لاالهالاالله ۷.mp3
16.56M
مجموعه صوتی #لاالهالاالله ۷
#استاد_شجاعی
#استاد_صفایی_حائری
تکلیف دل که مشخص شد،
درب قلب که باز شد،
آدمی عاشق که شد،
حال و روزش تغییر میکند!
شرح حال کسی که به مقام عشق رسیده، چگونه است؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جشن تولد دختر بدحجاب در
غسالخانه.
حتما کلیپ نگاه کنید ،شاید فرصتی نباشد اگر بیراهه رفتیم برگردیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 احکام به زبان ساده و بیان طنز
قسمت اول: آموزش وضو
قسمت دوم: موانع وضو
آیا خالکوبی مانع وضو هستش؟
میزان آب برای مصرف وضو وغسل چقدر باید باشه؟ کِرِم پوست، مانع وضو هستش؟
درعین ساده بودن خیلی نکات خوبی گفته میشه.
#پست_احکام (قسمت ۳ و ۴)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از بازیکنان بسکتبال در آمریکا روزه ست..
ببینید رفقاش چه شوخی باهاش میکنند..
حقا که همتون یزیدید😁😁✋
پروانه های وصال
#ولایت 43 ✅ راه اینکه جهنمِ جاودانه رو باور کنیم و کمر به جهاد با دشمنان ببندیم و راه اینکه #انقل
#ولایت 44
✅🔷 گفتیم که "سعادتمند شدن در گرو مخالفت با هوای نفسه."
"مخالفت با هوای نفس هم در گروِ دستور گرفتن از پروردگار عالم" هست
و "پذیرش صادقانۀ امر خدا هم در گروِ پذیرش فرمان ولایت" هست. 👌
🔸خب حالا این ولایت کار رو سخت کرده یا آسون؟
⭕️👈 برای بعضی ها که "پر از تکبّر" هستن کار رو سخت میکنه
اما برای کسی که #متواضع باشه آسونه🌹✅
🌷 «رفتن در راه حق آسونه و برای همین هم اگه کسی این راه رو نرفت خیلی باید پست و رذل باشه.....
واقعا مستحقّ جهنم هست...»🔥🔥🔥
🌺 در روایت میفرماید کسی که تکبر داشته باشه حتی بوی بهشت هم به مشامش نمیرسه...🚫
🌹 عزیز دلم! تکبرت رو بزن تا دینداری برات آسون بشه...😊
❤️
این داستان در مورد زندگی دو انسانه، فاطمه و سهیل، یکی سجاده نشین و دیگری باز، این دو به شدت عاشق همند، با هم ازدواج کردند و با وجود تفاوت دید و رفتارشون تلاش می کنند که زندگی عاشقانشون رو حفظ کنند، اما این کار خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکرش رو می کردند، خیلی تلاش می کنند، اما این که به نتیجه می رسند یا نه… آیا صبرشون می تونه عشقشون رو حفظ کنه؟ آیا عشق ارزش این همه سختی کشیدن رو داره؟…
پروانه های وصال
این داستان در مورد زندگی دو انسانه، فاطمه و سهیل، یکی سجاده نشین و دیگری باز، این دو به شدت عاشق همن
به نام خالق زیبایی عشق
روپوش سفیدمو توی کمدم گذاشتم و کیفمو برداشتم... از در اتاق بیرون زدم.
برای سرپرستار که بهم خسته نباشید میگفت سری تکون دادم و از بیمارستان بیرون اومدم....
نفس عمیقی از هوای سرد بهمن ماه کشیدمو سوار ماشین شدم...
خوشحال بودم از اینکه امروز هم مثل هر روز بابت داشتن علمم چند نفر رو به زندگی
برگردوندم... یه عمل قلب باز، چند تا آنژیو و بالن...
اینم از کار امروزم...
بی توجه به هیاهو و شوری که توی خیابون ها بود، راه خودمو پیش گرفته بودم...
لباس قرمز رنگم تضاد داشت با تمام پارچه سیاه هایی که سطح شهر رو پوشونده بودن....
صدای آهنگ مورد عالقم، گم شده بود توی صدای دسته های سینه زنی که راهو بند آورده
بودن...
حسابی کفری شده بودم از دست تکیه های بیخودی که مردمو دور خودشون جمع کرده بودن
و از هر کدومشون صدایی بلند بود...
بوی تند اسپندی که به توی ماشین هم سرایت کرده بود، حالمو بهم میزد...
پسر جوونی با سینی چای یکبار مصرفش کنار ماشینم اومد و تعارف زد....
پسر: بفرمایین...
با بد خُلقی اخم هامو توی هم کشیدم و شیشه رو بالا دادم، با خودم غر زدم...
مسخرشو درآوردن.... دیوونن اینا....!!!
