eitaa logo
پروانه های وصال
7.6هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
19.8هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ استدلال جالب فیلیپ ساپرکین بازیگر ایرانی الاصل سریال گاندو، در برابر استدلال کسانی که در ایران با رفتارهای متناقض هشتک نه به حجاب اجباری راه می‌اندازند!؟ ⁉️ اسلامی رو قبول ندارن اما مهریه رو اسلامی میگیرن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 عزاداری شهید سلیمانی در حرم حضرت سلام‌الله‌علیها ▪️ به مناسبت سالروز شهادت سلام‌الله‌علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ شناسنامه زائرین از لحاظ فیزیکی باید سالم باشد سرهنگ زراعت کار، معاون مهاجرت و گذرنامه سازمان اطلاعات پلیس تهران: 🔹گذرنامه‌ها باید اعتبار داشته باشند در غیر این صورت شخص نمی‌تواند از کشور خارج شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ابوالقاسم طالبی: در تاریخ بعد از انقلاب سه سپهبد داشته ایم که هر سه تای آن در سه دولت لیبرال شهید شدند ▪️ دشمن وقتی بزرگان ما را ترور می‌کند که فضای آن را مهیا ببیند!
🌠☫﷽☫🌠 سید حسن نصرالله: در مسجد الاقصي نماز مي‌خوانيم. روزي خواهد رسيد كه شما ديگر براي استشمام رايحه در مارون الرأس نخواهيد ماند و از داخل اين كشور بوي آن را حس خواهد كرد، روزي خواهد رسيد كه ما در مسجدالاقصي و كنيسه "المهد" نماز خواهيم گزارد و لبنان در آن زمان از مقاومت حمايت خواهد كرد، شما اهل پايمردي و مقاومت هستيد، من به نمايندگي از سوي تمام شما اين سخنان را مي‌گويم، من به شما و نظاميان مسلح صهيونيست مي‌گويم كه اين سرزمين پاك به موطن و صاحبان اصلي خود باز خواهد گشت و اين خواست خداوند است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرز مهران انتخاب اول زائران فرماندار مهران: 🔹با نزدیک شدن به اربعین حسینی، زائران سفر خود را آغاز کردند و مرزهای کشور به خصوص مهران، با استقبال چشمگیر زائران رو به رو است به نحوی که از ابتدای ماه تاکنون بیش از ۱۶۰ هزار نفر از مرز تردد داشته‌‌اند. 🔹مرز مهران به دلیل نزدیکی به شهر‌های عراق اولین گزینه از طرف زائران برای تردد بود و هر سال پذیرای عاشقان (ع) از بیشتر استان‌های کشور است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 حامیان رژیم شریک جرم رژیم کودک‌کش 🔹 در واکنش به جنایت رژیم صهیونیستی: رژیم صهیونیستی تنها در سایه حمایت‌های دولت‌های مدعی حقوق بشر است که دست به نسل‌کشی‌ و حمله بی‌رحمانه به مدرسه آوارگان فلسطینی می‌زند، دولت‌ها و نهادهایی که از یک طرف دم از مذاکره برای صلح و آتش‌بس می‌زنند و از طرف دیگر، هیچ حد و مرزی در پشتیبانی و حمایت از این رژیم سفاک برای خود قائل نیستند؛ به استناد آموزه‌های حقوق بشری و فرهنگ و بینش اسلامی، قطعاً با این رفتارهای دوگانه شریک جرم رژیم کودک‌کش در همه این رخدادهای تلخ هستند. 