eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میان وعده لاکچری درست کن😍👇 مواد لازم 1 قاشق غذاخوری شکر 1 بسته خمیر مایه 1 قاشق چایخوری نمک 1 فنجان شیر گرم 1 فنجان آب گرم 3-4 قاشق غذاخوری روغن 5 فنجان آرد روغن فراوان برای سرخ کردن اندازه فنجان 200 میلی لیتر http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به دوستی گفتم: چرا ديگر خروس ‌تان نميخواند؟! گفت: همسايه ‌ها شاكی بودند كه صبح‌ ها ما را از خواب خوش بيدار می‌ كند، ما هم سرش را بريديم. آنجا بود كه فهميدم هر كس مردم را بيدار كند سرش را خواهند بُريد... در دنیایی كه همه از مرغ تعريف می‌ كنند نامی ازخروس نيست، زيرا همه به‌ فكر سير شدن هستند، نه بفكر بيدار شدن... !http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5 ❄️⛄️🌨⛄️❄️
مردی درحال مرگ بود، وقتیڪه متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید، خدا: وقت رفتنه. مرد: به این زودی؟ من نقشه های زیادی داشتم خدا: متاسفم، ولی وقت رفتنه مرد: درجعبه ات چی دارید؟ خدا: متعلقات تو را مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ لباسهام، پولهایم و .... خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند مرد: خاطراتم چی؟ خدا: آنها متعلق به زمان هستند مرد: خانواده و دوستانم؟ خدا: نه، آنها موقتی بودند مرد: زن و بچه هایم؟ خدا: آنها متعلق به قلبت بود مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند؟ خدا :نه؛ آن متعلق به گردوغبار هستند مرد: پس مطمئنا روحم است؟ خدا: اشتباه میڪنی، روح تو متعلق به من است مرد با اشڪ در چشمهایش و باترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و بازڪرد؛ دید خالی است! مرد دل شڪسته گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟ خدا : درسته، تومالڪ هیچ چیز نبودی! مرد: پس من چی داشتم؟ خدا: لحظات زندگی مال تو بود ؛ هرلحظه که زندگی ڪردی مال تو بود . ... قدر لحظه ها را بدان و لحظه ها را دوست داشته باش آنچه از سر گذشت، شد سر گذشت... حیف، بی دقت گذشت، اما گذشت!. تا ڪه خواستیم یک دو روزی فکر کنیم، بر در خانه نوشتند: "در گذشت" http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5 ❄️⛄️🌨⛄️
بسیاری از دخترها قبل از ازدواج، در انتظار جوانی سوار بر اسب سپیدند که بیاید و آنها را برباید و با محبت و عشق تا پایان عمر خوشبختشان کند! مردی محکم و قوی و دوست داشتنی که بتواند آنها را حمایت کند و در فراز و نشیب زندگی، هر جا که لازم باشد آرامش و آسایش آنها را تضمین کند و به آنان دلگرمی بدهد. اما متاسفانه اتفاقی که در زندگی بسیاری از زن و شوهرها رخ می‌دهد این گونه نیست. در زندگی واقعی، هم زن و هم مرد نیاز به محبت و حمایت همدیگر دارند. ❄️⛄️🌨⛄️
هیچ گاه همسرت را به عمد آزمایش نکن، سعی کن صبور و منطقی باشی و با زیر نظر داشتن او در شرایط طبیعی به خواسته ات برسی زیرا در آزمایش های عمدی به این علت که او از تو توقع چنین رفتار غیرمنتظره ای را نداشته احتمال دارد عکس العملی خلاف میل باطنی اش انجام دهد، ضمن اینکه از اعتمادش نسبت به تو شدیدا می کاهد. ⛄️⛄️🌨⛄️❄️
