🌼 وقتایی که غمگینی و دلت گرفته ذکر یونسیه رو بخوان.
✨ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِین( انبیاء/ 87)
✨ خداوندا جز تو معبودی نیست! منزهی تو! من از ستمکاران بودم!
❤️ چون یاد خداآرام کننده دلهاست ❤️
🔸🔸 بخونیدبه نیت تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عجل الله وبرطرف شدن گرفتاریها 🤲
💞سلامتی امام زمان صلوات
✧════•❁❀❁•════✧
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب اول قبر صبر کنید تا اربابش بیاید....
یا امام حسین علیه السلام خودت به داد همه شیعیانت برس؛
〰〰〰〰〰〰〰〰
#امام_زمان
#شعبان
#حجاب
#سالاد_نخود_با_گشنيز_و_نعناع 🥗 😋
🔸حبوبات و سبزيجات رو بيشتر در برنامه غذايي خانواده قرار بديد و از تنوع و خواصشون لذت ببريد.
♦️طرز تهيه:دو ليوان نخود پخته+سه چهارم ليوان گشنيز+يك سوم ليوان نعناع تازه+ آبليموي تازه دو تا سه ق غ+روغن زيتون يك ق غ+نمك و فلفل سياه+زيره سياه كمي+پياز خرد شده يك و نيم ق غ :همه مخلوط بشن و سِرو بفرماييد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فیلم_آموزشی
# کرم نارگیل جایگزین خامه
مواد لازم
شیر
زرده تخم مرغ یک دونه
نشساسته یا ارد
پودر قند
عصاره وانیل
#خورشت_آلو_گشنیز
این غذا جنوبی هست.
اصلا فکر نکنید که توی موادش الو پیدا میشه. چون در جنوب به سیب زمینی, الو گفته میشه و توی مواد اولیه این غذا هم سیب زمینی هست, به این اسم معروفه.
اگه عطر سیر و گشنیز رو دوست دارید و از خوردن غذاهای تند لذت میبرید, حتما این غذای خوشمزه رو امتحان کنید.
اول یک پیاز درشت رو نگینی خرد کنید و تفت بدین. چهارصد گرم گوشت خورشتی رو اضافه کنید. وقتی کمی تفت خورد, چهار حبه سیر له شده, فلفل قرمز و زردچوبه رو اضافه کنید.
نیم کیلو گشنیز خرد شده و تفت داده شده رو هم به خورشت اضافه کنید. اب بریزید و اجازه بدین گوشت بپزه. اواخر پخت, سیب زمینیها و نمک رو اضافه کنید. وقتی سیب زمینی ها پخت, پودر لیموعمانی بریزید و صبر کنید تا با حرارت ملایم جا بیفته و روغن بندازه.
در جنوب برای چاشنی معمولا از پودر لیموعمانی استفاده میشه. اما شما میتونید از ابلیمو یا ابغوره هم استفاده کنید.
پودر لیموعمانی هایی که در جنوب هست, تلخی نداره. اما لیموهای دیگه به خاطر پوستشون تلخی دارن. میتونید, پوست و هسته لیموعمانی رو جدا کنید, اونها رو جلوی بخاری یا شوفاژ یا جلوی افتاب پهن کنید تا کاملا خشک بشن. اونها رو اسیاب کنید و توی غذاهای مختلف استفاده کنید و لذت ببرید. غذاهایی مثل, لوبیاپلو, کتلت, قرمه سبزی و.... توی عزاداریهاتون من رو هم یاد کنید.
