eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.3هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کیک چایی دارچین تخم مرغ چهار عدد آرد دو لیوان بکینگ پودر سه ق چ شکر یک و نیم‌ لیوان‌ چای دم کرده غلیظ سرد شده یک لیوان دارچین یک ق چ.(قابل حذف) وانیل نوک ق چ. روغن نصف لیوان ابتدا تخم مرغ و شکر و وانیل رو مدت پنج دقیقه با همز ن دستی یا چنگال میزنیم باید کاملا سفید رنگ و کشدار بشه بعد بهش روغن رو اضافه میکنیم و هم میزنیم بعد هم چایی و دارچین رو اضافه میکنیم و هم میزنیم بعد هم‌ مخلوط آرد و بکینگ پودر رو الک میکنیم‌ و اضافه و مخلوط میکنیم قالب کیک یا تابه رو خوب چرب کنید بعد کاملا آردپاشی کنید مایه کیک داخل قالب یا تابه می زاریم وش پخت روی گاز شعله پخش کن رو روی شعله متوسط مدت بیست دقیقه میزلریم گرم بشه بعد تابه رو روش میزلریم و روش میزلریم و مدت چهل و پنج دقیقه زمان میدیم بعد این زمان چک‌میکنیم با سیخ چوبی داخلش بزنید اگر تمیز بیرون اومد آماده است وگرنه باید باشه
•♥️🍃•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✨ 🌙چگونه به ثواب کسی که در راه خدا درخون خود غلطیده برسیم⁉️ 🌺حضرت صادق علیه السلام فرمودند: هیچ مؤمن روزه داری نیست که در هنگام خوردن سحری و افطارش سوره قدر را‌ بخواند، مگرآنکه بین این دو زمان ثواب کسی را خواهد داشت که در راه خدا در خون خود غلطیده باشد. 📚بحارالأنوار، ج97، ص344 ♥️ سلامتی‌امام‌زمان 🌹 『اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: 1⃣کسی که بر من یکبار صلوات بفرستد، خداوند ده بار بر او صلوات می فرستد. 0⃣1⃣و کسی که بر من ده صلوات بفرستد، خداوند بر او صد صلوات می فرستد. 0⃣0⃣1⃣کسی که بر من صد صلوات بفرستد، خداوند بر او هزار صلوات می فرستد. 0⃣0⃣0⃣1⃣و کسی که خداوند بر او هزار صلوات بفرستد، ابداً او را در آتش عذاب نمی کند. 📗بحار الأنوار ج۹۱ ص۶۳ میهمانی _ خدا 🌺🌸🌺
♥️🍃 🍃این روزها...🦋 👌ســعے ڪن مـــــدافع باشے♥️ ازنــفوذ شـیطان ✅شاید سخت تر از مدافع بودن مدافع قـــــــلب شدن باشد...🍂 🌺" الْقَـــــلْبُ حـــــَرَمُ اللَّه "ِ قــلب، خـــ❣ــداوند متعال است پس در او🌹 غیر او را ســـــاڪن نڪن‼️ 🌱 🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷️بوسه حجت‌الاسلام قاسمیان داور ویژه برنامه محفل بر دستان پینه بسته پدر نابغه قرآنی شرکت کننده در برنامه از شهرستان حاجی آباد_ استان خراسان جنوبی 🌺 المهدی ادرکنی❤ سلامتی امام زمان# صلوات🌹 《 اللهم عجل لولیک الفرج ♡》
🦋سیره شهید حاج قاسم سلیمانی در ماه مبارک رمضان.. 🌱در ماه رمضان، اگر زمان افطار به خانه می‌رسیدند، می‌گفتند برای راننده و محافظ‌ها افطار آماده کنید تا به خانه‌شان می‌رسند بتوانند کمی افطار کنند و گرسنه نمانند. 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی و زمان، معلم های شگفت انگیزی هستند. زندگی به ما می آموزد از زمان درست استفاده کنیم . و زمان به ما، ارزش زندگی کردن را می آموزد.
