🌼دوشنبه تون شاد و بینظیر
🍁امروزتون پراز موفقیت
💓قلبتون جایگاه عشق
🌼و مهربانی
🍁دستتون روزی دار
💓و سخاوتمند و بخشنده
🌼سفره تون همیشه بازو پربرکت
🍁جمالتان شاد
💓وهدیه دهنده لبخند
🌼خداوند یار و نگهدار تک تکتون
🌸🍃@parvaanehaayevesaal
جوانی با دوچرخه اش با پيرزنی برخورد کرد
و به جاي اينکه از او عذرخواهی کند و کمکش کند تا از جايش بلندشود، شروع به خنديدن و مسخره کردن او نمود؛
سپس راهش را کشيد و رفت! پيرزن صدايش زد و گفت:
چيزی از تو افتاده است.
جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پيرزن به او گفت: زياد نگرد؛
مروت و مردانگی ات به زمين افتاد و هرگز آن را نخواهی يافت..
"زندگی اگر خالي از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هيچ ارزشی ندارد"
"زندگی حکايت قديمي کوهستان است!
صدا می کنی و مي شنوی؛پس به نيکی صدا کن، تا به نيکی به تو پاسخ دهند"
@parvaanehaayevesaal
🌸🌸🌸
مردی در ماه رمضان به کناری سفره نان و بریانی را پهن کرده و مشغول خوردن بود که ناگهان دید دستی دراز شده و بی اجازه در غذا شریک شد.
نگاه کرد دید کلیمی است.
گفت:
من به خوردن تو در این غذا اعتراضی ندارم، اما تعجب می کنم تو چطور یهودی هستی که به ذبیحه مسلمانان رغبت می کنی؟؟؟
یهودی گفت: تعجب نکن، یهودی بودن من هم، دست کمی از مسلمان بودن تو ندارد.
@parvaanehaayevesaal
🌸🌸🌸
گویند عبید در زمان پیرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینه زندگى او را تامین نمیکردند، لذا او چاره اى اندیشید و هر یک از پسران را جداگانه فراخوانده و به او میگفت:
من علاقه خاصی به تو دارم و فقط به تو میگویم حاصل یک عمر تلاش من ثروتی است که در خمره ای گذاشته و در جائی دفن کرده ام. پس از مرگم از فلان دوست مکان آن را پرسیده و آن ثروت را براى خود بردار.
این وصیت جداگانه باعث شد که پسرها به پدر رسیدگى و محبت کنند و عبید نیز آخر عمرش با آسایش زندگی کرد تا از دنیا رفت.
پسرانش بعد از دفن پدر نشانی دفینه را از دوست وی گرفته آنجا را حفر کردند تا سر و کله خمره پیدا شد.
اما وقتى خمره را باز کردند، داخلش را از سکه های طلا خالی و تنها ورقی یافتند که بیت شعری در آن نوشته بود:
خداى داند و من دانم و تو هم دانى
که یک فُلوس ندارد عبید زاکانى
عبید زاکانى در سال 690 قمرى در روستاى زاکان قزوین به دنیا آمد و در سن 82 سالگى درگذشت.