از «مادری» پرسیدند؛ «کدامیک از فرزندان خود را»، «بیش از دیگران» دوست میداری؟ مادر گفت؛ غایب آنها را تا وقتی که «بازگردد»، بیمارآنهارا تاوقتی که «خوب شود»، کوچکترین آنها را تا وقتیکه «بزرگ شود»، و،«همهٔ آنها را»، تا «وقتی که زنده هستم» دوست دارم.!!! قدر این «گوهر نایاب»، و «غیرقابل تکرار» را ،،، «تا هست»، بدانید، و «حرمتش» را،،،، «عاشقانه پاس بدارید.» ✅سلامتی اولین عشق زندگی مادر http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5 ❄️⛄️🌨⛄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آب هیرمند به‌روی ایران باز شد 🔹مرتضوی، معاون سفارت ایران در کابل از بازشدن دریچه‌های سد کمال‌خان توسط افغانستان و جاری‌شدن آب به سمت مرز‌های ایران خبر داد. 🔹نماینده ویژه ایران در امور افغانستان: مراتب تشکر خود را از مقامات طالبان برای وفای به‌عهد خود در رهاسازی حقآبه ایران در سد کمالخان اعلام می‌دارم. ✍🏻هر پیشرفتی در کشور را مدیون شهدا بخصوص حاج_قاسم و شهدای حرم هستیم که امنیت را به کشور باز گرداندند، که باشه خدا هم کمک می‌کند ان شاء الله🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 : ایرانیان خارج از کشور سفرای ما هستند رئیس‌جمهور در دیدار با جمعی از ایرانیان مقیم روسیه: 🔹سهم در بازار می‌تواند ارتقاء پیدا کند. 🔹بازار خیلی خوبی برای کالاهای ایرانی در روسیه وجود دارد. 🔹اراده جدی برای رفع موانع و مشکلات در مسیر ارتقاء همکاری‌ها وجود دارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسین فریدون در زندان است 🔹در پی انتشار برخی ادعا‌ها درباره حسین فریدون در فضای مجازی، سرپرست نظارت بر زندانیان اقتصادی و کارکنان دولت، درباره آخرین وضعیت این محکوم گفت: حسین فریدون در زندان اوین دوران محکومیت خود را سپری می‌کند. 🔹او مانند تمامی زندانیان که از مرخصی قانونی برخوردارند، از حق قانونی خود برای پیگیری مسایل پزشکی هم استفاده کرده است. 🔹فریدون به ۳۱ میلیارد تومان ضبط اموال و ۳۱ میلیارد تومان جزای نقدی محکوم شده که در آخرین دوره‌ای که به مرخصی رفته بود، ضبط اموال به‌صورت کامل محقق شد. تاکنون ۱۵ میلیارد و ۵۰۰‌ میلیون تومان از جزای نقدی هم گرفته شده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ چادری‌های فمنیست و طلبه ژیگول‌ها در جشنواره عمار 🔻 صحبت‌های قابل تأمل دکتر شاه حسینی درباره عده‌ای از افراد انقلابی‌نما که بعد از گرفتن جایزه دچار بحران‌های متناقض‌نما می‌شوند را با نوع جدیدی از درون پارادایم جبهه‌ی انقلاب آشنا شوید‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😎 __ 👈میدونی آدما کی تصمیم میگیرن دیگه گناه نکنن؟؟ زمانی که بفهمن تهش هیچی نیست… ✖️هیچکس از مسیر کج به لذت نرسیده… تهش همه میفهمن که مسیر کج تهش پوچیه… بخاطر همین خسته میشن و برمیگردن… حالا بعضی ها زودتر…بعضی ها دیرتر… 🌷لذت واقعی فقط تو یه چیزه… اونم در مسیر تلاش برای رسیدن به خداست… دقت کردی؟ هر چقدر خودتو درست میکنی آروم تر میشی… اینا شانسی نیست… دل آروم یعنی خدا… به شدت معتقدم که آدما به میزانی که به خدا نزدیک میشن … آروم میشن. این آرامش فقط با خودسازی به دست میاد.☺️ ❄️⛄️🌨⛄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
داستان_روزگار_من (۱۴) سحر - باور کن اگه یه بار دیگه چوقولیه مارو کنی اون وقته که بد میبینی😒😒😠😠 زین
