فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ واکنش جدید الهام چرخنده به ویدئوش که عده ای گفته بودند عشوه اومده!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 چرا رعایت حجاب، باید جزء قوانین یه کشور باشه؟!
حکومت، به اسم اسلام، آزادی ما رو ازمون گرفته!
- اصلا مگه هرکسی رو، توی قبر خودش، نمیخوابونن؟!
+ به همراه بخش هایی از #مستند_صوتی_شنود
🎤 استاد شجاعی
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_بیستم_اینک_شوکران۱ به چشم م
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_بیست_و_یکم_اینک_شوکران۱
نزدیک عملیات بدر، عراق اعلام کرد دزفول رو میزنه. دزفولیها می رفتن بیرون از شهر.
می گفتن: "وقتی میگه، میزنه...".
دو سه روز بعد که موشک بارون تموم میشد برمیگشتن. بچه هاي لشکر می خواستن خانماشونو بفرستن شهر هاي خودشون، اما کسی دلش نمیومد بره...
دستواره گفت: "همه برون خونه ما، اندیمشک."
من نرفتم...
به منوچهر هم گفتم، ادعا داشتم قوي هستم و تا آخرش می مونم...
هرچی بهم گفتن، نرفتم...
پاي علی میخچه زده بود نمیتونست راه بره...
بردمش بیمارستان نزدیک بیمارستان رو زده بودن. همه شیشه ها ریخته بود. به دکتر پای علی رو نشون دادم...
گفت"خانم تو این وضعیت براي میخچه پای بچت اومدي؟ برو خونت". !
برگشتم خونه...
موج انفجار زده بود در خونه رو باز کرده بود.
هیچ کس نبود، توي خونه چیزي براي خوردن نداشتیم...
تلفن قطع بود...
از شیر آب گل میومد...
برق رفته بود...
باعلی دم در خونه نشستیم یه تویوتا داشت رد می شد آرم سپاه داشت، براش دست تکون دادم. از بچه هاي لشکر بودن.
گفتم: "به برادر صالحی بگید ما اینجا هستیم، برامون آب و نون بیارید".
آقاي صالحی مسئول خونواده ها بود.
هرچی می خواستیم به اون می گفتیم. یکی دو ساعت بعد اومد. نذاشت بمونیم. ما رو برد خونه ي دستواره...
《با چند تا از خانم ها رفته بود بیمارستان براي کمک به مجروح ها، که گفتند منوچهر آمده.
پله ها را دو تا یکی دوید. از وقتی آمده بود دزفول، یک هفته ندیدن منوچهر برایش یک عمر بود.
منوچهر کنار محوطه ي گل کاری بیمارستان منتظر ایستاده بود. فرشته را که دید، نتوانست جلوي اشکهایش را بگیرد...
گفت: "نمیدانی چه حالی داشتم. فکر میکردم مانده اید زیر آوار. پیش خودم می گفتم حالا جواب خدا را چه بدهم"
فرشته دستش را دور گردن منوچهر حلقه کرد و گفت: "واي منوچهر، آن وقت تو می شدي همسر شهید ."!!!
اما منوچهر از چشمهاي پف کرده اش فقط اشک می آمد...》
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_بیست_و_یکم_اینک_شوکران۱ نزد
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_بیست_و_دوم_اینک_شوکران۱
شنیده بود دزفول رو زدن گفته بودن خیابون طالقانی رو زدن، ما خیابون طالقانی مینشستیم منوچهر میره اهواز، زنگ میزنه تهران که خبر بگیره، مادرم گریه میکنه و میگه دو روز پیش یکی زنگ زده و چیزایی گفته که زیاد سر در نیاورده...
فقط فکر میکنه اتفاق بدی افتاده باشه...
روزي که ما رفتیم اندیمشک حاج عبادیان شماره تلفن هممون رو گرفت که به خونواده هامون خبر بده.
به مادرم گفته بود:
(مدق الحمدالله خوبه. فکر نمی کنم خانمش زیر آوار مونده باشه. مدق از این شانسا نداره..!!)
به شوخی گفته بود!
مادرم خیال کرده بود اتفاقی افتاده و میخوان یواش یواش خبر بدن!
منوچهرم میره دزفول...
می گفت: "تا دزفول انقدر گریه کرده بودم که وقتی رسیدم توي کوچمون، چشمم درست نمیدید، خونه مون رو گم کرده بودم."
بچه هاي لشکر همون موقع میرسن و بهش میگن ما اندیمشک هستیم ...
اول رفتیم به مادرم زنگ زدیم و خبر سلامتیمون رو دادیم، بعد توي شهر گشتیم و من رو رسوند شهید کلانتري...
قبل از اینکه پیاده شم گفت: "نمیخوام اینجا بمونید. باید برید تهران."
اما من تازه پیداش کرده بودم....
گفت: "اگه اینجا باشی و خداي نکرده اتفاقی بیوفته، من میرم جبهه که بمیرم. هدفم دیگه خالص نیست. فرشته به خاطر من برگرد".