🔹‌بی‌تردید تکرار این‌گونه جنایت‌ها برآمده از احساس حقارت و درماندگی سران ددمنش و جنایت‌کار این رژیم در برابر ایستادگی مردم مقاوم و همچنین سرپوشی بر بحران‌ها و ناکارآمدی‌های داخلی است که سرتاسر سرزمین‌های اشغالی را فراگرفته و باند جنایت‌کار صهیونیستی را در مسیر فروپاشی قرار داده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوراکی فانتزی با خرما 😍 خرما کنجد پودر نارگیل🥥 بیسکوییت پتی بور شکلاتی پودر هل پودر زنجبیل🫚 کره🧈 ارده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روش جالب پخت جوجه کباب سینه مرغ زعفران روغن پیاز🧅 فلفل دلمه🫑 نمک،فلفل سیاه،فلفل قرمز،اویشن🧂 ماست 🥣 خامه آبلیمو 🍋 گوجه🍅 فلفل تند🌶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رب فلفل قرمز عصای دستت میشه و سس هر نوع غذاست🤤🌶 مواد لازم: فلفل قرمز تند ۵۰۰ گرم فلفل کاپی شیرین یا تند ۵۰۰ گرم روغن ۵۰ گرم‌ پودر پاپریکا ۱ و ۱/۲ ق غ نمک ۱ ق غ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خورش بامیه اینجوری میچسبه🤤🌶 گوشت چرخ کرده ۲۵۰ گرم بامیه ۲۰۰گرم گوجه ۲ عدد رنده شده رب گوجه یک قاشق پر نمک فلفل زرچوبه پیاز یک عدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎬: رقیه نگاهش را به صورت زیبای دخترش که بی شباهت به او نبود، دوخت و گفت: جاسم چه پسر خوبی ست! قلبی به صافی آینه دارد، می خواستم به طرفش بروم که با اشاره دست به من فهماند از او رد شوم. من هم راه حرم امام حسین ع را در پیش گرفتم و او هم خودش را به من رساند و وقتی مطمئن شد که کسی در تعقیب من نیست، کنارم آمد و پرده از نقشه شوم عمویت و ابو معروف برداشت. باورت میشود، آن اتومبیل و راننده اش از آن ابومعروف هستند و آن راننده مأمور است بعد از زیارت و هنگامی که ما قصد سفر به ایران را کردیم، ما را به روستایی که ابومعروف در آنجا مال و املاک و خدم و حشم دارد ببرد و در آنجا تو را به عقد ابومعروف و من هم به عقد عمویت درآورند. محیا آهی کشید و دستش را جلوی دهانش گرفت و گفت: اوه خدای من! چه نقشه دقیق و حساب شده ای! حالا چاره چیست؟! چگونه از چنگ این دو آدم مکار بگریزیم و بعد ناگهان فکری به ذهنش رسید و گفت: نکند...نکند جاسم هم مأمور پدرش باشد؟! رقیه سرش را به دو طرف تکان داد و گفت: جاسم با هر حرفی که میزد خون خودش را می خورد، او تو را بیشتر از آنچه که فکرش را می کنی دوست دارد و حالا از تو دل بریده چون میداند پدرش نخواهد گذاشت این وصلت صورت گیرد، او گفت من می خواهم به شما کمک کنم تا ثابت شود هنوز مرد و مردانگی در عراق نمرده است. محیا که کمی احساساتی شده بود گفت: من که لیاقت جاسم را ندارم اما از الان به حال همسرش غبطه می خورم، گرچه مهدی هم دست کمی از جاسم ندارد، او هم مردی بی نظیر است که هرکسی لایق وصل او‌ نمیشود و ناگهان متوجه شد نام مهدی را آورده و ناخوداگاه مادرش هم از علاقه او به مهدی باخبر شده، چهره اش از شرم سرخ شد و با حالتی دستپاچه گفت: نگفتید، جاسم چگونه می خواهد به ما کمک کند؟ رقیه نفسش را آرام بیرون داد و گفت: قرار شد طی امشب و فردا، مقداری از وسائلی که مورد نیازمان هست را زیر چادر به حرم مطهر امام منتقل کنیم تا راننده و احیانا فرد دیگری که مأمور به پاییدن ماست، متوجه قصدمان نشود یعنی بعد از ما چمدانی خالی بر جای خواهد ماند وبس... فردا هم به طریقی که جاسم نقشه اش را کشیده از حرم امام به حرم حضرت عباس می رویم و از آنجا گویا راه دررویی در پشت ساختمان حرم وجود دارد و از آنجا فرار خواهیم کرد، تا دست تقدیر ما را به کجا کشاند... رقیه فکر می کرد گریز از عراق به همین راحتی است اما نمی دانست چه بازی هایی روزگار برایش رقم زده ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼🍂🌺