روز خوش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرمه_سبزی_مجلسی
با صدا ببینید🔉
پیاز بزرگ 1 عدد
آبغوره ۱/۲ پیمانه
لوبیا قرمز یا چیتی 200 گرم
روغن مایع به میزان کافی
سبزی خورشتی 500 گرم
گوشت خورشتی 400 گرم
زعفران ۲ ق غ
نمک فلفل و زردچوبه به میزان دلخواه
ابتدا از شب قبل لوبیا رو تو کاسه آب بخیسونید برای شروع کار پیاز رو ریز خرد میکنیم. یک قابلمه مناسب روی حرارت قرار میدیم و مقداری روغن داخلش میریزیم.بعد از اینکه روغن داغ شد پیاز رو کمی تفت میدیم تا پیاز نرم بشه.گوشت رو بعد از شستشو و برش زدن به پیاز اضافه می کنیم. تفت دادن رو ادامه میدیم تا رنگ گوشت تغییر کنه و تقریبا سرخ بشه حالا لوبیا قرمز رو آبکشی کرده و به مخلوط گوشت و پیاز اضافه میکنیم چند لیوان آب جوش به قابلمه اضافه می کنیم و اجازه میدیم گوشت و لوبیا با حرارت بسیار ملایم بپزن.سبزی خورشت رو به صورت جداگونه با مقداری روغن تو تابه میریزیم و تفت میدیم تا سبزی کاملا سرخ بشه سبزی رو به قابلمه خورشت اضافه میکنیم بعداز اینکه گوشت نیم پز شد نمک رو بهش اضافه کنید و آبغوره رو هم اضافه کنیدحالا بایدخورش جا بیفته
صبحانه تو جوامع شهری خیلی پر رنگ نیست متاسفانه ،چون زندگیهامون تغییر کرده،خانواده ای که ساعت ۱ شب میخوابه چطور میتونه صبح زود بلند شه تا ساعت ۸ و ۹ صبحانه بخوره؟
کمی باید سبک زندگیها رو ما خانوما عوض کنیم
خانوما نقش پر رنگی دارند🤗
#پندانه
آیتالله صدیقی:
🍃 تا جوانید قدر جوانیتون رو بدونید!
🌸 زیاد کار سختی نیست، بیست دقیقه قبل از اذان صبح بیدار بشو.
🍃 اگه نمیتونی یازده رکعت نماز شب رو بخونی دو رکعت نماز شفع رو هیچوقت ترک نکنید.
🌹🌸 سحر ها در رحمت خاصه خدا دوستان خصوصیشو سحر دعوت میکنه.
🍃 فاسق ها، فاجر ها و ... همه خوابند کِیفاشون رو کردند مثل سنگ افتادند
🌸 ولی سحره که خدا داد میزنه میگه بیایید الان فضا پاکه.. بیایید بندگان من!
🍃 بعضی شب ها که نتونستی و خواب بهت غالب شد، حداقل بلند شو یه "یا الله" بگو بعد بخواب.
🌸 حداقل بلندشو در بزن بعد بخواب دیگه. بگو خدا من اومدم.
🍃 سحر ها خیلی چیزا تقسیم میکنند، برو یه دری بزن بگو منم اومدما!
〰〰〰〰〰〰〰〰
#امام_زمان
#شعبان
#حجاب
❄️❤️❄️❤️
✿ از عارفی پرسيدند :
✍ چرا اينقدر ذکر "صلوات" در منابع دينی ما تاکيد شده؟! و برای آمرزش گناهان ، وسعت روزی ، صحت و سلامتی ، گشايش در کارها و... صلوات تجويز کرده اند؟!
سر و راز اين ذکر چيست؟؟؟!
فرمود:
اگر به قرآن نگاه کنيد،
فقط و فقط يکجا در قرآن هست
که خداوند انسان رو هم شأن و هم درجه ی خودش می کند .
يعنی از انسان مي خواهد که بياید کنار او و با هم در یک کاری مشارکت کنندو آن اين آيه ست:
"انّ الله و ملائکته يصلّون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليما"
خدا و ملائکه اش دارند براي پيامبر صلوات ميفرستند شما هم بیایید و همراهی کنید...
علت عظمت و بزرگی ذکر صلوات اين است که انسان را تا کنار خدا بالا مي برد.
