پروانه های وصال
های بزرگ بودن ...ازروی تابلوی که جلوی در بود متوجه قیمت غذای که میخواستم شدم وپولش رو روی میز گذاشت
فهمیدم کدوم اتوبان هستی ....میدونستی به محض این که رفتی محمد به من که پدرم پلیسه
زنگ زده بود ...بقیه اش رو وش کن ..حاشیه است ...خوب بریم ...سریع گفتم :بعد کجا اون وقت ؟..
لبخندی زد وگفت :یک جایی که شما استراحت کنی منم برم دنبال کاراتون مثل پیدا کردن خونه ..
انگار داشت عصبی میشد که دست کشید به موهاش به پسر جون تر از خودش نگاه کرد وگفت
:باشه این کارت منه ..شماره موبایلم رو نوشتم ..مشکل مالی داشتین زنگ بزنین ..
نفسراحتی کشیدم با رفتنشون ..در لحظه اول فکر کردم دنبالم کردن که بالی سرم بیارن ..زیر
درخت بزرگی که مال فندوق بود ونیمکت های چوبی رنگ فوق العاده ساده ای بود نشستم ..ابر بود
که باالی سرمون بود چون امام زادهسر کوه بود ..وتوی جنگل ...محمد رو بوسیدم وخسته بلند
شدم رفتم داخل اما زاده ..خیلی امام زاده کوچیک وزیبایی بود ..دیوارهاش کاه گلی بود که رنگ
سفید بهش زده بودن وسقفشم چوبی بود ..یک ارامگاه که با پارچه سبز پوشونده بودن وسط قرار
گرفته بود وکلی پارچه رنگی که مشخص بود برای نذر ودیگر چیزها میبندن بود ...بعد از خوندن
دورکعت نماز یک گوشه نشستم ومحمد رو هم محکم بغل گرفتم ..چرا انقدر اینجا خلوت بود واروم
؟؟...یک ارامشی به ادم تزریق میکنه که از صدتا مسکن شیمیایی اروم تر میشی ..بوی مرطوب
خوب چوب های خیس وعلف های خیس رو کشیدم به ریه هام وپتوی محمد رو یواش بیتر پیچیدم
دورش وسرم رو تکیه دادم به دیوار ونفهمیدم کی پلک هام افتاد روی هم ...
***
با تکون های دستی وکسی که اسمم رو صدا میزدچشم باز کردم ..هل کرده صاف نشسم ومحمد
روروی پاهام گذاشتم رو مقنعه ام رو درست کردم ...
کسی که حاال متوجه شدم یک خانومه ..لبخندی زد وگفت :خانوم جان چرا اینجا خوابیدی ..بفرما
..بفرما ..
واشاره کرد به سمت در ..امدم پاشم که دیدم تموم بدنم گرفته مثل چوب خشک شدم...با هزار اخ
وکوفت که تودلم بود بلند شدم ..پلک هام هنوز سنگین بود از خواب ...با دست ازادم گوشه های
چشمم رو فشار دادم وبا دقت فکر کردم ببینم چی شده بود ..که گفت :خوب نیستی خانوم جان .
با صدای گرفته از خواب گفتم :شما کی هستین ..
لبخندی زد وگفت :منم یک بنده خدا که اسمم گلنوشه ..بفرما بریم خانه مااستراحت کنبرای جلو گیری از خمیاز با دندون هام انگشتم رو گاز گرفتم وخمیازه ای تو همون حالت کشیدم
که خندید وگفت :تعارف نکن خانوم ...من گلنوشم ...راستش تازه عروسم وگاهی میام اینجا
مطمئن باش از ما ..
لبخندی به چهره اش که مشخص بود تازه اصالحکرده وبه قول خودش تازه عروسه ..واون
ابروهای برداشته شده اما پیوند دارش زدم وگفتم :مممنون ..فقط اگر میشه ادرس یک هتل همین
نزدیکی ها رو بدین بهم ...