شب با خانم عبادیان حرف زدم. بیست سی نفری ميشدیم که خونه ي دستواره جمع شده بودیم.
گاهی چند نفری میرفتیم خونه ي آقاي عسگري یا ممقانی، ولی سخت بود. با بقیه ي خانما هم صحبت کردیم همه راضی شدن. فردا صبح به آقای صالحی، که برامون وسایل صبحانه آورد، گفتیم ما برمیگردیم شهر خودمون...
برامون بلیط قطار بگیرید...
《باید خداحافظی میکرد، وقت زیادی نداشت، اما ساکت بود. هرچه می گفت باز احساسش را نگفته بود... فقط نمیخواست این لحظه تمام شود. توي چشمهاي منوچهر خیره شد. هر وقت میخواست کار ي انجام دهد که منوچهر زیاد راغب نبود، این کار را
میکرد و رضایتش را میگرفت. اما حالا نمیتوانست و نمیخواست او را از رفتن منصرف کند...
گفت: "براي خودت نقشه ي شهادت نکشی ها. من اصلا آمادگیش را ندارم. مطمئن باش تا من نخواهم، تو شهید نمیشوی...
منوچهر گفت: "مطمئنم. وقتی خمپاره می خورد بالا ي سرم و عمل نمیکند، موهایم را قیچی میکنند و سالم میمانم، معلوم است باز هم تو دخالت کرده اي. نمی گذاري بروم فرشته، نمی گذاري".
فرشته نفس راحتی کشید. با شیطنت خندید و انگشتش را بالا آورد جلوي صورتش و گفت: "پس حواست را جمع کن، منوچهر خان، من آنقدر دوستت دارم که نمیتوانم با خدا از این معامله ها بکنم"! 》
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_بیست_و_دوم_اینک_شوکران۱ شن
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_بیست_و_سوم_اینک_شوکران۱
علی رو نشوند روي زانوش و سفارش کرد:
"من که نیستم، تو مرد خونه اي. مواظب مامانی باش. بیرون که میرید، دستش رو بگیر گم نشه.."
با عل اینطوري حرف میزد. از فرداش که میخواستم برم جایی، علی می گفت: "مامان، کجا میري؟! وایستا من دنبالت بیام."
احساس مسئولیت می کرد...!
حاج عبادیان، منوچهر و ربانی رو صدا زد و رفتن...
اون شب غمی بود بینمون. جیرجیركام انگار با غم میخوندن. ما فقط عاشقی رو یاد گرفته بودیم...
هیچ وقت نتونستیم لذتش رو ببریم...
همون لحظه هایی که مینشستیم کنار هم، گوشه ي ذهنمون مشغول بود، مردا که به کارشون فکر میکردن و ما هم دلشوره داشتیم نکنه این آخرین بار باشه که میبینیمشون...
یه دل سیر با هم نبودیم...
تهران اومدنمون مشکلات خودش رو داشت همه ي زندگیمون رو برده بودیم دزفول. خونه که نداشتیم من و علی خونه ي پدرم بودیم. خبرا رو از رادیو میشنیدیم. توی اون عملیات، عباس کریمی و ملکی شهید شدن، ترابیان مجروح شد و نامی دستش
قطع شد. خبر ها رو آقاي صالحی بهمون میداد. منوچهر تلفن نمیزد. خبر سلامتیش رو از دیگران می گرفتم، تا دم سال تحویل..
پشت تلفن صدام میلرزید...
میگفت: "تو اینجوری میکنی، من سست می شم."
دلم گرفته بود. دو تایی از بچه هایی گفتیم که شهید شده بودن و گریه کردیم. قول داد زودتر یه خونه دست و پا کنه و باز ما رو ببره پیش خودش...
《رزمنده کوله اش را انداخته بود روي دوشش و خسته و تنها از کنار پیاده رو می رفت...
احساس می کرد منوچهر نزدیک است. شاید آمده باشد. حتی صدایش را شنید... راهش را کج کرد به طرف خانه ي پدر منوچهر. در را باز کرد. پوتین هاي منوچهر
که دم در نبود. از پله ها بالا رفت. توي اتاق کسی نبود، اما بوي تنش را خوب می شناخت. حتما می خواست غافلگیرش کند. تا پرده ي پشت در را کنار زد، یک دسته گل آمد بیرون، از همان دسته گل هایی که منوچهر می خرید...
از هر گل یک شاخه. خوشحال بود که به دلش اعتماد کرده و آمده آنجا...》
سه ماه نیومدنش رو بخشیدم چون به قولش عمل کرده بود..!
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 دخترم بیحجابه چیکار کنم؟!
🔖 عامل منحرف شدن دختران که اکثر مادران از آن غافلند!
👤 استاد #پناهیان
📌 #نمازشب اکسیر اعظم است!
در میان نماز ها،نماز شب اکسیری دیگر است
هرکس به هرجا رسیده از برکات نماز شب رسیده است ✨
⚜بزرگان ماهم به هرجارسیدن بانماز شب رسیدن
⚜شب زنده داری کنید ونمازشب روبخونید
⚜بانمازشب نورانی ودراخرت توشه داشته باشیم
⚜نماز شب آدم را به طهارت مطلق
به مقام محمودیت مطلق که
مقام شفاعت است می رساند!✅
🌱پس شیطونو لعنت کنید شروع کنید🌟
یاعلی مدد
#💕❤️💕❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌸🍃
🌸خدایا 🙏
در این ایام مبارک
ولایت امیرالمومنین
فراوانی و برکت
آرامش و سعادت
را به همه هم گروهی های
عزیزم ارزانی دار
🌸بارالها🙏
دل همه ی هموطنانم را شاد
لبهاشون را خندون
روزی هاشون را فراوون
رویاهاشون را محقق گردان🙏
آمیـــن 🌸
.🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 هم ساقی کوثر تویی
هم هادی و رهبر تویی
🌸 هم شاه بحر آور تویی
هم شافع محشر تویی
🌸 هم حیدر صفدر تویی
شاهانه گویم یا علی
غدیر، یک تاریخ است؛ تاریخى که،
ابتدایش مدینه است، میانش کربلا
و انتهایش ظهور ...
عید تکمیل دین، عید حقّ الیقین
عید نورالمبین پیشاپیش تهنیتباد💐
.🌸🍃
🌷ایمان تان راتقویت کنید.۱۳۶ نساء
🌷۱۰ مجازات بزرگ کفار:
🌷۱. اعمالشان،نابود است.۱۸ابراهیم
🌷۲.مبتلابه عذاب دردناک ابدی میشوند.۵۶نساء
🌷۳.جهنم برای کافرین است:۲۴بقره
🌷۴.خداهرگزکافررانمیآمرزد.۸۰توبه
🌷۵.دوست داشتن کافر،ممنوع.۲۳توبه
🌷۶.طلب آمرزش برای کافر،ممنوع.۱۱۳توبه
🌷۷.نمازمیت برجنازه کافر ممنوع.۸۴توبه
🌷۸.حضوردرمسجدمنافقین ممنوع.۱۰۸توبه
🌷۹.شفاعت پیامبر،درموردکافرقبول نمیشود۸۰توبه
🌷۱۰.مومن،کافرشود،توبش قبول نمیشود۹۰آل عمران
🌷کافر،خدارادرک میکند ولی انکارمیکند.۸۶ آل عمران
💕❤️💕❤️
#قطار_زندگی
زندگی مانند سفر کردن با قطار است
به همراه ایستگاه ها، تغییر مسیرها و حوادث
ما با تولدمان به این قطار سوار می شویم
و والدینمان کسانی هستند که بلیت این سفر را برایمان گرفته اند
ما فکر می کنیم که آنها همیشه همراه ما در این قطار سفر خواهند کرد،اما در یک ایستگاه آنها از این قطار پیاده می شوند و ما را در این سفر تنها می گذارند.
با گذشت زمان مسافران دیگری وارد قطار می شوند کسانی با اهمیت مانند: دوستان،فرزندان و حتی عشق زندگی مان
بسیاری از آنها در طول مسیر این سفر،
ما را ترک خواهند کرد و جای خالیشان در زندگی ما بجا می ماند، بسیاری هم آنچنان بی سر و صدا می روند که ما حتی متوجه ترک کردن صندلی و پیاده شدنشان نمی شویم.
سوار بر این قطار پر از تجربه ی شادی، غم، رویاپردازی، انتظارات، سلام ها،خداحافظی ها و آرزوهای خوب است.
یک سفر خوب همراهست با کمک کردن، عشق ورزیدن، داشتن رابطه خوب با بقیه همسفران و اینکه مطمئن بشیم تمام تلاشمان را بکنیم تا سفری راحت داشته باشند
راز این سفر بسیار زیبا این است که:
ما نمی دانیم در کدامین ایستگاه قرار است پیاده شویم.
🌸 سفری عالی داشته باشید.
💕💙💕💙
💠 #سخن_بزرگان
🔻آیت الله العظمی جوادی آملی
🔹 قرآن کریم غذای آماده الهی است، قرآن کریم سفره نیست که هر کسی غذای خود را به همراه آورد و در سفره قرآن بخورد بلکه غذایی است لذیذ و آماده، خداوند سبحان ما را به خواندن قرآن کریم در این ماه فراخوانده است و با ما در این ماه مبارک سخن میگوید.
💕💙💕💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی جالب از عایشه همسر پیامبر (ص) درباب فضائل امیرالمونین (ع) و حضرت زهرا (س)
و آن ها که
غدیر را فهمیدند،
کربلایی شدند !
فهم غدیر؛ پیش نیازِ
فهم کربلاست ..
از غدیر تا کربلا...🌱
💕💜💕💜