(۱۵)و (۱۶) خب اعظم جون باید چیکار کنم که از این حال و هوا در بیام ؟؟!!😞😞😞😞 بسپرش به من خودم درستت میکنم 😉😉😏 خب ببخشید خیلی بهتون زحمت دادیم دیگه دیر وقته فردا دخترا شیفت صبح هستن بهتره زود بخوابن 😊😊😅😅 اعظم خانم- عه بازم که گفتین زحمت ، این چه حرفیه مگه غریبه ایم ناسلامتی همسایه و دوست هستیم مرجان خانم- درسته ممنون از لطفتون فرزااااانه .... فرزاااانه ... دخترم بیا میخوایم بریم از اتاق اومدیم بیرون سحر گفت عه خاله هنوز که زود یه خرده بشینین تازه گرم گرفتیم باهم نه عزیزم دیگه وقت گذشته شماهم فردا باید زود بیدار بشین بازم تشکر میکنم اعظم خانم بابت شام و مهمونیه امشب خیلی خوش گذشت فرزانه-اره خاله دستت درد نکنه خواهش میکنم عزیز دلم ☺️☺️ رسیدیم خونمون وااای مامان چقدر خوش گذشت مامان فرزانه چه دست پختی داشت البتههههه غذاهاش به خوشمزه گیه غذاهای مامان مرجان من که نیست ... ای شیطون . اره خداییش خیلی زحمت کشیده بود همون جور که تو اتاقم داشتم لباسامو عوض میکردم بلند گفتم مامان..... جانم...... میگم مامان بهتر نیست یه شبم ما دعوتشون کنیم چراکه نه عزیزم ماهم دعوت میکنیم حالا دیگه برو بخواب صبح نمیتونی بیدار بشی چشم شب خیر مامان شب بخیر گلم😘😘😘 بازم مثل همیشه آماده شدمو رفتم دنبال سحر تا بریم مدرسه سحر تو راه بهم گفت : دیشب مامانم خوابیده بود من زنگ زدم به شاهین حرف زدیم ☎️☎️☎️☎️☎️ قرار شد که بعدازظهر بریم بیرون همدیگرو ببینیم ... منم گفتم لابد تو هم گفتی اررررره...؟! سحر - خب معلومه که قبول کردم 😈😈😈😈😈 نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#داستان_روزگار_من(۱۵)و (۱۶) خب اعظم جون باید چیکار کنم که از این حال و هوا در بیام ؟؟!!😞😞😞😞 بسپرش
(۱۷) یه خرده با حالت تندی گفتم خب تو نمیگی سحر چه جوری بریم به چه بهونه ای ؟؟!!! سحر- چه جوری نداره که ما دیگه بزرگ شدیم قرار نیست که مثل بچه ها باز خواست بشیم 😒😒😒 اما سحر بازم باید بگیم که کجا میریم ... این که کاری نداره ... میگیم میریم کتابخونه یا کلاس اضافه یا هزاران بهونه هست که میتونیم بگیم ولی خیلی خوش میگذره فرزانه فقط باید به خودمون برسیم 😍😍😍😍 فرزانه - من چی بپوشم آخه، سحر میگم تو اماده شو بیا خونه ما تا بهم کمک کنی که چی بپوشم باشه میام ... رسیدیم مدرسه ، بخاطر هیجانی که برای قرار داشتیم ساعت مدرسه برامون زود میگذشت ⏲⏲⏲⏲⏲⏲⏲ تا چشم رو هم گذاشتیم زنگ آخر شد کنار مدرسه ما یه خرازی بود به سحر گفتم بریم اونجا یه دستبند بخرم ...باشه بریم وارد مغازه شدیم سلام دادیم سحر گفت ببخشید مدلای دستبنداتونو میشه نشون بدین خانم فروشنده جعبه دستبندارو آورد ... سحر کدومو انتخاب کنم همشون خوشگلن به نظر من اون نگین سبزه هم رنگش به چشمات میخوره هم درخشندگیش زیر نور زیاده فرزانه- اره به نظر این بهتره راهیه خونه شدیم مامان تو اتاق مشغول اتو کردن لباسا بود رفتمو کنار چارچوب در واییستادم ... مامان... بله دخترم .... مامان جون امروز قراره با سحر بریم کتابخونه... کدوم کتابخونه ،کجاست؟؟؟ یه کتابخونه هست که نزدیک پارک ارغوانه ، همون پارکی که یه بار با خاله محبوبه اینا رفته بودیم ... اهااان اره یادم اوومد حالا با چی میخواین برین ؟؟! مامان هم تاکسی هست هم اتوبوس واحد مامانم-اهووووم بهتره با اتوبوس واحد برین امنیتش بیشتره باشه برین فقط مراقب خودت باش تا هوا روشنه زود برگردین نکشه به تاریکی .... باشه مامان جونم 😍😍😍😍 نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#داستان_روزگارمن (۱۷) یه خرده با حالت تندی گفتم خب تو نمیگی سحر چه جوری بریم به چه بهونه ای ؟؟!!!
