eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨تارت گردویی✨ 🔹موادلازم: آرد. کره. تخم مرغ. وانیل. پودر شکر. پودر گردو. پودر دارچین. آرد نوشــجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨کباب تابه ایی✨ 🔹موادلازم: گوشت چرخ کرده. پیاز. ادویه. سبزی خشک. گوجه. فلفل دلمه ای. سیر. رب گوجه 📌حتما آب پياز رو بگيريد ابتدا حرارت زياد وبعد با شعله ملايم اجازه بديد كه بپزه 📌آبدار بودن سس كباب هم سليقه ايست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷۱.خلاصه قرآن؟ هرکاردلتون خواست نکنید،مطیع خدا باشید ۱۳۵ نساء،۵۹ نساء 🌷۲.بدترین صفت؟ لجبازی.۱۷۹ اعراف،۲۲و۵۵انفال 🌷۳.بهترین صفت،؟نصیحت پذیری.۱۸زمر 🌷۴.هدف آفرینش: لعلکم تفلحون.۱۳۰ آل عمران خوشبختی وسعادت دنیاوآخرت 🌷۵.نمازنخونیم چی میشه؟ زندگی خراب میشه.۱۲۴ طه شیطان به مامتصل میشه.۳۶زخرف 🌷۶.گناه کنیم چی میشه؟ قساوت قلب وتنفرازخدا.۸۱ بقره 🌷۷.امام زمان بیادچی میشه لوان اهل القری...۹۶ اعراف گشایش درهای نعمت ازآسمان وزمین 🌷۸.نتیجه گناه وکفران نعمت؟۱۱۲ نحل گرسنگی وترس 🌷۹.چه کنیم که بیاد؟ چجوریارش باشیم؟ ۴ نشانه یارانش.۴۱ حج برپایی نماز،دادن خمس وزکات امربه معروف و نهی ازمنکر کردن 🌷۱۰.روش امربه معروف.بازبان نرم اذهباالی فرعون انه طغی فقولا له قولا لینا.۴۴طه السلام علیک یاصاحب الزمان عجل الله فرجک 🌸🌺🌸
❇️شنیدن مناجات شیرین امام_زمان (علیه السلام) توسّط سیّد بن طاووس از ابن طاووس منقول است که او شنید در سحر در سرداب مقدّس از صاحب الامر (علیه السلام) که آن جناب می فرمود: «اللهم انّ شیعتنا خلقت من شعاع انوارنا وبقیّة طینتنا وقد فعلوا ذنوباً کثیرة اتّکالا علی حبّنا وولایتنا فان کانت ذنوبهم بینک وبینهم، فاصفح عنهم فقد رضینا وما کان منها فیما بینهم، فاصلح بینهم وقاصّ بها عن خمسنا وادخلهم الجنّة وزحزحهم عن النّار ولاتجمع بینهم وبین اعدائنا فی سخطک». 💫(یعنی: خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و بقیّه طینت ما خلق کرده ای، آنها گناهان زیادی به اتّکاء بر محبّت به ما و ولایت ما کرده اند، اگر گناهان آنها گناهی است که در ارتباط با تو است از آنها بگذر که ما را راضی کرده ای و آنچه از گناهان آنها در ارتباط با خودشان هست، خودت بین آنها را اصلاح کن و از خمسی که حقّ ما است به آنها بده تا راضی شوند وآنها را از آتش جهنّم نجات بده وآنها را با دشمنان ما در خشم و سخط خود جمع نفرما». 📗انیس العابدین # اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✨🌹✨ ✅ ⇩ همین ڪه گردی بر پیدا می شود یڪ《سبحان الله》بگویید آن گرد ڪنار می رود . هر وقت خطایی انجام دادید ‌《استغفرالله》بگویید که چارہ است. هر جا هم به شما رسید 《الحمدلله》بگویید چون شکرش را به جا آوردی گرد نمی گیرد . با این سه ذڪر باخدا صحبت ڪنید. صحبت ڪردن با خدا را از بین می برد ... " حاج اسماعیل دولابی " 🌸🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ_استوری | رهبر انقلاب: اگر بتوانید در درون جامعه‌‌ى خودتان تقوا و فضیلت و اخلاق و دین‌‌دارى و زهد و نزدیکى معنوى به خدا را در خود و دیگران تأمین کنید، پایه و قاعده‌‌ى ظهور ولىّ‌‌عصر (صلوات‌‌ الله ‌‌و سلامه ‌‌علیه) را مستحکم‌‌تر کرده‌‌اید. 