@parvaanehaayevesaal
🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالاد شیک
𖠇❁𖠇❁𖠇❁𖠇❁𖠇❁𖠇❁𖠇❁𖠇❁𖠇
مواد لازم:
برای سالادمون
کاهو🥬
کلم بنفش و سفید
خیار🥒
هویج 🥕
گوجه گیلاسی 🍅
برای سس سالاد:
ادویه مخصوص سالاد
مقداری نمک🧂
فلفل سیاه🌶
روغن زیتون🫒
سرکه بالزامیک 🍇
آب لیموی تازه 🍋
باهم مخلوط میکنیمو موقع سرو روی سالادمون میدیم
@parvaanehaayevesaal
ׅ⏝ׄ⏝࡛⏝ׄ⏝୨୧⏝ׄ⏝࡛⏝ׄ⏝ׅ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم_یه_مرغ_خوشمزه
مواد لازم برای ۴ نفر
۱-سینه مرغ ۶۰۰گرم
۲-سیب زمینی ۲ عدد
۳-گوجه ۱ عدد
۴-پیاز ۲ عدد
۵-خامه ۲ ق.غ
۶-شیر ۱٫۴ پ
۷-تخم مرغ ۱-۲ عدد
٨-نمک، فلفل سیاه، پاپریکا به میزان لازم
۹-سیر ۲ حبه
۱۰-پنیر پیتزا ۱۵۰ گرم
@parvaanehaayevesaal
ׅ⏝ׄ⏝࡛⏝ׄ⏝୨୧⏝ׄ⏝࡛⏝ׄ⏝ׅ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سس کچاپ خونگی😀
مواد لازم :
نشاسته ذرت ۲ ق غ
سرکه سفید ۱/۳ لیوان
پودر سیر نصف ق چ
رب گوجه ۲ ق غ
روغن مایع ۱ ق غ
شکر ۱/۴ لیوان
نمک و فلفل
پاپریکا
@parvaanehaayevesaal
ׅ⏝ׄ⏝࡛⏝ׄ⏝୨୧⏝ׄ⏝࡛⏝ׄ⏝ׅ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رولت مرغ و لواش
مواد لازم:
سینه مرغ پخته ریش ریش یکعدد
هویج رنده شده یک عدد 🥕
پیاز یک عدد متوسط 🧅
سس مایونز یا پنیر خامه ای یک ق غ
پنیر پیتزا چهار ق غ🧀
جعفری خرد شده دو ق غ 🍀
نان لواش یک عدد
برای رومال زرده تخم مرغ 🥚
@parvaanehaayevesaal
ׅ⏝ׄ⏝࡛⏝ׄ⏝୨୧⏝ׄ⏝࡛⏝ׄ⏝ׅ
🚨 هشدار: متاسفانه در روزهای اخیر بعضی دوستان انقلابی، ساده انگارانه مطالب اشتباهی مانند مطلب زیر را شایع میکنند:
❌ رهبری در سخنرانی اخیرشان با اعضای مجلس خبرگان رهبری از انتخاب جانشین گفتند و این نشان میدهد ایشان در خطرند و ....
🛑 مشخصه این بزرگواران بیانات مقام معظم رهبری رو خوب دنبال نمیکنند؛ چون مقام معظم رهبری با هر گروهی که دیدار دارند بخشی از صحبتشون به تبیین نقش و وظایف اون گروه اختصاص پیدا میکنه و مثل روز روشنه که از وظایف اصلی خبرگان رهبری، انتخاب رهبر در وقت ضرورت هست.
پس مقام معظم رهبری در این جلسه، جایگاه طبیعی و وظیفه این مجلس رو تبیین کردند.
بنده کل سخنرانی ایشون رو گوش دادم و در این سخنرانی هیچ صحبت غیر عادی مطرح نشد. این بزرگواران انتظار داشتند که مقام معظم رهبری در دیدار با اعضای خبرگان رهبری درباره چه موضوع دیگه ای صحبت کنند؟!
⚠️ دوستان باید دقت کنند که نشر چنین مطالبی اون هم با برداشت کاملا غلط که بالا ذکر شد، آب به آسیاب دشمن ریختن هست و باعث ملتهب شدن جو جامعه و متشنج شدن افکار عمومی جامعه میشه.
طبق بیانات مقام معظم رهبری، «رژیم صهیونیستی سگ هار آمریکا در منطقه هست.»
خود آمریکا هم جرئت نداره به رهبر ما چپ نگاه کنه چه برسه به سگ هارش.
پس ما باید با دل و جان مدافع ولایت فقیه باشیم اما نباید نگران باشیم.
💡 وقتی مقام معظم رهبری بلافاصله بعد از وعده صادق ۲ میان تو فضای باز و کنار صدها هزار نفر سخنرانی نماز جمعه رو شخصا انجام میدن و بر خلاف دفعات قبلی نماز عصر رو هم خودشون میخونن یعنی میگن دشمن نمیتونه غلط اضافی کنه و با این کار دل مردم رو آروم می کنن.
🚧 حالا بعضی افراد به ظاهر انقلابی برعکس عمل می کنند!
✅ ان شاء الله به دعای مومنین، خدا مقام معظم رهبری رو تا ظهور حفظ میکنه.