❤️🧡💛
امام على عليه السلام:
آنچه بخورى برود و آنچه بخورانى فراوان و پر بركت شود
ما أكَلتَهُ راحَ، و ما أطعَمتَهُ فاحَ
غررالحكم حدیث 9634
یه کوچولو تو ذهنت مرور کن، ببین برادر یا خواهرت، فامیلای دیگه! همسایه ای، آشنایی یا هر کسی به ذهنت می رسه و می دونی شاید دستشون خالی باشه رو انتخاب کن و در حد توانت با گرفتن شماره حسابش یا هر طریق دیگه به یک یا چند خانواده مقداری کمک مالی کن که شب یلدا همه با هم شاد باشیم که نکنه یه وقت بچه ای برای یه مقدار میوه و تنقلات چشماش به در بمونه و دلش بشکنه! و نکنه یه وقت پدر و مادری شرمنده بشوند!
تو خیابون هم داری می ری به یک یا چند تا از کارتن جمع کن ها یا دوره گردها یه مقدار از تنقلات یا میوه هات بده...
ان شاءالله این لحظه ها و این فرصت ها رو برای خوبی ها غنیمت بدونیم...
🟡🟠🟢
یکی از تکان دهنده ترین جمله هایی که در فرهنگ بشری گفته شده، جمله زیر از امیرالمومنین علی علیه السلام در یکی از دعاهاي نهج البلاغه است.
" اللهم اجعل نفسی اول كريمة تنتزعها من كرائمی"
"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی،
جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"
یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری، شرفم، انسانيتم، عدالتم، و....
گرفته شده باشد و تبدیل به یک تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری. و این همان جمله معروف است که می گوید: ما آمده ایم تا زندگی کنیم و قیمت و ارزش پیدا کنیم؛ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم.
#نهج_البلاغه_خطبه٢١٥
🔵🟣🔴
🔴 جزئیات تازه از طرح مجلس درمورد حجاب: مسدود شدن خط تلفن و اینترنت زنان بدون حجاب در صورت عدم توجه به تذکرات
روز گذشته بیژن نوباوه نماینده مجلس از موافقت سران قوا با طرح جدید حجاب خبر داد و توضیح داد که در این طرح شناسایی زنان بدون حجاب در معابر عمومی از طریق دوربین انجام می شود و مجازات افراد حسب جداول تهیه شده انجام خواهد شد.
نوباوه در گفت و گویی تازه اشاره به جزئیات بیشتری از این طرح گفت: طبق طرح و قانون جدید مجلس که گزارش آن خوانده شد، قرار بر این است که تذکر حجاب به صورت هوشمند و غیرحضوری در دفعات صورت بگیرد به صورتی که آبروی شخص حفظ شود.
او مسدود شدن خط تلفن و اینترنت زنان بدون حجاب در صورت عدم توجه به تذکرات را از جمله مجازات های این طرح اعلام کرد.
پروانه های وصال
#ولایت 30 🔷 گوش نکردن حرف خدا چقدر زشت بود؟ ➖ خب حالا این موضوع رو تصور کنید که "از اون زشت تر، گ
#ولایت 31
✅ "رضایت خدا به رضایت پدر و مادر بستگی داره"
⭕️ اگه انسان والدینش رو اذیت کنه چطور میتونه انتظار داشته باشه که خدا رو راضی کنه؟🙄😕
✔️ یکی از دلایل اهمیت کسب رضایت پدر و مادر همین موضوع هست.
💞✨ کسی که میخواد #خودسازی کنه حتما باید #رضایت اون ها رو به دست بیاره.
👌 پدرو مادرای ما اولیای ما حساب میشن. یعنی کسانی که بر ما #ولایت دارن.
🌷 و همونطور که میدونید بالاترین کاری که یه آدم میتونه انجام بده اینه که
👈به ولیّ خودش خدمت کنه...😌❣
🌺
پروانه های وصال
های بزرگ بودن ...ازروی تابلوی که جلوی در بود متوجه قیمت غذای که میخواستم شدم وپولش رو روی میز گذاشت
فهمیدم کدوم اتوبان هستی ....میدونستی به محض این که رفتی محمد به من که پدرم پلیسه
زنگ زده بود ...بقیه اش رو وش کن ..حاشیه است ...خوب بریم ...سریع گفتم :بعد کجا اون وقت ؟..
لبخندی زد وگفت :یک جایی که شما استراحت کنی منم برم دنبال کاراتون مثل پیدا کردن خونه ..