(۱۸) من تو اتاقم تمام مانتوهامو ریخته بودم زمین وای حالا کدومو بپوشم کاش سحر زود میومد در اتاقم به صدا در اومد تق...تق بله سحر داخل اتاق شد سلام سحر کی اومدی اصلا انقدر حواسم پرت بود که متوجه اومدنت نشدم عه دختر تو که هنوز آماده نشدی ؟؟؟ اخه نمیدونم چی بپوشم ☹️☹️☹️ سحر- بذار ببینم اینا نه ...اینم خوب نیست ... این یکیم که مدلش جالب نیست ... فقط همینارو داری اینا همش یا بلنده یا گشاده ... یکی دارم اما برام کوچیک شده... خب بیار ببینمش ... ایناهاش سحر اینه ... بذار بپوشم خب این از همش بهتره فقط مشکل استیناشه که مهم نیست تاش میزنی چی میگی این خیلی کوتاه و تنگه ... تازه مامانمم عمرن بذار من اینو بپوشم حالا زود باش آماده شو شاید گذاشت فقط بدووو من آماده شدمو با سحر اومدیم از اتاق بیرون دلشوره داشتم مامانمم تو پذیرایی مشغول تماشای فیلم بود ما اروم داشتیم به سمت در ورودی میرفتیم که مامانم گفت ... فرزاااانه اینجوری میخوای بری با این سرو وضع منم که حسابی هول کرده بودم یهو چشم به آینه قدیه کنار در افتاد با استرس گفتم نه مامان ...😰😰 اومدم ببینم مانتو تن خورش چه جوریه ... سحر وایسا من چادرما بیارم ... چادرما سرم کردمو راهی شدیم سحر تو راه گفت یعنی تو با چادر میخوای بیای 😒😳😳😳 اره ن پس بدون چادر ؟؟!! چه حرفایی میزنی سحر اینجوری نمیشه خیلی ضایعه خواهشن در بیار چادرتو اینجوری مثل اون دختره زینب میشی خیلی خوشم میاد ازش بالاخره هرجوری که بود سحر متقاعدم کرد تو پارک با اون سرو وضع منتظر پسرا بودیم خدایی اصلا ظاهرمون خوب نبود چرا من داشتم این کارارو میکردم اصلا چم شده بود اقایی از کنارمون رد میشد همین جور خیره به ما دونفر شد سحرم سریع گفت چیه خوشگل ندیدی مرده هم با خم کردن لباش به حالت تاسف گفت چرا خوشگل دیدم تا دلتون بخواد اما ولگرد ندیدم سحر میخواست جواب بده که دستشو گرفتمو با خودم بردم سحر من واقعا مردم از خجالت یعنی همه به چشم ولگرد به ما نگاه میکنن ادامه دارد.... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#داستان_روزگارمن (۱۸) من تو اتاقم تمام مانتوهامو ریخته بودم زمین وای حالا کدومو بپوشم کاش سحر زود
(۱۹) بالاخره پسرا سروکلشون پیدا شد بعد سلام و علیک شاهین گفت خیلی منتظر موندین ؟؟ من سریع از کوره در رفتمو با عصبانیت گفتم بله که خیلی وقته منتظریم که شما افتخار بدین و بیاید اینجا ما داشتیم بی ابرو میشدیم 😡😡😡 شاهینم با عصبانیت گفت هی تند نرو خب نمیومدی ... سحر رفیقت چی میگه اصلا چرا اینو اوردی تو مخیه چقدر ؟؟