🚀 امیدواریم به زودی مقامات کشور هم با اجرای محکم و دندانشکن وعده صادق ۳ دشمن صهیونیستی رو سر جای خودش بشونن و بلکه چنان زمینگیرش کنند که فکر هر غلط اضافه به خیالش هم نرسه.
#مقام_معظم_رهبری #خبرگان_رهبری #وعده_صادق۳
@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#⃣ اعتراف ژنرال ۴ستاره آمریکا درباره ماجرای نابود کردن ایران!
🔸ژنرال وزلی کلارک:
"قرار بود بعد از ۱۱ سپتامبر ما ۷ کشور را در ۵ سال نابود کنیم.
با عراق شروع میشد و بعد سوریه، لبنان، لیبی، سومالی، سودان و درنهایت با #ایران به اتمام میرسید" #ایران_قوی #ایران_همدل
🔻هلاکت و بازداشت ۱۲ تروریست در سیستانوبلوچستان
🔹سخنگوی رزمایش عملیاتی شهدای امنیت: در ادامۀ اجرای عملیات پاکسازی در منطقه رزمایش امروز نیز تعداد ۳ نفر از تروریستهای مزدور دشمن به هلاکت رسیده و همچنین ۹ نفر دیگر دستگیر شدند.
🔹همچنین ۲ نفر دیگر از عناصر تیمهای تروریستی خود را تسلیم رزمندگان اسلام کردند.
🔹از ابتدای آغاز رزمایش در جنوب شرق کشور تاکنون ۱۵ تروریست به هلاکت رسیده و ۳۳ نفر از آنان دستگیر و همچنین ۲ نفر دیگر خود را تسلیم کردهاند. #وعده_صادق🚀
@parvaanehaayevesaal
مداحی_آنلاین_نماهنگ_سلام_فاطمه_پویانفر (2).mp3
3.99M
سلام فاطمه سلام مادرم
سلام کشتهی دفاع از حرم
#فاطمیه🔊
#فاطمیه_سلام_الله_علیها
محمدحسین #پویانفر🎙
@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ یکی از شهدای حزباللهست که داره میخونه:
😔"آره برم سره بره، نزارم هیچ حرومی طرف حرم بره"
☘یه صلوات برای شهید احمد دقماق و شهدای راه حق و حقیقت بفرستیم؟❤️
به قول شهید ابومهدی المهندس : فارسی زبان مقاومت است .
#سید_حسن_نصرالله💔
#وعده_صادق #لبنان🚀
@parvaanehaayevesaal
#رسانه سازمان تبلیغات اسلامی: بازگشت غذاهای حرامگوشت به فهرست اسنپفود
🔹تبیان نوشت: با وجود حذف موقت برخی از این غذاها در یک سال گذشته از فهرست فروش آنلاین، اکنون شاهد بازگشت مجدد بسیاری از آنها هستیم. در مناطق شمال و غرب تهران، بسیاری از رستورانها این غذاها را دوباره وارد فهرست خود کردهاند و حتی برای فرار از توجه عمومی، از نامهای متفاوت استفاده میکنند. به عنوان مثال، "کرب" به جای خرچنگ و "کالاماری" به جای ماهی مرکب به کار میرود.
🔹طبق نظر #مراجع تقلید خوردن گوشت صدف، خرچنگ (کرب)، هشتپا، لابستر و ... حرام است #ایران
@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عکس العمل خانم کشفِ #حجاب به آهنگ یاران چه غریبانه....🕊❤️🔥
🙏لطفا حتما تا انتها ببینید و دل های آماده رو دریابید و بی تفاوت از کنارشون رد نشین #وعده_صادق
@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 فرمانده پیشین نیروهای مستشاری ایران در سوریه: #وعده_صادق ۳ حتما متفاوتتر از وعده صادق ۲ خواهد بود. #ایران_قوی #ایران_همدل
@parvaanehaayevesaal
🔴 کمبود شدید پتو در سوز سرمای لبنان؛ خیرین باغیرت برای تامین هزینه و توزیع فوری پتو در لبنان یاعلی بگید
▪️فعالیت های جبهه جهانی شبابالمقاومة در امور #لبنان با هماهنگی دفاتر رسمی حزبالله لبنان در قم و بیروت انجام میشود.