انگار داشت عصبی میشد که دست کشید به موهاش به پسر جون تر از خودش نگاه کرد وگفت
:باشه این کارت منه ..شماره موبایلم رو نوشتم ..مشکل مالی داشتین زنگ بزنین ..
نفسراحتی کشیدم با رفتنشون ..در لحظه اول فکر کردم دنبالم کردن که بالی سرم بیارن ..زیر
درخت بزرگی که مال فندوق بود ونیمکت های چوبی رنگ فوق العاده ساده ای بود نشستم ..ابر بود
که باالی سرمون بود چون امام زادهسر کوه بود ..وتوی جنگل ...محمد رو بوسیدم وخسته بلند
شدم رفتم داخل اما زاده ..خیلی امام زاده کوچیک وزیبایی بود ..دیوارهاش کاه گلی بود که رنگ
سفید بهش زده بودن وسقفشم چوبی بود ..یک ارامگاه که با پارچه سبز پوشونده بودن وسط قرار
گرفته بود وکلی پارچه رنگی که مشخص بود برای نذر ودیگر چیزها میبندن بود ...بعد از خوندن
دورکعت نماز یک گوشه نشستم ومحمد رو هم محکم بغل گرفتم ..چرا انقدر اینجا خلوت بود واروم
؟؟...یک ارامشی به ادم تزریق میکنه که از صدتا مسکن شیمیایی اروم تر میشی ..بوی مرطوب
خوب چوب های خیس وعلف های خیس رو کشیدم به ریه هام وپتوی محمد رو یواش بیتر پیچیدم
دورش وسرم رو تکیه دادم به دیوار ونفهمیدم کی پلک هام افتاد روی هم ...
***
با تکون های دستی وکسی که اسمم رو صدا میزدچشم باز کردم ..هل کرده صاف نشسم ومحمد
روروی پاهام گذاشتم رو مقنعه ام رو درست کردم ...
کسی که حاال متوجه شدم یک خانومه ..لبخندی زد وگفت :خانوم جان چرا اینجا خوابیدی ..بفرما
..بفرما ..
واشاره کرد به سمت در ..امدم پاشم که دیدم تموم بدنم گرفته مثل چوب خشک شدم...با هزار اخ
وکوفت که تودلم بود بلند شدم ..پلک هام هنوز سنگین بود از خواب ...با دست ازادم گوشه های
چشمم رو فشار دادم وبا دقت فکر کردم ببینم چی شده بود ..که گفت :خوب نیستی خانوم جان .
با صدای گرفته از خواب گفتم :شما کی هستین ..
لبخندی زد وگفت :منم یک بنده خدا که اسمم گلنوشه ..بفرما بریم خانه مااستراحت کنبرای جلو گیری از خمیاز با دندون هام انگشتم رو گاز گرفتم وخمیازه ای تو همون حالت کشیدم
که خندید وگفت :تعارف نکن خانوم ...من گلنوشم ...راستش تازه عروسم وگاهی میام اینجا
مطمئن باش از ما ..
لبخندی به چهره اش که مشخص بود تازه اصالحکرده وبه قول خودش تازه عروسه ..واون
ابروهای برداشته شده اما پیوند دارش زدم وگفتم :مممنون ..فقط اگر میشه ادرس یک هتل همین
نزدیکی ها رو بدین بهم ...
روسری سه گوش سبز رنگ بته جغه ایش رو درست کرد وگفت :بفرما ....
وای یعنی من چقدر خوابیده بودم ..از امام زاده که بیرون امدم هوا مثل قبل بود به ساعتم نگاه
کردم که 21رو نشون میداد ..محمد هم بیدار بود وشصتش رومک میزد ..یعنی این فسقل مامان
ازکی بیدار شده ...صدام رو خیلی اروم وکودکانه کردم وگفتم :سالم ..اقا پسر ناز ..خوبی مامان
فدات ..اوه ..اوه ..چه تند تند مک میزنه دستش رو .بذار االن شیر مییدم بهت که بخوری قوی
بشی چاق بشی ..
