eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.3هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 معرفی شهید 🍃نام : 🍃تاریخ تولد: ۱۳۶۸/۴/۱۰ 🍃محل تولد:تهران 🍃 تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۲۱ 🍃محل شهادت:خان طومان_سوریه 🍃محل مزار شهید: بهشت زهرا تهران 🍃روحشان شاد ویاد ونامشان گرامی🕊✨🌹 《 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 》
💠خصوصیات اخلاقی شهید عباس آسمیه 💠 🍃عباس خیلی اهل هیئت ومسجد بود.واز هر فرصتی برای حضور در مجالس اهل بیت استفاده می‌کرد. او می‌گفت: زنده بودن من ‌ماه وصفر است.بیشتر وقت ها به یاد امام حسین علیه السلام روضه می‌خواند. وبر سینه می‌زد. 🍃عباس چندان موافق محیط دانشگاه نبود همیشه دوست داشت برود حوزه وهمیشه کتب عربی و حوزه را می‌خواند. عباس همیشه با وضو بود ومراقب رفتارش با دیگران به خصوص نامحرمان بود.هیچ گاه اخم نمی‌کرد. بسیار با اخلاق وبا تقوا بود.در امور دینی ، فقهی،سیاست ومسائل دیگر بسیار مطلع بود.چرا که با مطالعه بسیار خود تلاش می‌کرد معلومات خود را بالا می‌برد. آرام وخاموش کارهایش را می‌کرد وهیچگاه خود را مطرح نمی‌کرد. اخلاق ورفتارش همیشه زبانزد خاص وعام بود🌹🌹🌹🌹 🌹
🌹 💠نصف حقوقش را صرف خیریه میکرد
💠


عباس نصفی از حقوق ماهانه‌اش را صرف امور خیریه می‌کرد. در واقع او بخشی ا
ز حقوقش را به دو خانواده‌ای می‌داد که یکی‌شان بیمار سرطانی و دیگری بچه یتیم داشتند. باقی حقوقش را هم بخشی صرف امور روزمره‌اش  و بخشی را خرج هیئات و مراسم مذهبی می‌کرد. در طول ماه شاید 20 روزش را روزه می‌گرفت و غذایی که محل کارش به او می‌دادند، به خانواده‌های مستمند می‌داد. یکبار که می‌خواست به مأموریت برود، دو، سه غذا توی خانه گذاشت و به پدرمان گفت شما برای فلان خانواده ببر. بابا گفت من خجالت می‌کشم دو غذا دستم بگیرم و ببرم. اما عباس اصرار داشت که اگر کم هم باشد باید به مردم کمک کرد و باری از دوش کسی برداشت. راوی:خواهر شهید 🌹 ✨❤🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ملاک حرمت موسیقی چیست؟ آیا آلات به خودی خود حرام هستند؟
🥀فرازی از وصیت نامه 🥀 🍂امیری حسین(ع) ونعم الامیر. حسین فرمانده من است واو برترین فرماندهان وامیران است .این عبارت زیباترین وعاشقانه ترین جمله ای بود.برای من پس حسین جان با نگاهی ولایی مرا هم همچون رهبر سرباز وفدایی خود ساز🌹 🍂خانواده عزیز ومهربانم، تمام عاشقان مکتب اهل بیت .هم سن وسالان ، همکاران خوبم ودوستان عزیزم را به خواندن زیارت عاشورا با صد لعن وصدسلام سفارش می‌ کنم ولحظه ای از آن غافل نباشید🌹 🍂مادرعزیزم من خیلی دوستت دارم برای من گریه نکن واز تو میخواهم هر وقت دل تنگ من شدی یاد بی بی زینب (س)باشی واز خانم صبر بخواه🌹 🍂امروز که مستکبران جهان وستمگران عالم برای بر هم زدن تار پود شیعه واز هم گسستن فرهنگ عاشورا هم پیمان گشتند ومردم مظلوم مورد وحشیانه ترین هجوم ها قرار گرفته اند قلب هر انسان آزادی خواه را به درد آورده باید برای دفاع از آنان به پا خیزیم وآنها را از بین ببریم🌹 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برنجک🥰 تنقلات مورد علاقه بچه‌ها😋 🍚 🍚 🍗🥘🍔🍖🍗🥘🍔🍖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ۲ پیامبرکه درقرآن اسوه حسنه هستند: 🌷۱.