چایی داره میده، انگار فقط آبه زرده....
چای باید شرابی باشه، اونم توی فنجون کریستالی پایه دار....
از سر موندن توی ترافیک و بیکاری شروع کردم خوندن روی پارچه سیاه ها....
کاری جز این نبود انگار....
با چشم میخوندم.....
" باز این چه شورش است که در خلق عالم است...
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است...
حور و ملک بر آدمیان ندبه می کنند....
گویا عزای اشرف اوالد آدم است....
این کشته ی فتاده به هامون حسین توست...
این صید دست و پا زده در خون حسین توست..
به دسته ی سینه زنی خیره شدم...
چقدر با شور زنجیر به سینه هاشون میزدن...."
با چه زحمتی عَلَم بزرگی رو به دوش میکشیدن....
شونه باال انداختم و برای دیوونگیشون دعا کردم....!!!!!
متنی که پشت شیشه ی ماشین جلوییم بود، مطمئنم کرد این آدما دیوونن....
"دیوونه ی اربابم حسینم...."
و باز پرده ی سیاهی که چشم هام بی اراده میخوندنش....
" این حسین کیست که عالم همه دیووانه ی اوست..."
این چه شمعی است که جان ها همه پروانه ی اوست...
همینطور که از فرصت استفاده میکردمو از راهی که موقتا باز شده بود با سرعت عبور میکردم
با خودم فکر کردم..
واقعا کیه این حسین که مردم اینجوری واسش به سر و سینشون می زنن؟؟!!!
ینی انقدر مهمه واقعا..... !!!!!
جلوی پاتوق همیشگیمون پارک کردم و پیاده شدم...
دیر کرده بودم انگار که همه با دیدنم خوشحال شدن....
توی پاتوقی که همه مثل خودم بودن، هوای سنگین بیرون کمتر خودشو نشون میداد...
به سمت میز بچه ها رفتم و نشستم...
چشم چرخوندم و نگاهمو روی دخترهایی که برای بودن با من، برای یه ساعت دعواشون شده
بود و باهم کل کل و شرط بندی میکردن نگاه کردم... !!!
یکی از یکی عجیب تر بود و بیشتر تالش کرده بود برای جلب کردن نظرم...
همشون بی برو برگرد این جمله رو می گفتن...
امشب دیگه نوبت منه دکتر هامون....
بی حرف قهومو سر کشیدم و پا روی پا انداختم....
دلم هیچ کدومشونو نمیخواست....!!!
نه اینکه بد باشن، نه همگی داف بودن و وسوسه انگیز....
اما حال من بد بود و دلم بیخودی بیقراری میکرد....
اون شب انگار یه چیزیم شده بود....گوشیمو از روی میز برداشتم و با کالفگی بلند شدم....
همینطور که پالتو چرممو روی دستم جابجا میکردم گفتم:
- بیخودی دعوا نکنین، امشب حوصله ی هیچکدومتونو ندارم....!!! میخوام تنها باشم...
خیلی زود برگشتم توی ماشین و سرمو گذاشتم روی فرمون....
خودمم تعجب میکردم از حالم، منی که همیشه با شوق برای گزینه های هرشبم لباس
میپوشیدمو میاومدم...
پس حاال چرا بیخیال همشون میخواستم تنها باشم؟؟؟!!!!
بی هدف به سمت خیابون اصلی رفتم...
دوباره تکیه و نذری و دسته ها و مداحی ها....
دوباره موندن توی ترافیک و دوباره....
برای اولین بار از پوشیدن لباس قرمزم خجالت کشیدم، وقتی دیدم همه مشکی پوشیدن و شال
عزا به سینه دارن...
شاید اگه زودتر میفهمیدم شب تاسوعاست یه رنگ دیگه میپوشیدم....!!!!
شاید زیاد تفاوت نداشت، مثال سفید یا صورتی اما دیگه قرمز نبود...!!!!
ناخودآگاه دستم به سمت ضبط رفت و صدای آهنگ کم شد...
منکر این قضیه نمیشم که محیط سنگین اون شب حالمو بد کرده بود و روم تأثیر گذاشته
بود.... و تأثیرش اونقدر بود که من بیخیال اون همه حوریه بشم...!!!
از دست خودم حرص خوردم، چرا باید امشبمو خراب میکردم؟؟؟
۱
پروانه های وصال
به نام خالق زیبایی عشق روپوش سفیدمو توی کمدم گذاشتم و کیفمو برداشتم... از در اتاق بیرون زدم. برای
با دیدن دختری که چادر مشکی پوشیده بود و توی اون سرما به خودش میلرزید وسوسه
شدم.......
تجربهی یه دختر چادری، میتونه جالب باشه....!
تجربه ای که تا حاال نداشتم و حتی بهش فکر هم نکرده بودم...
اصال زیر چادرش چه شکلیه؟؟؟
یعنی به اندازه ی بقیهی دخترا جذابیت داره؟؟؟؟
اصال اینام ناز و کرشمه بلدن؟؟؟؟
یا فقط بلدن یه پارچه سیاه بندازن روی سرشون و باهاش صورتشونو بپوشونن؟؟؟
اصال اینا واسه ظاهرشون خرجی هم میکنن؟؟؟
مثال لوازم آرایش و الک میدونن چیه؟؟؟؟
اپیالسیون و مانکیو چطور؟؟؟
اینام کیف و کفش مارک دستشون میگیرن یا از دیوار مهربانی لباس بر میدارن؟؟؟!!!!
پوزخند زدم....
همینطور که انگشت اشارمو روی لب هام میکشیدم با خودم فکر کردم
امشب یه تجربه ی متفاوت.....!!!!
بستن دکمه های پالتوی مشکی رنگم حتما قرمزی لباسمو میپوشوند....
انگارخدا باهام یار بود که اون شب ماشینم خراب بود و با پارس سفیدم راهی خیابون شدم.....!!!!
این روزا با پارس هم مسافر کشی میکنن اما با یه مرسدس بنز آخرین مدل، محاله....اون دیگه تاکسی مرسی میشه که دختر چادری هام حاضر نیستن سوارش بشن، البته دختر
چادری های حقیقی....!!!!
بوق زدم و جلوی پاش ایستادم، چند لحظه با تردید نگاهم کرد...
اما بعد از چند ثانیه انگار باور کرد که مسافر کشم....!!!!!!!
در عقبو باز کرد و نشست....
دونه های سفید رنگ برف چادر مشکیشو خیس و سفید کرده بودن...
شاید بهخاطر همین سرما و نبودن تاکسی بود که نشست توی ماشین من...
همینطور که چادرشو محکم تر از قبل میگرفت با صدای ظریفش گفت:
- ایستگاه مترو پیاده میشم....
از توی آیینه نگاه گذرایی به صورت سفید و گل انداخته از سرماش انداختم....
بی حرف سیگارمو گوشهی لبم گذاشتم و حرکت کردم....
سیگاری که همه رو برای نکشیدنش نصیحت میکردم اما...
میدونستم چه ضرری داره و چه بالیی سر قلب و ریم میاره اما آرزویی نداشتم...
اصال کسی رو نداشتم که به خوام به خاطر ش دست ازش بردارم و طوالنی تر عمر کنم...!!
توی فکر بودم...
هیچ وقت آزاری نرسونده بودن بهم این مردم با عقاید خاصشون، درست همون طور که من
کاری بهشون نداشتم...!!!
شاید بزرگترین اذیتشون برای من، همین ترافیک و شلوغی و تکیه ها بود، همین....!!!!
حاال درست بود آزار رسوندن به این دختر به خاطر اینکه حرصم از خراب شدن شبم دراومده؟
۲
پروانه های وصال
با دیدن دختری که چادر مشکی پوشیده بود و توی اون سرما به خودش میلرزید وسوسه شدم....... تجربهی یه دخ
درست و غلطیشو نمیدونستم اما میدونستم مسیر من با اون، جایی جز خونه ی آمادهی مهمونم
نیست....!!!
با دیدن ایستگاه مترو فهمیدم که خودشو برای پیاده شدن آماده میکنه....
با تغییر مسیر ناگهانی و سرعت زیادم که توی فرعی انداخته بودم صدای لرزونشو شنیدم....
دختر: پیاده میشم....
دنده رو عوض کردم و تند تر از قبل روندم....بیخیال پاک کردن دونه ی اشکش گفت
دختر: آقا نگه دار.... نگه دار.... توروخدا.... نگه دار....
خوشحال بودم که تا رسیدن به خونه راه زیادی نبود، ریموت درو زدم و رفتم داخل حیاط.....
به هق هق افتاده بود، حتی وقتی پیاده شدم صدای التماس کردنشو میشنیدم...
بی توجه بهش در ماشینو باز کردم و کشیدمش پایین....
انگار پاهاش از ترس سست شده بودن که تکیه به ماشین زد و روی زمین سفید شده از برف
دست نخورده نشست....
فکر میکرد التماس کردن گره از کارش باز میکنه، اما من بی توجه پشت خودم
میکشوندمش....
روی کاناپه ی خونه انداختمش و رفتم توی آشپزخونه....
در یخچالو باز کردم و جای برداشتن شیشه ای که با دیدن دخترها به سمتش میرفتم، آب
خوردم....!!!
حوصله ی گریه و زاریشو نداشتم، آخه همیشه سر داشتن من دعوا بود بین دخترا....