هواشناسی اعلام کرد ابرهای رحمت خدا درماه مبارک رمضان 24 ساعته ثانیه به ثانیه درحال باریدنند لطفا هرگونه چتر گناه را ازروی سرخودبردارید تادل وجانتان خیس باران لطف و رحمت الهی شود نماز و روزه هاتون قبول ...🙏
برعکس عمل کن! ده روز، به جای اینکه احساسِ یک آدم ضعیف و غمگین را داشته باشی، احساسِ یک انسانِ با اقتدار و قوی را داشته باش و از تهِ دل اقتدار و شادی را حس کن. + یعنی به خودم دروغ بگویم؟! چه فکر کنی ضعیف هستی و چه قوی، درهر دو صورت داری به خودت دروغ میگویی، پس چه بهتر که دروغِ با ارزشی باشد. + این کار چه سودی دارد؟! جهانت را به سمتِ آنچه که رفتار میکنی سوق میدهد... 👤کارلوس کاستاندا 📓سفر به دیگر سو 🌸🌺🌸
🍊پرتقال ارزان در پاریس، برای خرید به بازار رفتم و دیدم که آن روز پرتقال از همیشه ارزان‌تر است. تصمیم گرفتم برای چند روز پرتقال ارزان تهیه کنم، هنگامی که فهرست را خدمت امام خمینی (ره) دادم، پرسیدند: این همه پرتقال را برای چه خریده‌اید؟ عرض کردم: ارزان بود. خواستم برای چند روزی داشته باشیم. فرمودند: می‌روید و اضافه را پس می‌دهید، ما این قدر پرتقال نیاز نداریم. شما با این کار دو گناه کردید، یکی اینکه چیزی را که نیاز نداشتیم خریدید، دیگر اینکه عده‌ای را از خریدن پرتقال ارزان محروم کردید. عرض کردم: اینجا کارها با کامپیوتر انجام می‌شود و پس گرفتن جنس خیلی دشوار است... فرمودند: پس پرتقال‌ها را پوست می‌گیرید و پرپر می‌کنید و شب موقعی که مردم برای نماز می‌آیند، تعارف می‌کنید تا همه بخورند. شاید به این نحو خدا از سر تقصیرات شما بگذرد! 🌸🌺🌸
🔸يه فلج قطع نخاعى از خواب كه بيدار میشه منتظره يک نفر بيدار بشه، سرش منت بذاره و ببرتش دستشويى و حمام و كاراى ديگه شو انجام بده. ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار ديگه خودش بتونه راه بره و كاراشو انجام بده. يه نابينا از خواب كه بيدار ميشه و وسایل و محیط اطرافش رو نمیبینه. ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار فقط يكروز بتونه نزديكانش و عزيزانش و آسمون و و زندگى رو با چشماش ببينه. 🔸يه بيمار سرطانى دلش ميخواد خوب بشه و بدون شيمى درمانى و مسكن هاى قوى زندگى كنه و درد نكشه. يه كر و لال آرزوشه بشنوه بتونه با زبونش حرف بزنه. يه بيمار تنفسى دلش ميخواد امروز رو بتونه بدون كپسول اكسيزن نفس بكشه. يه معتاد در عذاب، آرزوى بيست و چهار ساعت پاكى رو داره. 🔸الآن مشكلت چيه دوست من؟ دستتو ببر بالا و از ته قلبت كن که از قدیم گفتن شکر نعمت نعمتت افزون کند. کفر نعمت از کفت بیرون کند. با تمام وجودت از نعمتايى كه خدا بهت داده استفاده كن تو خيلى خيلى خيلى ، غر نزن، ناشكرى نكن. 🌸🌺🌸
پروانه های وصال
#ولایت 40 ⭕️ خیلی بد هست که یه حرفی رو که آدم میتونه با عمق معرفتیِ خودش بفهمه ولی بخواد با جنایت
41 🌺 امام صادق (ع) می‌فرماید: ✨«در روز قیامت خدا به بعضی‌ها نگاه نمی‌کند و با آن‌ها حرف نمی‌زند ، اینها سه گروه هستند : ⭕️1⃣ کسانی که جایگاه امامت را غصب کرده‌اند. 🚫2⃣ کسانی که در مقابل اولیاء خدا ایستاد‌ه‌اند و یا جنگیده‌اند. ⚔🗡 ⭕️3⃣ کسانی که برای دو گروه اول «یک ذره سهم از اسلام» قائل شده‌اند.... { ثَلَاثَةٌ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ مَنِ ادَّعَى إِمَامَةً مِنَ اللَّهِ لَیْسَتْ لَهُ وَ مَنْ جَحَدَ إِمَاماً مِنَ اللَّهِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لَهُمَا فِی الْإِسْلَامِ نَصِیباً } ✨ 📚 اصول کافی/ ج۲ ، ص ۲۰۰ ✅ برای این سه گروه بدترین عذاب ها هست. حالا گروه اول و دوم رو میشه حق داد اما گروه سوم واقعا بدبختند...