◽️جهت کمک به تامین پتو برای مردم بیپناه لبنان و امور اجتماعی مربوطه کمکهای خود را به بنام «جبهه جهانی شباب المقاومة» به این شماره کارت واریز نمایید.
👇👇
۶۰۳۷۹۹۷۷۵۰۰۰۴۳۴۴📞 شماره تماس جهت دریافت سایر کمکها و سوالات شما: ۰۹۱۰۹۳۱۷۸۴۷ #ایران_همدل #سید_حسن_نصرالله @parvaanehaayevesaal
🔻 امروز شبکه میر روسیه به شتاب ایران وصل میشود
🔹ظهر امروز و با حضور رئیس کل بانک مرکزی، رسماً شبکه میر روسیه به شبکه بانکی ایران (شتاب) وصل خواهد شد.
🔹با اتصال شبکه میر روسیه به شتاب ایران، کارتهای ایرانی در خودپردازهای روسیه قابل استفاده خواهد شد. بنابراین هر فردی میتواند وجوه خود را از کارتهای ایرانی به صورت روبلی از خودپردازهای روسیه دریافت کند.
🔹همچنین اتباع روسیه در ایران نیز میتوانند در مرحله دوم این پروژه از این امکان در ایران بهرهمند شوند و در مرحله سوم، کارتهای شتاب #ایران در پذیرندههای فروشگاههایی روسیه قابل استفاده خواهد بود. #وعده_صادق #ایران_قوی
@parvaanehaayevesaal
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_سی🎬: ابلیسک به همراه جنودش وارد معبد بابل شد، چند جن را به خو
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_سی_یک🎬:
سمیرامیس هم وارد اتاق شد و روی کرسی طلایی رنگی که کنار تختخواب نمرود به چشم می خورد، نشست، او ساعتی قبل با اجنه ای که همیشه در خدمتش بودند ارتباط گرفته بود و حرفهایی شنیده بود و اینک در خواب هم همان حرفها به او القاء شده بود.
جمعشان جمع بود که آزر لب به سخن گشود، ابتدا از ترتیب قرار گرفتن ستارگان در آسمان و پیامی که در پی داشتند گفت و سپس از رمز گشایی این ترتیب گفت و در آخر به نمرود هشدار داد که قرار است نطفه کودکی منعقد شود که حکومت بابل را در هم میشکند و بساط بت پرستی را بر میچیند.
نمرود با حالتی افروخته رو به آزر گفت: راه حل چیست؟!
آزر می خواست حرفی بزند که سمیرامیس گفت: نباید بگذاریم اصلا این نطفه منعقد شود.
آزر سری تکان داد و گفت: بلی! تنها راهش همین است! از تولد این کودک جلوگیری کنیم.
نمرود با ضربه ای ناگهانی پتو را به کناری پرتاب کرد، از جا بلند شد و همانطور که لباس ابریشمین و فاخرش را صاف می کرد، دستانش را پشت سرش حلقه کرد و شروع به قدم زدن نمود و بعد از یک دور که عرض اتاق بزرگ خواب را پیمود، جلوی پنجره مشرف به حیاط قصر ایستاد و با صدای بلند فریاد زد: حکم می کنیم از فردا تمام مردهای این شهر را از زنانشان جدا کنند، مردها در یک قسمت شهر و زنها در طرف دیگر شهر، هیچ مردی حق ورود به قسمت زن ها را نخواهد داشت، این وضعیت تا برطرف شدن خطر انعقاد نطفه آن کودک ویران گر ادامه خواهد داشت و سپس رو به آزر کرد و ادامه داد: و تو ای کاهن اعظم و منجم حاذق! مأموری که هر لحظه اوضاع آسمان و ستارگان را رصد کنی و هر وقت این خطر رفع شد یا احیانا نطفه ای منعقد شد به ما خبر دهی...
آزر دست بر چشم نهاد و گفت: همان کنم که امر پادشاه بزرگ و قدرتمند بابل است و مطمئن باشید ما اجازه نخواهیم داد تا هیچ زنی در این شهر حتی بوی مردش را حس کند.
سمیرامیس لبخندی زد و گفت: این بهترین کار است.
آزر که حالا دستور را دریافت کرده بود اجازه مرخصی گرفت و از خوابگاه نمرود بیرون آمد.
