eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 مراقب باشیم علی تنها نماند ⭕️ سال ها شعار دادیم «وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد، ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد»، پنجاه روز است مقام معظم رهبری دستور انتقام داده‌اند و هنوز اتفاقی نیفتاده. سال ها شعار دادیم: «ما اهل کوفه نیستم علی تنها بماند»، مقام معظم رهبری بیست روز است که نسبت به غضبناک شدن خداوند از عقب نشینی غیر تاکتیک در جنگ از ترس دشمنان هشدار داده اند ولی همچنان انتقامی گرفته نشده است. در این شرایط مفید خواهد بود اگر با خواندن یکی از خطبه های مهم نهج البلاغه ببینیم اهل کوفه چطور امیر المومنین علیه السلام را تنها گذاشتند: ✅ خطبه ۲۷ نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی: ✳️ وقتى خبر تهاجم سربازان معاويه به شهر انبار در سال ۳۸ هجرى، و سستى مردم به امام ابلاغ شد، امام فرمودند: (ارزش جهاد در راه خدا) 🔸 پس از ستايش پروردگار، جهاد در راه خدا، درى از درهاى بهشت است، كه خدا آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است. جهاد، لباس تقوا، و زره محكم، و سپر مطمئن خداوند است، كسى كه جهاد را ناخوشايند دانسته و ترك كند، خدا لباس ذلّت و خوارى بر او مى‌پوشاند، و دچار بلا و مصيبت مى‌شود و كوچك و ذليل مى‌گردد، دل او در پرده گمراهى مانده و حق از او روى مى‌گرداند، به جهت ترك جهاد، به خوارى محكوم و از عدالت محروم است. (دعوت به مبارزه و نكوهش از نافرمانى كوفيان) 🔸 آگاه باشيد من شب و روز، پنهان و آشكار، شما را به مبارزه با شاميان دعوت كردم و گفتم پيش از آن كه آنها با شما بجنگند با آنان نبرد كنيد، به خدا سوگند، هر ملّتى كه درون خانه خود مورد هجوم قرار گيرد، ذليل خواهد شد. امّا شما سستى به خرج داديد، و خوارى و ذلّت پذيرفتيد، تا آنجا كه دشمن پى در پى به شما حمله كرد و سر زمين هاى شما را تصرّف نمود. و اينك، فرمانده معاويه، (مرد غامدى) با لشكرش وارد شهر انبار شده و فرماندار من، «حسّان بن حسّان بكرى» را كشته و سربازان شما را از مواضع مرزى بيرون رانده است. به من خبر رسيده كه مردى از لشكر شام به خانه زنى مسلمان و زنى غير مسلمان كه در پناه حكومت اسلام بوده وارد شده، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره هاى آنها را به غارت برده، در حالى كه هيچ وسيله اى براى دفاع، جز گريه و التماس كردن، نداشته‌اند. لشكريان شام با غنيمت فراوان رفتند بدون اين كه حتّى يك نفر آنان، زخمى بردارد، و يا قطره خونى از او ريخته شود، اگر براى اين حادثه تلخ، مسلمانى از روى تأسّف بميرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است. 🔸 شگفتا شگفتا، به خدا سوگند، اين واقعيّت قلب انسان را مى ميراند و دچار غم و اندوه مى كند كه شاميان در باطل خود وحدت دارند، و شما در حق خود متفرّقيد. 