فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اندیشه با ترور رهبران از بین نخواهد رفت
🔹واکنش فعالین فضای مجازی و تولید کنندگان محتوابه ترور دبیرکل حزبالله:
🔹نصرالله مردی با شرافت و مقاوم بود که راه شرافت را در مقابل ما گشود.
🔹#نصرالله فردی بود که حتی فرزندش را هم به عنوان یک شهید تقدیم کرد.
🔹مقاومت اندیشه است و اندیشه با ترور رهبران از بین نخواهد رفت. #لبنان #سید_مقاومت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اندیشه با ترور رهبران از بین نخواهد رفت
🔹واکنش فعالین فضای مجازی و تولید کنندگان محتوابه ترور دبیرکل حزبالله:
🔹نصرالله مردی با شرافت و مقاوم بود که راه شرافت را در مقابل ما گشود.
🔹#نصرالله فردی بود که حتی فرزندش را هم به عنوان یک شهید تقدیم کرد.
🔹مقاومت اندیشه است و اندیشه با ترور رهبران از بین نخواهد رفت. #لبنان #سید_مقاومت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥احمد نادری نماینده مجلس ایران:
وقت تجدید نظر در دکترین هستهای فرا رسیده. مناسبات سیاست بینالملل بر مبنای توازن قوا بوده و هست، تا دیر نشده باید کاری کرد. #سید_حسن_نصرالله #شهید_سید_حسن_نصرالله #لبنان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥احمد نادری نماینده مجلس ایران:
وقت تجدید نظر در دکترین هستهای فرا رسیده. مناسبات سیاست بینالملل بر مبنای توازن قوا بوده و هست، تا دیر نشده باید کاری کرد. #سید_حسن_نصرالله #شهید_سید_حسن_نصرالله #لبنان
علامه سید جعفر مرتضی عامِلی: «پیش نیاز جنگ با اسرائیل، هسته ای شدن ایران است»
اسماعیل هنیه شهید شد....
سید حسن شهید شد....
بازهم شهید خواهیم داد😢
#پزشکیان #حزب_الله #سید_حسن_نصرالله
علامه سید جعفر مرتضی عامِلی: «پیش نیاز جنگ با اسرائیل، هسته ای شدن ایران است»
اسماعیل هنیه شهید شد....
سید حسن شهید شد....
بازهم شهید خواهیم داد😢
#پزشکیان #حزب_الله #سید_حسن_نصرالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شام سه سوته با نون تست کامل ترینه🥘🤩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوجه ترش نرم و لطیف برای شام 🤩🍗
سیر ۲ حبه
رب انار ۲ ق غ
آب نارنج ۱ ق غ
پیاز کوچک ۱ عدد
فلفل سیاه ½ ق چ
فیله ران مرغ ۶۰۰ گرم
نعناع و جعفری یه مشت
روغن زیتون ۲ ق غ
مایونز ½ ق غ
گردو ۵۰ گرم
نمک ۱ ق چ
مواد رومال :
رب انار
زعفران و کره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چلو ماهیچه سلطنتی با طعم بهشتی🤪🥩
پیاز ۴ عدد
چوب دارچین
سیر ۱ بوته کامل
ماهیچه گوسفندی
زردچوبه ½ ق چ
روغن ½ لیوان
کره ۲۵ گرم
زعفران و نمک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیتزا زرشک پلو با مرغ ترکیب سمی 😁🍗
مقداری کره
برنج
سینه مرغ
پیاز و سیر
نمک
رب گوجه
ادویه مرغ
زرشک
پنیر پیتزا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لقمه خوشمزه مخصوص مدرسه🌯🤤
تخم مرغ
شیر و نمک
بیکینگ پودر
پنیر فتا
پنیر گودا
جعفری ریز خرد شده
آرد
🌷نصیحت جبرئیل به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم:
جَآء جَبْرَئِيلُ علیه السلام إلَی النَّبِيِّ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ:
يَا مُحَمَّدُ عِشْ مَا شِئْتَ فَإنَّكَ مَيِّتُ!
وَأَحْبِبْ مَنْ شِئْتِ فَإنَّكَ مُفَارِقُهُ!
وَاعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإنَّكَ مَجْزِيُّ بِهِ!
وَاعْلَمْ أَنَّ شَرَفَ الْمُؤْمِنِ قِيَامُهُ بِالْلَيْلِ،
وَ عِزَّهُ اسْتَغْنآئُهُ عَنِ الناس
بحار الانوار، جلد هفدهم، صفحه ۵
رسول خدا ص به جبرئیل فرمودمرانصیحت کن.
جبرئیل گفت:
۱.هرجور میخواهی زندگی کن
فقط مرگ رافراموش نکن.فکرآخرت باش
۲. هرچیز رامیخواهی دوست داشته باش،
فقط بدان که ازش جدا میشی
۳. هر عملی بکنی نتیجه شو میبینی
🌷 شرف مومن به نمازشب است
وعزتش به بی نیازیش ازمردم است
۴ سخن ارزشمنداز ۴ پیامبر:
الفصل الحادي و الأربعون و المائة في النوادر و هو آخر الكتابقائل : مضمر
قَالَ مُوسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ : مَنْ قَطَعَ قَرِينَ اَلسَّوْءِ فَكَأَنَّمَا عَمِلَ بِالتَّوْرَاةِ وَ قَالَ دَاوُدُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : مَنْ مَنَعَ نَفْسَهُ عَنِ اَلشَّهَوَاتِ فَكَأَنَّمَا عَمِلَ بِالزَّبُورِ وَ قَالَ عِيسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ : مَنْ رَضِيَ بِقِسْمَةِ اَللَّهِ فَكَأَنَّمَا عَمِلَ بِالْإِنْجِيلِ وَ قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مَنْ حَفِظَ لِسَانَهُ فَكَأَنَّمَا عَمِلَ بِالْقُرْآنِ
🌷۱.حضرت موسی ع فرمود:
هرکس نااهل رفیق نشودبه تورات عمل کرده
🌷۲.حضرت داود ع:
هرکس خودرااز شهوات منع کند،به زبورعمل کرده
🌷۳.حضرت عیسی ع فرمود:
هرکس به قسمتش راضی باشد به انجیل عمل کرده
🌷۴.رسول گرامی اسلام ص:
هرکس زبان راازحرام حفظ کند به قرآن عمل کرده
جامع الاخبار ج ۱ ص ۱۸۰
همین الان میخوام...
یه روز مامانم اومد خونه، گفت زود باش. پرسیدم چی رو؟ گفت سورپرایزه! مبلها و فرش و میز ناهارخوری و کلاً دکور خونه رو تو ده دقیقه عوض کرد و زنگ در رو زدن. هول شد از خوشحالی. گفت چشماتو ببند. چشمامو بستم. دستمو گرفت برد دم در. در رو باز کرد. گفت حالا چشماتو باز کن. چشمامو باز کردم دیدم یه پیانو یاماها مشکی، همونی که ده سال قبلش هزار بار رفته بودم از پشت ویترین دیده بودمش دم در بود. حالا نمیدونم همون بود یا نه. اما همونی بود که من ده سال قبل واسه داشتنش پرپر زده بودم. خیلی جا خورده بودم. گفت چی میگی؟ گفتم چی میگم؟ میگم حالا؟ الان؟ واقعاً حالا؟ بیشتر ادامه ندادم. پیانو رو آوردن گذاشتن اون جای خالیای تو خونه که مامان خالی کرده بود. من هم رفتم تو اتاقم. نمیخواستم بزنم تو پرش. ولی هزار بار دیگه هم از خودم پرسیدم آخه حالا پیانو به چه درد من میخوره!؟ من که خیلی سال از داشتنش دل کندم. ده سالی تو خونمون خاک خورد و آخرش هم مامانم بخشیدش به نوه عموم.
