eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹مصرف مداوم و نادرست ادویه‌جاتِ تند در اغلب افراد (مخصوصا صفراوی ها) باعث سوختن خون می‌شود. (علی الخصوص بخش لطیف خون که عامل گرمای بدن است .) 🔸وقتی بخش لطیف خون میسوزد، منبع اصلی حرارت خون از دست می‌رود. 🔹به علاوه، این خونِ سوخته ،در بدن، در گردش است و هر کجا که رسوب کند ،موجب انسداد و بیماری میشود و در گردش خون اختلال به وجود می آورد. 🔹پس به جای گرم شدن صحیح ، ما با بدنی که دارای مواد زائد شده و منبع اصلی گرمای خود را از دست داده مواجه میشویم. ⬅️به همین دلیل توصیه به از استفاده مداوم از می کنیم. ❌بسیاری از بیماری‌ها، مانند : کیست‌ها،انواع خلط‌ها ، سرطان ها به دلیل حرارت بالا و خلط‌های سوخته هستند . پس عامل اصلی بیماری سردی نیست، بلکه گرمی است . ⚘ 💕💚💕💚
نشست تو تاکسی دید‌ راننده‌‌ نوار‌‌ِ قرآن‌‌ گذاشته گفت‌: آقا‌..! کسی مُرده..؟! راننده‌‌ با‌ لبخند‌‌تلخی گفت: بله؛ دل‌‌ِ من و شما 💔🌱 💕💙💕💙
انسان مغرور همانند شخصـــے است که بر قله کوهـــے ایستاده و همگان را کوچک می پندارد و غافل از اینکه مردم از پایین قله او را کوچک می بینند. 💕💜💕🧡
مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید: نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند. کشیش گفت: بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم. خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی. اما در مورد من چی؟… من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟ می دانی جواب گاو چه بود؟ جوابش این بود: شاید علتش این باشد که “هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم” 💕💙💕💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
🗒‌‌‌‌ #وصیت‌نامه‌ آسمانی ‌‌شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌‌«‌‌ #قسمت_هشتم » 🌴💫🌴💫🌴 ✍خطاب به
🗒‌‌‌ آسمانی ‌‌شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌‌«‌‌‌‌ » 🌴💫🌴💫🌴 ✍خطاب به خانواده شهدا...!! 🌹فرزندانم، دختران و پسرانم، فرزندان شهدا، پدران و مادران باقیمانده از شهدا،‌ ای چراغ‌های فروزان کشور ما، خواهران و برادران و همسران وفادار و متدینه شهدا؛ ✨در این عالم، صوتی که روزانه من می‌شنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش می‌داد و بزرگترین پشتوانه معنوی خود می‌دانستم، <<..صدای فرزندان شهدا بود..>> که بعضاً روزانه با آن مأنوس بودم؛ 🔶صدای پدر و مادر شهدا بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان احساس می‌کردم. 🌴☀️🌿 💖عزیزانم! تا پیشکسوتان این ملتید، قدر خودتان را بدانید. شهیدتان را در خودتان جلوه گر کنید، به طوری که هر کس شما را میبیند،پدر شهید یا فرزند شهید را، به عینه خودِ شهید را احساس کند، با همان معنویت، صلابت و خصوصیت. 💢خواهش می‌کنم مرا حلال کنید و عفو نمائید. من نتوانستم حق لازم را پیرامون خیلی از شما‌ها و حتی فرزندان شهیدتان اداء کنم، هم استغفار می‌کنم و هم طلب عفو دارم. 🌹🤲 💐دوست دارم جنازه ام را فرزندان شهدا بر دوش گیرند، شاید به برکت اصابت دستان پاک آن‌ها بر جسدم، خداوند مرا مورد عنایت قرار دهد...🍃