الهی من قربون ای چشمای سبز که در حد گردو باز بود بشم ..حرف که میزدی توجه نشون میداد
وانگار واقعی گوش میداد ..
که صدای خانومه امد که گفت :ماشااهلل اسمش چیه ؟؟..
بوییددم پسرم رو وگفتم :محمد منصور ..
رفتم سمت ماشین که شیشه اش رو بردارم که خانوه گفت :مهمان نواز هستیم اما مطمئن باش
برای این که ناراحت نشی وفکر نکنی ..غریب نواز نیستیم ..بفرما خونه ما هم خودت وپسرت
استراحت کنیدبعد برید ...همون خونه در ابی که میبینی خونه منه ...تواین روستا همه باهم نزدیکن
..نمی خوام زیاد اصرار کنم اما مهمان واسه ما عزیزه ورحمت ..
لبخندی به این چهره معصوم زدم بهش میخورد 21ساله باشه ..اما لحجه شیرینی داشت ...تو دلم
بسم اهلل گفتم وگفتم :اخه ..
لبخندی زد وگفت :بفرما شما ....
کیف دستیم رو با وسایل محمد برداشتم وزمانی که مطمئن شدم درهای ماشین کامال بسته است
..باهاش هم قدم شدم روی زمین های گلی وبازم هوای تازه رو به ریه هام کشیدم وتو دلم گفتمخدا یک تیکه از بهشتش انگار اینجاست ..خوش بحال ادمای این اطراف ..حالت یک جاده مامانند
خاکی بود که پایینش دره بود وهمین طور که پایین تر میرفتی خونه های مردم این اطراف دیده
میشد ..راستش از گاو های ازادی که از کنارمون میگذشن ترسیده بودم وپشت خانومه میرفتم که
خندید وگفت :نترس خانوم جان ..اینا وحشی نیستن ..از اونجای که عالمت دارن صاحباشون
۴۰۰
پروانه های وصال
فهمیدم کدوم اتوبان هستی ....میدونستی به محض این که رفتی محمد به من که پدرم پلیسه زنگ زده بود ...بقی
ولشون میکنند همین اطراف ..
سری تکون دادم وگفتم :اسم من سپیده است ..میشه نگی خانوم جان ..
لبخندی زد وگفت :چشم ..
بعد بامزه دست دراز کرد از درخت باالسرش یک چز گرد سبز رنگ کند وگرفت سمتم ..وگفت
:بفرما فندوق تازه ..اون پوست سبز رنگ قالف مامانندش رو بکن وبخور خیلی خوش مزه است
..من این فندوق ها رو تازمانی که تازهاست با عسل میخورم ..
لبخند زدم وتشکر کردم ..
باز بند بوته کنار راه شد وگفت :تا رسیدن به اون پایین کلی راه مونده ..تمشک جنگلی میخوری ..
لبخند زدم وخودم یک دونه چیدم وخوردمش ..چقدر کارهای این دختر بامزه بود..
***
توی خونه ساده ولی گرمشون ..روی مبل ساده کرم رنگی نشستم وخیره شدم به اطرافم .که
موبایلم زنگ خورد ..شماره ناشناس بود ..نمی خواستم جواب بدم ..اما دلشوره بدی داشتم تماس
رو وصل کردم که صدای یواش ولی نگران مردی امد که گفت :سپیده خانوم اگه هنوز امام زاده یا
حوالی اونجا هستی سریع برو ...برو تا یک ربع دیگه محمد حسین میرسه اون زمان میفهمه من
یدونستم چیزی نگفتم ..برو ودور شو از اونجا ...
انگار لرز نشست تو تموم وجودم ..سریع ایستادم وگفتم :کی میاد ...
یواش تر وخفه گفت :لعنتی برو یک ربع دیگه میرسه ...
کیفم رو برداشتم که گلنوش گفت :چی شده ..رنگ به رو نداری ..تند گفتم :کمکمکن نذار شوهرم
بیاد ..نه ..نه ..اصال باید من برم .....
سریع گفت :هی اروم باش ...جای نمیشه بری تو این رعد وبرق وبارون ..