یه روز اولین عشق زندگیم که چهارده سال ازم بزرگتر بود، رفت فرانسه، اون جا با یه زن فرانسوی که چند سال ازش بزرگتر بود ازدواج کرد. منم که نمیخواستم قبول کنم از دست دادمش شروع کردم واسه خودم داستان ساختن. ته داستانم هم اینطوری تموم میشد که یه روزی بر میگرده، وسط داستان هم اینجوری بود که داره همه تلاشش رو میکنه که برگرده. این وسطا هم گاهی به من از فرانسه زنگ میزد و ابراز دلتنگی میکرد. بعد از هفت سال خیالبافی دیدم چارهای ندارم جز اینکه با واقعیت مواجه شم. شروع کردم به دل کندن. من هی دل کندم و هی خوابش رو دیدم که برگشته. دوباره دل کندم و باز خوابش رو دیدم که برگشته، تا اینکه بالاخره واقعاً دل کندم! چند سال بعدش تو فیس بوک پیدا کردیم همو. اومد حرف بزنه، گفتم حالا؟ واقعاً الان؟ من خیلی وقته که دل کندم!
یه دوستی داشتم کاسه صبرش خیلی بزرگ بود. عاشق یه پسری شده بود که فقط یک ماه باهاش دوست بود. اون یک ماه که تموم شده بود، پژمان رفته بود پی زندگیش و سایه مونده بود با حوضش! بعد چند سال یه روز بهش گفتم دل بکن. خودت میدونی که پژمان برنمیگرده. گفت ولی من صبر میکنم. هر کاری هم لازم باشه میکنم. یک سال بعد رفت پیش یک دعانویس. شش ماه بعدش با پژمان ازدواج کرد. اون روزا دوست بیچارهام خیلی خوشحال بود. به خودم گفتم حتماً استثنا هم وجود داره! دو سال بعدش شنیدم که از هم جدا شدن. پیداش کردم. خیلی عصبانی بود. پرسیدم چی شده؟ گفت پژمان اونی نبود که من فکر میکردم. گفتم پژمان همونی بود که تو فکر میکردی، ولی اونی نبود که الان میخواستی. پژمان اونی بود که توی اون روزا، همون چندسال قبل تو میخواستی که باشه، و وقتی نبود، باید دل می کندی!
🌸🌸🌸🌸
تیمارستان
مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد
هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت ازروی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد
مرد حیران مانده بود که چکار کند. تصمیم گرفت که ماشینش را همانجارها کند و برای خرید مهره چرخ برود
در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:
از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی
آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند
پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست.
هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: «خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی.
پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟
دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام. ولی احمق که نیستم!
🌸🌸🌸🌸
🔴 خاطرهای از بیماری در جبهه
✅ قبل از عملیات والفجر ۴ و در مقر سرپل ذهاب، یک بیماری عفونی گوارشی شایع شد که نشانههایش را به خاطر اینکه خاطرتان مکدر نشود نمیگویم.
✅ مهمترین توصیۀ همگانی و به ویژه برای مبتلایان، پرهیزهای غذایی بود.
✅ یکی از بسیجیان که بعدها برادر و پسرخالهاش شهید شدند، به همان بیماری مبتلا شد و چون بدنش آب زیادی از دست داده بود، ضعف شدیدی داشت.
✅ او را کمک کردم و با هم به بهداری رفتیم. یک پزشک عمومی پس از معاینه و تجویز دارو و سرم، پرهیزهای غذایی را یادآوری کرد:
➖ مرغ نخور
➖ خربزه نخور
➖ سرخ کردنی نخور
➖ شیر نخور
➖ کره نخور
➖ پنیر نخور
➖ نوشابه نخور
➖ شیرینی نخور
➖ کلم نخور
➖ لوبیا نخور
➖ غذای فلفلدار و ادویهدار نخور
➖ برنج نخور
➖ تخمه نخور
➖ آجیل نخور
➖ پیاز نخور
➖ سیر نخور
➖ پرتقال نخور
➖ چایی نخور
✅ همینطور که دکتر اسممیبرد، این برادرمان که از قضا خیلی هم شکمو بود، قیافهاش بیشتر در هم میرفت؛ آخر به صدا درآمد و به دکتر گفت: «کوفت بخورم»؟!
✳️ دکتر جا خورد، چند لحظه فکر کرد و بعد آرام گفت: «نه، کوفت هم نخور»!