همان طور که در اخبار شنیدید زنان جامعه سینمایی بیانیه ای داده اند و از آزارهای جنسی مردان فریاد برآورده اند، و این حقیقت جامعه کوچکی از زنان سرزمینم هست که سالهاست در میان شان حجاب و عفاف رنگ‌ باخته، سالهاست زندگی های شخصی سست و بی پایه شان نقل رسانه هاست ، وقتی حجاب امری فردی تعریف شود قطعا گسترش طلاق هم امری خصوصی است اما امروز بیانیه ای می دهند کاملا عمومی و اجتماعی، در شبکه های اجتماعی نه به خشونت زنان سر می دهند اما کسی فریاد نمی زند این خشونت دستاورد چه چیزی است؟ جز این است که این خشونت که رنگ‌و‌ بوی خشونت در جوامع لیبرال علیه زنان را می دهد ثمره سبک زندگی تان است، ثمره شخصی کردن حجاب است ثمره تعریف های من در آوردی از حجاب است. بله دقیقا باید یادآور شد که عامل اصلی این آزارهای جنسی حذف حجاب و عفافی است که مسئول محافظت از زنان در جامعه پر از گرگ است، قرآن کریم به صراحت و شفافیت راه درست را نشان مان داده، وقتی دستورات خدا را با هوای نفس ها و اغراض فردی مان تحلیل میکنیم قطعا جز به این بیانیه ها نخواهیم رسید. قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ۚ ذَٰلِكَ أَزْكَىٰ لَهُمْ ۗ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ پیامبر! به مردان باایمان دستور بده چشم‌چرانی نکنند و اندام جنسی‌شان را از نگاه دیگران بپوشانند. این ‌کار به پاک‌بودنشان بیشتر کمک می‌کند؛ زیرا خدا از ریزه‌کاری‌های رفتارشان آگاه است. وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا ۖ وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ ۖ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَىٰ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ ۖ وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ ۚ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ به بانوان باایمان هم دستور بده چشم‌چرانی نکنند و اندام جنسی‌شان را از نگاه دیگران بپوشانند و جز آنچه به‌خودیِ‌خود پیداست، زیور و آرایش خودشان را به‌نمایش نگذارند1 و با روسری‌ها‌و مقنعه‌هایشان گردن خود را هم بپوشانند. زیور و آرایش خودشان را هم به‌نمایش نگذارند، مگر برای این افراد: شوهرهایشان، پدرهایشان، پدرشوهرهایشان، پسرهایشان، پسرهای شوهرانشان، برادرهایشان، برادرزاده‌هایشان، خواهرزاده‌هایشان، بانوان مسلمان، کنیزان و غلامان خودشان حتی اگر مسلمان نباشند، مردان عقب‌افتاده‌ای که به جنس مخالف میلی ندارند یا کودکانی که چشم‌وگوششان‌هنوز باز نشده است. همچنین، طوری راه نروند که صدای زیورهای مخفی‌شان جلب توجه کند. ای مؤمنان، همگی با اجرای امر و نهی‌های الهی در زندگی، راه خدا را طی کنید تا خوشبخت شوید. این بیانیه را در همه خانه ها برای همه جوانان بخوانیم تا بدانند لذت های که رنگ‌و‌ لعاب زیبایی دارد عاقبتش این است، زنان جامعه سینمایی ایران به عنوان نمونه ای از زنان که سبک زندگی لیبرال و لاییک را بخوبی تجربه کرده اند از آخر راه سخن می گویند، خوب ببینید و بشنوید بعد تصمیم بگیرید. 💕🧡💕🧡