🔸 زشت باد روى شما و از اندوه رهايى نيابيد كه آماج تير بلا شديد. به شما حمله مى‌كنند، شما حمله نمى‌كنيد با شما مى‌جنگند، شما نمى جنگيد اين گونه معصيت خدا مى شود و شما رضايت مى دهيد. وقتى در تابستان فرمان حركت به سوى دشمن مى دهم، مى گوييد هوا گرم است، مهلت ده تا سوز گرما بگذرد، و آنگاه كه در زمستان فرمان جنگ مى دهم، مى گوييد هوا خيلى سرد است بگذار سرما برود. همه اين بهانه ها براى فرار از سرما و گرما بود. وقتى شما از گرما و سرما فرار مى كنيد، به خدا سوگند كه از شمشير بيشتر گريزانيد. (مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان) 🔸 اى مرد نمايان نامرد، اى كودك صفتان بى‌خرد كه عقل هاى شما به عروسان پرده نشين شباهت دارد. چقدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمى‌ديدم و هرگز نمى‌شناختم. شناسايى شما -سوگند به خدا- كه جز پشيمانى حاصلى نداشت، و اندوهى غم بار سر انجام آن شد. 🔸 خدا شما را بكشد كه دل من از دست شما پر خون، و سينه ام از خشم شما مالامال است. كاسه هاى غم و اندوه را، جرعه جرعه به من نوشانديد، و با نافرمانى و ذلّت پذيرى، رأى و تدبير مرا تباه كرديد، تا آنجا كه قريش در حق من گفت: «بى ترديد پسر ابى طالب مردى دلير است ولى دانش نظامى ندارد». خدا پدرشان را مزد دهد، آيا يكى از آنها تجربه هاى جنگى سخت و دشوار مرا دارد، يا در پيكار توانست از من پيشى بگيرد؟ هنوز بيست سال نداشتم، كه در ميدان نبرد حاضر بودم، هم اكنون كه از شصت سال گذشته ام. امّا دريغ، آن كس كه فرمانش را اجرا نكنند، رأيى نخواهد داشت. 🏷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 43 "بی حجابی دختران" 💢 توی خانواده ای که به پدر احترام گذاشته نمیشه، معلومه د
45 💓 جوان های پاک 🌷 جوان ها ذاتا با حیا هستن، اما ببینید که خانواده های ما چقدر ضعیف عمل میکنن که جوان های با حیای ما میشن اهل هرزگی و بی حیایی! 😳⁉️ 🔶 مهم ترین عامل تربیت فرزند که بعدا بیشتر در موردش صحبت میکنیم، اینه که پدر و مادر اهل مبارزه با هوای نفس باشن. ✔️ وقتی فرزندان یه خانواده با چشم خودشون ببینن که این پدر میتونست وقتی که عصبانی بود فحش بده اما جلوی خودش رو گرفت...😌☺️💖 ✅مادر میتونست روی حرف پدر حرف بزنه اما نزد و احترام گذاشت...👌 🌷 ببینن که پدر سر سفره، غذای بهتر رو گذاشت جلوی مادر... ایناست که فرزندان رو تربیت میکنه... 🌷
پروانه های وصال
#دست_تقدیر۲ #قسمت_سی_پنجم🎬: آقا مهدی مثل دختری که می خواهد برایش خواستگار بیاید، با حالتی دستپاچه
🎬: آقا مهدی همانطور که آب از دست و صورتش می چکید وارد هال شد و با دیدن کیسان که قاب عکس او و محیا را در دست گرفته بود مثل چوبی بر جا خشکش زد. نه کیسان حرکتی می کرد و نه مهدی، انگار هر دو به نوعی مسخ شده بودند، مهدی زیر لب نام خدا را برد و گلویی صاف کرد و کیسان متوجه او شد و همانطور که هنوز چشمش به قاب عکس بود نزدیک مهدی شد و گفت: این..این..این آقا چقدر شبیه من هست، کیه؟! مهدی که فکر می کرد عکس محیا برای کیسان جلب توجه کرده لبخندی زد و می خواست حرفی بزند که کیسان نگاهی به عکس کرد و نگاهی به مهدی انداخت و گفت: این...