🌸🌸🌸🌸
پروانه های وصال
#روایت_انسان #قسمت_دوازدهم🎬: حال توبهٔ آدم به واسطهٔ کلمات مقدس پذیرفته شد و او دوباره به مقام بها
#روایت_انسان
#قسمت_سیزدهم🎬:
آدم و حوا در روی زمین ساکن شدند، آدم بیت الله را بنا نمود، اولین حج را انجام داد و در اطراف بیت الله و در سرزمین بکه، خانه هایی برای زندگی خود و خانواده اش ساخت.
خداوند که عالم مطلق است و قادری ست که علم و قدرتش بی انتهاست و هیچ چیزی را بیهوده خلق نمی کند و هیچ عملی را ناقص انجام نمی دهد، برای زندگی این خانواده انسانی در روی زمین، تدابیری اندیشیده بود.
پس از آسمان ملکی را بر زمین نازل نمود تا تحفه ای برای ادم بیاورد.
ملک با «گندم» به زمین آمد و به محضر حضرت ادم رسید، از خواص گندم گفت و چگونگی کاشت آن و حتی بیش از آن را به آدم یاد داد.
آن ملک با استفاده از آب و آتش طریقه تبدیل گندم به آرد و نان را به آدم آموزش داد و آنگاه ملکی دیگر نازل شد و مخلوقاتی دیگر به محضر آدم تقدیم نمود.
مخلوقاتی که برای زندگی بشر بر روی زمین لازم بودند، حیوانات اهلی که آدم برای گذران زندگی اش از پوست و گوشت و شیر آنها استفاده می کرد.
حالا آدم مجهز شده بود به خانه و خوراک و حتی شغل...او با آموزش ملائکه، هم کشاورزی می کرد و هم دامداری...
و این نشانه ای از آیات پروردگار است که انسان را خلق کرد و برای رفاهش امکاناتی را در اختیار او قرار داد امکاناتی که متاسفانه در تاریخ تمدن غربی عنوان می شود که از طریق کشف اتفاقی برخی پدیده ها مثل آتش و زراعت و... به دست انسان رسیده، در صورتی که تمام حرف تمدن های غربی در این مورد تخیل و وهمی بیش نیست و حقیقت محض آیات قرآن و روایات اهل بیت است، حقیقتی که اذعان می کند خداوند خانواده انسانی را خلق کرد و امکانات لازم برای زندگی را همراه با آموزش استفاده از آن، برایش نازل نمود.
بشر اینک روی زمین زندگی می کرد، برخلاف تعالیم غربی، از همان ابتدا با هم حرف میزدند، یعنی نعمت زبان را داشتند و حتی حضرت آدم نوشتن می دانست و این حرفی بیهوده است که می گویند بشر در ابتدا زبان نمی فهمید.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#روایت_انسان #قسمت_سیزدهم🎬: آدم و حوا در روی زمین ساکن شدند، آدم بیت الله را بنا نمود، اولین حج را
#روایت_انسان
#قسمت_چهاردهم🎬:
زندگی انسان با آموزش فرشتگان رنگ و بویی دیگر گرفت
آدم برای خود خانه ساخت و اینک می دانست باید کار کند تا بتواند زندگی را بگذراند، پس به شغل کشت و کار و دامپروری روی آورد و پس از آن می بایست این خانواده کوچک، اتفاقی جدید و شیرین را تجربه کنند.
پس خداوند به آدم و حوا فرزندانی عنایت فرمود.
حوا باردار میشد و در هر بارداری یک جفت بچه به دنیا می آورد، یک قل دختر و یک قل پسر...
خانه حضرت آدم با وجود بچه ها رونقی دیگر گرفته بود و آدم و حوا روزگارشان شیرین تر از قبل بود، چرا که لذت پدر بودن و مادر شدن، لذتی بود که وجود آنها را سرشار از شوق می کرد.
سالها مثل برق و باد گذشت و کودکان بزرگ شدند و اینک به سن ازدواج رسیده بودند و باید نسل بشر با ازدواج و فرزند آوری بیشتر و بیشتر می شد.