حضرت ابراهیم ع.۴ممتحنه 🌷۲.پیامبرگرامی اسلام ص.۲۱احزاب 🌷۶نمونه قرآنی ازروشهای حضرت ابراهیم ع 🌷۱.روش آموزش خداشناسی.. انی لااحب الافلین.۷۶انعام چیزی که ازبین میرود نمیتواندخدا باشد 🌷۲.بیدارکردن فکرمردم بل فعله کبیرهم فاسئلوهم ان کانوا ینطقون۶۳انبیا بتها ناتوانندونمیتوانندخداباشند 🌷۳.توکل وامیدکامل به خدا کونی بردا وسلاما.۶۹انبیا نتیجه توکل به خدا،خداگفت ای آتش،سردوسلامت برابراهیم 🌷۴.سوال ازخدادرموردمعاد. رب ارنی کیف تحی الموتی.۲۶۰بقره به خداگفت به من نشان بده چگونه مرده رازنده میکنی 🌷۵.اطاعت خداواهمیت به نماز: ربنا انی اسکنت من ذرینی بوادغیرذی زرع عندبیتک المحرم لیقیمواالصلوه...۳۷ابراهیم 🌷۶.موفقیت درامتحانات خدا. قدصدقت الرویا‌۱۰۵صافات درامتحانات الهی موفق شد 🌷🌷🌷
سخنان آموزنده و زیبا از دکتر هلاکویی آن روزی که نمی‌ توانید برای عشق و علاقه خود به فرد مقابل، دلایل موجه‌ ای ارایه دهید، شما عاشق نیستید.. ****
اگر درخت زندگی ما پر ثمر باشد حتی در صورت طعنه و یا حمله ی دیگران میوه ی فراوانی از ان می ریزد… * هیچ کسی در جهان… هیچ کسی در جهان…. ارزش این رو نداره که انسان زندگی خود را بخاطر او خراب کنه… بخاطر دیگران می شود ساخت، اما بخاطر هیچکس نمی شود خراب کرد..! * جملات انگیزشی 🔴🔴🔴
پروانه های وصال
#قسمت_سی_و نهم ♥️عـــشــق پــــایـــدار♥️ یک ماهی میشدکه از جلال جدا شده بودم,زندگی ام ارامشی مطل
♥️عــشـــق پـــایـــدار♥️ به خانه که رسیدم ,هزاران فکر در مخیله ام به جنب وجوش امد وبرای,فرار از دست افکارم خود را باشست وشو ورفت وروب سرگرم کردم,انقدر درودیوار تمیز خانه را ساییدم که روز گذشت و سایه ی شب به خانه افتاد ویادم اورد که فکر شام پدر باشم. شب که بابا ازکتابفروشی امد,جویای احوالم شد, نمیدانستم جه جور عنوان کنم اخه تابه حال نمونه این اتفاق برایم نیافتاده بود اما بالاخره با خجالت وهزارتا جانکندن بهش گفتم... پدرم بدون کلامی درحالی که غرق فکربود از اتاق خارج شد وبه سمت کتابخانه اش که خیلی از وقتها عبادتگاه اوهم محسوب میشد رفت ودر تاریکی شب ,چراغ اتاقش روشن شد وپدرم مستقیم به سمت میز چوبی گوشه اتاق رفت وقرانش ,مونس شبهای تنهایی اش را برداشت وپس,از بوسه ای بران درش راباز کرد وفارغ از تمام افکار دنیوی مشغول خواندن شد ومن با دیدن این حالت پدر ارام گرفتم وبه تاثیر از او قران خودم که باعث پیدا کردن این تکیه گاه امنم شده بود به بغل گرفتم تا باخواندن صفحه وایاتی از,ان ارام گیرم.. روز بعد به پیشنهاد پدر که میخواست مرا از حال وهوای خودم بیرون اورد وازفکرهای بیهوده نجاتم دهد با پدرم به کتابفروشی رفتیم,بین راه پدرم به من گفت:دخترم تصمیمت چیه؟؟عاقلانه تصمیم بگیر الان پای یک بچه درمیان است,ببین چه کاری به صلاحته...الان تو یک زن پخته ودنیا دیده وصدالبته زجر کشیده ای ,مطمئنم که تصمیم درستی میگیری ومنم هم هرچه تصمیمت باشد ,پشتت هستم وتااخرین توانم کمکت خواهم کرد.. گفتم:دیشب تاصبح فکر کردم,من نمیخوام که جلال وخاله و...ازاین موضوع بویی ببرند,اخه جلال نامزدی شده وازطرفی من دیگه تحمل برگشتن وزندگی دوباره را باجلال ندارم. پدرم گفت من به خواسته ی تواحترام میگذارم امیدوارم هیچ وقت ازاین تصمیم پشیمون نشی...هرچند که وجود یک پدر بالای سربچه لازم است اما با اخلاق جلال که شاهدش بودم وحالا هم عروس نورسیده اش فکر میکنم تصمیمت عاقلانه باشد این اتفاق زمانی افتاد که اوضاع سیاسی مملکت بهم ریخته بود,یعنی یه جورایی داشت درست میشد,زمزمه های انقلاب وسخنرانیهای امام خمینی همه جا راگرفته بود. پدرم ارادت وعلاقه ی خاصی به امام داشت واین موضوع بهترین بهانه ای شد که هرچه داشتیم ونداشتیم بفروشیم وراهی قم شویم... خیلی خوشحال بودم ,از زمانی که یاددارم ,پایم رااز کرمان بیرون نگذاشته بودم وزندگی درجوار حرم بی بی معصومه س برایم ارزویی محال بود که الان داشت تحقق پیدا میکرد.... ادامه دارد .... واقعیت 💦⛈💦⛈💦⛈
پروانه های وصال
#قسمت_چهلم ♥️عــشـــق پـــایـــدار♥️ به خانه که رسیدم ,هزاران فکر در مخیله ام به جنب وجوش امد وبرا
ویکم ❤️عشــــق پـــــایـــدار♥️ بعداز روزها چشم انتظاری ویک خداحافظی جانسوز,از,خاله صغری راهی قم شدیم اما به خاله سپردم که به خاله کبری وبچه هاش نگه که ما کجا میریم وبه خاله صغری هم قول دادم اگر شرایط بر وفق مراد بود به ادرسشان براش نامه بنویسم وخبری از خودم به او بدهم ومن میدانستم شرایط طوریست که شاید تااخر عمرم نتوانم خبری به خاله صغری که جای مادرم را داشت بدهم واین به خاطر حفظ زندگی ام وحفظ بچه ای که در راه داشتم بود وبس بالاخره بعداز چندین ساعت خسته کننده سفر به شهرقم رسیدیم,شهر آب وآیینه,شهر حرم وکرم,شهردین,شهر مردان راستین.... وتا چشمم به گنبد عمه جانم افتاد تمام خستگی سفر وحال بدم بر باد رفت.. رفتیم خانه ی عباس,خونه ی عباس ,خونه ای کوچک وخشتی اما خیلی باصفا ,با چهاراتاق تودرتوبود,زهرا همسر برادرم زنی باایمان وبسیارمهربان سه تاپسرقدونیم قد به نامهای,محمد,علی,حسین داشت. ازبودن کنارخانواده ام لذتی غیرقابل وصف میبردم,زهرا زنی بود که درسیاست هم فعالیتهای زیادی میکردوکم کم باعث شد من هم پام به این عرصه بازبشه,با اینکه بارداربودم اما خودم را از تب وتا نمی انداختم ,شبها اعلامیه هایی راکه داداش میاورد بادست مینوشتم وزهرا زحمت پخششون رامیکشید,پدرم بعداز یک ماه پرس وجو وبا کمک عباس ودوستاش یه خونه ی جم وجور نزدیک حرم خرید وما رسما ساکن قم شدیم. آخ چه کیفی داشت هرروز نمازت راتوحرم بی بی بخونی,هروقت دلگیرازاین دنیا میشی با دلگویه هایت درحرم ,سبک وسبک بشی.... عباس خیلی وقتا برای تبلیغ وپخش سخنان امام خمینی درسفر بود,مخفیانه میامد ومخفیانه میرفت, به خودم میبالیدم به داشتن چنین خانواده ای وچنین پدروبرادری.... پدرم هم دست کمی از عباس نداشت از بیست وچهارساعت ,بیست وسه ساعتش را درزیرزمینی نزدیک حرم برای چاپ.وتکثیر اعلامیه بودند. ماه اخر بارداریم بود,اوضاع کشور بهم ریخته بود هرشب حکومت نظامی بود,جوانها هرروز مثل برگ پاییزی برزمین میریختند,دیگه روز میگذشت پدرم رانمیدیدم ,به خاطر حالم به خانه ی عباس رفتم,اوضاع انجا هم همینطور بود ,عباس,شب وروز نداشت مدام درامد ورفت.یک شب که نه عباس,بود ونه پدر,دردی جانکاه بروجودم مستولی شد,زهرا که سه بارتجربه ی بارداری راداشت ,بچه ها راسپرد دست مادرش که خانه شان دیواربه دیوارهم بود.وباهم راهی بیمارستان شدیم.... ادامه دارد واقعیت 💦⛈💦⛈💦⛈