😒😒 بهنام پرید وسط و گفت بس کن شاهین خواهشن درست حرف بزن با خانما بهنام رو به من کردو گفت خانم شرمنده من از طرف دوستم بخاطر بی ادبیش معذرت میخوام ... حالا اگه اجازه بدین بریم کافی شاپی جایی راحت حرف بزنیم ماهم قبول کردیمو رفتیم تو کافی شاپ همش نگاهم به ساعتم بود اما متاسفانه ساعت خوابیده بود بهنام خیلی مزه میریخت و همش ازم تعریف میکرد منم داشتم گوش میدادم خیلی محو حرفاش شده بودم برای بار دوم که به ساعتم نگاه کردم متوجه توقفش شدم از جام بلند شدمو بیرون و نگاه انداختم واااای هوا تاریک شده بود 😱😱😱 سحرپاشو دیرمون شده هوا تاریکه خدایااا😰😰 بدو سحر ... بدونه خداحافظی زدم بیرون سحر پشت سرم اومد عجله نکن دیر نشده که چرا دیر نشده به مامانم قول داده بودم که قبل تاریک شدن هوا برگردم بغضم گرفته بود با همون حالت به سحر گفتم یه کاری بکن توروخدا مامانم عصبانی میشه 😢😢😢😢 سحر یه ماشین دربستی گرفت و سوار شدیم هی به راننده میگفتم اقا عجله کن ... اقا یه خرده تندتر ...😰😰 راننده گفت خانوم میشه هولم نکنید حواسم پرت میشه من دارم مسیرمو میرم خب جلو در رسیدیم من زود رفتم خونه از روی عجله یادم رفت چادرما سر کنم درو باز کردمو وارد خونه شدم عموم اینا اومده بودن یهو با دیدنشون خشکم زد با زبونم بند اومد به هر زوری که بود سلام دادم سلام عمو جون خوش اومدید سلام فرزانه جون عمو جان کجا بودی ؟. هیچی عمو کتابخونه بودم الان میام پیشتون دوییدمو رفتم تو اتاقم وااای خدا چیکار کنم عموم منو با این سرو وضع دید ابروم رفت ابرویه مامانمم رفت قلبم تند تند میزدو دستام میلرزید. ادامه دارد... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💥🍃💥🍃💥🍃💥 *🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۵)* *◾️عجب پرونده‌ای! کوچک‌ترین عمل خوب یا زشت مرا در خود جای داده بود.* *در آن لحظه تمام اعمالم را حاضر و ناظر می‌دیدم...* *😔در فکر سبک و سنگین کردن اعمال خوب و بد بودم که رومان پرونده اعمالم را بر گردنم آویخت، بطوریکه احساس کردم تمام کوه‌های عالم بر گردنم آویخته‌اند*. *💥چون خواستم سبب این کار را بپرسم گفت: اعمال هرکسی طوقی است بر گردنش.* *گفتم تا چه زمان باید سنگینی این طوق را تحمل کنم؟* *گفت: نگران نباش. بعد از رفتن من نکیر و منکر برای سؤال کردن می‌آیند و پس از آن شاید این مشکل برطرف شود.* *🍀رومان این را گفت و رفت..* *✅هنوز مدت زیادی از رفتن رومان نگذشته بود که صداهای عجیب و غریبی از دور به گوشم رسید. صدا نزدیک و نزدیک تر می‌شد و ترس و وحشت من بیشتر...* *🔘 تا اینکه دو هیکل بزرگ و وحشتناک در جلوی چشمم ظاهر شدند. اضطرابم وقتی به نهایت رسید که دیدم هر یک از آن‌ها آهنی بزرگ در دست دارند که هیچ‌کس از اهل دنیا قادر به حرکت آن نیست، پس فهمیدم که این دو نکیر و منکراند*. *☑️در همین حال یکی از آن دو جلو آمد و چنان فریادی کشید که اگر اهل دنیا می‌شنیدند، می‌مردند.* *✨ لحظه‌ای بعد آن دو به سخن آمده و شروع به پرسش کردند: پروردگارت کیست؟ پیامبرت کیست؟ امامت کیست؟* *⚜ از شدت ترس و وحشت زبانم بند آمده بود. و عقلم از کار افتاده بود.، هرچند فهم و شعورم نسبت به دنیا صدها برابر شده بود، اما در اینجا به یاریم نمی‌آمدند*. *⚡️ سرم به زیر افتاد، اشکم جاری شد و آماده ضربت شدم.