اما نکته ای بود که باید به آن توجه می نمود، زیرا تنها انسان های روی زمین آدم و فرزندانش بودند، فرزندان ادم که با هم محرم بودند و ازدواج با محارم از همان ابتدای خلقت حرام بود.
پس خداوند این حی لایموت، این دانشمندی که علمش انتها ندارد، حوریه هایی به شکل انسان از آسمان به زمین نازل کرد تا فرزندان آدم با آنها ازدواج کنند و اینچنین شد و نسل آدم با ازدواج فرزندانش با حوریه بهشتی گسترش یافت، یعنی ابناء آدم از نسل بشر و حوریه انسان نما هستند.
کار و بار آدم و فرزندانش در زمین رونق گرفته بود، آدم به عنوان پدر خانواده، شرایط زندگی اعم از خانه و خوراک و شغل را برای فرزندانش مهیا کرده بود اما وظیفه او فقط همین نبود، زیرا حضرت آدم پیامبر خدا بود و می بایست وظایف پیامبری اش را نیز به سرانجام برساند.
حضرت آدم به عنوان پیغمبر خدا می بایست، راه توبه و بازگشت به مقام قرب ربوبی را که همان تلقی کلمات و اسماء مقدس بود به فرزندانش بیاموزد
و مناسک توحیدی را که ملائک به او آموزش داده بودند قدم به قدم به فرزندانش تعلیم دهد، یکی از مناسک به جا آوردن حج بود.
حال که فرزندان انسان بالغ شده بودند، خدا اراده کرده بود تا منسک و عبادتی دیگر به آنها بیاموزد.
این عبادت چیزی نبود جز«سنت قربانی کردن»
قربانی کردن شامل هر عملی که موجب نزدیکی انسان به خداوند می شود، است.
اما در اینجا خداوند می خواست ابناء بشر را با قربانی خاص امتحان کند و «امتحان» یک سنت الهی ست که برای تمام بشریت اتفاق می افتد و هر لحظه ممکن است امتحان الهی پیش روی ابناء بشر باشد، امتحانی که در آن خداوند بشر را با چیزی که به آن تعلق خاطر دارد می سنجد که آیا حاضر است به خاطر خدا از آن چیز بگذرد یا نه؟! این آزمایش تقواست که برای همگان اتفاق می افتد و استثناء ندارد.
و اینک این سنت الهی می بایست برای دو فرزند ارشد آدم که هر کدام کاری راه انداخته بودند و کارشان رونقی بسیار گرفته بود، انجام شود.
و خداوند اراده کرده بود قابیل را که کشاورزی ماهر شده بود و هابیل که دامداری قَدَر بود، امتحان تقوا نماید
و ابلیس هم این روند را مشاهده می کرد و بیکار ننشسته بود
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#روایت_انسان #قسمت_چهاردهم🎬: زندگی انسان با آموزش فرشتگان رنگ و بویی دیگر گرفت آدم برای خود خانه س
#روایت_انسان
#قسمت_پانزدهم🎬:
حال، حضرت آدم به امر خداوند می بایست وصی و جانشینی برای خود انتخاب کند و این روند دین الهی ست که هر پیغمبر، کسی را به وصایت انتخاب می کند و البته وصی پیامبر جایگاهی بزرگ دارد که فرزندان آدم را وسوسه می کند تا این جایگاه را از آن خود کنند.
قابیل که پسر بزرگتر بود و تا به حال فکر می کرد جانشینی پدر به پسر بزرگ می رسد، از این سخن پدر دلگیر شد و حس حسادت در وجودش شعله کشید، حسادتی که اولین بار مانند ویروسی در وجود ابلیس دیده شد و ابلیس قسم خورد که این ویروس را بین ابناء بشری پخش کند.
قابیل در دل از این سخن آدم ناراحت بود و نسبت به برادر کوچکتر از خود که هابیل نام داشت و اینک رقیب او محسوب میشد حسادت ورزید و از پدرش سوال کرد که چگونه وصی خویش را انتخاب می کند؟!
حضرت آدم نگاهی به دو پسرش کرد و گفت: خدا اراده کرده شما دو نفر، قربانی به محضرش ببرید و هر کس قربانی اش مقبول افتد او وصی من خواهد بود.