این آقای توی عکس شما هستین درسته؟! لبخند مهدی پر رنگ تر شد و گفت: آره پسرم مال جوونیای منه... کیسان نگاهش را از عکس مهدی گرفت و به خانمی که کنارش بود چشم دوخت و گفت: و این خانم... چقدر شبیه... مهدی بغضی گلویش را گرفت و گفت: شبیه مادرت محیاست درسته؟! با شنیدن این حرف لرزشی به جان کیسان افتاد به طوریکه قاب عکس از دستش زمین افتاد و گفت: ش...ش..شما کی هستین؟! مهدی ناخواسته کیسان را بغل کرد و همانطور که هق هقش بلند شده بود گفت: یعنی نفهمیدی؟! من پدرت هستم، مهدی...من و محیا با هم ازدواج کردیم، محیا سر تو بار دار بود که ابو معروف این روباه پست و رذل مادرت را دزدید، وای کیسان نمی دانی من چه کشیدم، چه شبها و چه روزها با یاد مادرت که زار نزدم، من، یک مرد تنهای تنها چقدر گریه کردم و به دنبال مادرت هر کجا که فکرش را بکنی گشتم. مهدی به اینجای حرفش که رسید هق هقش تبدیل به ناله شد. کیسان خود را از بغل مهدی بیرون کشید و همانطور که با دست شانه های مردانه پدرش را در دست داشت خیره به صورت مهدی شد و گفت: یعنی باور کنم؟! من این داستان را باور کنم؟ مهدی دستش را دور کیسان حلقه کرد او را به طرف آینه قدی که کنار در هال نصب کرده بودند برد، قامت هر دور که عین هم بود فقط یکی در سن بالا و دیگری جوان، در آینه نمودار شد. کیسان اشاره کرد و گفت: تو حرف من را قبول نکن...حرف آینه را ببین... تو عین منی...انگار خود خود منی...گویی مهدی دوباره جوان شده اما در قالب کیسان.. کیسان بهتش زده بود و زیر لب گفت: آخه چطور ممکنه؟! مهدی که تشنهٔ بوییدن و بوسیدن کیسان بود او را دوباره در اغوش گرفت و همانطور که نفسش را محکم به جان می کشید و انگار بوی محیا از کیسان طلب می کرد و باران بوسه بود که دوباره بر جان کیسان نشست کیسان سرش را کنار گونه مهدی اورد و برای اولین بار مردی را به عنوان پدر بوسه کرد و عجیب این بوسه برایش شیرین بود. پدرش بوی گل و گلاب میداد، انگار بهترین عطرها، عطر تن پدر بود. کیسان خودش را بیشتر در بغل مهدی جا کرد و آهسته گفت: پدر... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#دست_تقدیر۲ #قسمت_سی_ششم🎬: آقا مهدی همانطور که آب از دست و صورتش می چکید وارد هال شد و با دیدن کی
🎬: مهدی و کیسان شام را در سکوتی که مملو از حرفهای ناگفته بود صرف کردند و به پیشنهاد مهدی با قاب عکس محیا، به مکانی رفتند که آن عکس را انداخته بودند. کیسان سرشار از هیجان بود، در عمق داستانی قرار گرفته بود که هیچ وقت به مخیله اش خطور نمی کرد، چرا که همیشه فکر می کرد ابومعروف پدر واقعی اش است، درست است که محبت آنچنانی از این پدر ندیده بود و هر چه بود استکبار بود و تفاخر، اما به عنوان پسر او بزرگ میشد و محیا هیچ وقت راجع به اصل و نسب حقیقی او حرفی نزده بود، البته وقتی هم نبود که چنین صحبت هایی کنند، چون تا جایی که به یاد می آورد، تمام خاطرات کیسان از مادرش و دیدارهای او در حضور دایه اش که بعدها فهمید یکی از زنهای پدرش، ابو معروف بود، انجام می شد و انگار مادرش محیا به نوعی در