آزر روی حیاط قصر بود که صدای آشنایی از پشت سر شنید: سلام جناب آزر!
آزر رویش را برگرداند و قامت دامادش تارخ را که یکی از نگهبانان قصر نمرود بود دید.
آزر همیشه تارخ را دوست میداشت و او را برتر از تمام دامادهایش می دانست، چرا که تارخ اخلاقی بسیار نیکو داشت و انصاف و امانتداری تارخ زبانزد همه بود.
آزر ایستاد و گفت: و سلام بر تو ای تارخ شجاع و جوانمرد!
تارخ با تواضع قدمی پیش گذاشت و آرام گفت: چه شده که در این موقع شب به قصر آمدید؟! آیا اتفاقی افتاده؟!
آزر که همچون چشمانش به تارخ اعتماد داشت سرش را به گوش تارخ نزدیک کرد و آهسته گفت: اتفاقی نیافتاده، اما گویا قرار است بیافتد، مردوک بزرگ و علائم ستارگان اسمان خبر از انعقاد نطفه طفلی را می دهد که گویا مقدر شده بنیان حکومت نمرود را برکند، قرار است از فردا تمام زنان این شهر را از همسرانشان جدا کنیم.
تارخ نفسش را آرام بیرون داد و گفت: چه طفلی! و چه تصمیم خردمندانه ای...
آزر سرش را تکان داد و گفت: این راز را به کسی بازگو نکن و الان هم برگرد سر پستت...
تارخ سری تکان داد و گفت: خیالتان راحت به کسی نمی گویم، ممنون که مرا امین خود دانستید.
آزر همانطور که از تارخ دور میشد زیر لب زمزمه کرد: باید از فردا سخت تلاش کنیم.
تارخ همانطور که با قدم های شمرده به مکان نگهبانی اش بر می گشت، سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدا را شکر، بالاخره کسی خواهد آمد تا بساط بت پرستی را براندازد و خداوند خوب می داند که چگونه پیامبرش را از مکر اینان حفظ کند.
تارخ و همسرش بونا(نونا) هر دو یکتا پرست بودند، اما به خاطر حفظ جانشان تقیّه کرده بودند و در سرزمین بابل کسی نمی دانست که بونا دختر کاهن اعظم بابل و تارخ داماد او، به دین یکتا پرستی هستند.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_سی_یک🎬: سمیرامیس هم وارد اتاق شد و روی کرسی طلایی رنگی که کنا
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_سی_دوم🎬:
صبح زود بود، آزر از اجنه سوال کرد و مطمئن شد که هنوز نطفه ان کودک منعقد نشده است، پس کاهنان معبد بابل به همراه دسته ای از سربازان نمرود در کوچه پس کوچه های شهر راه افتادند و در هر خانه ای را می زدند و امر نمرود را اجرایی می کردند.
مردها را از زن هایشان جدا می نمودند.
همزمان تعدادی از جارچیان حکومت هم، در همه جا می گشتند و حکم نمرود را مبنی بر جدایی زن ها از همسرانشان اعلام می کردند.
شهر در شوک بزرگی فرو رفته بود و همگان متعجب از این دستور ناگهانی پادشاه بودند، اما هیچ کس را جرأت مخالفت با امر پادشاه نبود.
به دستور پادشاه خیمه گاهی بزرگ بیرون شهر بابل برپا شد و تمام مردان شهر را چون اسیران جنگی در این اردوگاه جای دادند، هیچ کس حق نداشت قدمی از اردوگاه بیرون نهد و به شهر نزدیک شود و هر کس تخطی می کرد، بدون تعارف و حکم قبلی درجا سر از تنش جدا می کردند.
مردم که خوب از سنگدلی نمرود باخبر بودند، سعی می کردند خلاف دستور او عمل نکنند.
حالا در شهر هیچ مردی وجود نداشت،فقط تعداد انگشت شماری از نگهبانان قصر که انها هم می بایست بیست و چهارساعته در قصر حضور داشته باشند و خروج آنها از قصر برابر بود با خیانتشان و آنها نیز اگر از قصر خارج می شدند، حکم مرگ خود را امضاء می نمودند.
نزدیک یک نیم روز بود که مردان از زنانشان جدا شده بودند و در شهر جز کاهنان و پسر بچه های خردسال، مردی وجود نداشت.