🌼 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌼 دو کلام از آیت الله بهجت ره: کسانی که در خواب یا بیداری تشرّف حاصل نموده اند (محضر امام مهدی )، از ایشان شنیده اند: 👈«برای تعجیل فرج من زیاد دعا کنید» خود او (امام مهدی عج) در مسجد سهله و جمکران، در خواب یا بیداری در گوش افرادی از دوستانش بدون اینکه او را ببینند، فرموده است: «فرج من نزدیک است، دعا کنید بدا (تاخیر) حاصل نشود». 📚 کتاب در محضر بهجت ج۱ ص۱۱۸ و ص۱۰۸
🔺مغازه دار عراقی به خاطر ماه رمضان حساب دفتری مشتری هاش رو میسوزونه vs ▪️بعضی مغازه دارهای ما هم هر روز اجناس شون رو گرون تر میکنن تا بیشتر سود کنن... 🗣مهدی عباسیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی شنیدم ورود پراید و پیکان به کیش ممنوع شده اولش باورم نشد اما بعدش دیدم واقعیت داره!! مرتیکه تویی که میتونی جلوی پراید رو بگیری چرا جلوی ورود بی حیاهای بی حجاب رو نمیگیری؟! اولی قانونی نیست ولی برای دومی قانون هم داریم. یه کاری میکنن هرچی از دهنمون درمیاد بارشون کنیما 😑😑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطور نوجوانان را به مساجد جذب کنیم؟ چیزی که مذهبی‌ها خیلی باید بهش توجه کنند! 👤حجت‌الاسلام‌سعیددسمی
✨﷽✨ ✅داسـتان مـعـنوی ✍شخصی بود که چندان مقید به احکام شرعی نبود، ولی هر وقت در مسیرش به بیرق و پرچم مجالس عزاداری امام حسین علیه‌السّلام برمی‎خورد، به حضرت سلام می‎داد. آن شخص از دنیا رفت و در قیامت پرونده‎ی اعمالش را رسیدگی کردند و دیدند جهنّمی ‎تمام عیار است. لذا حکم صادر شد او را به جهنّم ببرند. ملائکه پرونده‎ی او را گرفتند و او را به سمت جهنّم بردند. در بین راه آن شخص بیرق امام حسین علیه‌السّلام را دید. محکم ایستاد و به ملائکه‎ای که او را می‎بردند گفت من در دنیا هیچ ‌‎وقت بدون سلام کردن از این بیرق‎ها رد نشدم و الآن هم باید بروم یک سلام بکنم، بعد با شما به جهنّم می‎آیم. ملائکه گفتند نمی‎شود، کار تو تمام است و باید به جهنّم بروی. تا این گفتگو بین آنها در گرفت، حضرت اباعبدالله علیه‌السّلام که پای آن بیرق ایستاده بودند یک نگاه به آنها کردند و با همین نگاه، آن شخص و ملائکه‎ی همراهش، خود را در حضور حضرت مشاهده کردند. حضرت فرمودند گفتگوی شما بر سر چه بود؟ ملائکه پرونده‎ی اعمال آن شخص را تقدیم حضرت کردند. حضرت نگاهی به آن کردند و به آن شخص فرمودند: این چیه؟ (یعنی چیز خوبی نیست) و پرونده را به ملائکه پس دادند. ملائکه هم راه افتادند تا آن شخص را به جهنّم ببرند امّا در بین راه متوجّه شدند که به سمت بهشت می‎روند خیلی تعجّب کردند! به پرونده‎ی آن شخص نگاه کردند، دیدند حضرت با همان نگاهشان زیر نامه‎ی اعمال آن شخص نوشته‎اند: یا مُبَدِّلَ السَّیِئاتِ الحَسَناتِ ای کسی که بدی‎ها را به خوبی تبدیل می‎کنی. ملائکه هم آن شخص را به بهشت بردند و تحویل دادند. 📚مصباح الهدی تٱلیف استاد مهدی طیّب ‌‌🌸🌺🌸