.۴۰۱
پروانه های وصال
ولشون میکنند همین اطراف .. سری تکون دادم وگفتم :اسم من سپیده است ..میشه نگی خانوم جان .. لبخندی زد
یهو یادم امد ماشین جلوی امام زاده است .وای ببینه نابود میشم ..روبه گلنوش گفتم :خواهش
میکنم خواهری کن تا زمانی که برمیگردم واضب محممد منصورم باش ...
تند سوئیج رو برداشتم وکفش پوشیدم که گفت :بذار به سیاوش بگم ..
صداش رو نمی شنیدم فقط مهم اینه که برم ماشین رو گم گور کنم ...
با تموم توانی که داشتم فقط میدویدم وهر قطره بارون که رگباری وتند میومد حکم به تازیانه رو
داشت ..صدای رعد وبرق که بلند شد ناخوداگاه جیغ کشیدم ترس داشتم که نکنه خشک بشم
..لباسم مشکی وسر کوه بودم ..ازشدت تند رفتن .نزدیک بود زمین بخورم که ارنجم رو کسی
گرفت وگفت :هی خانوم نترس ...من همسر گلنوش هستم .....
محل ندادم با اینکه نفسی برای حرف نداشتم با هن هن گفتم :ممم ..ممنون ..
به ماشین که رسیدم ..سوارشدم که اونم از طرف دیگه ای نشست وگفت :چرا فرار میکنی
ازدستش ..
هیچ چیزی واسم مهم نبود ...هیرون نگاه کردم که ماشین رو کجا ببرم که دستی به موهای کامال
خیسش کشید وگفت :دور بزن ...
منگ نگاهش کردم که گفت :دور بزن دیگه ..
ماشین رو روشن کردم وبا سختی چون مسیرش از عرض کم بود دور زدم...یهو ماشین محمد
حسین ازجلوم امد ..زیر لب گفت :یا خدا ....
سرم رو بردم پایین که مرده با دستش فرمون رو گرفت وگفت :نزیک بود ماشین پرت شه تو دره
ها ...
تا رد شدن سریع پام رو گذاشتم روی گاز ..که یکم که جلوتر رفتیم سریع گفت :برو داخالین
فرعی ..برو ..مثل این که شوهرت متوجه شد خودتی...
داشتم سکته میکردم ..اب از سروروم میومد پایین ومثل چی میلرزیدم ...فقط به این فکر میکردم
که نمی خوام اون قاتل رو ببینم ودیونه شم ...
دستش رو اورد جلوم وگفت :هی االن وقت رفتن تو هپروت نیست گوش کن ..ببپیچ سمت راست
دیگه کامال تو جنگل بودیم که گفت :نگه دار ...
ماشین رو نگه داشتم ...بدون سرو صدا زدم زیر گریه ...که بازوم رو گرفت وگفت :بلندشو االن
وقتش نسیت باید ماشینت رو بپوشونی ..االن حتما یکم گیج شدن اما از روی رد الستیک ها که
روی خاک گلی هست میفهمن ..
پیاده شدم وبه خودم گفتم :سپیده وقتش نیست کم بیاری ..االن نه ...
کرده تند تند شاخه درخت کند وروی کاپوت میذاشت ...منم بااین که توانی نداشتم شاخه های که
تنه اش زیاد کلفت نبود میکندم ..اما اون با تبرش که خیلی کوچولو بود تند تند میکند ..تا دید نمی
تونم گفت :تو شاخه های جدا شده رو بچین روی ماشینت ...
تموم لباس هامون خیس بود ...اشکم اروم میومد ودر جوابش تند تند سر تکون دادم واز عقب
ماشین همه شاخه هارو چیدم ...مات بودم ..انگاری هیچ صدای رو نمی شنیدم ومهم االن واسم
این بود که به دست محمد حسین نیفتم ..تو دلم زار زدم وگفتم :خدا این موش وگربه بازی تا کی
؟؟..هرچی برگ بود رو تند تند میریختم روی ماشین ..لباس هام گلی بود وبرام هیچی مهم نبود
...حال خودمو نمی فهمیدم...تااین که دستم رو کشید ....نگاهش کردم که گفت :تو چرا هی مات
میشی ..بشین امدن ..