منگنه بود و نمی توانست در این دیدارهای دیر به دیر، سخنان آنچنانی بزند و دلیل این موضوع را کیسان الان متوجه شده بود. ذهنش پر از سؤالات رنگارنگ بود، گرچه حال مهدی هم دست کمی از او نداشت. پدر و پسر، شانه به شانهٔ هم وارد حرم امام رضا علیه السلام شدند، از صحن های فرعی گذشتند و وارد صحنی که در آن پنجره فولاد بود شدند. مهدی رو به گنبد امام رضا ایستاد، همانطور که دستش را روی سینه اش قرار داده بود سلام داد و بار دیگر اشک چشمانش به تکاپو افتاد و پرده ای شفاف جلوی چشمانش تشکیل شد. کیسان حرکات پدرش را دید و برایش غریب می آمد، چون در طول زندگی چنین چیزی به او یاد نداده بودند، اما ناخوداگاه به تأسی از پدرش دست روی سینه گذاشت و با زبان ساده گفت: سلام آقا! مهدی دست کیسان را در دست گرفت و دو دستی را که در هم گره خورده بودند بالا آورد و گفت: آقا با عنایت شما یکی از گمشده هایم را پیدا کردم و الان آمده ایم تا در صحن و سرایت جانی دوباره بگیریم، آقاجان جان جوادت همانطور که کیسان را به من رساندی، محیا هم برسان. مهدی همانطور که دست کیسان را در دست می فشرد، جلو رفت و خود را به نزدیک ترین رواق رساند، انگار که احتیاج به تجدید قوا داشت. داخل رواق نشستند، از آنجایی که نشسته بودند سقاخانه اسماعیل طلا مشخص بود و مهدی با اشاره به سقاخانه گفت: این عکس را درست در همین صحن گرفتیم، وقتی که تازه به مادرت رسیده بودم و سپس آهی کشید و گفت: زندگی کوتاهی داشتیم، اما اینقدر لذت بخش بود که من حاضر نشدم بعد از ربوده شدن مادرت توسط ابو معروف، زنی دیگر را به خلوت مردانه ام راه دهم، برای من همه چیز یک زندگی مشترک در محیا خلاصه میشد و بعد همانطور که بینی اش را بالا می کشید گفت: از مادرت محیا برایم بگو...اینهمه سال را چگونه گذراندید؟! چرا محیا از من چیزی به تو نگفت؟! کیسان که تا آن لحظه ساکت بود، آهی کشید و گفت: من... من الان کلا گیج شده ام، مانند کسی هستم که انگار زندگی اش یک خواب بوده و وقتی چشم باز می کند می بیند آن خواب با واقعیت فرسنگها فاصله دارد. باید بگویم من هیچ وقت زیر یک سقف با مادرم به مدت طولانی نبودم، زندگی من در ابتدا خلاصه میشد با ابو معروف و زنی که به نام دایه صفیه به من معرفی کرده بودند که بعدها متوجه شدم صفیه زن جوانی که به عنوان دایه من بود، همسر ابو معروف هست. مادرم همیشه دور از ما و اصلا در کشوری دیگر بود و هر وقت ابومعروف اراده می کرد من می توانستم مادرم را ببینم، هیچ وقت نفهمیدم دلیل اختلاف پدر و مادرم چه بود اما خوب می فهمیدم که ابو معروف بالاجبار باید مرا به دیدار مادرم ببرد، چون از حرکاتش بر می آمد دل خوشی از مادرم محیا ندارد. به سن درس و مدرسه رسیدم، مرا به اسرائیل بردند و همچون کودکان آنجا آموزش دیدم، البته ابو معروف هم با من و صفیه بود، اما مدام در آمد و رفت، انگار مهره ای مهم برای اسرائیل محسوب میشد. مهدی که انگار تازه یادش افتاده بود از دین و مذهب کیسان سؤال کند گفت: تو الان به چه دینی هستی؟! کیسان آهی کشید و گفت: طبق اعتقادات ابو معروف بزرگ شدم، به ما مسلمان می گفتند و من متنفر بودم از این اسلام... اما وقتی از مادر درباره اسلام می پرسیدم، او چیزهایی می گفت که در اسلام ابو معروف نبود بعضی جاها برایم سؤال پیش می آمد که انگار ما دوتا پیامبر و دو دین داریم اما هر دو پیامبر نامشان محمد و دینشان اسلام است و این شباهت فقط در نامشان بود و احکام این ادیان از زمین تا آسمان با هم فرق می کرد. کیسان دستهای مهدی را در دست گرفت و گفت: من در تناقضاتی بی شمار دست و پا می زدم، پس از خیر دینداری گذشتم، الان نمی دانم بر چه عقیده و دینی هستم. کیسان نگاهش را در اطراف گرداند و گفت: اما اینجا خیلی آرام بخش است، می شود درباره اش برایم بگویی؟! ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#دست_تقدیر۲ #قسمت_سی_هفتم🎬: مهدی و کیسان شام را در سکوتی که مملو از حرفهای ناگفته بود صرف کردند و
🎬: با این حرف کیسان، آقامهدی متوجه شد که باید یک کلاس عقیدتی شروع کند اما نمی دانست از کجا و چطور حرفش را آغاز کند و می خواست طوری پیش برود که کیسان خودش راهش را انتخاب کند و پس زیر لب از امام غریب مدد گرفت تا خودش او را مدد برساند. در همین هنگام کیسان که خیره به قاب عکس دستش بود انگار چیزی یادش آمده باشد گفت: اینقدر همه چی با سرعت پیش رفت که من گیج شدم، الان می خواهم یه سوال بپرسم، آیا شما می دونستین که من پسرتون هستم که منو به خانه خودتون دعوت کردین؟! اگر میدونستین از کجا متوجه شدین؟! مهدی هم که انگار تازه یادش افتاده بود خیلی چیزها را نگفته است، لبخندی زد و گفت: آره، تقریبا اطمینان داشتم که شما پسرم هستی، اما برای اینکه بفهمی که از کجا متوجه شدم تو پسرمی باید یه داستان قدیمی را که با زندگی من و مادر و برادرت گره خورده بشنوی... کیسان با تعجب گفت: برادر؟! و یک لحظه ذهنش کشیده شد سمت اون جوانی که ادعا می کرد برادرش هست و... کیسان آشکارا یکه ای خورد انگار دوباره به همه چیز مشکوک شده بود و دستش را عقب کشید و گفت: اما...اما شما گفتید تازه با مادرم ازدواج کرده بودید مادرم منو باردار بود که ناپدید میشه، پس این برادر؟ نکنه شما منو توی دام... مهدی که خوب متوجه حالت کیسان بود دستش را روی دست کیسان گذاشت و همانطور که او را نوازش می کرد گفت: به چی مشکوکی پسرم؟! به من؟ این عکس؟! اون داستان؟! و بعد نفسش را آرام بیرون داد و گفت: صبر کن هر چی اتفاق افتاده بگم بعد اگر هنوز شک داشتی، آزادی هر کار که دوست داری بکنی فقط قبلش به من بگو‌ محیا الان کجاست؟! کیسان خیره به نقطه ای روی کاشیکاری های دیوار لب زد: مادرم در چنگ صهیونیست ها اسیر هست، حالا قصه تون را بگین... مهدی آهی کشید و شروع به گفتن کرد: از محیا، از ابو‌معروف و نقشه اش برای تصاحب محیا، از عشق خودش به محیا، از عقدشان و از زندگی مخفیانه و از آن ماجرای طلاق زورکی، از ناپدید شدن محیا...از جنگ از پیداشدن نشانه ای از محیا، از صادق که یادگار محیا بود...از خرمشهر...