🕌مُعَوِّذَتَیْن از آن‌جا که دو سوره «ناس» و «فلق» با عبارت «قُلْ اَعوذُ» آغاز می‌شود و نام دیگر آن‌ها مُعَوّذه است، آنها را معوذتین یعنی دو معوذه می‌گویند. ابن شهر آشوب می‌گوید که در اکثر وارد شده : 🌸 پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه وآله)حسنین (علیهم السلام) را با دو سوره قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ تعویذ می‌کرد، به این سبب آن دو سوره را معوّذتین نامیدند. ✍ تعویذ ، به معنی پناه‌بردن به خداوند بزرگ است.  از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است: 👌 هر كس این دو را بخواند مانند این است كه همه كتاب های پیامبران الهی را قرائت كرده باشد. 📖 مجمع البیان ، ج ۱۰ 🌸🌺🌸
🌷آیت الله : خوب است انسان در هر کار خیری که پیش می‌آید و می‌تواند آن را انجام دهد، فرصت را مغتنم بشمارد و خود را از آن محروم ننماید؛ زیرا فردای به هر یک از آنها شدیداً محتاج خواهیم شد. 📚 در محضر بهجت، ج۱، ص۶۳
شیخ جعفر : 🔻درباره چگونگی به ساحت مقدس حضرت بقیة الله عج الله تعالی فرجه، نیز باید گفت علاوه‌ بر توجه مستمر به آن وجود مقدس، قاعده و روشی میان علمای بزرگ اخلاق بوده است؛ 🔸از جمله مرحوم آیت الله سید عبدالکریم کشمیری که بر آن تأکید داشتند و آن این که زمانی از اوقات شبانه‌ روز، به طور مشخص و منظم، برای توجه و توسل به ساحت قدسی آن حضرت اختصاص داده شود. 🔹برای این منظور، دستورالعمل‌ های مختلفی هست، از عبادات مؤثر در توسل و توجه به ساحت مقدس عج الله فرجه، نماز آن حضرت است. برخی علما و شیفتگان حضرت، آن را جزء برنامه ‌های روزانه خود می‌ دانسته ‌اند. دست کم خواندن این نماز هفته‌ ای یک بار در روز جمعه نباید فراموش شود. 🔸یکی از دستورهای مرحوم آیت الله سید عبدالکریم کشمیری برای توسل و توجه به ساحت مقدس حضرت ولی عصر، ذکر «المُستعانُ بِکَ یَابن الحسن» است. این ذکر برای استمداد و کمک‌ طلبی از ساحت مقدس حضرت بسیار ممتاز است. عدد این ذکر «570» بار است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#ولایت 33 💫✨ امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمودند: آیا می‌خواهید شما را از
34 ✔️ صلوات فرستادن در واقع "یه نوع " هست. ❤️💚 ابراز دوستی با اهل بیت و پیامبر (ص) باعث میشه که خدا از گناهانِ انسان بگذره. 🌷 صلوات یعنی ای پیامبر و اهل بیت بزرگوار، من با اظهار دوستی و نسبت به شما "میخوام دلتون رو به دست بیارم" تا خدا از من راضی بشه. 💖💞 ❣️ ممنونم از مهربانی و لطف شما..... 🌺
پروانه های وصال
میگفتن دوستش داشتم ..خب اون کجاست ؟؟زیر کلی خاک ..من پسرم رو دوست داشتم ..االن کجاست ؟؟قبرستون قطعه