سابقه نداشت کسی واسم ناز بیاره چه برسه به زجه و التماس که ولش کنم.....!!!!!
۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃هشت افطار از
🌸🍃ماه نور
🌸🍃ماه دلدادگی
🌸🍃ماه عبادت
🌸🍃را پشت سر گذاشتید
🌸🍃ان شاالله عباداتون
🌸🍃قبول حق باشه
🌸🍃وسایه پرمهرخدا در
🌸زندگیتون جاری باشه🌸
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 طاعات و عباداتتون قبول 🌸
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡حسرت روز قیامت💡
💠 استاد حامد کاشانی
✍️ بیان حدیثی شگفت انگیز درباره یکی از حسرت های همه ما در روز قیامت
#امام_زمان
#ماه_رمضان
#رمضان
یکی از علل عذاب قبر
⚡️کوتاهی در نماز
⚡️یاری نکردن نیازمند
صفوان بن مهران از امام صادق (علیه السلام) این طور نقل میکند:
«یکی از مومنان مُرد چون او را دفن کردند، پس از دفن، ملائکه او را در قبرش نشاندند و گفتند:
✨ ما مأموریت داریم صد تازیانه به تو بزنیم.
مرد گفت: طاقت ندارم.
گفتند: پنجاه تازیانه.
گفت: طاقت ندارم.
گفتند: ده ضربه.
گفت: طاقت ندارم.
تعداد ضربات مرتب کاهش یافت تا به یک ضربه رسید.
گفتند: « چاره ای نیست باید یک ضربه را به تو بزنیم. »
مرد سؤال کرد: چرا باید یک ضربه را بزنید؟
ملائکه پاسخ دادند: چونکه یک روز نماز بدون وضو خواندی و دیگر اینکه بر ضعیفی گذشتی در حالی که قادر بر یاریش بودی اما او را یاری نکردی، پس او را تازیانه ای زدند که در اثر آن قبرش پر از آتش شد. »
📒بحار، ج 6، ص 121
〰〰〰〰〰〰
#امام_زمان
#ماه_رمضان
#رمضان
👌هر چه را به هر کسی دادهاند، از سحر دادهاند.
🔅هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
🔅از یمن دعای شب و ورد سحری بود
🔸عرفا میگویند: اگر توانستی، سحر برخیزی و یک لیوان آب بخوری و دوباره بخوابی این کار را بکن و همین مقدار، از برکت سحر استفاده نما.
🔸وقت گدایی در خانه کریم سحر است، زیرا آنگاه، لئیمان خوابند، نه کسی میفهمد، نه آبرویی میرود، و نه کسی دست خالی برمیگردد.
در آن ساعات، چشمان همه گناهکاران عالم خواب و چشم اولیاء الهی بیدار است.
📚 رمضان ماه صبر
#امام_زمان
#ماه_رمضان
#رمضان
شب جمعه ست دلم کرببلا میخواهد
در حرم حال مناجات و بکا میخواهد
شب جمعه ست دلم شوق پریدن دارد
بوسه بر پهنه ی ایوان طلا میخواهد
حال و احوال دلم خوب نمیباشد چون
خفقان دارد و از عشق هوا میخواهد
آه ای کرببلا سخت تر از هجران چیست؟
دل من آمده در صحن تو جا میخواهد
اغنیا کعبه خود را به تو ترجیح دهند
کربلا، حضرت ارباب گدا میخواهد؟
روح مجروح من از نوح حرم کرده طلب
مرهمی مرحمتم کن که دوا میخواهد
تنگدستم ولی از برکت آقا شاهم
بی نیاز است ولی باز مرا میخواهد
💟 خدایِ قشنگم برای من هر روز و هر شبِ این دنیا بهشته و حالِ دلم خوبه ، وقتی تو رو دارم همه چی عاااالیه
💟 مهربانم تنهایی یعنی بی تو موندن ، پس به ما ایمانی بده در هر حالی که هستیم تو رو كنارِ خودمون ببینیم
💟 در شادی و غم ، در تنهایی وخلوت و در تمامِ لحظاتِ زندگی
💟 معبودم صدهزار مرتبه شکرت مراقبمون هستی و عاقبتمون رو به خیر میکنی
🌟شبتون بخیر و در پناه خدا🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺خـدایـا
💫زیباترین صدا
🌺صدای آوای دلنشین
💫تو در قلب ماست
🌺که بر زندگیمان جاریست
💫حضورت را همیشه سرلوحه
🌺قلب ما قرار ده " آمیـن "
💫نهمین روز از ماه
🌺مبارک رمضان را با توکل
💫بر لطف بیکرانت و
🌺اسم اعظمت آغاز میکنیم ..
🌸🍃