قوے باش
حتے اگه نیستے اداے قوے بودن رو در بیار
یه مدت ڪه بگذره باورت میشه قوے هستے
بعد دوباره یه مدت ڪه بگذره واقعا قوے میشی.
💕💕💕
پروانه های وصال
#داستان #دختر_شینا 🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر #قسمت_هجدهم 💞چند هفته ای بیشتر به عید نمانده
#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر
#قسمت_نوزدهم
💞صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خوابیدند، خودم می آیم کمکت.»
بچه ها داشتند در بغل ما به خواب می رفتند. اما تا آن ها را آرام و بی صدا روی زمین می گذاشتیم، از خواب بیدار می شدند و گریه می کردند. از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیش پیش کرده بودیم، خسته شده بودیم، بچه ها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکان تکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر می خوابیدند. صمد برایم تعریف می کرد؛ از گذشته ها، از روزی که من را سر پله های خانه عموی پدرم دیده بود. می گفت: «از همان روز دلم را لرزاندی.» از روزهایی که من به او جواب نمی دادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه می کرد تا به خواستگاری ام بیاید. می گفت: «حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبخت ترین زن قایش بشوی.»
صدای صمد برای بچه ها مثل لالایی می ماند. تا صمد ساکت می شد، بچه ها دوباره به گریه می افتادند. هر کاری کردیم، نتوانستیم بچه ها را بخوابانیم. مانده بودیم چه کار کنیم. تا می گذاشتیمشان زمین، گریه شان درمی آمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض اینکه شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بی خوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند.
💞حالا یک نفر را می خواستند که آن ها را بغل کند و دور اتاق بچرخاند.
ظهر شد و حتی نتوانستم اتاق را جارو کنم، به همین خاطر بچه ها را هر طور بود پیش صمد گذاشتم و رفتم ناهار درست کنم. اما صمد به تنهایی از عهده بچه ها برنمی آمد. از طرفی هم هوای بیرون سرد بود و نمی شد بچه ها را از اتاق بیرون آورد. به هر زحمتی بود، فقط توانستم ناهار را درست کنم. سر ظهر همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع کنم، گریه بچه ها بلند شد. کارم درآمده بود. یا شیر درست می کردم، یا جای بچه ها را عوض می کردم، یا مشغول خواباندنشان بودم.
تا چشم به هم زدم، عصر شد و مادرشوهرم برگشت؛ اما نه خانه ای جارو کرده بودم، نه حیاطی شسته بودم، نه شامی پخته بودم، نه توانسته بودم ظرف ها را بشویم. از طرفی صمد هم نتوانسته بود برود و به کارش برسد. مادرشوهرم که اوضاع را این طور دید، ناراحت شد و کمی اوقات تلخی کرد. صمد به طرفداری ام بلند شد و برای مادرش توضیح داد بچه ها از صبح چه بلایی سرمان آوردند. مادرشوهرم دیگر چیزی نگفت. بچه ها را به او دادیم و نفس راحتی کشیدیم.
از فردا صبح، دوباره صمد دنبال پیدا کردن کار رفت. توی قایش کاری پیدا نکرد.
💞مجبور شد به رزن برود. وقتی دید نمی تواند در رزن هم کاری پیدا کند، ساکش را بست و رفت تهران.
چند روز بعد برگشت و گفت: «کار خوبی پیدا کرده ام. باید از همین روزها کارم را شروع کنم. آمده ام به تو خبر بدهم. حیف شد نمی توانم عید پیشت بمانم. چاره ای نیست.»
خیلی ناراحت شدم. اعتراض کردم: «من برای عید امسال نقشه کشیده بودم. نمی خواهد بروی.»
صمد از من بیشتر ناراحت بود. گفت: «چاره ای ندارم. تا کی باید پدر و مادرم خرجمان را بدهند. دیگر خجالت می کشم. نمی توانم سر سفره آن ها بنشینم. باید خودم کار کنم. باید نان خودمان را بخوریم.»
صمد رفت و آن عید را، که اولین عید بعد از عروسی مان بود، تنها سر کردم. روزهای سختی بود. هر شب با بغض و گریه سرم را روی بالش می گذاشتم. هر شب هم خواب صمد را می دیدم. وقتی عروس های دیگر را می دیدم که با شوهرهایشان، شانه به شانه از این خانه به آن خانه می رفتند و عیدی می گرفتند، به زور می توانستم جلوی گریه ام را بگیرم.
فروردین تمام شده بود، اردیبهشت آمده بود و هوا بوی شکوفه و گل می داد. انگار خدا از آن بالا هر چه رنگ سبز داشت، ریخته بود روی زمین های قایش
✍ادامه دارد....
پروانه های وصال
#داستان #دختر_شینا 🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر #قسمت_نوزدهم 💞صمد هم دیرش شده بود. اما با ای
#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر
#قسمت_بیستم
💞یک روز مشغول کارِ خانه بودم که موسی، برادر کوچک صمد، از توی کوچه فریاد زد.
ـ داداش صمد آمد!
نفهمیدم چه کار می کنم. پابرهنه، پله های بلند ایوان را دو تا یکی کردم. پارچه ای از روی بند رخت وسط حیاط برداشتم، روی سرم انداختم و دویدم توی کوچه. صمد آمده بود. می خندید و به طرفم می دوید. دو تا ساک بزرگ هم دستش بود. وسط کوچه به هم رسیدیم. ایستادیم و چشم در چشم هم، به هم خیره شدیم. چشمان صمد آب افتاده بود. من هم گریه ام گرفت. یک دفعه زدیم زیر خنده. گریه و خنده قاتی شده بود.
یادمان رفته بود به هم سلام بدهیم. شانه به شانه هم تا حیاط آمدیم. جلوی اتاقمان که رسیدیم، صمد یکی از ساک ها را داد دستم. گفت: «این را برای تو آوردم. ببرش اتاق خودمان.»
اهل خانه که متوجه آمدن صمد شده بودند، به استقبالش آمدند. همه جمع شدند توی حیاط و بعد از سلام و احوال پرسی و دیده بوسی رفتیم توی اتاق مادرشوهرم. صمد ساک را زمین گذاشت. همه دور هم نشستیم و از اوضاع و احوالش پرسیدیم. سیمان کار شده بود و روی یک ساختمان نیمه کاره مشغول بود.
کمی که گذشت، ساک را باز کرد و سوغاتی هایی که برای پدر، مادر، خواهرها و برادرهایش آورده بود، بین آن ها تقسیم کرد.
💞همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، اصرار می کرد و می گفت: «قدم! تو هم برو سوغاتی هایت را بیاور ببینیم.»
خجالت می کشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: «بعداً.» خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی اش را نگرفت.
وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعاً سنگ تمام گذاشته بود. برایم چند تا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچه های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق سر هم خریده بود. طوری که درِ ساک به سختی بسته می شد. گفتم: «چه خبر است، مگر مکه رفته ای؟!»
گفت: «قابل تو را ندارد. می دانم خانه ما خیلی زحمت می کشی؛ خانه داری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. این ها که قابل شما را ندارد.»
گفتم: «چرا، خیلی زیاد است.»
خندید و ادامه داد: «روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم. این ها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»
همه چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود.
💞نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.»
اصرار کرد. گفت: «نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»
دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچه های شلواری توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: «این ها از همه قشنگ ترند.»
از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. این ها را با یک عشق و علاقه دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.»
بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم.
از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن صمد بر پا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها.
صمد با روی باز همه دعوت ها را می پذیرفت. شب ها تا دیروقت می نشستیم خانه این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم. می گفتیم و می خندیدیم
✍ ادامه دارد....
🌸اللهم صل علی محمدوال محمد وعجل فرجهم 🌸
🔴🔵 #طرح_چله کشوری استغاثه و زاری برای #ظهور همراه با زیارت آل یاسین
📅 #شروع: از #شب_یلدا
📅 #پایان: شام #شهادت_حضرت_زهرا مصادف با ۹ بهمن ماه
🔰قرائت #زیارت_ال_یاسین و پس از آن تضرع و زاری برای تعجیل در امر فرج،
⏰زمان قرائت: شبها ساعت ۱۰ و سحر ها نیم ساعت پیش از اذان صبح
سلام به هم گروه ها و منتظران حضرت ولی عصر عج الله تعالی فرجه الشریف...
توضیحات شروع چله هم زمان کشوری برای تعجیل در امر فرج..
طرح سراسری.
امام زمان درتوقیع شریف فرمودند.اگرشیعیان ما جمع شوند و به عهدی که به گردن آنها داریم وفا کنند به سرعت سعادتِ مشاهده ما نصیبشان میشود(احتجاج/۲ /۴۹۹)
یعنی هرکس تنهایی به حضرت ابراز ولایتمداری کند،مانع ظهور را برطرف نمیکند.
از شما سروران امام زمانی و مهدی دوست تقاضا دارم در این چله سراسری شرکت بفرمائید که ان شاءالله همگی جمله یاران ودر رکاب امام زمان باشیم.
این چله به ۳روش است
1⃣ شبها ساعت ۱۰
2⃣ سحرها قبل از اذان صبح
3⃣ هردو (یعنی هم شب وهم سحر) اگر مشتاق ظهورهستیدحتمادر گروه ها یی که هستید باز نشر کنید وامشب
#ختم_صلوات برای سلامتی وفرج مولای غریبمون بفرستیم درکنارخانواده هامون و ب اقوام هم توصیه کنیم امشب ختم صلوات هم داشته باشم اجرکم عندالله جمیعا ان شاالله
التماس دعای فرج
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
فرقی نمیکنه
خودت چه قدر فکر میکنی
تحصیل کرده، باهوش، پولدار یا با حال هستی،
اینکه با آدما چطور رفتار میکنی
همه چیزو معلوم میکنه
┄┅═══❁☀❁═══┅┄
پروانه های وصال
⇝✿✵•°•❀✵•﷽•✵❀•°•✵✿⇜ #اسـتـغـفــار شبــ🌙ــانـہ حضـرت عـلـی عـلیـهالسـلام
⇝✿✵•°•❀✵•﷽•✵❀•°•✵✿⇜
#اسـتـغـفــار شبــ🌙ــانـہ
حضـرت عـلـی عـلیـهالسـلام
💢↶ بـنـــ6⃣2⃣ـــــد ↷💢
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
《اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ
یُورِثُ الْأَسْقَامَ وَالْفَنَاءَ
وَ یُوجِبُ النِّقَمَ وَالْبَلَاءَ
وَ یَکُونُ فِی الْقِیَامَةِ حَسْرَةً وَ نَدَامَةً
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ》
🦋 بــار خـدایــا 🦋
از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که
موجب بیماری و نابودی
و باعث گرفتاریها و بلاها میشود
و در قیامت حسرت و ندامت
در پیش خواهد داشت.