🔥🔥🔥 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دم این روحانی گرم ! چقدر با وقار و با شخصیت جواب این هوچی گری ها رو داد ! دم از آزادی بیان و احترام به حقوق یک دیگر میزنن اما تا یه مخالف میبینن مثل یه لاشخور بهش حمله میکنن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 ارتباط صمیمی مردم و روحانیت👌 🔻 پیام به مصی علینژاد😂 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴صحبت‌های جالب کارشناس شبکه خبر درباره مهار تورم و رشد تولید با شکستن آقایی دلار 🔹بسیار مهم تا انتها ببینید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ نابغه‌ای که در برنامه «محفل» با تسلط کامل بر تمام صفحات قرآن باعث تحیر همه شد..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اجرای بی نظیر ، زیبا و عالی به زبان شیرین فارسی اسما زیبای خداوند را تا حالا فقط عربی شنیدیم... حالا به زبان شیرین فارسی بشنويم.... لطفا منتشر فرمائید تا همه در این ماه مبارک رمضان لذت ببرند التماس دعای زیاد🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
با خنده گفتم :یک چیزی کم داری؟ .. با اخمش پررنگ تر شد وگفت :درست حرف بزن .. خندیدم وگفتم :خوب مرتی
تو چشمام رو پاک کردم وگفتم :طاها خفه شدم از خنده ... خندید وگفت :از کی تاحاال با خنده خفه میشن ؟؟.. مشت زدم توبازوش واروم خندیدم ..از بس خندیده بودم کل ماهیچه های صورتم درد گرفته بود...که باز جدی گفت :اما این که شوخی بود اما جدی بخوری رگ سگی بودنم بد میزنه باال .. حرفی نزدم که راه انداخت ماشین رو وگفت :جوجه چی میخوای بدونی از خکد ءذشته ۷۰۰
پروانه های وصال
تو چشمام رو پاک کردم وگفتم :طاها خفه شدم از خنده ... خندید وگفت :از کی تاحاال با خنده خفه میشن ؟؟..
نمی دونستم بگم یانه؟ ..دلو زدم به دریا وگفتم:از موقع حامله بودنم ..عکسی یا فیلمی هست ؟؟..یعنی زمان به دنیا امدنش .. صورتش تو هم شد ..مکثی کرد وگفت :اره هست .. بعد محکم چشماش رو فشار داد ..سریع گفتم :چی شدی ؟؟خوبی ؟؟.. لبخندی زد وگفت :باورت میشه من با بیمارستان هماهنگ کرده بودم موقع به دنیا امدن محمد رو فیلم بگیرن خودشون ..اما نکه خودم فریادهات رو شنیده بودم ...ببین اصال یکبارم نگاه نکردمش خودم وبه تو هم اصال وجود همچین چیزی رو نگفتم که هی بخوای ببینیش وحال منو خراب ...به حدی حالت بد بود که خودت متوجه این موضوع نشده بودی ... شیطون نگاهم کرد وگفت :دور بچه رو تا چند سال اینده خط قرمز بکش به دو دلیل ..یکی این که من نمی خوام چون ... دیدم داره باز فاز منفی میره اخم کردم واونم بامزه ازتواینه به عقب که کسی نبود نگاه کرد وگفت :شما گوشاتون رو بگیرین ..میخواهیم اختالط کنم با زنم ..متوجه هستین بازنم ... خندیدم زنم رو با حرص میگفت که ادامه داد :دومینش هم این که نمی خوام سختی کشیدنت رو ببینم ..یکبار بود برا هفت پشتم بسه ..خودت باش کافیه ..اون موقع هم حامله ات کردم چون نمی خواستم که ازپیشم بری .. عجب موذی بود ها ... مکثی کردم وگفتم :طاها یک چیزی رو بگم ؟.. بامزه خم شد سمتم وگفت :چون تویی دوچیز بگو.. لبخندی زدم وگفتم :خیلی دوست دارم .. نیشش تا بنا گوش باز شد وگفت :بعد از دوست دارم یک کار شیرین هم میکردی قبال ها .. گنگ نگاهش کردم که خندید واشاره کرد به صورتش .. خندیدم وگفتم :زشته بی تربیت ..