میکنم که میمیرم الاقل بذار این دم اخر ...از چشات همه چی رو بگیرم ..توی لحظه ای خسته ای دلخوشی ..که تو بی نفسی منو میکشی ...کاش بهم دل خسته ام رو پس بدی ..یا به این قلب یخی تونفس بدی ....همه باورو ترسم ازاینه که بیاد روبه روم وبشینه غم درد چشمام ببینه ..بگه حال وروالش همینه ....گاهی میگذرم از همه دنیا ..مثل قایقی از دل دریا /کنار یک درخت نشستم وخواستم ادامه اش رو بخونم که صدای یک مرد امد که ادامه اش رو خوند ..لرزیدم .. که یک لحظه چشاتو ببندی ..بخندی ...اخرین نفس های وبی تو دارم حس میکنم که میمیرم ..الاقل بذار این دم اخر ..از چشات همه چی رو بگیرم ..توی لحظه ای خسته ای دلخوشی که تو بی نفسی منو میکشی ..کاش بهم خستهام رو پس بدی یا به قلب یخی تو نفس بدی ..... ساکت نگاهش کردم که خودش شروع کرد به دست زدن وگفت :تشویقم نمی کنی ؟؟.. لبخندی زدم وگفتم :ترسوندیم دیونه ... خندید وگفت :مرسی از تشویق هات ... بلندشدم وگفتم :خواهش می کنم .. امد جلوم وگفت :میدونی نتونستم فراموشت کنم ؟؟.. پوزخندی زدم وگفتم :فراموش میکنی محمد اقا ... دامن لباسم رو گرفتم باال تا از روی سنگ ها رد بشم که عصبی وبا حرص گفت :تنها اینجا هستی که چی بشه؟ ..میدونی از روزی که گفتی برو دقیقا منم امدم تو یک خونه تو همین نزدیکی ..همش میترسم بالی سرت بیاد ..مثل سگ پشیمونم که چرا طلاقت دادمخیره شدم به پرتو های خورشید که از البه الی درخت ها میتابید وگفتم :تو هیچ مسولیتی در قبال من نداری ..برو دنبال زندگی خودت ..بری متوجه میشی که میتونی فراموشم کنی ... عصبی برم گردونند وگفت :یک ماه رفتم متوجه شدم نمیشه ..همین حاال به زورم که شده می برمت ازاین جا .. صاف نگاه کردم تو چشماش وگفتم :داری خسته ام میکنی .. پوفی کرد که نفسش مستقیم خورد به صورتم ..نفسشم مثل همیشه بوی عطر شکالتی وگرمش رو گرفته بود ... کشیدم تو بغلش وگفت :پس میشه که دوست باشیم ؟؟هوم ؟؟.. سرمو گذاشتم روی شونه اش وگفتم :بله میشه .. محکم تر گرفتم وبا صدای که شاد شده بود گفت :پس بریم ابشار جواهر ده ..مطمئنا خوش میگذره ..راستی هیچ وقت نشده بود که بهت بگم این لباس های محلی خیلی بهت میاد .. لبخند زدم وتو دلم به این فکر کردم که مهم نیست که محمد حسین ارسن رو زده وشاید علت مرگش وجود ضرباتش بوده ..مهم نیست چون محمد منصوری نیست که نتونم با بزرگ شدنش نگاه کنم تو صورتش وبگم با کسی که بابات رو زده زندگی می کنیم وتو باید بهش بگی بابا ...من هیچی از ارسن یادم نبود جزهمون لحظه های اخر ...مهم نیست هیچی چون نگاه من نسبت بهش مثل یک دوسته زخم خورده است ...اصال اگه االن ارسن هم میبود چی میشد ؟؟..اگه متوجه میشد پسرمون مرده ..چیکار میکرد ؟؟... به محمد حسین نگاه کردم وگفتم :باشه واسه یک روز دیگه ...بریم خونه یک چیزی درست می کنم .. نگاهم کرد وگفت :باشه بریم ... راه افتادم سمت خونه وبه هزار سوالی که توذهنم بود درگیر شدم ...حاضر نبودم هیچ جایی رو با این روستا ..با اون امام زاده ..با اون خونه عوض کنم ... داخل شدم وبعد من هم محمد حسین وارد شد ..