روسری سه گوش سبز رنگ بته جغه ایش رو درست کرد وگفت :بفرما ....
وای یعنی من چقدر خوابیده بودم ..از امام زاده که بیرون امدم هوا مثل قبل بود به ساعتم نگاه
کردم که 21رو نشون میداد ..محمد هم بیدار بود وشصتش رومک میزد ..یعنی این فسقل مامان
ازکی بیدار شده ...صدام رو خیلی اروم وکودکانه کردم وگفتم :سالم ..اقا پسر ناز ..خوبی مامان
فدات ..اوه ..اوه ..چه تند تند مک میزنه دستش رو .بذار االن شیر مییدم بهت که بخوری قوی
بشی چاق بشی ..
الهی من قربون ای چشمای سبز که در حد گردو باز بود بشم ..حرف که میزدی توجه نشون میداد
وانگار واقعی گوش میداد ..
که صدای خانومه امد که گفت :ماشااهلل اسمش چیه ؟؟..
بوییددم پسرم رو وگفتم :محمد منصور ..
رفتم سمت ماشین که شیشه اش رو بردارم که خانوه گفت :مهمان نواز هستیم اما مطمئن باش
برای این که ناراحت نشی وفکر نکنی ..غریب نواز نیستیم ..بفرما خونه ما هم خودت وپسرت
استراحت کنیدبعد برید ...همون خونه در ابی که میبینی خونه منه ...تواین روستا همه باهم نزدیکن
..نمی خوام زیاد اصرار کنم اما مهمان واسه ما عزیزه ورحمت ..
لبخندی به این چهره معصوم زدم بهش میخورد 21ساله باشه ..اما لحجه شیرینی داشت ...تو دلم
بسم اهلل گفتم وگفتم :اخه ..
لبخندی زد وگفت :بفرما شما ....
کیف دستیم رو با وسایل محمد برداشتم وزمانی که مطمئن شدم درهای ماشین کامال بسته است
..باهاش هم قدم شدم روی زمین های گلی وبازم هوای تازه رو به ریه هام کشیدم وتو دلم گفتمخدا یک تیکه از بهشتش انگار اینجاست ..خوش بحال ادمای این اطراف ..حالت یک جاده مامانند
خاکی بود که پایینش دره بود وهمین طور که پایین تر میرفتی خونه های مردم این اطراف دیده
میشد ..راستش از گاو های ازادی که از کنارمون میگذشن ترسیده بودم وپشت خانومه میرفتم که
خندید وگفت :نترس خانوم جان ..اینا وحشی نیستن ..از اونجای که عالمت دارن صاحباشون
۴۰۰
پروانه های وصال
فهمیدم کدوم اتوبان هستی ....میدونستی به محض این که رفتی محمد به من که پدرم پلیسه زنگ زده بود ...بقی
ولشون میکنند همین اطراف ..
سری تکون دادم وگفتم :اسم من سپیده است ..میشه نگی خانوم جان ..
لبخندی زد وگفت :چشم ..
بعد بامزه دست دراز کرد از درخت باالسرش یک چز گرد سبز رنگ کند وگرفت سمتم ..وگفت
:بفرما فندوق تازه ..اون پوست سبز رنگ قالف مامانندش رو بکن وبخور خیلی خوش مزه است
..من این فندوق ها رو تازمانی که تازهاست با عسل میخورم ..
لبخند زدم وتشکر کردم ..
باز بند بوته کنار راه شد وگفت :تا رسیدن به اون پایین کلی راه مونده ..تمشک جنگلی میخوری ..
لبخند زدم وخودم یک دونه چیدم وخوردمش ..چقدر کارهای این دختر بامزه بود..