🎬: محیا با تمام شدن حرف مادرش از جا بلند شد و به سمت دیوار شیشه ای آمد، خیلی نامحسوس پرده را کناری زد و بیرون را نگاه کرد. ابتدا نگاه جستجوگرش به دنبال جاسم بود، اما اثری نه از او و نه از ماشین ابوحصین نبود. محیا با خود گفت: احتمالا به کمینگاهی رفته که با مادرم هماهنگ کرده و بعد نگاهش را به کمی بالاتر دوخت، با دقت نگاه کرد، درست می دید راننده اتومبیل مشغول صحبت با مردی دیگر بود، محیا با لحنی دستپاچه گفت: این دیگه کیه؟ رقیه خودش را به محیا رساند و گفت: کی را میگی دخترم؟ محیا راننده و آن آقا را نشان داد. رقیه پرده را بیشتر کنار زد و خیره به دو مرد پیش رو شد و گفت: فکر کنم این آقا را دیده باشم...درسته خودش است یکی از کارگرهای هتل هست، وقتی می آمدم داخل راهرو هتل دیدمش و بعد زیر لب زمزمه کرد: پس این مرد هم با راننده هم دست است باید حواسمان را جمع کنیم و بعد دست محیا را گرفت و از دیوار شیشه ای فاصله گرفتند. رقیه ریز به ریز نقشه ای را که با جاسم کشیده بودند برای محیا گفت و گفت، مابین حرفهایش ، مسائل متفرقه پیش می آمد که برای آن هم با همفکری یکدیگر چاره ای می جستند، زمان بر خلاف چند ساعت قبل که محیا تنها بود به سرعت می گذشت و ساعتی به اذان مغرب مانده بود، هر دو زن درحالیکه پول و لباس های اضافی زیر چادر پنهان کرده بودند به طرف حرم رفتند، آخر می دانستند که بعد از نماز درهای هر دو حرم بسته میشوند. محیا و مادرش ابتدا به حرم امام حسین رفتند، در این حرم غریب، فقط چشم ها بودند که حرف میزدند و اشک ها بودند که بارقص بر گونه خودنمایی می کردند، بالاخره بعد از خواندن زیارت و کمی راز و نیاز، هر دو زن از حرم امام بیرون آمدند و به سمت حرم علمدار حرکت کردند و کاملا احساس می کردند که آن مرد در تعقیبشان است و ورودی حرم منتظر انها خواهد ماند. وارد حرم حضرت عباس شدند، پس از خواندن زیارت ، اطراف را نگاهی انداختند و تعداد انگشت شماری مرد و زن در آنجا به چشم می خورد اما خبری از راننده و آن کارگر هتل نبود، پس از دری که رو به ضریح باز می شد بیرون آمدند و در گرگ‌و میش غروب به سمت قسمت پشتی حرم که کپه ای خاک در انجا به چشم می خورد رفتند. مردی روی بسته که کسی جز جاسم نبود با کیف دستی خالی در انتظارشان بود. با آمدن محیا و رقیه، جاسم سلام کوتاهی کرد و بدون زدن حرف اضافی همانطور که وسایلی را که زیر چادر پنهان کرده بودند در ساک دستش جای میداد به نقطه ای کمی دورتر اشاره کرد و‌گفت: ان قسمت دیوار صحن را ببینید، مقداری از دیوار فرو ریخته و شیاری ایجاد شده، شیارش به اندازه ای هست که یک نفر به راحتی بتواند از آن عبور کند، فردا بعد از نماز ظهر و عصر ماشین را پشت دیوار آنجا پارک می کنم و به محض اینکه آمدید،از اینجا می رویم. محیا سرش را پایین انداخت با لحنی شرمسار از جاسم تشکر کرد و رقیه با چند دعای خیر برای او و مادرش عالمه، از جاسم خدا حافظی کردند و راه خروج را در پیش گرفتند و درست جلوی درب ورودی حرم، راننده را دیدند که با نگاه جستجوگرش در بین مردم به دنبال انهاست و تا انها را دید، با اینکه روبنده و‌چادر داشتند، انگار خیالش راحت شد، خود را به گوشه ای کشاند تا مثلا محیا و مادرش متوجه او نشوند. مادر و دختر به سمت هتل که فاصله زیادی با حرم نداشت حرکت کردند و‌ جاسم هم که با فاصله از آنها بیرون امده بود به سمت ماشین حرکت کرد. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