نگاه کردم به بوته های رز وگل های محمدی ....لبخندی به کوچولو هام زدم واز پله های چوبی رفتم بالاقالی پشمی سه در چهار وسط پهن شده بود یک اتاق که حمام اونجا بود ویک اشپز خونه نقلی تر ..بنظر خودم که همچین خونه ای واسه یک نفر هم زیاده ...چند تا از تخم مرغ های که گلنوش از قبل تر ها برام اورده بود در اوردم وماهیتابه ای کوچیک یک نفره ام رو که از یک وانتی که با خودش وسایل خونه میاورد خریده بودم رو گذاشتم روی گاز وبا روغن های محلی که بازم از گلنوش بود ریختم وتخم مرغ درست کردم با خرما ..سفره مربعی سفیدم رو پهن کردم ..محمد نشسته بود روی قالی وتکیه داده بود به پشتی که خودم خریده بودم از کسایی که بافته بودنشون وکامل درستشون کرده بودن ..دخترای همین روستا بودن فرش یا پشتی میبافتن ...نون های تافتونی رو که مامان گلنوش درست کرده بودم رو گذاشتم وسط سفره با دوغ وسبزی در اخرم ماهیتابه روگذاشتم وسط وگفتم :نمی دونستم میایی واگر نه یک چیزی یک دست باالتر ازاین درست میکردم .. لبخندی زد وگفت :دست گلت درد نکنه سپیده خانوم ..چند وقت بود که غذای حداقل خونه گی نخورده بودم ... لبخند یخی زدم که خودم پی میبردم به یخ بودنش وگفتم :نوش جان .. عاشق همین خونه ساده بودم ..بلند شدم وبه گل های حسن یوسفم که پشت پنجره بود اب دادم وگفتم :مامانم خوب بود ؟؟.. خیره شدم به مرغ ابی های توی حیاطم که گفت :برگرد سپیده .خیلی تنها شده ..روزی نیست که ۴۰۹
پروانه های وصال
میکنم که میمیرم الاقل بذار این دم اخر ...از چشات همه چی رو بگیرم ..توی لحظه ای خسته ای دلخوشی ..که
زنگ نزنه وحالت رو نپرسه ..التماسم میکنه که بگم تو کجایی ... پوزخندی زدم بعد از دوما تازه التماس میکنند ..یعنی بعد از دوماه متوجه شدن که من نیستم ونگران شدن که ادرس از محمد بپرسن؟ ...چطوره که همیشه میگن دوقلو ها خیلی نزدیکن بهم ..واال من وخواهرم مثل این که برعکس همه دوقلوه های عالم در امدیم ... سرم روتکیه دادم به پنجره چوبی ابی رنگم وچیزی نگفتم که درخونه رو زدن ..ببخشیدی به محمد گفتم ورفتم درروباز کردم ..گلنوش بود که همچنان اخم کرده بود وبا جدیت گفت :مامانم این عسل های طبیعی رو داد گفت بدم بهت وبعدشم هم بری اونجا دلشون واسهلبخندی زدم وگفتم :چرا توفکر اوردن یک بچه نیستی ..مطمئنا جفتتون توجه بیشتری پیدا میکنید به همه چیز .. لبخندی زد وگفت :تو فکرش هستم اما زوده ..دوماه بیشتر نگذشته بقیه میگن چقدر هل بودن اینا ... دراز کشیدم وگفتم :نمی خوام دخالت کنم اما جوری زندگی کن که خودت لذت ببری واسه خودت زندگی کن نه واسه حرف مردم ..میشه گفت ..یکم از زندگی منم با حرف مردم گذشته ..راستش از گذشته ام هیچی نمی دونم اما ازدواجم با محمد حسین بدون این که بدونم قبال ازدواج کرده بودم ومادرم ..بخاطر همین حرف مردم بود واین که مادرم راحت بشه که من ازدواج کرده ام خیلی چرت وپرت های دیگه ..اگر حس میکنی یک کاری باعث میشه بیشتر کیف کنی از زندگیت همون کارو بکن ..