***
توی خونه ساده ولی گرمشون ..روی مبل ساده کرم رنگی نشستم وخیره شدم به اطرافم .که
موبایلم زنگ خورد ..شماره ناشناس بود ..نمی خواستم جواب بدم ..اما دلشوره بدی داشتم تماس
رو وصل کردم که صدای یواش ولی نگران مردی امد که گفت :سپیده خانوم اگه هنوز امام زاده یا
حوالی اونجا هستی سریع برو ...برو تا یک ربع دیگه محمد حسین میرسه اون زمان میفهمه من
یدونستم چیزی نگفتم ..برو ودور شو از اونجا ...
انگار لرز نشست تو تموم وجودم ..سریع ایستادم وگفتم :کی میاد ...
یواش تر وخفه گفت :لعنتی برو یک ربع دیگه میرسه ...
کیفم رو برداشتم که گلنوش گفت :چی شده ..رنگ به رو نداری ..تند گفتم :کمکمکن نذار شوهرم
بیاد ..نه ..نه ..اصال باید من برم .....
سریع گفت :هی اروم باش ...جای نمیشه بری تو این رعد وبرق وبارون ..
.۴۰۱
پروانه های وصال
ولشون میکنند همین اطراف .. سری تکون دادم وگفتم :اسم من سپیده است ..میشه نگی خانوم جان .. لبخندی زد
یهو یادم امد ماشین جلوی امام زاده است .وای ببینه نابود میشم ..روبه گلنوش گفتم :خواهش
میکنم خواهری کن تا زمانی که برمیگردم واضب محممد منصورم باش ...
تند سوئیج رو برداشتم وکفش پوشیدم که گفت :بذار به سیاوش بگم ..
صداش رو نمی شنیدم فقط مهم اینه که برم ماشین رو گم گور کنم ...
با تموم توانی که داشتم فقط میدویدم وهر قطره بارون که رگباری وتند میومد حکم به تازیانه رو
داشت ..صدای رعد وبرق که بلند شد ناخوداگاه جیغ کشیدم ترس داشتم که نکنه خشک بشم
..لباسم مشکی وسر کوه بودم ..ازشدت تند رفتن .نزدیک بود زمین بخورم که ارنجم رو کسی
گرفت وگفت :هی خانوم نترس ...من همسر گلنوش هستم .....
محل ندادم با اینکه نفسی برای حرف نداشتم با هن هن گفتم :ممم ..ممنون ..
به ماشین که رسیدم ..سوارشدم که اونم از طرف دیگه ای نشست وگفت :چرا فرار میکنی
ازدستش ..
هیچ چیزی واسم مهم نبود ...هیرون نگاه کردم که ماشین رو کجا ببرم که دستی به موهای کامال
خیسش کشید وگفت :دور بزن ...
منگ نگاهش کردم که گفت :دور بزن دیگه ..
ماشین رو روشن کردم وبا سختی چون مسیرش از عرض کم بود دور زدم...یهو ماشین محمد
حسین ازجلوم امد ..زیر لب گفت :یا خدا ....
سرم رو بردم پایین که مرده با دستش فرمون رو گرفت وگفت :نزیک بود ماشین پرت شه تو دره
ها ...
تا رد شدن سریع پام رو گذاشتم روی گاز ..که یکم که جلوتر رفتیم سریع گفت :برو داخالین
فرعی ..برو ..مثل این که شوهرت متوجه شد خودتی...
داشتم سکته میکردم ..اب از سروروم میومد پایین ومثل چی میلرزیدم ...فقط به این فکر میکردم
که نمی خوام اون قاتل رو ببینم ودیونه شم ...
دستش رو اورد جلوم وگفت :هی االن وقت رفتن تو هپروت نیست گوش کن ..ببپیچ سمت راست
دیگه کامال تو جنگل بودیم که گفت :نگه دار ...
ماشین رو نگه داشتم ...بدون سرو صدا زدم زیر گریه ...که بازوم رو گرفت وگفت :بلندشو االن
وقتش نسیت باید ماشینت رو بپوشونی ..االن حتما یکم گیج شدن اما از روی رد الستیک ها که
روی خاک گلی هست میفهمن ..