از اسارت محیا و آخرش هم از شنیدن خبر کشته شدن او و محیا ... مهدی میگفت و کیسان در سکوتی مطلق گوش می کرد، نفهمیدند چقدر زمان گذشت. حرفهای مهدی تمام شده بود، رو به کیسان گفت: هنوز هم شک داری؟ به جان خودت قسم به این امام غریب که هر چه گفتم همه عین حقیقت بود. کیسان با اشاره به گلویش گفت: دارم خفه می شم، انگار در حال احتضارم، نجاتم دهید، کمکم کنید... مهدی لبخندی زد، از جا بلند شد و بازوی کیسان را گرفت و او را از جا کند و گفت: بیا برویم که دوای دردت همین جاست، که مددکار روزگارت همینجاست، بیا که دوا اینجا، شفا اینجا...طبیب دردها اینجا... و سپس همانطور که شانه های پسرش را در بر گرفته بود به سمت ضریح امام رضا علیه السلام حرکت کردند. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
🔯 یهودیان، دشمنانی ترسو و غیر متحد سوره مبارکه حشر آیات ۱۴ و ۱۵: ❇️ (یهودان از ترس) بر جنگ با شما جمع نمی‌شوند مگر در قریه‌های محکم حصار یا از پس دیوار (دشمنی مکر و حیله و جاسوسی)، کارزار بین خودشان سخت است، شما آنها را جمع و متّفق می‌پندارید در صورتی که دلهاشان سخت متفرق است، زیرا آن قوم دارای فهم و عقل نیستند ﴿۱۴﴾ مثل حال اینان هم مانند همان قوم کافر پیشین است (یعنی یهود قینقاع یا کفّار بدر) که (در دنیا) بدین زودی کیفر کردارشان را چشیدند و (در قیامت) هم عذاب دردناک بر آنها مهیّاست. ﴿۱۵﴾ 📜 لَا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعًا إِلَّا فِي قُرًى مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ ۚ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ ۚ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّىٰ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْقِلُونَ ﴿۱۴﴾ كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيبًا ۖ ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۱۵﴾ 🏷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😁نمایش طنز: چاقوکشی دختر بی‌حجاب به مرد تذکر دهنده😂 ❌احتمالاتی که خانم بی حجاب ممکنه بعد تذکر برخورد کنه❌ ⛔️آیا نهی از منکر بی اثره ⛔️ (کاری از تیم پاسخگوها مرتضی کهرمی ) ‏‌ ▬▬▬▬▬▬▬ 🎭 ▬▬▬▬▬▬▬ مشاهده ۹۹ نمایش دیگر(لینک)
📌فائزه هاشمی از زندان آزاد شد
🔹علی شریف‌زاده اردکانی، حقوقدان و یکی از وکلای از تبرئه موکل خود در دادگاه شعبه ۵۷ تجدیدنظر استان تهران خبر داد. 🔹این وکیل دادگستری در این رابطه، اظهار داشت: موکلم خانم افسانه بایگان بر اساس رای صادره از سوی شعبه ۵۷ دادگاه تجدیدنظر استان تهران از اتهامات مطروحه در رای پیشین تبرئه شد./جماران
👤 "بهنوش بختیاری" انتقاد شدید بهنوش بختیاری از سالن های زیبایی.
محصول جمع آوری گشت ارشاد و رها سازی فضای مجازی
❌‏به عناوین زیر دقت کنید: سخنگوی دولت رییس شورای اطلاع رسانی دبیر شورای اطلاع رسانی دولت مسئول اطلاع رسانیِ شورای اطلاع رسانی دولت مسئول اطلاع رسانی رییس دولت مسئول معاون دولت ⏪در دولت حرف اول را رسانه می‌زند. این دولت با رسانه بالا آمده و با میخواهد به حیات خود ادامه دهد.