حرف مردم یک مدته اما سختی کشیدن زندگی واسه تو یک مدت طوالنیه ... نیشش باز تر شد وگفت :بنظرت سیاوش قبول میکنه ؟؟ لبخند زدم وگفتم :نمی دونم درموردش حرف بزن باهاش ..اصال بنظر من بی معنی که بگیم شما تازه باهم هستید ..میدونی مگر این که خود زن وشوهر فرصت بخوان وچیزای دیگه..واین که واسه با هم بودنشون که خلوتشون بهم نریزه واگر نه این که زوده چون دوماه اززندگیت گذشته بی معنیه ..البته اینا فقط نظر منه بازم هرطور که خودت وهمسرت میدونی ... با شوق گفت :وای سپیده تصورش خیلی نازه یک کوچولو تو دستات باشه .. زهر خندی زدم وخیره شدم به عکس محمدم وگفتم :فراتر از ناز بودنه .. سریع گفت:ببخشید من نمی خواستم .. سریع گفتم :ولش کن..کاری نداری همین جا بخوابیم باهم .. لبخند زد وگفت :نه کاری نیست .. یک بالیشت هم برای اون اوردم وانقدر حرف زدیم که خوابمون برد ... گل های رز قرمز رو برداشتم وحرکت کردم سمت خواب گاه ابدی اش ..یک ماه بود که من با این محیط بااین مردم زیر سنگ ها خو گرفته بودم وگل هارو گذاشتم رو سنگ قبرش وزل زدم به عکسش که روی سنگ قبر سیاه رنگ حکاکی کرده بودن ...کسی کنارم نشست وگفت :گاهی دوست داری زمان برگرده عقب وخیلی چیزا رو درست کنه ..اما جز این که بازم تکرار حوادث بشه چیزی نیست ..من یکبار برگشتم عقب ...خواستم درستش کنم ..خراب تر شد ...سخته اما بپذیر وباهاش کنار بیا ..هرروز زمزمه میکنی کاش برگرده عقب همه چی ..هیچی اون پشت نیست که بری .. من رفتم خبری نبود ..نخواه که برگردی که جهنمی بد در انتظارته ...مثل من واستم اما جهنم زمینی خدارو دیدم ... سر بلند کردم ببینم کی بود که دیدم کسی نبود ..یعنی داشت میرفت ....کاش میفهمیدم کی بود ؟ که یهو یک صورت که نمی شناختمش امد جلوم وگفت :منو یادت نمیاد ...دستم رو گرفت برد تو یک جای تاریک وگفت :یکی هی کمک میخواد ازتو برو ببین کیه ؟؟.. رفتم جلو بازم بابام بود که داشت عذاب میدید ...کسی که صداش شبیه همون صدای بود که برام تو قبرستون حرف زده بود امد نزدیک تر وگفت :برو جلوتر دیگه .. ترسیده برگشتم ببینم کیه ؟؟که داشت میرفت باز ومنم متوجه نشد کیه ؟؟..ترسیده از حالتی که بابام بود یک جیغ کشیدم که گفت :سپیده خوابی .چشم باز کن ... چشم باز کردم ونشست که دست گلنوش روی گونه وپیشونی ام نشست واین که :چیزی نیست خواب بوده .. اب دهن نداشته ام رو قورت دادم ..این مرد کی بود ؟..چقدر صداش واسم اشنا بود؟ ...وای بابام ..! لیوان ابی داد دستم ویکم ازش خوردم که گلنوش گفت :چی میدیدی ؟؟.. نگاهش کردم وگفتم :گلنوش یکی همیشه توقبرستون میاد یک چیزی رو بهم میگه اما هیچ وقت نشده چهره اش رو ببینم ..درست زمانی میاد که تو حال خراب روحیم هستم وحوصلحه هیچی ندارم ..صداش واسم اشناست ..اما نمی دونم کی هست ؟..االنم بابام رو دیدم که انگار وضعیت خوبی نداشت .. بغلم کرد وگفت :انشااهلل فردا میفهمی کی هست ..پاشو اذان شب رو گفتن ..نماز بخونیم بریم خونه مادر من ..بهتره تنها نباشی .... بلند شدم با گلنوش نماز رو خوندیم اما ذهنم همش پیش اون خواب وبابام بود .بلند شدم چادر رو گذاشتم روی دسته در که گلنوش گفت :گرفته نباش دیگه ... ۵۰۰
پروانه های وصال
زنگ نزنه وحالت رو نپرسه ..التماسم میکنه که بگم تو کجایی ... پوزخندی زدم بعد از دوما تازه التماس میک
لبخند زدم که گوشیم که سال تا ماه زنگ نمی خورد االن داشت خودکشی میکرد ..برش داشتم ..محمد حسین بود ..تماس رو وصل کردم که گفت :سالم ..کجایی تو ؟؟.. تعجب کرده گفتم :سالم ..کجا میخوام باشم ..خونه ام .چیزی شده ؟؟. مکثی کرد وگفت :نه خانومی برو به کارات برس .. مکث کردم که گفت :مامانت خیلی بی قراری میکرد هرچی هم باشه مادرته من ادرس دادم مجبوری االن فکر کنم با سارا ومجید داره میاد ..بخشید سپیده ..نمی دونه چقدر گریه کرد وقسمم داد ..فوقش امدن پذیرایی ازشوون بکن یکم حرف بزن بعدم میان میرن دیگه ... نمی خواستم ببینمشون ...مکث کردم وگفتم :بگو بهشون سپیده نیست توخونه اش وبیرون رفته ... تماس رو قطع کردم وگوشی رو کامال خاموش کردم به گلنوش نگاه کردم وگفتم :گلن جان یکم سرم درد میکنه انشااهلل فردا میریم خونه مامانت ..البته شما دوست داری برو .. نگاهم کرد وگفت :بذار مامانت اینا بیان ..شاید بگی چقدر فضوله که دخالت میکنه ..اما میدونم که به صالحته بذاربیان ..شاید ت فکر میکنی که فراموشت کردن ..شاید لحضه به لحضه به فکرت بودن اما یخاطر مسائلی نتونستن بیان ... روی طاقچه لب پنجره نشستم وگفتم :ببین یک مادر تو هرکاری اول اصل بچه رو قرار میده ..یعنی چه کاری بوده که تازه بعد از دوماه یادشون امده ازمن ...بدم میاد ازترحم ..من وسارا دوقلو هستیم اما شاید باور نکنی همیشه رنگ نگاهش ترحم بوده ودشمنی .. صاف زل زدم تو چشماش وگفتم :تاحاال شده مادرت بهت دروغ بگه فقط واسه حفظ ابرو وبحث همین حرف های مردم ..توروت گفته چقدر بدبخت وطالع سیاه هستی ...برو گلنوش جان ممنون از حرفات ... بغلم کرد وگفت :انشااهلل همه چی درست میشه ..خدا حافظ .. با رفتنش پوزخندی زدم به حال ترحم انگیز ورفتم توی حیاط ...مرغابی ها دیدنم بامزه امدن سمتم ..فراموش کرده بودم بهشون غذابدم ...ازگوشه حیاط جلشون غذارو ریختم وبا اب پاش گالی رزم رو اب دادم ....واروم گریه کردم نه واسه تنهای ..واسه این که دلم گرفته بود ..گاهی یک نفرتنهاست اما مشکلی نداره دلش پر نیست ..من لبریز شده غصه هام ...توتاریکی خونه رفتم سراغ جا نونی ..یکم نون برداشتم با ماست ...دوسه لقمه توتنهایی شبانه با خودم خوردم که صدای در زدن بلند شد ..لقمه ام گیر کرد تو گلوم .از زور بغض نمی تونستم قورتش بدم ..سعی کردم خودمو بزنم به نفهمیدن ..لقمه رو قورت دادم که صدای گریه مامان امد که گفت :سارا بچه ام یعنی کجاست ؟؟درباز نمی کنه .. اروم تر هق زدم که صدای سارا امد که گفت :مامان بس کن دیگه ..حتما بیرون رفته ..فعال بریم یک هتلی جایی تا فردا بیاییم ... تو دلم گفتم :خواهرم تو چرا دیگه ..دقیقا مشکلت با من سرچیه؟؟..