پشت ماشین نشستم وشروع کردم تو دلم به ایت الکرسی خوندن ..میلرزیدم از سرمای هوا نه
..ازسرمای که به دلم رخنه کرده بود ازاین که چقدر بیچاره ام ..خیره بودم به گلبرگ های پیچک
کنار درخت ...محمد حسینم واسه من نقش همین پیچک رو داشت که داشت با بال امدنش وهمش
دنبالم بودن خفه ام میکرد ...
صداشون امد که گفت :ارش ..بگو کدوم گوری رفته ...عوضی زن من کجاست؟؟..
صدای پوزخند واضحش رو هم من شنیدم که گفت :نمی دونم همین قدر میدونم که شماله ...اصال
زن توهست ..به من چه از کارو زندگی انداختی منو ..گمشو بگرد ببین کجاست ؟..
سرم رو گذاشتم روی شلوار خیس وگلی شده ام ویواش زار زدم که صداش امد که گفت کخاک
اینجا رو من الک میکنم تا پیداش کنم ..بعد داد زد :خــــیر پیش ..
ترسیده نگاه کردم به مد کنارم که یواش گفت :هیس ...دنبالم بیا ...
نیم خیز شد ونگاه کرد اون وررو که صدای پر عجز محمد حسین امد که یقه ارش رو گرفته بود
وگفت :ددیوانه میدونی کجاست وحرف نمی زنی ..بخدا دارم کم میارم من باید ببینمش ..
صدای ارش امد که گفت :چی میخوای از اون دختر ..همسر سابقش روزدی له کردی ...حاال امدی
اولدرم بولدرم میکنی ...تو ازم خواستی بگم کجاست که گفتم ..خودت دنبالش باش ..
داشتم به صورتش نگاه میکردم که ارش منو دید وابرو هاش رو داد باال وچشماش رو گرد کرد ..که
باعث شد محمد حسین برگرده ..واون مردک هم ناشیانه دستم رو بکشه .ببره پشت درختی ..
صدای قلبم رو دیگه داشتم واضح میشنیدم ..که محمد گفت :تو حس نکردی کسی باشه ...
محمد گفت :دیونه ام که شدی ...منم داری دیونه میکنی ..گمشو بریم...
۴۰۲
⬅️ از افلاطون پرسيدند :
شگفت انگيز ترين رفتار انسان چيست؟
⬅️ پاسخ داد: از كودكى ،براى بزرگ شدن عجله مى كند و سپس دلتنگ دوران كودكى خود مى شود.
⬅️ ابتدا براى كسب مال و ثروت از سلامتى خود مايه مى گذارد سپس براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج مى كند .
⬅️ طورى زندگى مى كند كه انگار هرگز نخواهد مرد و بعد طورى مى ميرد كه انگار هرگز زندگى نكرده است .
⬅️ آنقدر به آينده فكر مى كند كه متوجه از دست رفتن امروز خود نيست، در حالى كه زندگى گذشته يا آينده نيست،
⬅️ "زندگى همين حالاست" برنامه داشته باش ولی لحظه حال رو از دست نده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌱 بشارتی برای مومنین
🔹فضیلت عبادت در ایام غیبت حضرت ولی عصر (عج الله)
🎙آیت الله بهجت رحمت الله علیه
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸قشنگ ترین عشق
💫نگاه خداوند بر بندگان است
🌸هر کجا هستید به
💫به نگاه پر مهر خدا میسپارمتون
🌸الهی
💫مهـر؛ بركت؛ عشـق
🌸محبت و سلامتى
💫شادی و عاقبت بخیری
🌸هميشه همنشین شما باشند
🌸شبتون به نور خدا روشن
💫 شب بر شمـا خوش
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بسم الله النور
✨شروع هفته را
🌸با نام زیبایت آغاز میکنیم
✨ خـدایـا
🌸امـروز و این هفته
✨به زندگیمان بیش از پیش
🌸نور رحمت بی انتهایت را بتابان
✨الهی آمین
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌸🍃