز به دشت برویم تا تفریح کنیم از مادرم اجازه گرفتم و با دوستانم حرکت کردیم• هوای پائیز خنک و دلپذیر شده بود دم غروب کمی باد می وزید که احساس سرما کردم کشاورزان گندم ها را درو کرده بودند با دوستانم به آرامی قدم در دشت گذاشتیم صدای پارس سگ ها از دور و نزدیک شنیده می شد• گله گوسفند ها همراه با چوپان به طرف روستا می آمدند من و دوستانم از غروب دل انگیز خورشید لذت میبردیم خورشید رنگ سرخش را در دشت پهن کرده بود با غروب خودش اعلام می کند که شب به زودی فرا می رسد • وقتی به خانه برگشتم بوی نان تازه خانه را پر کرده بود، مادرم معمولا عصر ها نان میپزد تا صبح بیشتر به کار هایش برسد داخل اتاق رفتم بعد وضو گرفتم سجاده ام را پهن کردم چادر نمازی که مادربزرگم از مشهد آورده بود سر کردم و مشغول خواندن نماز شدم در حال خواندن نماز بودم که صدای برادرم را شنیدم که همراه پدرم و دام ها از دشت به خانه باز گشتند • نمازم که تمام شد دویدم تا به آن ها خسته نباشید بگویم خوشحال بودم که برادرم را بعد یک روز تلاش می دیدم پدر و برادم لباس هایشان خاکی شده بود لباس هایشان را عوض کردند دستانشان را شستند • وقتی به اتاق آمدند سفره شام را پهن کردیم دورهمی غذا خوردیم ، گفتیم ، خندیدم • بعد از شام دورهم نشتیم کلی خاطره تعریف کردیم از روزی که گذشت ، تفریحی که با دوستانم در دشت رفتم برادرم می گفت امروز طبیعت دشت خیلی زیبا بود ، برگ درختان زرد و نارنجی شده خیلی منظره ی قشنگی بود کم کم چشمانم خواب را به ماندن در کنار خانواده ترجیح می داد بلند شدم رخت خواب را پهن کردم و در فکر آروز های فردا به خواب رفتم تا صبحی تازه با خاطراتی زیبا را آغاز کنم • نویسنده ترنم باران 💚🌈 @dather_110 کپی رمان ممنوع 🚫🚫🚫 فقط در صورتی با نویسنده صحبت کنید
پروانه های وصال
🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈 🌈🦋 بسم الله الرحمن الرحیم تقدیم به تمام مردم عزیز روستا های ایران🌼 شناسنامه کتاب
🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🌈🦋🌈🦋 ساعت چهار بعد ظهر بود کم کم آفتاب چهره ی خودش را از زمین پنهان می کرد من درسهای مدرسه ام را نوشته بودم و قرار بود که به مادرم در کارهای خانه کمک کنم فصل پائیز باران های شدیدی می بارد و توده ی هوای بارانی غلبه ی زیادی بر روستا دارد همین آب و هوا باعث می شود در فصل پائیز شب های بارانی زیادی داشته باشیم خب این طبیعی است که کاهگل خانه ها خراب شود و محبور باشیم دوباره آن ها را ترمیم کنیم من و مادرم برای این که بتوانیم خاک جمع آوری کنیم و با آن کاهگل درست کنیم داخل کوچه رفتیم و با جاروی چوبی و خاک انداز آهنی خاک های کف کوچه را جمع کردیم و آن را داخل تشت بزرگی ریختیم بعد از این کار خاک ها را تبدیل به کاهگل کردیم ، از نردبان چوبی بالا رفتم چند پله که بالا رفتم مادرم تشت بزرگ پر از کاهگل را به دستم داد تا آن را روی پشت بام بگذارم بعد از آن مادرم به پشت بام آمد و با هم شروع کردیم به کاهگل کشیدن پشت بام کارمان خیلی طول کشید با صدای اذان مغرب دست از کار کشیدیم هوا تاریک شده بود اما آسمان روستا به دلیل تمیز بودن هوا روشن بود از نردبان چوبی پائین آمدیم من رفتم از شیر حیاط وضو گرفتم آبش سرد بود در غروب پائیز که سوز سرما می آمد احساس خوشایندی نداشتم داخل اتاق رفتم نماز را با چادر گل دار خواندم، بعد از آن شروع به مرتب کردن اتاق کردم چون شب ها فامیل برای شب نشینی به خانه ی ما می آیند البته بعضی اوقات هم ما به خانه ی آن ها می رویم ظرف بزرگی برداشتم و از یخچال چند انار ، نارنگی و چند سیب درون ظرف گذاشتم میوه ها آماده شد به اتاق رفتم لباس هایم را عوض کردم و آماده شدم من عاشق مهمانی های شب نشینی هستم در این در این مهمانی ها با دختر عمه هایم و دختر عمو هایم کلی صحبت می کنم ساعت ۷شب بود صدای در خانه آمد رفتم در خانه را باز کردم چند تا از عمو هایم و عمه هایم داخل خانه آمدند ، پدر و برادرم هم با فاصله ی کمی به خانه آمدند طولی نکشید همه دورهم جمع شدیم و صحبت کردیم مادرم میوه تعارف کرد من همراه با دختر عمه ها و دختر عموهایم انار دانه کردیم روی آن ها نمک پاشیدیم و خوردیم عموی برزگم گفت انشالله هفته ی آینده همزمان با ولادت پیامبر(ص) عروسی مصطفی هست مقصود عمو این بود که در هفته ای که قرار است عروسی بگیریم یک هفته ای سورسات داریم به ما کمک کنید تا انشالله کار ها خوب انجام بشود دو روز بعد از آن شب گذشت قرار بود با مادرم د ختر های فامیل برویم خانه ی مادر و پدر عروس تا زن پسر عمویم را ببینم و هم این که یکی از برزگتر ها چادر عروس را ببرد و چادر عروس آماده کند عصر که شد به خانه ی پدر و مادر عروس رفتیم دورهم چای و شیرینی خوردیم خانم خیاط چادر عروس خانم را برش زد و آماده کرد فردای آن روز زن عمو و مادر عروس خانم قرار گذاشتند تا برای جهیزیه چینی بروند افراد فامیل هم اعلام کردند تا سر ساعت مشخصی برای کمک بیایند وقتی وارد خانه عروس داماد شدیم چند نفر ساز دهل می زدند وارد اتاق که شدیم تعداد زیادی جعبه باز نشده بود همه ی خانم ها مشغول باز کردن و چیدن وسایل بودند من هم همراه با دختر های فامیل چرخی در خانه زدیم و شیرینی خوردیم فردا عصر خانم های زیادی آمدند تا در مراسم حمام رفتن داماد شرکت کنند خانم های روستا همراه با سینی ای بزرگی که درونش را پارچه های قرمز رنگ پهن کرده بودند روی آن گلدان گل، نقل رنگی ، پیراهن گذاشته اند راه افتادند و به سمت خانه یکی از اقوام رفتند تا داماد آنجا به حمام برود در این مدت عروس به آرایشگاه رفته بود تا برای مراسم شب آماده شود امشب مراسم حنابدان برگزار می شود و همه ی فامیل دورهم جمع می شوند و کف دست عروس و داماد حنا می گذارند شب خانه عمو رفتیم مهمان ها در حیاط جمع شده بودند داخل اتاق رفتیم دو صندلی گذاشته بودند و سینی بزرگی خالی خیس شدع با تزئین آماده کردند همه خیلی شاد ، خوشحال بودند بعضی از زن ها کل می کشیدند و بعضی شعر ها ترانه های محلی می خوانند بعد از نیم ساعت صدای کل و دست خیلی زیاد شد و عروس خانم همراه با آقا داماد داخل خانه آمدند بعد از نشستن عروس داماد در کنار هم یکی از بزرگتر ها جلو آمدند و کمی حنا برداشت و در دست عروس گذاشت همه کل کشیدند، دست زدند بعد از چند ساعت مراسم حنا بندان تمام شد خانواده ی عروس و داماد باید خودشان را برای مراسم فردا شب آماده کنند نویسنده ترنم باران🌈💚 @dather_110 کپی ممنوع 🚫🚫🚫 فقط در صورتی با نویسنده صحبت کنید
🌧هنگام نزول باران،🌧 👈 سوره های انفطار و تکاثر را بخوانید 💚امام صادق علیه السلام: 🌧 هر کس هنگام نزول باران، سوره انفطار را بخواند، خداوند به تعداد قطره های باران، گناهان وی را می آمرزد. 🌧 هرکس هنگام نزول باران، سوره تکاثر را بخواند، خداوند او را می آمرزد.🌧 📕تفسیر برهان، ج‏5، ص743 و ص 600 🌹 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها 🍁🍂🍁🍂
*‌* ♨️. شاید گناه کردی اما... تو هنوز زنده ای تو داری نفس میکشی✨ تو هنوز اختیار داری تو میتونی برگردی.. 🌱 پس برگرد تا دیر نشده همین امروز✅ 🍁🍂🍁🍂
‌‌ کسۍ کھ از گناهانش شرمنده نباشد توبھ نمۍ‌کند. کسۍ کھ گناهش را زشت نداند شرمنده نمی‌شود و کسۍ کھ نھی از منکر نشود، گناهش را زشت نمی‌شمارد. - نھی از منکر یعنی، کاشتن بذرِ توبھ در وجود گناهکاران . . •‌ استاد‌ علۍ‌ تقوۍ 🌿 🍂🍁🍂🍁