چون این دستور ناگهانی بود، خیلی از ملزومات اردوگاه فراهم نبود و حالا مردهای اسیر شده در خیمه گاه اذوقه، خصوصا نان می خواستند.
پس می بایست آرد از جایی فراهم شود، موجودی آرد انبار قصر در حدی نبود که بتوان لشکر مردان گرسنه شهر بابل را سیر کند، پس باید فکری می کردند.
به تدبیر مشاوران پادشاه تعدادی سرباز معتمد می بایست به در خانه ها بروند و از آردهای انبار شده در خانه ها برای مردان آنها می ستادند، اما نمرود به هیچ کس اعتماد نداشت و برای این امر با آزر بزرگ کاهنان معبد به شور نشست.
آزر رأی نمرود را تایید کرد وگفت: در این زمانه خوف و خطر نمی شود به هیچکس اعتماد کرد، چرا که ممکن است همان فرد منتخب، پدر آن کودک باشد، پس نظری داد که مورد قبول نمرود قرار گرفت و گفت: همه ما کاهنان به هم گره خورده ایم و در دین و آیین پرستش مردوک متحدیم پس بهتر است افرادی که داخل شهر به در خانه ها می روند همین کاهنان و نزدیکان آنان باشند.
نمرود این نظر را قبول کرد و آزر به معبد آمد و به تمام کاهنان دستور داد که چند گروه شوند و هر گروهی به محله ای بروند و آرد مورد احتیاج را جمع آوری کنند.
نمرود و اطرافیانش مکر کردند اما از آنجا که مکر خداوند بالاترین مکرهاست و اراده اش فوق اراده هاست و اگر بخواهد اتفاقی بیافتد حتما می افتد، یک نفر در جمع کاهنان بود که مامور به این امر شده بود اما کاهن نبود، او کسی جز تارخ داماد آزر که آزر به او همچون چشم خود اطمینان داشت، نبود.
آزر و نمرود هیچ وقت به مخیله شان خطور نمی کرد که آن کودک از نسل تارخ باشد.
پس تارخ هم به همراه کاهنان مامور جمع آوری آرد شد و اتفاقا محله زندگی خودش جز قسمتی بود که او می بایست مراجعه کند.
تارخ به محله خود رفت و در فرصتی مناسب با همسرش بونا خلوت نمود و آنچه که نمرود و آزر از آن ترس داشتند به وقوع پیوست.
آرد جمع آوری شد و به محل اردوگاه رسید، شب به نیمه رسیده بود و بوی نان تازه در اردوگاه پیچیده بود.
آزر بعد از روزی پر از کار و مشغله به بالای برج بابل رفت و در اوضاع ستارگان دقیق شد، به ناگه یکّه ای خورد و با شتاب خود را به معبد و بت مردوک رساند.
آن وقت شب کسی در معبد نبود، آزر از ابلیسکی که درون بت مردوک پنهان شده بود در رابطه با قرار گرفتن ترتیب عجیب ستارگان سوال کرد، ناگاه صدای خشمگین در سالن بزرگ معبد پیچید: ای مفلوکان ضعیف، نتوانستید کاری از پیش ببرید، چون نطفه ان طفل منعقد شد...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_سی_دوم🎬: صبح زود بود، آزر از اجنه سوال کرد و مطمئن شد که هنوز
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_سی_سوم🎬:
آزر با شنیدن این حرف، گویی آتش گرفته باشد، مدام و بی هدف عرض سالن بزرگ معبد را می پیمود و چیزهایی زیر لب زمزمه می کرد، او نمی دانست که این خبر را چگونه به نمرود بدهد.
در همین حین تقه ای به درب نیمه باز معبد خورد و پشت سرش تارخ سرش را از بین درب داخل آورد و تا چشمش به آزر افتاد گفت: سلام جناب آزر، اینجا تشریف دارید؟!
آزر با قدم های بلند به در نزدیک شد و گفت: اینجا چه می کنی تارخ؟! مگر نباید اینک در قصر باشی؟!
تارخ روبه روی او ایستاد و گفت: پادشاه سراسیمه از خواب بیدار شد و کسی را به دنبالم فرستاد تا شما را پیدا کنم و به نزد ایشان ببرم.