🚨شیخ موسی الخلف یکی از روحانیون اهل سنت که روز گذشته در حال اهدای خون به مجروحان حمله تروریستی رژیم صهیونیستی ❌شیخ الخلف نوشت: روح و خون ما فدای مقاومت اسلامی و حزب الله و سید حسن نصرالله
🔴 چهاردهم ، روز به درک واصل شدن یزید ملعون 💢در سال ۶۴ هجری قمری در شب چهاردهم ربیع الأول یزید بن معاویة بن ابی سفیان در سن ۳۵ یا ۳۹ یا ۳۷ سالگی به درکات جحیم شتافت . (۱) مادر یزید ، میسون دختر بجدل کلبی است و او کسی است که غلام پدر خود را بر خود متمکن ساخت و به یزید ملعون باردار شد . از همینجاست که طبق فرمایش ائمه علیهم السّلام قاتل سیدالشهداء علیه السّلام ولد الزنا است ، که این کلام شامل شمر ، عمر سعد ، ابن زیاد و غیر آنها نیز می شود . یزید شارب الخمر ، قمارباز ، میمون باز ، ناکح محارم ، صاحب اشعار کفرآمیز ، و تارک الصلوة بود . دمیری در حیاة الحیوان ، و مسعودی در مروج الذّهب نوشته اند ؛ او میمون های زیادی داشت که لباس حریر و دیبا بر آنها پوشانیده ، طوق های طلا بر آنها نموده ، سوار بر اسب ها می نمود ، همچنین سگ های بسیاری طوق به گردن داشت که با دست خود آنها را شست و شو می داد و سپس نیم خورده آنها را خودش می خورد و در اثر اعتیاد به مشروبات الکلی مست و مخمور بود .(۲) او بود که واقعه جانسوز کربلا را به وجود آورد و سیدالشهداء علیه السّلام و اصحاب آن حضرت را به شهادت رساند و امام زین العابدین علیه السّلام و عمه سادات ، زینب کبری سلام الله علیها و دیگر علویات و فاطمیات را با آن وضع در کوچه و بازار به اسارت برد . همو بود که خانه خدا را خراب کرد و پرده کعبه را سوزانید . همچنین او بود که در واقعة حَرّة ، در مدینه ، کشف ستر زنان مهاجر و انصار کرد و ۳ روز متوالی مال و جان و ناموس مردم را بر سربازان خود حلال کرد ، بعد از این ماجرا فرزندانی به هم رسیدند که پدر معیّنی نداشتند . بعد از آن ، قتل و غارت در مدینه واقع شد و حرمت حرم شریف نبوی هتک گردید و مردم را داخل حرم مطهر کشتند . در علت مرگ یزید چند قول است ، از جمله اینکه به بلای ناگهانی هلاک شده است . شیخ صدوق می فرماید ؛ یزید شب با حالت مستی خوابید و صبح او را مرده یافتند در حالیکه بدن او تغییر کرده ، مثل آنکه قیر مالیده شده باشد ، و بدن نحسش را در "باب الصغير" دمشق دفن کردند . 📚 ۱ ) تاریخ طبری ۴ / ۳۸۹ . 📚 ۲ ) شبهای پیشاور ۱ / ۲۵۷ .
🔴پیام تسلیت رئیس‌جمهور به مردم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دبیرکل حزب‌الله: از ایران بابت فرستادن هواپیما برای انتقال مجروحان تشکر می‌کنم. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه ✨ شب ذکر قشنگ یا حسین است ❤️ خوشا آن کس که امشب با حسین است ببار ای ابر رحمت بر دل ما که ما قطره ولی دریا حسین است❤️ 🙏اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ 🙏وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ 🙏وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ 🙏دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌸 💚 💚 🙏 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امام زمان عزیز 💫آخرین جمعه تابستان 🌸را با ذکـر﷽ 💫و سپس با نام شمـا 🌸آغاز می کنیم 💫امــروز،بی نظیرترین 🌸روز زندگی ام خواهد بود 💫ســلام بر تو 🌸 ای سرچشمه زندگانی 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 🌸🍃
سـ🌸ــلام روزتون پراز خیر و برکت 🌸 🗓 امروز جمعه ☀️  ۳۰ شهریور   ١۴٠۳  ه. ش 🌙  ۱۶ ربیع الاول   ١۴۴۶  ه.ق  🌲 ۲۰  سپتامبر  ٢٠٢۴    ميلادی 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺امام صادق (ع) : 🍃🌺پر فضیلت ترین عمل در روز 🍃🌺جمعه فرستادن صلوات است 📚وسائل الشیعه، ج۴ص۱۱۲۰ 🍃🌺آخرین جمعه تابستانی را معطر 🍃🌺کنیم به عطرخوش صلوات 🍃🌺بر حضرت محمد (ص) 🍃🌺و خاندان مطهرش 🍃🌺 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃🌺 وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🍃🌺 وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸🍃