eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
23.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
رمان انلاین #دست_تقدیر۴۷ #قسمت_چهل_هفتم 🎬: عباس و محیا پشت در اتاق بی هدف قدم میزدند که دکتر از اتا
رمان آنلاین 🎬: رقیه و عباس به سمت خانه حرکت کردند و محیا داخل اتاق شد، ننه مرضیه در حالیکه رنگ پریده به نظر می رسید روی تخت افتاده بود و با ورود محیا، انگار که هوشیارتر از قبل شده بود خیلی بی جان با انگشتش اشاره کرد تا جلو برود. محیا جلو رفت،ننه مرضیه خواست که ماسک اکسیژنش را محیا از روی صورتش بردارد تا راحت تر صحبت کند. محیا که می دانست نباید چنین کند اما اصرار ننه مرضیه او را مجبور به این کار کرد. ننه مرضیه با صدایی ضعیف شروع به سخن گفتن کرد و محیا سرش را پایین آورد و گوشش را به دهان او چسپانید تا حرفهایش را بهتر متوجه شود. ننه مرضیه از محیا خواست که برای عباس هم دختری مهربان باشد، همانطور که برای رقیه است و سپس از او خواست اگر امکان دارد در بهشت امام رضا دفن شود، جایی که نزدیک امام غریب باشد و سخنان ننه مرضیه ادامه داشت که نفسش به شماره افتاد. محیا ماسک را روی دهان و بینی ننه مرضیه قرار داد و همانطور که نمودار تنفس و نبض او را نگاه می کرد گفت: ننه جان، به خودتون فشار نیارید، این حرفها چی هست که میزنید، شما طوریتون نیست که و در این هنگام پرستار بخش وارد اتاق شد و به طرف یکی از بیمارانی که در آنجا بستری بود رفت، محیا که قوانین این اتاق را خوب می دانست، همانطور که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: ننه مرضیه، طاقت بیار تا چند دقیقه دیگه ،مامانم و عباس میان و با زدن این حرف اتاق را ترک کرد و زیر لب تکرار کرد: به راستی که انسان به امید زنده است و ننه مرضیه هم تا امید به انجام کاری دارد، زنده خواهد بود تا به مقصود برسد. دقایق به سرعت می گذشت، عباس و رقیه به بیمارستان رسیدند و همه منتظر آمدن عاقد بودند، حالا تمام بخش از دکتر و پرستار گرفته تا همراهان بعضی مریض ها، می دانستند که قرار است در آن اتاق چه اتفاقی بیافتد. بالاخره عاقد هم رسید، همان آقایی که عقد محیا و مهدی را خوانده بود، گویا قرار بود در زندگی مادرش هم او نوازندهٔ نی عشق و رسیدن باشد. اتاق اندکی شلوغ شد، فقط عباس و رقیه و عاقد با چند پزشک جوان، حضور داشتند و جلوی در هم محیا ایستاده بود. ننه مرضیه چشمان بی فروغش را باز کرده بود و لبخندی کمرنگ روی لب نشانده بود، وقت تنگ بود، عاقد همانطور که ایستاده بود شروع به خواندن خطبه عقد کرد عروس خانم که اینک در لباس سبز و زیبای عربی میدرخشید، چادرش را جلو کشید و با صدایی لرزان بله را گفت که تقه ای به در خورد. محیا در را باز کرد، پشت در، زینب همان دوست پرستارش بود، زینب آهسته سر در گوش محیا برد و چیزی گفت که باعث شد، محیا با اشاره دستش از مادرش رقیه اجازه بگیرد و بیرون برود. رقیه که لحظات پر از التهابی را می گذارند، برایش سوال بود که محیا در این زمان مهم، کجا رفت؟! ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼🍂🌺
پروانه های وصال
رمان آنلاین #دست_تقدیر۴۸ #قسمت_چهل_هشتم 🎬: رقیه و عباس به سمت خانه حرکت کردند و محیا داخل اتاق شد،
رمان آنلاین 🎬: محیا با شتاب خودش به سمت ایستگاه پرستاری حرکت کرد و همانطور که به جلو میرفت؛ بوی الکل در مشامش پیچید و انگار دل و روده اش را بهم ریخت و او را به یاد موجود کوچکی انداخت که محیا هنوز نتوانسته بود خبر ورود او را به وجودش به کسی از عزیزانش بدهد، محیا رو به روی ایستگاه ایستاد و رو به خانم پرستار گفت: کی منو کار داشت و گفتن فوری هست؟ پرستار نگاهی به محیا کرد و همانطور که لبخند میزد گفت: اولا مبارکه، دوما انگار یه ماشین از سپاه فرستادن دنبالتون، نمی دونم قضیه چیه؟ اما همسرتون پیغام فرستادن که فوری خودتون را به ایشون برسونید.. محیا که انگار از درون گر گرفته بود و نمی دانست قضیه از چه قرار است با سرعت خودش را به چادرش رسانید، چون سابقه نداشت مهدی اینگونه عمل کند و حتما اتفاق خاصی افتاده که ماشین برایش فرستاده بود. محیا بدون اینکه از مادرش خداحافظی کند و یا او را در جریان قرار دهد از بیمارستان خارج شد. پرستار درست میگفت و ماشین خاکی رنگ سپاه جلوی بیمارستان پارک شده بود. محیا که انگار مغزش قفل کرده بود و نمی توانست مسائل را حلاجی کند، مستقیم به سمت ماشین حرکت کرد و در ماشین را باز کرد. مردی پشت فرمان نشسته بود و به محض سوار شدن محیا، ماشین را روشن کرد و در حال حرکت، گفت: سلام خانم، آقا مهدی بنده را فرستادن دنبالتون.. محیا نگاهی به راننده کرد، چهره او برایش نا آشنا می آمد و عجیب تر از آن، اینکه اصلا لباس بچه های سپاه تن او نبود. محیا دقایقی سکوت کرد و بعد با لحنی لرزان پرسید: چ..چه اتفاقی افتاده؟! آخه سابقه نداشت... راننده به میان حرف محیا دوید و گفت: والا منم نمی دونم، به ما دستور داده شده تا شما را به آدرسی که دادند ببرم. حالا که راننده صحبت می کرد، لحن کلامش به لات و لوت های بازاری بیشتر شبیه بود تا بچه های سپاه... محیا یک لحظه انگار هوشیار شده باشد، نگاهی به راننده کرد و در ذهنش جرقه زد: مهدی امکان نداره ماشین سپاه را برای کارهای شخصیش استفاده کنه...او حتی از خودکاری که سرکار بهش میدادن برای امور شخصی استفاده نمی کرد،حالا بیاد ماشین اداره را بفرسته....پس یک کاسه ای زیر نیم کاسه هست. محیا نفسش را آرام بیرون داد و گفت: آقا مهدی هیچ وقت از وسایل اداره برای کارهای شخصی استفاده نمی کرد، عجیبه که الان....و بعد حرفش را خورد و ادامه داد: نگه دارید آقا! من پیاده میشم، آدرس بدین کجا برم، خودم با تاکسی میرم. مرد که حواسش به رانندگی بود، با این حرف محیا، نگاه تندی به او کرد و با تحکمی در صدایش گفت: احتیاج نیست، حالا یه بار هم شما با وسایل اداره جابه‌جا شین به کجا ور میخوره؟! محیا که کم کم داشت مطمئن میشد قضیه چیز دیگه ای هست، صداش را بالاتر برد و گفت: میگم ماشین را نگه دار! وگرنه اینقدر داد و هوار می کنم که .... راننده قهقه ای زد و گفت: که چی؟! کی میاد ماشین سپاه را تفتیش کنه هااا؟! بعدم دندون رو جگر بزار، مگه قراره چکار کنیم؟! اینی اینها...رسیدیم به مقصد، بفرما خانم خانما، همسرتون منتظرتونن... محیا که تا آن لحظه به مسیر حرکت توجهی نداشت، نگاهی به بیرون انداخت و متوجه شد وارد کوچه خانه شان شدند. همان کوچه ای که خانه خودشان و آقامهدی در آن وجود داشت، بازم گیج شد و در همین هنگام ماشین جلوی خانه اقدس خانم ترمز کرد،در حیاط باز بود، انگار همه منتظر ورود محیا هستن... محیا باز هم ذهنش هنگ کرده بود، آخه خونه اقدس خانم؟! و زیر لب گفت:نکنه ....نکنه اتفاقی براشون افتاده و با زدن این حرف، به سرعت از ماشین پیاده شد و وارد خانه شد و متوجه نشد که آن مرد وارد خانه شد و در حیاط را پشت سر محیا بست. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
رمان آنلاین #دست_تقدیر۴۹ #قسمت_چهل_نهم 🎬: محیا با شتاب خودش به سمت ایستگاه پرستاری حرکت کرد و همانط
رمان آنلاین 🎬: محیا وارد ساختمان خانه شد، خانه ای که قبلا حکم خانهٔ همسایه را داشت و الان خانهٔ پدرشوهرش بود. در هال را باز کرد و با تعجب اقدس خانم را دید که روی کاناپه روبه روی هال به در زل زده بود و کمی آنطرف تر، مهدی روی پتوی کناره ای نشسته بود در حالیکه سه مرد روی پوشیده او را دوره کرده بودند، رد خونی که روی پیشانی مهدی افتاده بود، خبر از درگیری می داد. محیا با دیدن این صحنه ترس سراسر وجودش را گرفت و مهدی با صدای بلند فریاد زد: برگرد محیا...فرار کن محیا همانطور که رویش به آنها بود به عقب برگشت اما پشت سرش همان راننده ای که او را از جلوی بیمارستان سوار کرده بود، ایستاد و با لحنی کشدار گفت: بفرما داخل، مجلس منتظر ورود مادمازل هست.. محیا چاره ای دیگر نداشت، داخل شد و اینبار دو مرد دیگر را دید که گوشهٔ دیگر هال بودند و‌گویا این معرکه چیده شده بود که محیا ورود کند و به انتها برسد. یکی از مردها که اسلحهٔ کمری به دست داشت همراه با اشاره گفت: بیا اینجا کنار شوهرت بشین، حرکت اضافی هم کنی باهات همون معامله ای را می کنم که با همسر عزیززززت کردم. مهدی با نگاهش به او فهماند که کنارش قرار گیرد،محیا گیج شده بود، نمی دانست هدف این جمع از این کارها چیست،در این هنگام صدای لرزان اقدس خانم بلند شد و گفت: قرار ما این نبود، شما قول دادین که یه ترس از این دختره... مردی که اسلحه به دست داشت و گویا همهٔ کاره این جمع بود به میان حرف اقدس خانم دوید و‌گفت: زیپ دهنت را بکش، تو که الان باید توی دلت عروسی باشه! مگه از این دخترهٔ دورگه بدت نمیومد؟! خبرات به گوشم رسیده که مجلس عقدش را می خواستی بهم بزنی، حالا هر چی بشه برای تو بد نمیشه پس حرف از قول و قرار نکن...ما هیچ قراری با عجوزه ای مثل تو نداشتیم، اما لطفمون شامل حالت میشه و بعد به سمت مرد کت و شلواری که کمی آنطرف تر از کاناپه، روی زمین نشسته بود رفت و گفت: حاجی، خطبهٔ طلاق را جاری کن... محیا با شنیدن این حرف، انگار تشتی از آب سرد بر سرش ریخته باشند، پشتش یخ کرد و لرزی در جانش پیچیدو گفت: طلاق؟! مهدی مثل شیری در بند از جا بلند شد و گفت: شما غلط می کنید که بخوایید خطبه طلاق ما را جاری کنید، مگه توی دین اسلام، طلاق اجباری و زوری هم داریم؟! من اجازه نمی دم همسرم حتی لحظه ای از من جدا بشه.. در این لحظه همان مرد اسلحه بدست به طرف مهدی یورش برد و هر دو مرد با هم گلاویز شدند و بالاخره لوله اسلحه روی شقیقهٔ مهدی قرار گرفت و گفت: ببین جوجه فکلی، فکر نکن رستم دستانی هااا، اگه بخوام با یه تیر خلاصت می کنم، اما نمی خوام، چون مادرت اینجاست، نمی خوام مرگ تک پسرش را ببینه، باید بهت بگم به من امر شده یا خطبه طلاقتون را بخونیم و شما از هم جدا بشین یا اگر راضی به جدایی نشدین، داغ این دختره را روی دلت بزارم و یه گلوله حرومش کنم و با زدن این حرف، مهدی را پرت کرد کنار دیوار و با یک حرکت خودش را به محیا رساند و اسلحه را گذاشت روی سر محیا دو تا مرد دیگه ای که تا الان ببیننده بودند، دو طرف مهدی را گرفتند و همون مرد صدایش را بالا برد و گفت: ببین مجنون عاشق پیشه! من پول کاری را که میبایست انجام بدم را گرفتم، برام فرق نمیکنه این دختره را بکشم یا شما جداشین، بالاخره یکی از این دو کار را می کنم، حالا خود دانی، انتخاب کن! یک لحظه همه جا ساکت شد و تنها هق هق محیا و اقدس خانم به گوش میرسید و پس همان مرد اشاره کرد و گفت: حاجی بخون... مهدی که سعی می کرد نگاه خجالت زده اش را از محیا بدزدد، آهسته گفت: محیا! من حساب همه اینها را می رسم، بهت قول میدم.. محیا که هر لحظه حالش بدتر میشد، نا خوداگاه دستش روی شکمش رفت، انگار باید، وجود این موجود کوچک در بطن محیا، پنهان می ماند. بالاخره معرکه ای که به نابودی زندگی محیا و مهدی انجامید، به پایان رسید و در پیش چشمان پر از غم مهدی، محیا را به بیرون راهنمایی کردند، دو نفر از مردها در ساختمان ماندند تا محیا را به راحتی از شهر خارج کنند و خبری در شهر نپیچد و دو مرد دیگر محیا را همراهی کردند و ماشین امریکایی مشکی رنگی جلوی در، انتظار آنان را می کشید محیا جلوی در خانه، از زیر چادر دستش را داخل جیب روپوشش کرد، روپوشی که به دلیل شتابی که داشت از تنش بیرون نیاورده بود، برگه آزمایش بارداری اش را بیرون آورد و از زیر چادر، آن را رها کرد و امید داشت که به دست مهدی برسد.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: هُوَ شَهْرٌ أَوَّلُهُ رَحْمَةٌ وَ أَوْسَطُهُ مَغْفِرَةٌ وَ آخِرُهُ الْإِجَابَةُ وَ الْعِتْقُ مِنَ النَّار "‌ ‌ ماهی است که ابتدایش رحمت است و میانه‏اش مغفرت و پایانش آزادی از آتش جهنم. " (بحار الانوار، ج 93، ص 342 ) تنها 2 روز تا ماه مبارک رمضان @parvaanehaayevesaal
⛅️ بشارت بیست و هشتم نزدیک بودن ظهور: ❇️ علامه حسن زاده آملی: ظهور اتفاق افتاده است! ... قرائن و شواهد نشان می‌دهد انقلاب اسلامی و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران ظهور صغرای حضرت بقیه الله الاعظم و بین الطلوعین حکومت جهانی امام زمان ارواحنا فداه می‌باشد. 🗂 (قسمت اول) ☑️ اوایل روزهای سال ۱۳۸۰ با جمعی از دوستـــان عازم شهر مقدس قـــم شدیم در ایام حضور در قم با محقق بزرگواری آشنا شدیم که در مورد ظهور و نشانه‌های آن تحقیقات گسترده‌ای انجام داده بود و با استدلال‌های روایی جالب معتقد بود که ظهور بسیار نزدیک است نکات علمی سخنان ایشان، هر شنونده‌ای را به تفکر وامی‌داشت و قضیه فراتر از یک ادعای احساسی و بی‌بنیان بود تا این که در همان ایام توفیق، یارِ جمع دوستان شد و در صبح یک روز بهاری موفق به حضور در بیت علامه حسن‌زاده آملی (حفظه الله تعالی) شدیم و از نزدیک این دانشمند گران‌قدر را زیارت کردیم داستان چگونگی حضور در محضر ایشان و ساعتی که در خدمت معظم له بودیم ... آن طلبه فاضل به تفصیل موضوع را برای حضرت علامه شرح دادند و ایشان با ادب و حوصله مثال زدنی به دقت به سخنان ایشان گوش دادند همه دوستان حاضر در جلسه لحظه‌شماری می‌کردند تا عکس‌العمل علامه حسن‌زاده را در قبال مسائل مطرح شده مشاهده کنند. بعد از پایان سخنان برادر بزرگوار، استاد لحظه‌ای تأمل کردند و سپس با خنده شیرین و معناداری به جمع نگاه کرده و با آن لهجه شیرین فرمودند: 🔸 خلاصه عرایض حضرات این است که می‌خواهید بفرمایید که ظهور حضرت نزدیک است؟ ▫️ با تأیید دوستان ایشان فرمودند: 🔸 اگر بــــگویم ظــــهور اتفـــاق افتـــــاده چه؟ ▫️ همه جا خوردیم. اصلاً انتظار چنین مطلبی را از ایشان نداشتیم همه مات و متحیر این سخن ایشان بودیم و نمی‌دانستیم چه بگوییم؛ علامه که متوجه تحیر جمع شده بود با بیانی حکیمانه این‌گونه مطلب را توضیح دادند: 🔸 برای توضیح مطلب باید مثالی بیان شود: پروردگار متعال قواعد عالم ملکوت را نظیر و شبیه قواعد عالم ملک قرار داده و عالم تکوین را منطبق با عالم تشریع خلق کرده تا بشر با پی بردن به اسرار و قواعد عالم ملک و تکوین، پی به اسرار ملکوت و تشریع ببرد و از این هماهنگی و شباهت حکمت‌هایی استفاده کند. یکی از این قواعد مسلم و عمومی طبیعت، تدریجی بودن تحولات می‌باشد فی‌المثل حرکت وضعی زمین و در پی آن طلوع و غروب خورشید یک فرایند تدریجی است. اگر خورشید به یک باره در آسمان زندگی مادی و طبیعی طلوع یا غروب کند در روند حیات اختلال ایجاد می‌شود و هیچ موجود زنده‌ای قادر به تطبیق خود با تغییر وضعیت نور در میدان حیات نخواهد بود و نظم زندگی به هم می‌ریزد. خورشید باید به تدریج غروب و طلوع کند تا موجوداتِ تحت تأثیر خورشید بتوانند خود را با تغییرِ رخ داده تطبیق کرده و حیات به چرخه‌ی نظم خود ادامه دهد نظیر همین اتفاق نیز در حیات معنوی و ملکوتی بشر، در حال، اتفاق افتاده است. ▫️ علامه بزرگوار در توضیح این مطلب فرمودند: 🔸 امام معصوم، خورشید آسمان حیات معنوی بشر است و طلوع و غروب ایشان در صحنه حیات بشر تابع قواعدی شبیه قواعد طبیعی خورشید است اگر مقوله غیبت و ظهور حضرت به طور دفعی و بدون هیچ زمینه‌ای واقع شود، مسلماً جوامع بشری تاب این تحول شدید را نخواهد داشت. بدین علت حکمت الهی مقتضی تدریجی بودن این اتفاق عظیم است. با بررسی تاریخ حیات با برکت حضرت در میابیم که این اتفاق در مورد غیبت حضرت واقع شده است. غیر از اینکه حیات سه امام همام قبل از امام عصر(عج) تقریباً به حالت غیبت بوده و نوعی تمرین برای شیعیان برای زندگی مومنانه بدون ارتباط فیزیکی با امام بود. غیبت حضرت به دو مرحله غیبت صغری و کبـری تقسیم می شود مرحله غیبت صغری به مثابه آماده کردن مردم برای غیبت اصلی و طولانی حضرت بوده است. همین حکمت در دوران ظهور حضرت هم رعایت خواهد شد. بشری که در طول صدها سال در دل ظلمت زندگیِ بدون حاکمیت فرهنگ توحیـــــدی-ولایــــــی نشو و نما پیداکرده ظرفیت تحمل ناگهانی نور وجودی که به تعبیر قرآن زمین را اشراق می‌کند "اشرقت الارض بنور ربها..." را ندارد؛ لذا باید واسطه در این بین وجود داشته باشد. بدین معنا که مجالی برای تجلی نور ایشان در وسعت‌های محدود به وجود آید، که مردم بتوانند خود را برای حضور آن مقام رفیع آماده کنند. ▫️ سپس آن عارف روشن‌ضمیر تأملی کرده و با قاطعیت، جملاتی فرمودند که باعث شد جمع حاضر به وجد آمده و طوفانی از شادی و سرور در دل و جان حضار پدید آید؛ و آن از این قرار بود: (ادامه دارد .‌‌..) 🏷 @parvaanehaayevesaal
⛅️ بشارت بیست و هشتم نزدیک بودن ظهور: ❇️ علامه حسن زاده آملی (ره): ظهور اتفاق افتاده است! ... قرائن و شواهد نشان می‌دهد انقلاب اسلامی و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران ظهور صغرای حضرت بقیه الله الاعظم و بین الطلوعین حکومت جهانی امام زمان ارواحنا فداه می‌باشد. 🗂 (قسمت دوم) ▫️ ... علامه حسن زاده آملی (ره) در ادامه فرمودند: 🔸 قرائن و شواهد نشان می‌دهد انقلاب اسلامی و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران ظهور صغرای حضرت بقیه الله الاعظم و بین الطلوعین حکومت جهانی امام زمان ارواحنا فداه می‌باشد. ▫️ آنگاه این مژده بزرگ را بیان مثال‌هایی شرح دادند ایشان فرمودند: 🔸 مثلاً این مراسمات عبادی و معنوی را ببینید. روزی در همین شهر قم، اگر چند طلبه به صورت انفرادی و با هزینه شخصی چند روزی اعتکاف می‌کردند، می‌گفتیم الحمدالله معنویت در حوزه پیشرفت کرده ولی اکنون می‌بینیم چند هفته قبل از ایام اعتکاف شاهد جوانانی هستیم که چندین شبانه‌روز و در سخت‌ترین شرایط و با کم‌ترین امکانات در مساجد و حرم‌ها معتکف می‌شوند و عمده هدف خود را خودسازی برای آمادگی ظهور اعلام می‌کنند. مگر در ایام رژیم گذشته عموم مردم از معارف اهل‌بیت و ادعیه ایشان این قدر اطلاع داشتند!؟ در روز عرفه در غیر صحرای عرفه شاید خواصی پیدا می‌شدند که دعای عرفه سیدالشهدا را با آن مضامین بلند و عرشی را قرائت می‌کردند؛ اما اکنون چه؟ از ظهر تا عصر عرفه، مساجد، حرم‌ها و خیابان‌های اطراف و رسانه‌ها بسیج می‌شوند تا میلیون‌ها انسان اعم از نوجوان و جوان و پیر و زن و مرد و عامی و عالم در کنار هم نشسته و با ناله و تضرع، این دعای به این حجم را قرائت می‌کنند، این‌ها فرج امام زمان نیست، پس چیست؟ زمانی بر این ملت گذشت که حتی در میان خواص کمتر کسی پیدا می‌شد که بتواند قرآن را از روی مصحف، به درستی قرائت کند تا چه رسد به درک معانی و معارف قرآن اما اکنون می‌بینیم که در سراسر کشور ده‌ها هزار حافظ و قاری قرآن تربیت شده‌اند که به دنبال درک حقائق قرآن و عمل به آن‌ها هستند، آیا این‌ها جلوه‌های ظهور نیست؟ نمـــاز جمعه‌ها، راهپیمایی‌ها، جهـــادها و شهادت‌ها، احیـــاء مهدیه‌ها و جمـــکران، اقـــــبال مردم به دعـــــای ندبــــه و... همه و همه نشان از یک خیزش عظیم و تحولی بی‌سابقه در تاریخ تشیع و همه جلوه‌هایی از ظهور صغری است. انقـــــلاب اســـــلامی ایـــــران، ظهـــــور برنامه‌ای، شخصیـــــتی و حقــــوقی حضرت مهـــــــدی موعـــــود(عج) بوده و ظهــور جهانی و اصلی حضرت، ظهـــور شخصی و حقیـــقی ایشــان می‌باشد. هر کس هر کاری می‌خواهد در دوران ظهور انجام دهد الان شروع کند چون وقتش فرا رسیده و زمینه‌اش از هر جهت آماده است. ⬅️ منبع: کانون مهدویت دانشگاه فردوسی مشهد وبسایت تحلیلی، خبری جهان نیوز https://jahannews.com/vdcbw8ba5rhbg9p.uiur.html 🏷 @parvaanehaayevesaal
نفحه‌ها و جذبه‌های الهی 🔘 نیمه‌شب، سحرگاه، بین‌الطلوعین و اوقات مشابه،‌ زمان خلوت و انس با محبوب است و امکان دست‌یابی به بهره‌های روحی و معنوی فراهم است؛ چون این‌گونه نفحه‌ها در این اوقات مقدس به‌دست می‌آید. 🦋 اگر در معرض این نفحات قرار نگیریم، این لحظه‌ها می‌گذرند و ما متوجه نمی‌شویم؛ بنابراین از‌ این جذبه و نفحه الهی روی نگردانید. 🔗 عزیزان! بعضی‌ها روی برمی‌گردانند و پشت می‌کنند؛ مثلاً وقت نماز خود را به کار دیگری مشغول می‌کنند. وقتی نسیم الهی آمده و شما در یک مکان مقدس مثل مسجد و حرم مطهر یا زمان مقدس‌ مثل وقت و قرار می‌گیری، نباید از جذبه‌های معنوی غافل شوی و این فرصت را از دست بدهی. 📚 |تألیف فقیه عارف آیت‌ الله کمیلی خراسانی @parvaanehaayevesaal
MNB_SHABE_1_RAMAZAN_1443.MP3
4.99M
🔊 در محضر فقیه عارف حضرت آیت الله کمیلی خراسانی «حفظه الله» ✅ فایل صوتی مناسبتی ماه مبارک رمضان 🔘قرائت و شرح دعای توحیدی هلال ❶ اهمیت استهلال ماه ❷ تسبیح ما سوی‌ الله ❸ مطیع اوامر الهی بودن ❹ مأموریت ماه ❺ تفکر در آیات الهی ❻ حکمت کسوف و خسوف ⏱مدت زمان ۰۰:۲۴:۴۵ 📅 تاریخ: ۱۴۰۱/۰۱/۱۴ - ۱۴۴۳/۰۹/۰۱ ه.ق 🕌 مکان: قم‌المقدسه|بین‌الطلوعین #⃣ @parvaanehaayevesaal
♦️‌امروز شهر عیترون لبنان میزبان مراسم تشییع و تدفین ۹۵ شهید، شامل تعدادی از زنان و کودکان، خواهد بود. در یک اقدام تروریستی، ۲۴ تن از زنان و کودکان بی‌گناه این شهر توسط تروریست‌ های صهیونیستی به شهادت رسیدند. 🔹‌‌همچنین، پیکر ۴۰ تن از رزمندگان دلاور نیز در شهر عیتاالشعب تشییع خواهد شد. به دلیل شرایط نامساعد، امکان برگزاری مراسم تشییع و خاکسپاری این شهدا تا به امروز میسر نشده بود و امروز در خاک وطن آرام می‌گیرند. @parvaanehaayevesaal
به کُشتن صهیونیست‌ها در ۷ اکتبر 🔹ارتش رژیم صهیونیستی در تحقیق داخلی خود دربارۀ حوادث ۷ اکتبر ۲۰۲۳ اعتراف کرده در آن روز ذیل دستورالعملی جنجالی به‌سمت شهرک‌نشین‌های صهیونیست شلیک کرده و آن‌ها را کشته است. 🔹این دستورالعمل که در سال ۱۹۸۶ پس از اسارت ۲ نیروی رژیم صهیونیستی توسط حزب‌الله تدوین شد، به سربازان صهیونیست‌ توصیه می‌کند که در صورت اسارت، به‌سمت نفرات خودی شلیک کنند؛ با این منطق که یک سرباز کشته‌شده بهتر از یک گروگان زنده است. @parvaanehaayevesaal
47.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 هیچکس فکر نمی‌کرد سیدحسن نصرالله بتواند اینقدر خوب فارسی صحبت کند 🔹 رویای صادقه شهید در زمانی که فقط ۱۷ سال سن داشت... همراه با ترجمه عربی و انگلیسی @parvaanehaayevesaal
ابوالصّلت هروی روایت کرده است که: در آخر به خدمت حضرت امام رضا علیه‌السلام رفتم. حضرت فرمود: ای ابوالصَّلْت! بیشتر ماه شعبان رفت و این جمعه آخر آن است؛ پس جبران کن کوتاهی‌هایی را که در ایّام گذشته این ماه کردی، در آن چه از این ماه مانده است. ❣بر تو باد به انجام آنچه به حال تو مفید است❗️ ✅ دعا، استغفار و تلاوت قرآن را افزون کن ✅ و به سوی خدا از گناهان خود توبه کن تا وقتی ماه مبارک فرا رسید، خود را برای خدا خالص کرده باشی ✅ امانتی بر گردن خود باقی مگذار مگر آنکه آن را ادا کنی ✅ و نیز در دلت کینه هیچ مؤمنی نباشد مگر اینکه آن را از دل بیرون کنی. ✅ تقوای الهی را پیشه کن و در پنهان و آشکار امور خود بر خدا توکل کن زیرا هرکه بر خدا توکّل کند خدا او را بس است. ✅ و بسیار بخوان در بقیّه این ماه این دعا را: اللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضی مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِیَ مِنْهُ خدایا اگر در آن قسمت از ماه شعبان که گذشته ما را نیامرزیده‌ای در آن قسمت که از این ماه مانده بیامرزمان 💠 به درستی که حقّ تعالی در این ماه، بنده های بسیاری را از آتش جهنّم به حرمت آزاد می‌ گرداند. 📚عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 51 @parvaanehaayevesaal