آزر آهی کشید و گفت: برویم، چاره ای ندارم باید در هرصورت این خبر وحشتناک را باید به پادشاه بدهم.
تارخ همانطور که همقدم با آزر از پله های عریض و سنگی برج بابل پایین می آمد گفت: چه خبری است که اینقدر ترس از گفتنش دارید؟!
آزر آهی کشید و گفت: آنهمه بگیر و ببند امروز و زحمتمان هدر رفت و آنچه که نمی بایست بشود، شد.
تارخ با حالتی نگران گفت: چه شده؟! اگر امکان دارد برای من نیز بگویید، من به کسی نخواهم گفت...
آزر دستانش را پشت سرش قفل کرد و گفت: به تو اطمینان دارم همانطور که مورد اعتماد تمام مردم شهر هستی، آن کودک که گفتم قرار است بیاید و کاخ نمرود و حکمرانی مردوک و سروری کاهنان را از بین ببرد و برای اینکه از انعقاد نطفه اش جلوگیری کنیم، زنان را از همسرانشان دور کردیم، گویا نطفه اش منعقد شده است.
تارخ با لحنی آرام گفت: آه! پس این واقعه رخ داد!
آزر سری به نشانه تایید تکان داد و اصلا متوجه نشد که لبخندی روی لبان تارخ نشست و همانطور که نگاه به آسمان می کرد بی آنکه بداند آن کودک، فرزند اوست زیر لب گفت: خدایا شکرت!
آزر این بار پا به تالار بزرگ قصر سمیرامیس گذاشت، گویا نمرود امشب آنقدر خوشحال بوده که می خواسته در اینجا بیاساید و کل شهر بابل را زیر پایش ببیند و شراب بنوشد و جشن بگیرد اما نتیجه اش شده کابوسی هولناک...
نمرود به محض ورود آزر، چون اسپند از جای جست وگفت: ای کاهن اعظم! چه خبر از ستارگان آسمان؟! امشب لحظه ای چشم بر هم نهادیم که دوباره همان خواب وحشتناک را دیدم.
آزر همانطور که سرش را پایین انداخته بود و سنگ های مرمرین کف تالار خیره شده بود گفت: قربان! اینک از رصد ستارگان می آیم، متاسفانه خبر بدی برایتان دارم، گویا ...گویا
نمرود با عصبانیت فریاد زد: گویا چه؟! بگوکه جان از کالبد تنمان بیرون رفت...
آزر آب دهانش را قورت داد وگفت: گویا نطفه آن کودک، منعقد شده و تلاش های ما بی فایده بوده است.
نمرود با شنیدن این حرف فریادی بلند زد که در کل قصر پیچید و نگاهی به سمیرامیس که با چشمان شیطانی اش به نقطه ای نامعلوم خیره شد بود کرد و گفت: اینک چه کنیم؟!
سمیرامیس بدون اینکه نگاه خیره اش را به آنها بدوزد گفت: باید به محض تولد، آن کودک را بکشیم.
نمرود لختی ساکت شد و بعد رو به آزر گفت: فردا تمام قابله های شهر را خبر کنید، از فردا خانه به خانه می گردند و زنهای باردار را شناسایی می کنند، نباید هیچ زنی از قلم بیافتد، شاید در ماه های اول نتوانند درست تشخیص دهند اما کم کم علائم بارداری مشخص خواهد شد و قابله ها موظفند زنان باردار را زیر نظر بگیرند و هنگام تولد نوزاد، سربازی همراه قابله می کنیم، اگر نوزاد به دنیا آمده دختر بود که آن را به مادرش تحویل می دهید و اگر پسر بود آن را به معبد می آورید و در پای مردوک بزرگ قربانی می کنید.
سمیرامیس نگاهی به نمرود کرد و سری تکان داد، چون این نقشه، دقیقا چیزی بود که در ذهن او می گذشت و به این ترتیب می توانست تعداد زیادی قربانی ناب برای مردوک ازبین کودکان پاک و معصوم بگیرد.
آزر دست بر چشم نهاد وگفت: امر پادشاه انجام می شود، فردا تمام قابله های شهر را جمع خواهم کرد و اوامر شما را به انها ابلاغ می کنیم.
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