* *💥درست در همین لحظه که همه چیز را تمام شده می‌دانستم، ناگهان دلم متوجه رحمت خدا و عنایات معصومین علیهم سلام شد و زمزمه کنان گفتم: ای بهترین بندگان خدا و ای شایسته‌ترین انسان‌ها، من یک عمر از شما خواستم که شب اول قبر به فریادم برسید، از کرم شما به دور است که مرا در این حال و گرفتاری رها کنید.* *💠و این بار آن‌ها با صدای بلندتری سؤالشان را تکرار کردند. چیزی نگذشت که قبرم روشن شد، نکیر و منکر مهربان شدند،* *🌺دلم شاد و قلبم مطمئن و زبانم باز شد. با صدای بلند و پر جرأت جواب دادم: پروردگارم خدای متعال(الله)، پیامبرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، امامم علی و اولادش، کتابم قرآن، قبله‌ام کعبه می‌باشد.* *🔷نکیر و منکر در حالیکه راضی به نظر می‌رسیدند از پایین پایم دری به سوی جهنم🔥 گشودند و به من گفتند: اگر جواب ما را نمی‌دادی جایگاهت اینجا بود،* *💐 سپس با بستن آن در، در دیگری از بالای سرم باز کردند که نشان از بهشت داشت. آنگاه به من مژده سعادت دادند.* *با وزش نسیم بهشتی قبرم پر نور و لحدم وسیع شد. حالا مقداری راحت شدم* *🍂از اینکه از تنگی و تاریکی قبر نجات یافته بودم، بسیار مسرور و خوشحال بودم.* *سرور و شادمانیم ار اینکه در* *اولین امتحان الهی سربلند بیرون آمدم، چندی نپایید و رفته رفته نوعی احساس دلتنگی و غربت به من روی آورد* *❄️ با خود اندیشیدم: من کسی بودم که در دنیا دوستان، اقوام و آشنایان فراوانی داشتم؛ با آن‌ها رابطه و انس فراوان داشتم. اما اینک دستم از همه آن‌ها کوتاه است.* *♦️سر به زیر گرفتم و بی اختیار گریه را آغاز کردم. چندی نگذشت که عطر دل انگیز و و روح نوازی به مشامم رسید، عطر بیشتر و بیشتر می‌شد.* *✨در حالیکه پرونده اعمال بر گردنم سنگینی می‌کرد با زحمت سرم را بلند کردم و ...* *✍ادامه دارد..* http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5 ❄️⛄️🌨⛄️❄️
مداحی_آنلاین_اگه_اجازه_بدی_اربعین_بیام_آقا_برومند.mp3
8.9M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃اگه اجازه بدی بیام آقا 🍃از نجف تا خود کرببلا برات میبارم 🎤 🌷 🌷 🌷🍃
4_5911159280416851184.mp3
11.21M
🗂بارون بارونه حال و هوای دل من 🎙
❇ نمازشب 🌴 استاد قرائتی: 🍁 گناه، مانع رزق است. (در فرازی از دعای کمیل میگوییم) ٱللّٰهُمَّ اغْفِر لِیَ الذُّنوبَ الَّتی تُغَیِّرُ النِّعَم ؛ گناه رزق را قیچی می کند. 🌼در تحصیل رزق، عزت خودتان را از دست ندهید. در رزق، با وقار باشید، گیج نشوید. 🌸 نماز شب، رزق آدم را گوارا می کند، نماز شب در رزق اثر دارد. استغفار و عذرخواهی از گناه در رزق اثر دارد. 📚 درس هایی از قرآن 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊 http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5 ❄️⛄️🌨⛄️❄️