عقب مسافر نشسته ..مگه خودت نگفتی ساکت باشن ... بلند خندید وگفت :اززبون کم نیاری یک وقت ..ابرو دادم باال وگفتم :خیالت راحت ..نه اصال .. *** ساعت نزدیک های 21شب شده بود که طاها نگه داشت وگفت :چی میخوری شام بگیرم ؟.. مکثی کردم وگفتم :جوجه کباب .. گونه ام رو بوسید وگفت :صبرکنی میام ... تا پیاده شد ..چشمام رو بستم وخداروشکر کردم واسه این حس خوش بختی که داشتم ...با صدای گوشیم چشم باز کردم ..به شماره نگاه کردم محمد حسین بود ..جواب دادم که صدای گرفته اش امد که گفت :تبریک میگم خانوم .. صدای گرفته اش حالمو گرفت وگفتم :اول سالم بعد کالم .سالم خسته نباشی ..... بازم با مکث گفت :خسته ام ..خیلی زیاد ...چطوری بنظرت رفعش کنم.. لب گزیدم ..نمی دونستم واقعا چی باید بگم ...طاها انتخاب دلم بود ..حرف قلبم بود ...اروم گفتم :یک دوش ابگرم بگیر وبخواب .. با حرص گفت :اگه روح خسته باشه؟ ..اگه قلبت خسته باشه از تپیدن ؟ چشم بستم وموندم چی جواب بدم که گفت :میخندی برام ؟؟.. یک قطره اشک سر خورد رو گونه ام وبا بغض گفتم :به چی بخندم ؟.. بازم با حرص گفت :به حال من .. دیگه شمار اشکام از دستم در رفت ..گفتم :محمد .. سریع گفت :جان محمد .ببین انشااهلل خوشبخت باشی باهاش ..هرزمان مشکلی بود بهم بگو ..همچنان رفیقت هستم ها ...مطمئن باش حسابی مراقبت میمونم .. با بغض ادا مه دادم :می بخشی ؟ گرفته خندید وگفت :کاری نکردی ببخشم ارزوم خوشبختیت بود ..چه درکنار خودم که یک عمر تو حسرتش میمونم چه درکنار طاها ..توبخند ...خوش حال باش ..ما هم میگذرونیمدیگه نتونستم خوددار بمونم هق هقم بلند شد که گفت :واسه کی داری گریه میکنی طاها چیزیش شده ؟ سریع گفتم :نه .. _خودت حالت بده ؟ خفه گفتم :نه .. با داد گفت :واسه کی داری حرومشون میکنی هان ؟...اگه واسه منه که لعنت به من که زنگ زدم ... جوابی نداشتم که بدم ... با خشم گفت :گریه نکن زنگ نزدم که ...لعنت به من .. بعد صدای بوق ممتد بود .. صداش بغض داشت ...کاش هیچ وقت توزندگیم نبود ..محمد رو دوست داشتم اما نه به عنوان همسر ..قلبم قبولش نکرد ..عقلم گفت نه ..اما این حالش ..خودمو مقصر میدونم ...تماس محمد رو پاک کردم واشکام رو هم همین طور میباریدن ..دست من نبود ... دلم هوای مامانم رو کرد همون مامانی که مدرک مرگ منو درست کرده بود با خواهرم که سهمی از ارث نداشته باشم ..همون مامانی که کم مهری میکرد اما به وقتش بهترین بود .مثل شمال که واقعی بود گریه کردنش برام ... صورتم رو تو دستام گرفتم که طاها نشست ونگران گفت :چت شده ؟؟..سپیده جان ؟.. از پشت چشمای دید تارشده واسه اشکام گفتم :میبریم پیش مامانم ؟؟.. دقیق نگاهم کرد وزیر لب گفت :اون مادر چی داره که ولش نمی کنی ؟...چقدر سراغت رو میگیره که تو باز براش بال بال میکنی ...الیق .. سریع گفتم :به مادر من توهین نمی کنی ها .. پیشونیم رو بوسید وگفت :نه عمرم ..اما میدونی که نیستن ..با سارا رفتن کیش ..میخوای ببرمت ۷۰۱
پروانه های وصال
نمی دونستم بگم یانه؟ ..دلو زدم به دریا وگفتم:از موقع حامله بودنم ..عکسی یا فیلمی هست ؟؟..یعنی زمان