در اینجا یک بُعد از مناسک دینی بر ملا می شود و آن قربانی کردن در راه خداست.
قابیل اخم هایش را بهم کشید و گفت: قربانی؟! منظورتان چیست؟!
آدم رو به هر دو نفر کرد و فرمود: شما از بین چیزی که در اختیار دارید و برای آن زحمت کشیده اید و نسبت به آن علاقه و وابستگی دارید، بهترینش را انتخاب می کنید و به درگاه خداوند می اورید و آتشی از آسمان نازل می شود، هر کدام از قربانی ها که مورد قبول پروردگار قرار گیرند با ان آتش می سوزد و صاحب آن قربانی، وصی من خواهد شد.
حضرت ادم نفسی تازه کرد و فرمود: حال این گوی و این میدان، بروید و عزیزترین داشته تان را بیاورید.
روز موعود فرا رسید و حضرت ادم به بیابانی که قرار بود قربانی ها را به انجا ببرند، مراجعه نمود.
هابیل یک دامدار تمام عیار بود و خوب می دانست که این قربانی، امتحان تقوای آنهاست وگرنه خدای بزرگ را چه حاجت به قربانی بنده ای کوچک،بنابراین به میان گله گوسفندش رفت و فربه ترین و سرحال ترین گوسفند را انتخاب کرد و به نزد پیامبر خدا آورد.
قابیل هم کشاورزی ماهر بود، اما از نظرش این قربانی اهمیت چندانی نداشت، پس به میان مزرعه اش رفت از گندم های درشت و درخشان گذشت و دسته ای از خوشه های گندم را که گویی آبی کمتر خورده بودند و کیفیتشان از بقیه پایین تر بود چید و به محضر پدر آورد.
حضرت آدم نگاهی به هر دو قربانی کرد و از خدا خواست تا خودش اعمال فرزندان او را بسنجد.
در این هنگام آتشی از آسمان فرود آمد و گوسفندی را که هابیل اورده بود در بر گرفت.
حضرت ادم و دو پسرش کاملا متوجه مطلب شدند، حضرت ادم چیزی
نگفت و منتظر امر پروردگار مبنی بر ابلاغ وصایت بود و هر سه از بیابان به سمت خانه وآبادی شان رهسپار شدند.
هنوز به آبادی نرسیده بودند که ابلیس خود را به قابیل این پسر شکست خوردهٔ ادم رساند، آتش کینه و حسادت در وجود قابیل شعله می کشید و ابلیس امده بود تا نگذارد این حسادت خاموش شود و فرزند آدم را گمراه سازد، پس رو به قابیل نمود و گفت: ای قابیل! هیچ میدانی چرا قربانی هابیل پذیرفته شد و از تو نشد؟!
قابیل آه بلندی کشید وگفت: نمی دانم، او از گوسفندانش اورد و من هم از محصول مزرعه ام آوردم، اما نمی دانم چرا گوسفند او را آتش در بر گرفت و به گندم های من توجهی نشد.
ابلیس سری تکان داد و گفت: تو نمیدانی چرا، اما من می دانم، من بارها و بارها هابیل را تعقیب کرده ام و متوجه شدم که او به جای خداوند عالم، آتش را تقدیس می کند و می پرستد و آتش هم به او وفادار ماند و باعث شد قربانی اش قبول شود
قابیل با تعجب به ابلیس نگاهی کرد و گفت: به راستی حقیقت را می گویی؟! الان من چه کنم؟!
ابلیس خنده ای مزورانه ای کرد و گفت: هنوز پیامبر خدا وصی انتخاب نکرده و این نشان می دهد که تو هنوز وقت داری، من پیشنهاد می کنم، تو هم چون هابیل آتش را بپرستی و آتش در مقابل این تقدیس تو، قربانی ات را در بر گیرد تا در این مسابقه و رقابت از هابیل عقب نیافتی.
این حرف ابلیس، قابیل را به فکر فرو برد و نقشه ای به ذهنش رسید، نقشه ای که می رفت ابتدای گمراهی و ضلالت او را رقم زند.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