خدﺍﻭﻧﺪﺍ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﮕﯿر: ﺧﻮﺩﻣﺤﻮﺭﯼ ﻭ ﻏﺮﻭﺭ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ می گیرﺩ ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﭘﺎﮐﯿﻢ ﺭﺍ... ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﺍﺭﺗﻘﺎﺀ ﺑﺒﺨﺶ: ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻭ ﺻﺒﺮ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ مى كند ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺰﺩﯾﮏ مى كند ... ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻦ ﺑﻪ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﻣﺒﺘﻼ ﻧﮕﺮﺩﻡ: ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻭ ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﯽ ﮐه ﺍﻭﻟﯽ ﭘﺎﮐﯽ ﺟﺴﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ مى گيرد ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺭﻭﻥ ﺭﺍ... 💕💜💕💜
✨﷽✨ 🌼چند مطلب در مورد ماه مبارک رمضان 1⃣سوختن گناهان پیامبر ص می فرماید این ماه مبارک رمضان نامیده شده است زیرا گناهان را می سوزاند... و رمضان به معنای سوزش و شدت گرمای خورشید است... 2⃣بهترین ماه جالب است که پیامبر می فرماید اگر مردم می دانستند چه در ماه مبارک رمضان است علاقه مند می شدند که کل سال رمضان باشد... 3⃣کوشش در این ماه امام صادق وصیت کرده است که هنگامی که در ماه مبارک رمضان داخل شدیم از لحاظ عبادت و توجه به خداوند متعال خیلی بکوشیم زیرا اگر می خواهیم روزیمان زیاد شود یا طول عمری با برکت داشته باشیم یا زائر خانه خدا شویم... در این ماه برای ما مقدر می شود... 4⃣افطاری دادن از افطاری دادن هرچند کم غفلت نکنید زیرا فضیلتش از خود روزه داری بیشتر است و ثواب روزه کسی که اطعام شده نیز به اطعام کننده داده می شود... 💕💝💕💝
جلسه اول سخنرانی استاد انصاریان - حسینیه همدانی ها.mp3
13.6M
🔖منبر کامل 🔖 ‼️ماه مبارک رمضان‼️ فروردین ۱۴۰۱ ♦️جلسه اول 🕌 حسینیه همدانی ها
🔔 بهترین راه آزاد شدن! ✅ آیت الله جوادی آملی: ماه رمضان، ماه آزاد شدن است؛ هر روز که میگذرد، یک بند از بندهایی که با دست خود تنیده‌ایم، باید بگُسَلد تا آزاد شویم. بهترین راه برای آزاد شدن پی بردن به حکمتهای عبادات است 💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی پشت سر پدرت از پله ها پایین می روی و می‌بینی چقدر آهسته می رود تازه می‌فهمی چقدر پیر شده ! وقتی مادر بعد از غذا، پنهانی مشتی دارو را می‌خورد ، تازه می‌فهمی چقدر درد دارد اما چیزی نمی گوید.. . در ۱۰ سالگی : ” مامان ، بابا عاشقتونم ” در ۱۵ سالگی : ” ولم کنین ” در ۲۰ سالگی : ” مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم ” در ۲۵ سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون ” در ۳۰ سالگی : ” حق با شما بود ” در ۳۵ سالگی : “ میخوام برم خونه پدر و مادرم ” در ۴۰ سالگی : ” نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم ! ” در شصت سالگی : ” من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الآن اینجا باشن ... . و این رسم زندگی است.... چه آرامشی دارد قدردان زحمات پدر و مادر بودن و هیچ زمانی دیر نیست حتی همین الان.... 💕💚💕💚