پیاده شدم وبه خودم گفتم :سپیده وقتش نیست کم بیاری ..االن نه ...
کرده تند تند شاخه درخت کند وروی کاپوت میذاشت ...منم بااین که توانی نداشتم شاخه های که
تنه اش زیاد کلفت نبود میکندم ..اما اون با تبرش که خیلی کوچولو بود تند تند میکند ..تا دید نمی
تونم گفت :تو شاخه های جدا شده رو بچین روی ماشینت ...
تموم لباس هامون خیس بود ...اشکم اروم میومد ودر جوابش تند تند سر تکون دادم واز عقب
ماشین همه شاخه هارو چیدم ...مات بودم ..انگاری هیچ صدای رو نمی شنیدم ومهم االن واسم
این بود که به دست محمد حسین نیفتم ..تو دلم زار زدم وگفتم :خدا این موش وگربه بازی تا کی
؟؟..هرچی برگ بود رو تند تند میریختم روی ماشین ..لباس هام گلی بود وبرام هیچی مهم نبود
...حال خودمو نمی فهمیدم...تااین که دستم رو کشید ....نگاهش کردم که گفت :تو چرا هی مات
میشی ..بشین امدن ..
پشت ماشین نشستم وشروع کردم تو دلم به ایت الکرسی خوندن ..میلرزیدم از سرمای هوا نه
..ازسرمای که به دلم رخنه کرده بود ازاین که چقدر بیچاره ام ..خیره بودم به گلبرگ های پیچک
کنار درخت ...محمد حسینم واسه من نقش همین پیچک رو داشت که داشت با بال امدنش وهمش
دنبالم بودن خفه ام میکرد ...
صداشون امد که گفت :ارش ..بگو کدوم گوری رفته ...عوضی زن من کجاست؟؟..
صدای پوزخند واضحش رو هم من شنیدم که گفت :نمی دونم همین قدر میدونم که شماله ...اصال
زن توهست ..به من چه از کارو زندگی انداختی منو ..گمشو بگرد ببین کجاست ؟..
سرم رو گذاشتم روی شلوار خیس وگلی شده ام ویواش زار زدم که صداش امد که گفت کخاک
اینجا رو من الک میکنم تا پیداش کنم ..بعد داد زد :خــــیر پیش ..
ترسیده نگاه کردم به مد کنارم که یواش گفت :هیس ...دنبالم بیا ...
نیم خیز شد ونگاه کرد اون وررو که صدای پر عجز محمد حسین امد که یقه ارش رو گرفته بود
وگفت :ددیوانه میدونی کجاست وحرف نمی زنی ..بخدا دارم کم میارم من باید ببینمش ..
صدای ارش امد که گفت :چی میخوای از اون دختر ..همسر سابقش روزدی له کردی ...حاال امدی
اولدرم بولدرم میکنی ...تو ازم خواستی بگم کجاست که گفتم ..خودت دنبالش باش ..
داشتم به صورتش نگاه میکردم که ارش منو دید وابرو هاش رو داد باال وچشماش رو گرد کرد ..که
باعث شد محمد حسین برگرده ..واون مردک هم ناشیانه دستم رو بکشه .ببره پشت درختی ..
صدای قلبم رو دیگه داشتم واضح میشنیدم ..که محمد گفت :تو حس نکردی کسی باشه ...
محمد گفت :دیونه ام که شدی ...منم داری دیونه میکنی ..گمشو بریم...
۴۰۲
⬅️ از افلاطون پرسيدند :
شگفت انگيز ترين رفتار انسان چيست؟
⬅️ پاسخ داد: از كودكى ،براى بزرگ شدن عجله مى كند و سپس دلتنگ دوران كودكى خود مى شود.
