eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.5هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 تنها چیزی که از پایگاه بزرگ نظامی المزه ارتش باقی مانده!👆 🔹 لاشه جت‌ها، بالگردها و سامانه‌های پدافندی! 🔹 عاقبت اعتماد به محور عبری_عربی_غربی و تسلیم در برابر اسرائیل! @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سفير ایران: در صورت تهدید تروریست‌ها علیه و مقدسات، ایران اقدام خواهد کرد 🔹محمد کاظم آل صادق، سفیر ایران در بغداد در گفت‌وگو با یک رسانه عراقی گفت که عراق با وجود نیروهای ارتش، الحشد الشعبی و نیروهای امنیتی، قوی بوده و در صورتی که کشور عراق و مقدسات در این کشور از سوی گروه‌های تروریستی در معرض تعدید قرار گیرد، دفاع از از عراق و مقدسات واجب بوده و ایران برای دفاع از ‌آن‌ها اقدام خواهد کرد. @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این ویدئو رو کاربران عرب درباره وضعیت و ساختن وقتی ما در سوریه شدیم @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 سفارت در سوریه فعالیت خود را آغاز می‌کند سفیر ایران در سوریه: 🔸قبل از رسیدن تحریرالشام به دمشق عده‌ای نامشخص دمشق از جمله سفارت ما را غارت کردند. 🔸جریانات مشکوک در اتفاق سوریه وجود داشت. در سفارت یک دلار هم پول نداشتیم. 🔸هیچ کدام از ایرانی‌ها آسیبی ندیدند. به زودی سفارت ایران در فعالیت خود را آغاز می‌کند. @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک دانشجو خطاب به سخنگوی دولت: این چه بودجه‌ای است که پول برای پرداخت حق ماموریت دلاری مدیران دارید اما برای وام ازدواج ندارید؟ @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 بشار اسد در توصیف معارضان سوری؛ أسود على دولتهم و قطط أمام المحتل! جلوی حکومت شان شیر هستند و جلوی اشغالگران، گربه! @parvaanehaayevesaal
🚨💢 فوری | روزنامه وال‌استریت ژورنال: ⛔️تیم انتخابی دولت ، سرگرم بررسی گزینه‌ های مختلف برای جلوگیری از دسترسی ایران به افزار هسته‌ای، از جمله گزینه حمله هوایی پیشگیرانه و نابودی تاسیسات هسته ای نطنز و فردو‼️‼️ @parvaanehaayevesaal
ابعاد پروژه پرستو احمدی: 1-موضوع پرستو احمدی به عنوان تلاشی برای دور جدید آشوب در ایران تحلیل می‌شود. 2- دشمن درصدد کلید زدن مجدد آشوب‌ها با محوریت زنان و در ایران است. 3-کشورهای غربی به دنبال بازسازی آشوب‌های 1401 در ایران با الگوبرداری از مسئله هستند. 4-بسیج مجدد سلبریتی‌ها و شبکه های فعال در آشوب‌های 1401 به طور گسترده رخ داده است. @parvaanehaayevesaal
🔰تصویری حیرت آور از حمله به طرطوس @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷اعلموا... قرآن کریم درمورد ۱۷ چیز فرموده: اعلموا،یعنی بدانید ۱.بدانیدکه خدا،عزیز وحکیم است.۲۰۹بقره ۲.بدانیدکه خداهمه چیز رامی داند.۲۳۵بقره ۳.بدانیدکه خدا بی نیاز است.۲۶۷بقره ۴.بدانیدکه خدا آمرزنده ومهربان است.۹۸مائده ۵.بدانیدکه زورهیچکس به خدا نمیرسد.۲و۳توبه ۶.بدانیدکه عذاب خدا شدیداست.۹۸مائده ۷.بدانیدکه قرآن،باعلم خدا نازل شده.۱۴هود ۸.بدانیدکه خمس مال رابایدداد.۴۲انفال ۹.بدانیدکه اولاد واموال،وسیله امتحان است.۲۸انفال ۱۰.بدانیدکه خداست که زمین رازنده میکند.۱۷حدید ۱۱.بدانیدکه قیامت ،خدارا ملاقات میکنید.۲۰۳بقره ۱۲.بدانیدکه زندگی ۵مرحله دارد.۲۰ حدید ۱۳.بدانیدکه خدا،خوب مولاویاری است.۴۰انفال ۱۴.بدانیدکه وظیفه رسول،فقط رساندن است.۹۲مائده ۱۵.بدانیداگررسول خدا مطیع شما باشد،قطعا به زحمت می افتید.۷ حجرات ۱۶.بدانیدکه خدابین انسان وقلبش حائل میشود.۲۴انفال ۱۷.بدانیدکه خدا یارمتقین است.۳۶و۱۲۳توبه. @parvaanehaayevesaal
🌷۱۰ فایده تقوا و دوری ازگناه: 🌷۱.تقوا،مشکلات زندگی را حل میکند.۲سوره طلاق 🌷۲.تقوا،روزی راافزایش میدهد.۳سوره طلاق 🌷۳.تقواباعث قبولی اعمال میشود۲۷ مائده 🌷۴.تقوابهترین توشه برای آخرت است۱۹۷ بقره 🌷۵.تقواارزش ما رابالا میبرد.۱۳ حجرات 🌷۶.تقوا باعث بصیرت است۲۹انفال 🌷۷.تقوا،شرط بهشتی شدن است۱۳۳ آل عمران 🌷۸.تقوا باعث فلاح وخوشبختی است۳۵ مائده 🌷۹.تقواباعث عاقبت به خیری است۱۲۸ اعراف 🌷۱۰.تقواباعث محبت خدا به مامیشود۷۶ آل عمران 🌷نماز،تلاوت قرآن و روزه، تقوا راتقویت میکند ۴۵عنکبوت،۶۳بقره،۱۸۳بقره @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای این دسر به بیسکویت ‌و شکلات و کره و انار نیاز داری😍 مقدار مواد بستگی به خودتون داره که بخواید چندتا دسر درست کنید. اگر کپسول در دسترس ندارید میتونید از لیوان یکبار مصرف کاغذی استفاده کنید🤌🏻 ⤹༢➥ @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده یلدایی مواد لازم: ژله توت فرنگی یک بسته ژله موز یک بسته آب جوش دو پیمانه بستنی وانیلی لیوانی دو عدد پودر ژلاتین سه قاشق غذاخوری آب سرد یک سوم پیمانه موز یک عدد توت فرنگی چند عدد مغزیجات به میزان دلخواه خامه قنادی دو پیمانه شیر یک پیمانه ⤹༢➥ @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواد لازم: کره ۱۰۰ گرم شکر نصف پیمانه تخم مرغ یک عدد وانیل نصف ق چ بکینگ پودر نصف ق چ نمک نوک نوک ق چ آرد دو پیمانه رنگ قرمز شکلات سفید ⤹༢➥ @ashpazi_mojallal ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا بحال مرغ پرتقالی خوردین؟؟؟🤤 یکی از خوشمزه ترین غذاهایی ک با آب پرتقال درست میشه ⤹༢➥ @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
🏡 #نکات_تربیتی_خانواده 122 "کاهش علاقه به همسر" 💢 خیلی اتفاق می افته که خانم ها یا آقایون با ناامی
123 💢 بسیاری از طلاق هایی که صورت میگیره رو وقتی نگاه میکنیم میبینیم زن یا مرد میگن من به همسرم دیگه علاقه ندارم، برای همین میخوام طلاق بگیرم!😪😢 🔺 صبر کن ببینم شما فکر کردی علاقه یه دفعه ای میفته توی دل آدما؟ بدون هیچ زحمتی؟ بدون هیچ مبارزه با نفسی؟! 😒 خب معلومه که نه! 👌 طبیعتا رفتار درست توی خانواده یه سری ظرافت هایی داره که اگه آدم رعایت کنه میتونه علاقۀ خودش رو به همسرش افزایش بده. ✅ گاهی نیاز هست که انسان پا روی هوای نفسش بذاره و برخی سختی ها رو با لبخند تحمل کنه.😌☺️ 👈اینکه آدم چه وقتی با همسرش صحبت کنه، چجوری صحبت کنه، چطور آرامش بده، چطور رشدش بده و... خیلی موثره در افزایش علاقه ها.✔️✔️✔️ 💞 مجموعه ای از سال ها تلاش و فداکاری در زمینه های مختلف، موجب میشه که قلب زن و شوهر فوق العاده به هم نزدیک بشه.🌷😌 🎗
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_بیست_ششم🎬: فضای مصر آنچنان که گفتیم سرشار از مناسک ابلیسی
🎬: یعقوب دستان یوسف را در دست می گیرد و می فرماید: چه پیش آمده میوه دلم که اینچنین هراسان از خواب بیدار شدی؟! یوسف با آستین لباس عرق پیشانی اش را پاک می کند و می گوید: خوابی بسیار عجیب دیدم، این خواب هم عجیب بود و هم عظیم که از عظمت آن از خواب پریدم. حضرت یعقوب پیامبر خداست و گویی می داند خبرهایی در پس این خواب است، پس آرام می گوید خوابت را برایم بگو یوسف خیره در چشمان مهربان پدر می گوید: در مجلسی باشکوه بودم ، بر تختی زرین نشسته بودم و لباسی زیبا و تاجی از طلا بر سر داشتم، در این هنگام ماه و خورشید را دیدم به همراه یازده ستاره، آنها پیش آمدند و وقتی به نزدیکی من رسیدند سر به سجده گذاشتند ، پدرجان! این چگونه خوابی ست که من دیده ام؟! حضرت یعقوب آنچه را که می بایست بداند، فهمید و متوجه شد که خداوند اراده فرموده تا مقام نبوت بعد از خودش را به یوسف عطا کند و علاوه بر آن مقام اجتباء و اعطاء علم تاویل احادیث را به یوسف عنایت نموده است(میان تاویل احادیث با تعبیر خواب تفاوت وجود دارد و آن چیزی که به یوسف اعطا شده علم تاویل احادیث است نه تاویل رؤیا و این علم به معنای وقایعی است که در زندگی انسان اتفاق می افتد. کسی که میداند هر واقعه ای در زندگی اش چه اثری دارد دارای علم تاویل احادیث است. چنین شخصی وقایع را از بالا نگاه می کند و می تواند پشت پرده وقایع را ببیند و می داند که این واقعه به چه نتیجه ای می رسد؛ همچنین می داند برای این که نتیجه ی مطلوب به دست بیاید باید چه شرایطی را صورت دهند) پس یعقوب می بایست احتیاط کند و او صدایش را پایین آورد تا کسی نشنود و آرام گفت: ای یوسف، خداوند خواسته که به تو مقامی عطا فرماید، مبادا این خواب را برای دیگران تعریف کنی چون میترسم گزندی از جانب برادرانت به تو برسد. حضرت یعقوب پیامبر خدا بود و خوب می دانست که برادران یوسف با شنیدن این موهبتی که به یوسف عطا شده، حس حسادتشان به غلیان می افتد، او میترسید اتفاقی که بین هابیل و قابیل افتاد که آن هم ناشی از حسادت برادر بزرگتر به مقام برادر کوچکتر بود برای یوسفش هم بیافتد، یوسفی که یادگار محبوب ترین همسر او بود، کودکی که طعم مهر مادری را نچشیده بود و یعقوب می بایست برای او هم مادر باشد و هم پدر... یوسف که در عین کودکی بسیار با ذکاوت و فهمیده بود دست بر چشم نهاد و به پدر قول داد که به کسی از این خواب چیزی نگوید. اما ابلیس که شاهد این ماجرا بود دست به کار شد تا ماجرایی دیگر برای بنی آدم رقم زند و دوباره هابیل را به مسلخ کشاند، پس یکی از همسران یعقوب متوجه صدای گفتگوی یعقوب و یوسف شد و پشت در گوش ایستاد و هر چه که بین این پدر و پسر در جریان بود را شنید. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_بیست_هفتم🎬: یعقوب دستان یوسف را در دست می گیرد و می فرماید
🎬: خبر رؤیای یوسف و تعبیر خوابی که یعقوب نموده بود، ارام آرام در بین برادران یوسف پیچید و شد آنچه که نباید می شد، ابلیس حس حسادتشان را قلقلک داد و برادران یوسف همانطور که در بیابان به دنبال گوسفندان بودند و شبانی می کردند، به شور نشستند. باید کاری می کردند، یکی می گفت: یعنی چه؟ یوسف از همه ما کوچکتر است چرا باید وصی پدر باشد؟! آن دیگری می گفت: وقتی یعقوب پسران قوی هیکل و سن و سال داری مثل ما دارد چرا باید یک کودک را جانشین خود کند و یکی دیگر از بین برادران فریاد زد: آهای برادرها، یعقوب نبی دچار گمراهی شده است، گویا مشاعرش را از دست داده و ما باید به طریقی او را به راه درست برگردانیم، او نمی داند چه می کند، به خاطر محبت عجیب و زیادی که به یوسف دارد او را می خواهد همه کاره ما کند، او می گفت و دیگران با گفتن آری آری راست می گویی، او را تایید می کردند. آنها مشغول صحبت در این مورد بودند، اما هرکدامشان حرفی میزد و نظریه ای میداد، اما انگار به یک تصمیم واحد نمی رسیدند، ابلیس که از فراز تپه ای در نزدیکی آنها، نظاره گر بحثشان بود، وقتی دید که بیم آن است آنها بدون رسیدن به نتیجه به سمت خانه حرکت کنند، پس دست به کار شد، ابلیس در لحظه های حساس تاریخ همیشه نمود پیدا می کند پس خود را به صورت چوپانی که لباس سیاه بر تن و چهره ای کریه داشت درآورد و به سمت آنان رفت. پسران یعقوب ، او را با روی باز در جمع خود پذیرفتند و چون این چوپان ناآشنا بود، او را از موضوع بحث آگاه کردند. ابلیس که آمده بود تا کاری کند که پیامبری دیگر چون هابیل خونش بر زمین ریزد، با دقت به سخنان پسران یعقوب گوش کرد و بعد حالتی متفکر به خود گرفت و بعد از چند لحظه سکوت سرش را بالا گرفت و گفت: ای برادران اینقدر به بحث و مجادله ننشینید، شما یک راه دارید و دیگر هیچ... یهودا یکی از برادران یوسف بود، یک تای ابرویش را بالا داد و گفت: چه راهی؟! هر چه هست بگو... ابلیس خنده ای کرد و گفت: راهی که می گویم باید مرد بود و دل و جگر داشت تا بتوانید انجام دهید و آدم های ضعیف نمی توانند انجامش دهند. یکی از برادران گفت: ای چوپان غریبه! به پسران یعقوب نبی توهین نکن، در کل کنعان کسی به قدرتمندی ما نیست. ابلیس همانطور که چوبدستی اش را به زمین می زد تا به آن تکیه کند و بلند شود گفت: اگر واقعا اراده اش را دارید انجام دهید، شما برای خلاصی از دست برادرکوچکتان هیچ راهی ندارید جز او را بکشید، مرگ یک بار و شیون هم یک بار، در عوض تا آخر عمر از دستش راحت می شوید. ابلیس این را گفت و به صحرا زد و برادران همه در فکر فرو رفتند و نفهمیدند این چوپان کی بود و از کجا آمد و به کجا رفت. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_بیست_هشتم🎬: خبر رؤیای یوسف و تعبیر خوابی که یعقوب نموده
🎬: با پیشنهاد ابلیس، همه مدتی ساکت بودند، بعد از دقایقی یهودا نگاهی به جمع برادران کرد و گفت: الحق که این چوپان غریبه پیشنهاد خوبی دادند و رو به سمتی که آن چوپان نشسته بود کرد و متوجه شد که نیست پس با تعجب رو به بقیه گفت: این...این کجا رفت؟! لاوی که انگار از این پیشنهاد ناراحت بود گفت: هر کس که بود چهره ای زشت و چشمانی پر از آتش داشت و پیشنهادش هم به زشتی خودش بود. ناگهان بقیه برادران به سمت لاوی یورش آوردند و با صدای بلند گفتند: اتفاقا پیشنهاد درستی داد، ما برای اینکه پدر را از گمراهی درآوریم و یکی از ما وصی پیامبر خدا شویم باید یوسف را از پدر و کنعان دور کنیم و آن واقع نمی شود مگر اینکه او را بکشیم. لاوی با شنیدن این حرف بر آشفت و گفت: شما را چه می شود ای پسران یعقوب؟! آیا حاضرید که دستتان به خون یک بی گناه آلوده شود؟! و با انجام این گناه کبیره توقع دارید وصایت پدر به یکی از شما برسد و شمایی که کمر به قتل برادر کوچکتر خود بسته اید پیامبر خدا شوید؟! محال است...محال است چنین شود. در این موقع یکی دیگر از برادران از جا برخواست و گفت: ای لاوی، لطفا کاسه داغ تر از آش نشو، ما چاره ای جز کشتن یوسف نداریم و از این گذشته، آیا بارها و بارها از زبان پدرمان یعقوب نبی نشنیده اید که در رحمت خداوند بر روی بندگان خطاکارش باز است؟! آیا نمی دانید که خداوند توبه پذیر است و آغوش رحمت خود را به روی توبه کنندگان باز می نماید پس ما یوسف را می کشیم تا پدر را از گمراهیی که میرود تا همه ما را در خود جای دهد، بیرون آوریم و پس از آن از این گناه توبه می کنیم و به سوی درگاه خداوند باز می گردیم. لاوی که از اینهمه خباثت و ساده انگاری برادرانش خشمگین شده بود گفت: شما را چه می شود؟! اگر این حرفها را از زبان یک فرد عادی می شنیدم باز هم تعجب می کردم اما شما فرزندان پیامبر خدا هستید و روا نیست که خودتان را با این سخنان فریب دهید، مگر نمی دانید که توبه یعنی پشیمانی از گناه و جبران مافات، گیرم شما از کرده خود پشیمان شدید، چگونه می توانید جبران خون به ناحق ریخته یوسف را نمایید؟! آیا می توانید یوسف را به دنیا برگردانید تا توبه تان مقبول درگاه حق شود؟! انگار این حرف لابی تلنگری کوچک بر روان خواب رفته برادرانش بود، همگی ساکت شدند اما بعد از دقایقی یهودا به سخن در آمد و گفت: ما باید یوسف را از بین ببریم و اگر تو مایل نیستی ناچاریم به نحوی تو را نیز خاموش کنیم برادر دیگری از بین جمع بلند شد و رو به لاوی گفت: تو راست می گویی و البته یهودا هم حقیقت را می گوید، ما چاره ای جز کشتن یوسف نداریم آیا تو راه بهتری در نظر داری؟! لاوی آه کوتاهی کشید و گفت: شما می خواهید یوسف را از پدر دور کنید، پس نباید حتما او را کشت، می شود به طریقی دیگر عمل کرد و او را از پدر دور کرد که البته باید به آن فکر کنیم. باز هم بحث در بین برادران بالا گرفت و آفتاب به غروب خود نزدیک می شد. پسران یعقوب، گله را جمع کردند و آن را به سمت کنعان هی نمودند و تصمیم داشتند فردا به هر طریق ممکن یوسف را به صحرا بیاورند هر چند می دانستند که پدرشان یعقوب محال است اجازه دهد یوسفش از او جدا شود، اما آنان می بایست این کار را می کردند و یا اینکه یوسف را در همان کنعان به گونه ای که شک کسی را برنیانگیزد می کشتند. ادامه دارد... 📝به قلم: طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_بیست_نهم🎬: با پیشنهاد ابلیس، همه مدتی ساکت بودند، بعد از
پسران یعقوب خود را به خانه رساندند، آن شب باز هم در خانه یکی از آنها جلسه شور و مشورت به پا بود، همه متفق القول بر این عقیده بودند که یعقوب اجازه نمی دهد تا یوسف همراه آنان به صحرا بیاید چون پیش از این هم چند باری امتحان کرده بودند و پیشنهاد همراه بردن یوسف را داده بودند اما هر بار به طریقی حضرت یعقوب مخالفت کرده بود. شب کنعان به صبح گره خورد و پسران یعقوب دسته جمعی به نزد او رفتند و در خواست کردند تا یوسف را با خود ببرند و یعقوب اجازه نداد و آن روز برادران یوسف با عصبانیتی شدید به سمت صحرا رفتند و این واقعه چندین بار تکرار شد. حضرت یعقوب پیامبر خدا بود و کاملا می دانست که نقشه ای در پی این خواسته پسرانش است و از طرفی با نپذیرفتن این پیشنهاد که هر روز مصرانه تکرار می شد، ترس آن را داشت که خانه و زندگی هم برای یوسف ناامن شود و براستی که برادران یوسف وقتی از اینهمه اصرار خسته شده بودند تصمیم گرفتند که در همانجا به ترتیبی یوسف را بکشند که یکی از پسران پیشنهاد داد و گفت: امروز برای آخرین بار از پدر می خواهیم یوسف را به همراه ما بفرستد و اگر او قبول نکرد، از فردا در فرصتی مناسب یوسف را گوشه ای گیر می اندازیم و از بین خواهیم برد. آن روز باز برادران به نزد یعقوب رفتند و از طرفی به خود یوسف هم گفتند که از پدر بخواهد اجازه دهد همراه آنان شود و از خوشی های صحرا و بازیهای هیجان انگیز در صحرا آنقدر برای یوسف گفتند که یوسف هم مایل شد تا به همراه آنان رود. یعقوب به ناچار قبول کرد اما قبل از اینکه پسرانش راهی شبانی شوند به آنان گفت: مراقب باشید یوسف را گرگ نخورد، یعقوب از زدن این حرف هدفی داشت، او خوب می دانست که برادران یوسف برای او نقشه کشیده اند و اینچنین گفت تا جلوی پرده دری را بگیرد و اگر آنها بلایی سر یوسف آوردند به گردن گرگ بیابان بیاندازند و قبح این عمل زشتشان شکسته نشود. یوسف راهی صحرا شد، یعقوب با چشمانی اشکبار پیراهنی را که جبه ولایت می نامید و از پدرش حضرت اسحاق به او ارث رسیده بود از زیر لباس اصلی، بر تن یوسف نمود و با چشمانی اشکبار و قلبی غمگین او را راهی بیابان نمود. پسران یعقوب حالا که موفق شده بودند و به خواسته شان رسیده بودند در پوست خود نمی گنجیدند و تا زمانی که در دید یعقوب و کنعانیان بودند رفتاری بسیار مهربان با یوسف داشتند اما همین که چند فرسخی از خانه و زندگی شان فاصله گرفتند، در حین رفتن شلاق هایی که در زیر لباسشان پنهان کرده بودند را بیرون کشیدند و بر تن و بدن یوسف می زدند و در حین زدن فریاد می کشیدند: بدووو، تند تر حرکت کن تا کمتر کتک بخوری... یوسف که از این تغییر حال برادران متعجب شده بود در بیابان با شتاب می دوید تا تازیانه کمتری بخورد. بالاخره به جایی که همیشه گله را می بردند رسیدند، یوسف که سر و بدنش کبود و غرق خون شده بود، در جای خود ایستاد، یهودا به سمتش حمله ور شد، لاوی که این وضع را دید خود را بین یوسف و یهودا انداخت و گفت: بس است دیگر، یوسف را کشتید. یهودا سینه سپر کرد و گفت: خوب هدفمان همین است می خواهیم یوسف را بکشیم حالا چه بهتر که او را زجر کش کنیم و با زدن این حرف فریاد برآورد آن طناب را بیاورید. یکی دیگر از پسران یعقوب در حالیکه طنابی زمخت در دست داشت پیش آمد و به امر یهودا دست و پاهای یوسف را با طناب بستند و می خواستند دوباره او را کتک بزنند که لاوی مانع شد و گفت... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