پس بر محمـد و آلش درود فرست🌷
و اینگونه گناهانم را بیامرز
ای بهتـریـن آمـرزنـدگـان✨
◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️
📘 استغفـار هفتـادگـانـه
امیـرالمؤمنین علـی علیـهالسلام💚
✍ تالیـف: سید ضیاءالدین تنکابنی
میدانی احسن الحال یعنی چه؟
نگاه بهترینِ عالم"برتوباشدولب هایش دعاگوی تو!
به امیدآنکه همه ی مامشمول دعای مهدی فاطمه باشیم
🌟شبتون مهدوی🌟
🕊اللهم عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرج🕊
🌸ابلیس به حضرت نوح (ع)گفت:
#سه_جا_مراقب_حيله_من_باش.
🌷۱.هنگامی که خشمگین شدی
🌷۲.هنگامی که بین دو نفر قضاوت می کنی
🌷۳.هرگز با زن نامحرم خلوت نکن
منبع:بحارالانوار ج۱۱ ص۳۱۸
💕💕💕
#براے_توبـہ_و_آمرزش
🍀 حضرت باقر (ع ) فرمود:
✴️ هر كـہ دنبال نماز واجب پيش از آنكـہ پاهاى خود را تا كند (و بـر خـيـزد، يـا پـيـش از آنـكـہ از حالت و هيئت تشهد زانوهاى خود را دهد) سـہ بار بگويد:
🌿💙 أسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ذُو الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ 💙🌿
➿ خداى عزوجل گناهش را بيامرزد گرچـہ (در زيادى ) مانند كف دريا باشند
📚 اصول ڪافے ج 4 ص 290 روایت 1
💕💕💕
نیایشی زیبا از امام سجاد (ع)
الهـــــی
دردهایی هست که نمی توان گفت
و گفتنی هایی هست که هیچ قلبی محرم آن نیست
الهـــــی
اشک هایی هست که با هیچ دوستی نمی توان ریخت
و زخم هایی هست که هیچ مرحمی آنرا التیام نمی بخشد
و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی آنرا پر نمی کند
الهـــــی
پرسش هایی هست که جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نیست
درهایی هست که جز تو کسی آنرا نمی گشاید
قصد هایی هست که جز به توفیق تو میسر نمی شود
الهــــــی
تلاش هایی هست که جز به مدد تو ثمر نمی بخشد
تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست
و دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی شود
الهـــــی
قدم های گمشده ای دارم که تنها هدایتگرش تویی
و به آزمون هایی دچارم که اگر دستم نگیری و مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد.
الهـــــی
با این همه باکی نیست
زیرا من همچو تویی دارم
تویی که همانندی نداری
رحمتت را هیچ مرزی نیست
ای تو خالق دعا و مالک " آمین"...
صحیفه سجادیه
💕💕💕
پروانه های وصال
#اسرار_نماز_در_کلام_امام_خمینی۷ راز جامعیت نماز در حدیثی از پیامبر (ص) بیان شده: «لأن الصلاة تسبی
#اسرار_نماز_در_کلام_امام_خمینی۸
مطلب اساسی در شناخت هر پدیده ای، شناخت حقیقت اون هست✅
درباره نماز هم شناخت حقیقت نماز از مهمترین اموری هست که هر مسلمان باید به اون آگاه باشه✅
حضرت امام خمینی(ره) حقیقت نماز رو سفری میدونن که مبدأ اون بیت نفس ( نفس نمازگزار)، و الی الله (به سوی خدا) و فی الله (حل شدن در ذات خداوند) و من الله (از خدا ) هست✨🍀
🔷🔶🔹
یعنی نمازگزار در سفری که به وسیله نماز طی میکنه، باید از خواهش های نفسانی خودش عبور کنه،💢
به سوی خدا حرکت کنه، 🔷✳️🔷
در مرحله بعد ذوب میشه در ذات مقدس پروردگار عالم و دیگه خودش رو نمیبینه، دیگه خودی براش باقی نمیمونه،✨🌟
او عاشق خدا شده و دیگه هر نفسش برای خداست و نهایتا نورانیت خودش رو از خدا میگیره و چراغ هدایتی میشه برای خلق...