⬅️ ابتدا براى كسب مال و ثروت از سلامتى خود مايه مى گذارد سپس براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج مى كند .
⬅️ طورى زندگى مى كند كه انگار هرگز نخواهد مرد و بعد طورى مى ميرد كه انگار هرگز زندگى نكرده است .
⬅️ آنقدر به آينده فكر مى كند كه متوجه از دست رفتن امروز خود نيست، در حالى كه زندگى گذشته يا آينده نيست،
⬅️ "زندگى همين حالاست" برنامه داشته باش ولی لحظه حال رو از دست نده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌱 بشارتی برای مومنین
🔹فضیلت عبادت در ایام غیبت حضرت ولی عصر (عج الله)
🎙آیت الله بهجت رحمت الله علیه
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸قشنگ ترین عشق
💫نگاه خداوند بر بندگان است
🌸هر کجا هستید به
💫به نگاه پر مهر خدا میسپارمتون
🌸الهی
💫مهـر؛ بركت؛ عشـق
🌸محبت و سلامتى
💫شادی و عاقبت بخیری
🌸هميشه همنشین شما باشند
🌸شبتون به نور خدا روشن
💫 شب بر شمـا خوش
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بسم الله النور
✨شروع هفته را
🌸با نام زیبایت آغاز میکنیم
✨ خـدایـا
🌸امـروز و این هفته
✨به زندگیمان بیش از پیش
🌸نور رحمت بی انتهایت را بتابان
✨الهی آمین
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســلام 🌸🍃
صبح آخرین شنبه سالتون
بخیـر و شـادمـانی🌸🍃
الهی زندگیتون
سرشار ازشکوفه های بهاری🌸🍃
آرزو میکنم
زیبـاترین لبخنــد
آشنای همیشگی لبتون باشه 🌸🍃
شـروع هفتـه تون پربرکت🌸🍃
🌸🍃
ســــ😍✋ــــلام
🌷 #صبح_زیباتون_بخیر ☕ 🌷😊
شروع هفته تون پُر برکت 🌷🍃
تنها چند روزتابهار🌷🍃
منم امروزازخدا💕
میخوام زندگیتون🌷🍃
مثل بهارزیبا🌷🍃
مثل بهارخوش عطر🌷🍃
مثل بهارپربرکت و 🌷🍃
مثل بهاردوست داشتنی باشه🌷🍃
🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌺 🍃
🌸ﺧـﺪﺍﻳﺎ 🙏
✨ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻣﺴﺎﻟﻢ،
🌸ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﺍَﺷﻜﻬﺎﻯ ﺍﻣﺴﺎﻟﻢ،
✨ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﺩﺭسهاﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻣﺴﺎﻟﻢ؛
🌸ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻳﺎﺩﻡ ﺩﺍﺩﻯ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ،
✨ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﺸﻪ..
🌸ﺧـﺪﺍﻳﺎ
✨ﻣﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﻗﻠﺐ ﺁﻧﻬﺎ
🌸ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮐﻨﻢ؛
✨ﺍﺯ ﺗﻮ تمنا دارم ﺩﺭ آخرین شنبه ۱۴۰١
🌸ﻣﺸﮑﻼﺗﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺳﺎﻥ،
✨ﺩﻋﺎﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ،
🌸ﻭ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮔﺮﺩﺍﻧﯽ...💖
آمیـــن یا رَبَّ الْعالَمین🌸
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸از خدا میخوام تو سالِ پیش رو،
قبل از هرکس و هرچیز فقط خودش کنارت باشه
دلتنگی هاتو ازت بگیره،
دستی بکشه به روی روح همیشه عاشقت💖
از خدا میخوام تو اوج گرفتاری
امیدت رو از دست ندی😇
تو اوج نداری ایمانتو از یاد نبری،
تو سراشیبی های تند زندگی ناخواسته،
آبرو و عزت کسی رو به زمین نزنی،
از خدا میخوام یه دل بزرگ بهت ببخشه💖
تا دست گیر مردمی باشی که با خودشونم غریبی میکنن🌸
از همون خدا میخوام تا کمکت کنه،
نیفتی تو گودال پر از اشتباه غفلت،
دروغ و قضاوت.
آخه آدما معمولا با همین چیزای به ظاهر کوچیکه
که میشکنن ترک برمیدارن.
از خدا میخوام خنده های از ته دل،
سلامتی،آرامش همیشگی،یه دوست داشتن
بااطمینان و امیدی بزرگ بهت ببخشه، 🌸🍃
اما از یادتم نره که زندگی با بخشش،
عشق و محبته که معنا پیدا میکنه💖🌸
#حاتمه_ابراهیم_زاده
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این چند روز باقیمانده
از ماه شعبان،
این دعا را زیاد بخوان
اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِي مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ
خدایا اگر در این ماه تا کنون ما را نبخشیده ای، پس در باقیمانده آن، ما را ببخش و بیامرز
امام رضا علیه السلام
عیون اخبار الرضا، ج٢، ص۵١
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفت سین آرزوهای نوروز امسال🌷
🌸سایه پدر و مادر بر سرتون
💖سلامتی جسم و جانتون
☘سرسبـزی خونه هاتون
♥️سخاوت دل هاتون
🌷سرنوشت زیبا در تقدیرتون
💐سبد سنبل تو نگاهتون
🍎سیب لبخند همیشه رو لباتون
پیشاپیش نوروز ۱۴۰٢ مبارک 🎊🌸
🌸🍃
🌼خوشبختی مکان و شرایط نیست
🍃احساسی است که باید آن را
🌼بلد شد شبیهِ غم، شادی، خشم و
🍃تمامِ احساس هایِ دیگر...
🌼برایِ غمگین نبودن،
🍃باید بخواهی که غمگین نباشی
🌼و برای خوشبخت بودن هم،
🍃باید بخواهی که خوشبخت باشی.
🌼گاهی قدم بزن، کتاب بخوان و
🍃موسیقیِ مورد علاقه ات راگوش کن
🌼خوشبختی، اتفاقی نیست که
🍃 بیفتد،یک حسِ نابِ درونی است،
🌼باید آن را ایجاد کرد
❄️❤️❄️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درسته اوضاع جهان
خیلی پریشونه
ولی بگو به هر کسی
اینو نمی دونه
خورشید پشت ابر نمی مونه
اگه یکدل باشیم؛ میاد
اگه واسه خدا پاشیم؛ میاد
اللهم عجل لولیک الفرج
✅ دو چیز انسان را نابود میکند :
1- مشغول بودن به گذشته
2- مشغول شدن به دیگران
✅ هر کس در گذشته بماند آینده را از دست میدهد و هر کس نگهبان رفتار دیگران باشد نصفی از آسایش و راحتی خود را از دست میدهد.
✅ بهترین انتقام در زندگی این است که به راه خودادامه دهید و اتفاقات بد را فراموش کنید.
✅ شاد بودن را سرمشق زندگی خود قرار دهید و مسیر زندگیتان را به زیبایی ترسیم کنید.
✅ یک ازدواجِ خوب از قانون ۳۰-۷۰ پیروی میکنه.
🌹 یعنی شخصی که باهاش ازدواج کردید هفتاد درصد از ویژگی های خوب مورد نظر شما رو داره و سی در صد از ویژگی هاش مورد پسند شما نیست.
🌹 این انتخاب شماست که روی اون هفتاد درصد تمرکز کنید و هر روز زندگیتون شادتر بشه.
🌹 یا روی اون سی درصد متمرکز بشید و انقد منفی ها رو ببینید که دیگه نقطه مثبتی وجود نداشته باشه.
🌹 واسه همینه که خوشبختی ساختنیه!!! این شمایید که انتخاب میکنید کدوم سمت برید.