📚 شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره . دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد . امیر علت این خنده را پرسید، مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است. اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند. پس از این گفته امیر دستور داد سر آن مرد را بزنند 💕❤️💕❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ‼️«دهان روزه‏ دار پيش من. از مشك خوشبوتر است» ✍ حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی: 📜خداوند به حضرت موسي وحي فرستاد، كه چرا با من مناجات نمي‏كني؟ 🔻عرض كرد: خدايا روزه‏ دارم و در حال روزه، دهان خيلي معطر نيست. ❤️خداوند فرمود: اي موسي! بوي دهان روزه ‏دار پيش من از مشك خوشبوتر است. 🗣از امام صادق علیه السلام نقل شده كه، اگر كسي در روز گرمي روزه بگيرد و تشنه شود، خداي سبحان هزار فرشته را موكّل مي‏كند تا چهرهٴ او را مسح كنند و تا هنگام افطار به او بشارت دهند و هنگام افطار 😍💎خداوند (عزّ وجلّ) مي‏فرمايد: «ما أطيب ريحُك وروْحك! يا ملائكتى أشهِدوا أنّى غفرت له» عجب معطري و چه بوي خوبي داري! ❤️فرشتگان من شاهد باشيد كه من او را آمرزيدم.❤️ باطن روزه انسان را به آنجا مي‏رساند كه مخاطب خدا قرار مي‏گيرد، اگر تا كنون مي‏گفت «يا الله» از آن به بعد، خداوند مي‏فرمايد: «يا عبدى». 📚حکمت عبادات ص ۱۴۱ و ۱۴۲ 💕🧡💕🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷خواسته امام زمان (عج) از مسلمانان در ماه رمضان اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌱
017.mp3
1.19M
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده "بخش هفدهم" 🔺آستانه تحمل خودمون رو خیلی بالا ببریم! 💥 دکتر حمید
🍀 راهکارهای زندگی موفق در جزءهشتم 🌙 🥀 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
‍ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت35_بخش_ششم #هوالعشـــق ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ خدایا ازتو ممنونم! من برای دا
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ گوشه ای ازچادر روی صورتم را کنار میزنم و نگاهت میکنم.لبخندت عمیق است.به عمق عشقمان! بی اراده بغض میکنم.دوست دارم جلوتربیایم وروی ریش بلندت را ببوسم. متوجه نگاهم میشوی زیرچشمی به دستم نگاه میکنی. _ ببینم خانومی حلقت کجاست؟ لبم را کج میکنم و جواب میدهم _ حلقه چه اهمیتی داره وقتی اصل چیز دیگس... دستت را مشت میکنی و میاوری جلوی دهانت _ اِ اِ اِ...چه اهمیتی؟...پس وقتی نبودم چطوری یادم بیفتی؟ انگشتر نشونم رانشانت میدهم _ بااین..بعدشم مگه قراره اصن یادم بری که چیزیم یادآور باشه! ذوق میکنی _ همممم...قربون خانوم ! خجالت زده سرم را پایین میندازم. خم میشوی و ازروی عسلی یک شکلات نباتی ازهمان بدمزه ها که من بدم می آید برمیداری و در جیب پیرهنت میگذاری.اهمیتی نمیدهم و ذهنم رادرگیر خودت میکنم. حاج اقا بلند میشود و میگوید _ خب ان شاءالله که خوشبخت شن و این اتفاق بشه نوید یه خبر خوب دیگه! بالحن معنی داری زیر لب میگویی _ ان شاءالله! نمیدانم چرا دلم شور میزند!اما باز توجهی نمیکنم و منم همینطور به تقلید ازتو میگویم ان شاءالله. همه ازحاج اقا تشکر و تا راهرو بدرقه اش میکنیم.فقط تو تادم درهمراهش میروی.وقتی برمیگردی دیگرداخل نمی آیـے و ازهمان وسط حیاط اعلام میکنی که دیر شده و باید بروی.ماهم همگی به تکاپو می افتیم که حاضر شویم تابه فرودگاه بیاییم.یکدفعه میخندی و میگویی _ اووو چه خبرشد یهو !؟میدویید اینور اونور ! نیازی نیست که بیاید.نمیخوام لبخند شیرین این اتفاق به اشک خداحافظی تبدیل شه اونجا..... مادرم میگوید _ این چه حرفیه ماوظیفمونه تو تبسم متینی میکنی _ مادرجون گفتم که نیازی نیست. فاطمه اصرار میکند _ یعنی نیایم؟....مگه میشه؟ _ نه دیگه شمابمونید کنار عروس ما! باز خجالت میکشم و سرم را پایین میندازم. باهر بدبختی که بود دیگران را راضی میکنی و اخرسر حرف ،حرف خودت میشود.درهمان حیاط مادرت و فاطمه را سخت دراغوش میگیری.زهرا خانوم سعی میکند جلوی اشکهایش را بگیرد اما مگر میشد درچنین لحظه ای اشک نریخت.فاطمه حاضرنمیشودسرش را ازروی سینه ات بردارد.سجاد ازتو جدایش میکند.بعد خودش مقابلت می ایستد و به سرتا پایت برادرانه نگاه میکند،دست مردانه میدهد و چندتا به کتفت میزند. _ داداش خودمونیما! چه خوشگل شدی! میترسم زودی انتخاب شی! قلبم میلرزد! "خدایا این چه حرفیه که سجاد میزنه!" ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت36_بخش_اول #هوالعشـــق❤ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ گوشه ای ازچادر روی صورتم را کنار م
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ پدرم و پدرت هم خداحافظی میکنند.لحظه ی تلخی است... خودت سعی داری خیلی وداع راطولانی نکنی. برای همین هرکس که به اغوشت می آید سریع خودت رابعداز چندلحظه کنار میکشی. زینب بخاطر نامحرم ها خجالت میکشید نزدیکت بیاید برای همین دردوقدمی ایستاد و خداحافظی کرد.اما من لرزش چانه ی ظریفش را بین دو لبه چادر میدیدم...میترسیم هم خودش و هم بچه درون وجودش دق کنند! حالا میماند یک من...باتو! جلو می آیم.به سرتاپایم نگاه میکنی.لبخندت ازهزاربار تمجید و تعریف برایم ارزشمند تراست.پدرت بهمه اشاره میکند که داخل خانه برگردند تاما خداحافظی کنیم.زهراخانوم درحالیکه با گوشه روسری اش اشکش راپاک میکند میگوید _ خب این چه خداحافظی بود؟ تاجلو در مگه نباید ببریمش!؟ تازه آب میخوام بریزم پشتش بچم به سلامت بره ... حس میکنم خیلی دقیق شده ام چون یکلحظه با تمام شدن حرف مادرت در دلم میگذرد " چرا نگفت به سلامت بره و برگرده؟...خدایا چرا همه حرفها بوی رفتن میده....بوی خداحافظی برای همیشه" حسین اقا باارامش خاصی چشمهایش را میبندد و باز میکند _ چرا خانوم...کاسه ابو بده عروست بریزه پشت علی...اینجوری بهترم هست! بعدم خودت که میبینی پسرت ازون مدل خداحافظی خوشش نمیاد. زهراخانوم کاسه را لب حوض میگذارد تااخرسر برش دارم. اقاحسین همه را سمت خانه هدایت کرد.لحظه اخر وقتی که جلوی در ایستاده بودن تا داخل بروندصدایشان زدی _ حلال کنید.... یک دفعه مادرت داغ دلش تازه میشود و باهق هق داخل میرود. چنددقیقه بعد فقط من بودم و تو.دستم رامیگیری و باخودت میکشی درراهروی اجری کوتاه که انتهایش میخورد به در ورودی.دست درجیبت میکنی و شکلات نباتی رادرمی آوری و سمت دهانم می گیری.پس برای این لحظه نگهش داشتی!میخندم و دهانم را باز میکنم.شکلات را روی زبانم میگذاری و با حالتی بانمک میگویی _ حالا بگو آممم... و دهانش را میبندد! میگویم آممم و دهانم را میبندم ...میخندی و لپم راارام میکشی. _ خب حالا وقتشه... دستهایت را سمت گردنت بالا می آوری ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت36_بخش_دوم #هوالعشـــق ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ پدرم و پدرت هم خداحافظی میکنند.ل
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ انگشت اشاره ات را زیر یقه ات میبری و زنجیری که دور گردنت بسته ای بیرون میکشی. انگشتری حکاکی شده و زیبا که سنگ سرخ عقیق رویش برق میزند در زنجیرت تاب میخورد. ازدور گردنت بازش میکنی و انگشتر را در می آوری _ خب خانوم دست چپتو بده بمن... باتعجب نگاهت میکنم _ این مال منه؟ _ اره دیگه! نکنه میخوای بدون حلقه عروس شی؟ مات و مبهوت لبخند عجیبت میپرسم _ چرااینقد زحمت.... خب...چراهمونجا دستم نکردی لبخندت محو میشود.چادرم راکنار میزنی و دست چپم را میگیری و بالا می آوری _ چون ممکن بود خانواده ها فکر کنن من میخوام پابند خودم کنمت...حتی بعدازینکه .... دستم را ازدستت بیرون میکشم و چشمهایم راتنگ میکنم _ بعد چی؟ _ حالا بده دستتو دستم را پشتم قایم میکنم _ اول تو بگو! بایک حرکت سریع دستم رامیگیری و بزور جلو می آوری _ حالا بلاخره شاید مام لیاقت پیدا کنیم بپریم... با دردنگاهت میکنم.سرت را پایین انداخته ای.حلقه سفید و در انگشتم فرو میبری _ وای چقد تو دستت قشنگ تره!! عین برگ گل ...ریحانه برازندته... نمیتوانم بخندم...فقط به تو خیره شده ام.حتی اشک هم نمیریزم. سرت را بالا می آوری و به لبهایم خیره میشوی _ بخند دیگه عروس خانوم... نمیخندم...شوکه شده ام! میدانم اگر طوری بشود دیوانه میشوم. بازو هایم را میگیری و نزدیک صورتم می آیـے وپیشانی ام را میبوسی.طولانی...و طولانی... بوسه ات مثل یک برق درتمام وجودم میگذرد و چشمهایم را میسوزاند...یکدفعه خودم رادراغوشت میندازم و باصدای بلند گریه میکنم... خدایا علیمو به تو میسپارم خدایا میدونی چقدر دوسش دارم میدونم خبرای خوب میشنوم نمیخوام به حرفهای بقیه فکر کنم علی برمیگرده مثل خیلیای دیگه ما بچه دار میشیم... ما... یک لحظه بی اراده فکرم به زبانم می آید و با صدای گرفته و خش دارهمانطور که سر روی سینه ات گذاشته ام میپرسم ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 ❣❤️❣❤️❣❤️❣
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت36_بخش_سوم #هوالعشـــق ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ انگشت اشاره ات را زیر یقه ات میب
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ _ علی؟ _ جون علی؟ _ برمیگردی اره؟... مکث میکنی.کفری میشوم و باحرص دوباره میگویم _ برمیگردی میدونم _ اره! برمیگردم... _ اوهوم! میدونم!...تومنو تنها نمیزاری... _ نه خانوم چرا تنها؟...همیشه پیشتم...همیشه! _ علی؟ _ جانم لوس اقایی _ دوست دارم.... و بازهم مکث...اینبار متفاوت ... بازوهایت رادورم محکم تنگ میکنی... صدایت میلرزد _ من خیلی بیشتر! کاش زمان می ایستاد...کاش میشد ماند و ماند درمیان دستانت...کاش میشد! سرم رامیبوسی و مراازخودت جدا میکنی _ خانوم نشد پامونو بلرزونیا! باید برم... نمیدانم...کسی ازوجودم جواب میدهد _ برو!....خدابه همرات..... توهم خم میشوی.ساکت را برمیداری،دررا باز میکنی،برای باراخر نگاهم میکنی و میروی... مثل ابر بهار بی صدا اشک میریزم.به کوچه میدوم و به قدمهای اهسته ات نگاه میکنم.یک دفعه صدا میزنم _ علی؟ برمیگردی و نگاهم میکنی.داری گریه میکنی؟...خدایا مرد من داره باگریه میره... حرفم رامیخورم و فقط میگویم _ منتظرم.... سرت را تکان میدهی و باز به راه می افتی.همانطور که پشتت من است بلند میگویی _ منتظر یه خبر خوب باش...یه خبر! پوتین و لباس رزم و میدان نبرد.... خدایا همسرم را به قتلگاه میفرستم! خبر...فقط میتواند خبرِ... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