تو که خوشبختی از همه لحاظ ... دراز کشیدم که صدای السیک های ماشین نشون داد که رفتن ...اشکام رو پاک کردم وانقدر تو کر وخیال غرق شدم که خوابم برد ... * سرم رو گذاشتم روی قبر کوچولوش وبه عادت همیشه باهاش حرف زدم ..که صدای یکی امد که گفت :داری بازم میخوای که باشه وهمه چی برگرده عقب ..توچی یدونی که اصرار داری ...حکمت هارو هیچ وقت انسان ها درک نمی کنند ..اگر یکم با چشم باز نگاه کنی به موضوع میفهمی یک حکمتی هست توی مرگ فرزندت بی تابی نکن ...منم مثل تو بیتاب یک چیزی بودم اما .......... بازم برام یکسری حرف زد وتا امدم ببینم کی هست ؟؟..دور تر از من داشت میرفت ..بلندشدم برم دنبالش که گمش کردم تو جمعیت عزادار های سیاه پوش ..... گیج ومات زده به اطراف نگاه میکردم که پیداش کنم ..اما هیچ کس نبود ...همه طرف میدویدم تا پیداش کنم ...که یکی از عزادار ها تنه زد بهم من با وسایلم افتادم ...بلند شدم ووسایلم رو جمع کردم .. از تی جنگل رفتم سمت خونه ام که متوجه حضور ماشین مامان شدم..سریع برگشتم وخواستم رد بشم که مامان گفت :سپیده خودتی ؟؟.. محل ندادم اروم اشکام امدن پایین ...اب دهنم رو قورت دادم وگفتم :نه خانوم .. سعی کردم عادی رفتار کنم ..که امد جلوم وگفت :من یعنی صدات رو نمی شناسم ؟..از مادرت فرار میکنی ؟؟..قربون این اشکات بشم منلبخند تلخی زدم وگفتم :خوش امدین ..بفرمایید .. با چشمای خیسش نگاهم کرد وگفت :نمی خواستی بیام ؟ببخشید مامان جان میریم راحت باشی ...نتونستم صاف وایستم ..محکم بغلش کردم وبابغض گفتم :خوش امدی مامانم .. دست کشید روی سرم وگفت :دلم برات خیلی تنگ بود ..چرا به هیچ کس چیزی نگفتی ..حتی من هم غریبه بودم .. جوابی نداشتم بدم ..میگفتم ازت انتظار نداشتم اوجوری رفتار کنید ..از دست شما ونگاهاتون زدم بیرون از اون خونه .. ۵۰۱
💓✨ آخـرین ساعات روز 🌻✨ سـال ١۴٠١ تون عـالی 🌺✨ آرزومنــدم 💓✨ پر رنگتـرین لبخنـدها 🌻✨ بر لبانتان و پرمهـرترین 🌺✨ نگاه بدرقه راهتـان 💓✨و پربـرکت ترین روز ها 🌻✨سهمتـون باشـه 💐 پیشاپیش عیدتون مبارک 💐 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پیش رو سالی برایت آرزو کردم 🌿به مِـهر 🌸سالِ پر لبخند را 🌿در قالب ابیاتِ شعر...! 🌸بهترینها عایِدَت گردد 🌿در این سالِ نکو..! 🌸سرخ باشدصورت تو 🌿جای زردی رنگ و رو..! 🌸خنده را پیوسته ایزد 🌿بر لبت جاری کند..! 🌸دست خود را لحظه لحظه 🌿همرَهَت یاری کند..! 🌸یاد کن در سال نو 🌿از دوستانی همچو من... 🌸با دو صد تبریک آوردم 🌿به پایان این سخن... 🌸سال خوشی براتون آرزومندم🌸 🌸🍃
سلام سلام بزرگواران یه کار فوق العاده براتون آوردم... یه ایده ی کار برای ظهور مولاجانمون صاحب الزمان😍😍 شما می تونید از این برگه کپی بگیرید و در هر ابعادی که دوست دارید تا دیر نشده بین عموم مردم پخش کنید خواهشا برای همه ی گروه ها و کانال ها و مخاطبین تون هم این ایده رو بفرستید که لبخند بیاریم امشب بر لب های مبارک حجت بن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف❤️