فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠جوانی که در کما با همسفران اربعین به کربلا رفت
▪️این قسمت:
🔺️بخش اول: رفیق
🔺️بخش دوم: پیک یاری
▫️تجربهگران : آقای نقی دلدار و آقای مصطفی سرافرازی
#تجربه_مرگ_موقت
http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
با آشنا معامله نکن،
با همکارت دوست نشو،
آشنارو با خودت همکار نکن،
چیزی که قطعی نشده رو به هیچکس نگو،
خوشحالی و موفقیتت رو جار نزن،
زود میفهمی آدم یدونه از غریبه میخوره
ده تا از خودی...
❄️🌨☃🌨❄️
http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊🏼 ما پیروزیم و دیگر به عقب برنمیگردیم!
پروانه های وصال
📓📕📗📘📙📔📒📕 #داستان_روزگار_من (۱۰۱) نه اقا محسن این حرف و نزنید شما خیلی به گردن من لطف دارین منم بای
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان_روزگار_من (۱۰۲)
خیلی مراقب محسن بودم
اصلا اجازه نمیدادم که خیلی کارهای سنگین انجام بده ....
محسن عاشق بچه ها بود اکثر اوقات تو خونه وقتشو کنار بچه ها میگذروند...
مامانمم زود زود بهمون سر میزد ...
تو یکی از روزها دکتر اومد خونمون تا یه سری به محسن بزنه هردو تو پذیرایی نشسته بودن منم براشون چایی اوردم و کنارشون نشستم ....
یه خورده از وضعیت محسن حرف زدیم .. دکتر گفت:
خب اقا محسن اگه همین جور پیش بره و مراقب خودت باشی ان شاالله زودتر خوب میشی ...
اقای دکتر من تا همین جاشم مدیون خانمم هستم درست مثل یه بچه مراقب منه ...
عالیه . پس باید بهشون افتخار کنی ... الان خدارو شکر که میبینمت خیلی بهتر شدی پس همین طور ادامه بده...
اقای دکتر اگه خوب بشم میتونم دوباره برم سوریه؟؟؟
با این حرف محسن خشکم زد
بدنم لرزید یاد حرفای اون شب عباس افتادم که چجوری خبر اعزامشو داد من فکر میکردم محسن دیگه نمیخواد بره ...
بدونه اینکه چیزی بگم فقط نگاهش میکردم ...
دکتر: اقا محسن پس تو فکری که زود خوب بشی و بری جنگ
اره؟؟؟
بله اقای دکتر ...این یه تکلیف به گردنمه باید انجامش بدم
دکتر یه نگاهی به من انداخت و رو به محسن گفت اما تو که تازه ازدواج کردی و بچه کوچیک داری دوباره میخوای بری پس تکلیف اینا چی میشه؟؟
محسنم نگاهشو چرخوند سمت من و گفت اقای دکتر اینا مهمترین چیز من تو زندگی هستن اما هدف ما دفاع از حرمه بی بی هست البته همسرم منو درک میکنه ...
منم اون لحظه تو عمل انجام شده قرار گرفته بودم و نمیتونستم پیش دکتر برخلاف نظر محسن حرفی بزنم
اما دستم میلرزید دوباره دلشوره اومده بود سراغم خدایا بازم تنهایی نصیبم میشه اونم با دوتا بچه خدایااا خودت کمکم کن من دیگه طاقت ندارم ....
دکتر عینکشو از جیبش در اورد و پاک کرد بعد گذاشت چشمش از پشت شیشه عینک به محسن خیره شدو اروم گفت چیزی بهت میگم اما میخوام ناراحت نشی ...
بفرمایید اقای دکتر:
ببین اقا محسن من به شما گفتم خوب میشی اما دیگه نمیتونی فعالیت های جهادیت و تو خارج از کشور انجام بدی
شرایط جنگ سنگینه و برات خطر داره و من به عنوان دکتر این اجازه رو نمیدم نه تنها من بلکه فرماندهان خودتم اگه وضعیت پزشکیتو ببینن اصلا قبول نمیکنن...
محسن با شنیدن این حرف ناراحت شد و سرش و انداخت پایین خیلی بهم ریخته بود...
دکتر از جاش بلند شد دستشو گذاشت رو شونه محسن و اروم گفت پسر خوب تو به اندازه کافی تلاشت و کردی پس غصه نخور... خدا حافظ دکتر اینو گفت و رفت منم پشت سرش رفتم تا بدرقش کنم
بعد از بدرقه اومدم پیش محسن دیدم که ناراحته چیزی بهش نگفتم و رفتم تو اشپزخونه خواستم یه خرده تنها باشه محسن چند روزی بود که تو خودش بود خیلی غصه میخورد که دیگه نمیتونه بره سوریه ....
گاهی سر نماز گریه و التماس میکرد به خدا ...منم داغون میشدم وقتی ناراحتیشو میدیدم ...
اصلا نمیدونستم چیکار کنم تا اروم بشه ...شب اصلا خوابم نمی برد به محسن فکر میکردم انقدر بیدار موندم که اذان صبح شد نمازمو خوندم سر نماز یه دفعه یه چیزی اومد تو ذهنم .
نمازمو که تموم کردم دوییدم اتاق پیشه محسن که داشت نماز میخوند
ادامه دارد...
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
📗📘📙📔📕📓📒📘
پروانه های وصال
📓📕📗📘📙📔📒📕 #داستان_روزگار_من (۱۰۲) خیلی مراقب محسن بودم اصلا اجازه نمیدادم که خیلی کارهای سنگین انج
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان_روزگار_من (۱۰۳)
رفتم کنارش نشستم تا نمازش تموم بشه ...
تموم که شد در حالی که جانمازشو جمع میکرد گفتم قبول باشه اقایی...
ممنون خانمم ... چیزی شده انگار میخوای چیزی بهم بگی
درسته.؟
اره از کجا فهمیدی؟؟
خب عزیز دلم از حالتت مشخصه اونجور که با عجله اومدی کنار من ....
اهااا...محسن جان یه فکری اومد تو ذهنم امیدوارم که مخالفت نکنی ...
جانم بگو عزیزم...
میگم تو الان بخاطر اینکه نمیتونی بری جهاد خیلی ناراحتی بعدشم محسن جان
مگه جهاد حتما باید جنگیدن و تو خاک سوریه باشه ...
چی میخوای بگی فرزانه...
میخوام بگم که تو میتونی جهادتو ادامه بدی اونم تو خاک ایران ...
متوجه نمیشم چی میخوای بگی!!!
ببین تو میتونی همین جا به خانواده و بچه های مدافعین و شهدا خدمت کنی ...
الانم احتمالا باز میپرسی چجوری گوش کن تا بگم من فکر همه جاشو کردم خونه من و عباس همینجور مونده داره خاک میخوره ... میتونیم اونجارو یه موسسه خیریه برای خانواده شهدا بسازیم خب اینم یه جور جهاده دیگه تازه شم منم میتونم سهیم بشم ...
محسن یه خرده رفت تو فکر بعدش با یه لبخند بهم گفت فرزانه خانم افرین به این هوشت ...
منم با خوشحالی گفتم پس موافقی ... اره خانمم از فردا شروع میکنیم بسم الله...
صبح از مامان خواستم بیاد پیشه بچه ها ماهم با محسن و مرتضی افتادیم دنبال کارا ... این موضوع رو با خانواده عباسم در میان گذاشتم خیلی ازم استقبال کردن ... خدایا شکرت که همه چی داشت خوب پیش میرفت...
کارهای جزئی رو انجام دادیم فقط مونده بود کارهای ساخت و ساز و تغییرات بنا...
محسن تو اتاق کنار بچه ها بود
منم تو اتاق بغلی روی صندلی نشسته بودم دفتر خاطراتمو از کشوی میز در اوردم و شروع کردم به نوشتن ...
امروز یک سال از به دنیا اومدن بچه های عباس میگذره ..من فرزانه مقدم بعد از این همه اتفاقهایی که مسیر زندگیمو عوض کرده خدا رو بخاطر همه چیز حتی شهادت همسر سابقم شکر میکنم .چون اونو به ارزوش رسوند و بنده مخلص خودشو گلچین کرد و امانتی که نزد ما بود رو پس گرفت ..
من و محسن تلاشمون اینه امانت های عباس رو به بهترین وجه ممکن پرورش بدیم و .....امروز قراره مرکز پرورش فکری فرزندان شهدای مدافع رو که مکانش خونه من و عباسه افتتاح کنیم و اسم این مکان و به یاد همسرم شهید عباس محمدی میزاریم
محسن اومد کنار دراتاق فرزانه اماده ای بریم ... بله اقایی... دفترو بستمو گذاشتم تو کشو چادرمو سرم کردم محسن عباس و بغل کرد و منم فاطمه رو ...
هردو با گفتن بسم الله و توکل بر خدا از خونه خارج شدیم ...
ادامه زندگی من و محسن با خوشی در کنار بچه ها و خدمت به خانواده شهدا گذشت وخیلی از این فعالیتمون راضی بودیم ...عباس و فاطمه الان پنج سالشونه و من بچه دو ماهه محسن و باردارم...
و همچنان خدارو شاکرم بخاطر این زندگی از تو هم ممنونم عباسم فرشته زندگیم ...
پــــــــــــــایــان
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پایان رمان قسمت آخر
📗📘📙📔📕📓📒📘
پروانه های وصال
📓📕📗📘📙📔📒📕 #داستان_روزگار_من (۱۰۳) رفتم کنارش نشستم تا نمازش تموم بشه ... تموم که شد در حالی که جانم
🌺🌺🌺بسم رب الحسین🌺🌺
مصاحبه با نویسنده رمان 👈روزگارمن 🗣
سلام علیکم ✋
لطفا خودتون رو معرفی بفرمایید:
انارگل🌹 هستم
انگیزتون از نوشتن این رمان چی بود!؟
راستش من به عشق شهدا قلم به دست شدم و هدفم این بود که بتونم از طریق رمانهام به همه ی جوانان و هم وطنام کمک کنم و بهشون اگاهی بدم
و خوشبختانه خیلی تأثیر گذار بود و عده زیادی بعد خوندن رمان بنده متحول شدن و این
بزرگترین امتیاز برای من بود
رمانتون سیر تحول یه زندگی بود ؛آیا واقعیت هم داشت؟یا فقط تخیلی است؟
رمان من مخلوط حقیقت و تخیلات ذهن خودم هست
چند رمان تابحال نوشتید؟
دو رمان در مجازی
که یکی روزگار من هست
که به پایان رسید
و دومی دو خواهر هست
که در حال تایپ هست و به صورت انلاین برای مخاطبام گذاشته میشه
حرفی با نویسنده ها یا کسانیکه میخواهند نویسنده بشن :
دوستان عزیزم نوشتن حرمت داره چون با این کار داریم
استعداد و فرهنگ و تربیت خانوادگی خودمون رو در قالب
نوشتن به اجرا میگذاریم
پس دقت کنید و چون عده ی زیادی خواننده نوشته ها هستن سعی کنید اموزنده و
تاثیر گذاری مثبت داشته باشه
نکته آخر؟!یا توضیح درباره رمان؟!
تمامی رمان های من در درجه ی اول به تصویر کشیدن مشکلات جوانان و اگاهی انان
در درجه ی دوم نشان دادن عشق های پاک مذهبی و واقعی
و در اخر رمانهام هم نشان دادن فداکاری خانواده شهدا و مدافعین
باتشکر از شما💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امشب میان
💫باغچۂ سبز فاطمه
🌸بار دگر شکوفۂ
💫سیبی دمیده است
🌸امشب رقیه
💫مژده به ارباب میدهد
🌸بابا بخند
💫چون علی اصغر رسیده است
🌸🎉ميلاد باب الحوائج
حضرت على اصغر(ع)مبارک🎊 💐
🌸🍃
💖ای روضۀ
🌸رضوان رضا ادركنی
💖سرحلقۀ خوبان خدا ادركنی
🌸درجود و كرم نيامده در عالم
💖دستی به كريمی شما ادركنی
🌸🎊میلاد باسعادت
امام جواد (ع) مبارک باد 🎉💐
🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
واقعا قشنگه♥️🌹
ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ " : ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﮑﻨﺪ؟ "
ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺘﯽ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ !
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ...
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ
ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ
ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ
ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ !
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ؟
ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ ...!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ" : ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﺪ؟! ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ
ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ"!!!
ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﯾﺮ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻮﺩ!
❄️🌨☃🌨❄️
http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
✨نمازشب
💠 علمی كه انسان را بر تهجد و شبزندهداری برنيانگيزد، علمی است كه نور و بهره و خيری در آن نيست... بايد دانست كه مؤمن در راه تحصيل علم، نماز شب را از مطالعه كارسازتر میبيند».
🍃 حافظا در كنج فقر و خلوت شبهای تار
🍃تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
🍃و نيز مینويسد:«مردان متقی برای تصحيح نيت خود در تحصيل عمل به نماز شب پناه میبردند و درد خود را با داروی شب زندهداری و تضرع در دل شب درمان مینمودند، و به جان خودم سوگند كه برای تصحيح نيات واجبه عينيه، اين راه بهترين راههاست و دستگيره محكمی است كه نبايد از آن دست كشيد.
🍃و نيز گفتهاند:«شما هيچ عارف و انسان بلند مرتبهای را در اين عالم نمیيابيد كه آنچه به دست آورده از دولت بيداری شبها نبوده باشد، چه پارسايان مسلمان و چه غير مسلمان، شبخيزی در همه اديان جزو سنن محبوبه است».
🍃«حافظ نيز شاگرد مكتب اسلام و بهرهمند از معنويتها و صفاهای شبانه بود و پيروزیهای خود را مديون شبخيزیهای خود میدانست».
عارف واصل میرزا _جواد_آقا_ملکی تبریزی
#نماز_شب_مرکب_وصال
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊
http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
❄️🌨☃🌨❄️
پروانه های وصال
✨✨🌺✨✨🌺✨✨🌺 *🟢سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت 25)* *🌟کوثر برزخی* *🌈پس از مدتی به نهر زیبا و خیره کن
✨✨🕊️✨✨🕊️✨✨🕊️
*🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت 26)*
*🌹ظهور*
*💥دنیای مادی همچنان برقرار بود و ما در جوار رحمت الهی همواره غوطه ور بودیم..*
*⚜️غیر از دروازه امام و پیامبران همه ی دروازه های وادی السلام پذیرای سعادتمندان عالم برزخ بود*
*🌑اما اخباری که از برهوت به ما میرسید حاکی از این بود که عده ی زیادی از مردم گرفتارند و تعداد اهالی دشت عذاب🔥رو به افزایش بود*
*🟢همه ی اینها نشانگر دنیایی پر از ظلم و ستم بود که از یک سو دروازه ی شهادت🍀 و از سوی دیگر دشت عذاب🔥 را پررونق تر از همیشه کرده بود...*
*🌟اما مدت زیادی نگذشته بود که با رفت و آمد مکرر فرشتگان ،فضای عجیبی بر وادی السلام حاکم شد*
*🔅وقتی علت را از نیک سوال کردم گفت: هرچی هست مربوط به دنیاست،احتمالا قرار است اتفاق بسیار بزرگی بیفتد*
*🌀هنگامی از این خبر بسیار مهم باخبر شدم که در جمع بسیار صمیمی و دوستانه ای در میان دوستان نشسته بودم.*
*🌺در آن لحظه فرشته ای بعد از سلام به ما ،خطاب به یکی از مومنین گفت:*
*💫 امامت ظهور کرده،اگر بخواهی میتوانی به دنیا برگردی و در رکاب او باشی و اگر نخواستی میتوانی همینجا در جوار رحمت الهی بمانی*
*🌹آن مومن با لیاقت،رفتن را ترجیح داده و از پیش ما رفت*
*🍃برای همگان مشخص شد که قائم آل محمد (صلی الله علیه و اله) ظهور کرده تا دنیا را از جور و ستم نجات دهد*
*⚡مدتها بر دنیای مادی گذشت که البته از نظر ما زمان اندکی بود، ما در این فاصله از تازه واردها اخبار دنیا را میپرسیدیم،*
*🌴یکی از تازه واردها گفت: جهان در ظلم و ستم میسوخت که ناگهان از مکه خبرهایی رسید که 313 نفر از بهترین و صالحترین افراد زمین گرد هم آمده اند تا با حضرت قائم علیه السلام بیعت کنند*
*🌸در روز جمعه ای که مصادف با روز عاشورا بود ناگهان صدای رسا و دلنشینی بلند شد که در تمام عالم پیچید:*
*💥بقیت الله خیرُ لَکُم اِن کُنتم مومنین*
*⚡و ناگهان فریاد زد:*
*🌟انا بقیت الله فی ارضه...*
*❄️و بعد از آن ندایی از آسمان فرود آمد که حق را در پیروی از قائم آل محمد(صلی الله علیه و آله) می دانست*
*⚠️ظالم و مظلوم،کوچک و بزرگ همه در بهتی عظیم فرو رفته بودند*
*⛔️در آن حال صدای شیطنت آمیزی از گوشه دیگر دنیا بلند شد که حق را در پیروی کردن از سفیانی می دانست*
*❎عده ی زیادی بعد از شنیدن این صدای شیطانی در تشخیص حق دچار شک و تردید شدند*
*🔆پس از ظهور حضرت با تعداد یاران اندک خود عازم مدینه می شود،مردم که شنیده بودند این شخص منجی عالم بشریت است از کمی تعداد او سخت در تعجب بودند و باور نمیکردند چنین کسی بتواند بشر را نجات بدهد.*
*🌺وقتی حضرت به مدینه رسید با خبر شد که سفیانی یک لشکر مجهز را برای قتل او روانه مدینه کرده است..*
*🌼حضرت از مکه به مدینه می آید اما لشکر سفیانی که در تعقیب او بود در نزدیکیهای مکه در سرزمین بیدائ ناگهان با شنیدن یک ندای آسمانی،در زمین فرو می روند...*
*🍀یکی دیگر از آگاهان دیگر نیز ادامه داد:*
*⚜️بعد از آنکه تمام جهانیان از ظهور حضرت اگاه شدند،گروه گروه از شیعیان خالص برای بیعت وارد مکه شدند*
*🌴تا اینکه یک روز ولوله افتاد که حضرت امروز قیامش را آغاز خواهد کرد و به مقصد مدینه حرکت خواهد کرد*
*امام از مکه به مدینه و از آنجا به کوفه آمد و بعد از مدتی آنجا را به قصد عذرا ترک کرد. در عذرا عده ی زیادی به حضرت پیوستند و لشکر با عظمتی را تشکیل دادند*
*🔴در همین نقطه حضرت با سفیانی و باقی مانده لشکرش رو در رو شد.*
*🍃در این صف آرایی حق و باطل،هر کدام از دو گروه قصد براندازی نیروهای طرف مقابل را داشتند..*
*✅در سپاه امام افرادی مثل: مالک اشتر، مقداد، سلمان، عبدالله ابن شریک عامری،داود رقی و گروه دیگری از بزرگان به چشم میخوردند که از عالم برزخ برگشته بودند تا افتخار یابند و در در رکاب آن حضرت به جهاد بپردازند*
*❇️اندک زمانی بعد نبرد سختی انجام شد که به پیروزی سپاه حضرت مهدی علیه السلام🌹منجر شد*
*💥حضرت پس از آن به جنگ دجال حیله گر به تل آفیق(و شاید هم تل آویو) میرود و پس از یک نبرد جانانه در روز جمعه دجال و همراهانش را به نابودی وادار میسازد...*
*✍ادامه دارد..*
http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
🌸بنام خدای سمیع و بصیر
✨خطاپوش بخشنده بی نظیر
🌸بنام خدای علیم و حکیم
✨رحیم و بسیط و شریف و نعیم
🌸بنام خداوند وجد و سرور
✨پدیدآور عشق و احساس و شور
🌸سلام صبح بخیر
✨هفته تون مملو از شادی و مهر
🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر شادی پیغمبر و زهراصلوات💚
بر آینه ی علیِ اَعلی صلوات💚
هم مولد اصغر است و هم روز جواد💚
بر کرببلا وکاظمین یکجا صلوات💚
(💚)اللّهُمَّ
🌼(💚)صَلِّ
🌼🌼(💚)عَلَی
🌼🌼🌼(💚)مُحَمَّدٍ
🌼🌼🌼🌼(💚)وَ آلِ
🌼🌼🌼🌼🌼(💚) مُحَمَّدٍ
🌼🌼🌼🌼(💚)وَ عَجِّلْ
🌼🌼🌼(💚)فَرَجَهُمْ
🌼🌼(💚)وَ اَهْلِکْ
🌼(💚)اَعْدَائَهُمْ
(💚)اَجْمَعِین
🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸شروع هفته تون
متبرک به ذکر پرنور✨💖✨
✨صلـوات ✨
برحضرت محمد و خاندان مطهرش🌸🍃
💖امروز سلام و ارادتمان را تقدیم کنیم به
💖حضرت امام جوادالائمه ع
💞اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ
💖وَّآلِ مُحَمَّدٍ
💞وَعَجِّلفَرَجَهُــم
🌸🍃