اونجا سرمو گذاشتم رو شونه اش وگفتم :نه نمی خوام زیر لب زمزمه کرد :کاش نمی رفتم ..چی شد یهو؟ .. سربلند کردم نگاهش کردم وگفتم :ببخشید نمی خواستم ناراحتت کنم .. دقیق کشیدم رو پای خودش نشوندم وگفت :ناراحت؟؟!! ..حالمو جدی خراب میکنی ..مطمئنا بهانه مامان یکمش بوده ..مگه نه ؟؟... یک نفس عمیق کشیدم وگفتم :نه...طاها خیلی دوست دارم .. سرمو روسینه اش گذاشتم که روسرمو بوسه بارون کرد ومحکم گرفتم تو اغوشش .... **** از پنچره به اسمون ابی نگاه میکردم که کنار مردم ..داشتم میرفتم سمت حرم ..تازه رسیده بودیم ..طاها حتی نذاشت وسایل برداریم ازدیشب تا حاال یک کله امد تا االن که ساعت 1صبحه ورسیدیم مشهد ..چشماش قرمز شده بود ....از چادر فروشی های دور حرم یک چادر مشکی اماده خریدم ..ازاین مدل کش دارها بود ..تو اتاق پروجلوی اینه قدیش ایستاده بودم وخودمو برنداز میکردم که گوشیم زنگ خورد ..محمد حسین بود ..تماس رو وصل کردم که گفت :فقط زنگ زدم بگم خوشبخت باشی دفعه قبل گفته بودم ؟؟نه فکر نکنم ... .. دلم تنگه صداته اما حرفی نزن ...چیزی نمی خوادبگی ..مهم خوشبختیته بانو ....امدم جواب بدم که قطع کرد که از پشت سر گفت :ماه شدی ... لبخندی زدم وفکر محمد حسین رو زدم کنار ..مهم االن همسرم بود مَرد زندگی من طاهایی بود که گفته بودبهش بگم مثل قدیم طاها .... ..خب پس مورد تایید اقامون بود ..بالبخند برگشتم به پشت سرم ..حضور خانوم فروشنده رو نادید گرفتم ..ودر باز اتاق پرو هم باعث میشد به اون طرف دید نداشته باشه ..رو انگشت های پا بلند شدم وچشمای قرمز شده از خسته گیش رو بوسیدم ..خانومه ریز خندید ورفت ومنم دوباره چشماش رو بوسیدم وگفتم :اقا مون خیلی خسته است نه ؟؟.. با لبخند نادر خوشگلی گفت :االن در رفت ... با لبخند از مغازه بیرون امدیم تا چشمم به گند طالیی رنگ افتاد همزمان باهم سالم دادیم به اقا وقدم تند کردیم که طاها گفت :این که االن مسلمونم ..این که االن تو اینجای معنویم مدیون حاج محمدم ..یکی از دوستای پدرت بود ..انقدر با من سرکله زد وسوال های مطرح کرد که نتونستمجوابی پیدا کنم که قانع کننده باشه حتی واسه خودم ..چه برسه به حاج محمد ..در عوض اون انقدر برام گفت ..هرسوالی رو که میپرسیدم از خدا ودین اسالم انقدر جالب توضیح میداد که کم میاوردم ..تو همین یک هفته ای که توشرکت بابات بودم این اتفاق شیرین برام افتاد ..تا قبلش شاکی بود از مرگ پسرمون اما شاید یک حکمتی بود .... ساکت داشتم به حرفاش گوش میدادم ..حس خیلی خوبی رو داشتم ...ارامش روحی خاصی ...یک ماه ازاون روز میگذشت که رفته بودم شرکت ..مامان وسارا رو هم اصال ندیده بودم ..اصال هیچی واسم مهم نبود ..دستمو دور بازوش حلقه کردم ونامحسوس بازوی ورزیده اش رو بوسیدم که دستی به گردنش کشید بامزه گفت :الاله اال اهلل ..ببین جوجه کاری میکنی که خودت اذیت شی بعدش .. خندیدم وگفتم :اقا حنات دیگه رنگی نداره بی خودی رجز نخون ... سرخوش خندیدوچشمکی زد ورفت سمت بازرسی ورودی حرم قسمت مردونه ومنم رفتم قسمت زنونه ... باهم.. کنار هم ..هم قدم باهم ..شونه به شونه هم ..خیره به اون گنبد طالیی پر ارامش ..در حالی که تموم حس خوب وخوشبختی االنم رو با اشکی که به زاللی احساسم بود می ریختم وسپاس گذاری میکردم از خدا واسه این ارامش وخوشبختی در کنار مَردم طاهای من ..همزمان با طلوع خورشید وخیره به اون گنبد طال زندگی دوباره ای رو باهاش شروع کردم ...شروعی دوباره ............ پایان نجوا تموم شد اما من دست از سر شما که بر نمی دارم ..مثل رمان های قبل که دلم تنگه برا شخصیتاش ..دلم واسه همه شخصیت هام تنگ میشه ..... ۷۰۲