پروانه های وصال
پیشم ...خیلی تنهام ... صدای گریه اونم بلند شده بود که گفت :میام خواهری ..فقط میگی چی شده ؟؟...من تا
...نیم نگاه هم نمی کردم سمت طاها ...زمان خداحافظی مامانش در گوشم گفت :نمی خوام
فضولی کنم ..اما اگر دوست داشتی ..بگو چی شده کمکتون کنم ...
پوزخندی زدم ورفتم عقب ...
یک نفس عمیق کشیدم وروی مبل نشستم ..چشمام روبستم ..خونه تو سکوت کامل بود ...چه
آرامش خوبی ...رومبل کامال دراز کشیدم...سعی کردم ذهنم روخالی از هیچی کنم ..به سارا پیام
دادم "کی میایی؟ ...بلیط گرفتی "...
بالفاصلحه پیام داد "نه چون نزدیک عیده بلیط خیلی سخت گیر میاد با اتوبوس ها میام ..فعال
..."دلخوش بودم به آمدن آبجیم ..که صدای پاش رو توی راه رو شنیدم ...
خدا چرا نمیره ؟؟...به روی خودمم نیاوردم وغلطی زدم وچشمام روبستم ....
روی همون مبلی که بودم کنارم دراز کشید ...با اخم گفتم:بلندشو کل مبل رو گرفتی ..له شدم ...
خندید ویکم رفت اون ورتر که نیمی از بدنش خارج شد از مبل ...نگاهم کرد وگفت:چه اخمی
؟؟..ببین دارم ..
بلند گفتم :اولا بلند شوبرو اون طرف ..دوما مهم نیست کجا داری میری ؟؟...صدبار باید بگم ..گفتی
میخوام برم منم بدون حرف میگم برو ...چه علاقه ای که دم به دقیقه میخوای بگی برای چی
میخوام برم ..گرچه مثل آدم نمی گی بفهمم...پاشو ...
نگاهم کرد وگفت :چرا برات مهم نیست ..اصال توخودت نمی خوای بدونی...بازم من باید برات بگم
..
با حرص گفتم :نه نمی خوام بدونم ..زمانی که داریم جدا میشیم ..تو دنبال کار خودت باش منم
همین طور ..تازمانی که رسمی جدا شیم ...
رو گونه ام دست کشید وگفت :چطوری از دختر کوچولوی خودم دست بکشم ..برم ...هوم ؟؟.دلم
تنگه برات ...
صبح که میزد رحمی نداشت ...بعد الان ...
بلند شدم وگفتم :لازم نکرده ....خوشم نمیاد ازت ...زوتر هم برو آبجیم الان داره میاد ..دوست
ندارم معذب باشه ..."به دروغ گفتم داره میاد ..چون اون تازه بلیط گرفته بود وتا میرسید صبح
میشد ..."
از پشت بغلم کرد وگفت :خب بیاد ..من ضامن معذب بودنش نیستم ...دوست دارم...
خودمو کشیدم بیرون وگفتم :خر نمیشم..نری داد میزنم ها ...
رفت روی مبل های راحتی نشست ..منم نیاز به تنهای داشتم تا آرامش از دست رفته ام روبدست
بیارم ..رفتم روتخت دراز کشیدم وقبلش پنجره رو باز کرد تا هوای تازه بیاد ..گرچه هوا سرد بود
..اما محل نمی دادم ..بدنم عین کوره داغ بود ..سردی هوا حالمو بهتر میکرد ...صورتم خیلی درد
میکرد ...بلند شدم وضو گرفتم ایستادم به نماز ...دست خودم نبود هرچی گله وشکایت بود به
خودش کردم آخرم مثل همیشه دستم پیشش دراز بود واسه رهای از همه این مشکالت ...
یک بلوز سبز پوشیدم به شلوارک سفید که تا زانوم بود ...هوا سرد بود اما من مثل کوره داغ بودم
...طاق باز دراز کشیدم ...ونفهمیدم کی خوابم برد ...
گرم خواب بودم که حس کردم کسی آمد نزدیکم ...دستش دورم حلقه شد واسمم رو صدا زد
..خواب آلود چشم باز کردم دیدم کنارمه ...چشماش خیس از اشک بود ..خوابم داشت میپرید
وتعجب جایی خودش رومیگرفت ...نجوا کرد "بیدار شدی ...ببخشید ..بخواب ...خانوم کوچولوم
بخواب ...
سرو صورتم روبوسید وادامه داد :نمی خوام برم ..اما مجبورم ..واسه این که راحت باشیم جفتمون
...دستام روگرفت بوسیدوادامه داد :میدونم سخت میگذره اما ....
سرش رو سمت دیگه ای گرفت اما دستم رو گرفته بود ...
چرا حرفی نزد ...خیلی دوست داشتم بدونم اما چی ؟؟............
با سرفه های شدیدی چشم بازکردم ...یاد دیشب که افتادم ..پیچیدم تو خودم ...یک کاغذ روی
بالیشتش بود که نوشته بود "سالم خانوم کوچولو ...یک کلام دعا کن برام که بتونم ..."
بیشتر استرس گرفتم ..مگه چی شده بود ؟؟...لباس پوشیدم ورفتم پایین ..خونه خالی بود ..بسم
الله کردم وهمه در وپنچره ها روبستم ...خود حس میکردم که تب دارم ..باید دوش میگرفتم
...رفتم زیر آب سرد ایستاد لرزه افتاد به جونم ...اما بعدش بهتر شدم
۳۵
امام سجاد عليه السّلام فرمودند:
عمّه ام ، زينب ، با وجود همه مصيبت ها و رنج هايى كه در مسيرمان به سوى شام به او روى آورد ، حتّى يك شب اقامه نماز شب را فرو نگذاشت .
📗وفيات الأئمه ، ص 441
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚
❄️🌨☃🌨❄️
#نماز_شب
🌑برخی از آثار نماز شب در دنیا
1- حفظ از گناه
2- ریزش گناهان
3- رفع مشکلات و گرفتاریها
4- نورانیت و زیبایی صورت
5- به اجابت رسیدن دعا
6- درمان بیماریها
7- زیاد شدن رزق