eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#احادیث_فاطمی ✨حضرت محمد (ص) فرمودند: «من نام دخترم را فاطمه (س) گذاشتم؛ زیرا خدای عزوجل فاطمه (س) و هر کس که او را دوست دارد، از آتش دوزخ دور نگه داشته است.»✨ #السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س #آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
سلام امام زمانم...❤️ ما هر چه می کنیم که آدم نمیشویم بر خیمه گاه سبز تو محرم نمیشویم تقصیر ماست این همه دوری و انتظار ما حق مان همیشه خزان است نه بهار ✍:محمدحسن بیات لو #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام مولاجان✋🌸 می شود روزی بگویند: صدای پای اربابم می آید حدیث قصه نابم می آید جهان را نو کنید از سمت مغرب عزیز قلب بی تابم می آید 🕊أللهم عجل لولیک الفرج🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕امام حسين عليه السلام : 🌸 عِباداللهِ! لا تَشْتَغِلُوا بِالدُّنْیا، فَإنَّ الْقَبْرَ بَیْتُ الْعَمَلِ، فَاعْمَلُوا وَ لا تَغْفُلُوا 🌸 خود را مشغول دنیا و تجمّلات آن نکنید، همانا قبر، خانه اى است که فقط عمل صالح در آن مفید و نجات بخشاست پس عمل کنیدوغفلت نکنید. نهج الشّهاده: ص 47 💕💕💕
💚امام حسين علیه‌السلام: شيعه ما كسى است كه دلش از #هـرگونه خيانت و نيرنگ و مکرى، پاک است‌ 📗بحار الانوار، ج۶۵،ص۱۵۶
پدرم همیشه یه نصیحت بهم می‌کرد می‌گفت به کسی که بهت اعتماد کرده دروغ نگو و به کسی که بهت دروغ گفته اعتماد نکن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷 ﷽ سلام برهمه خوبان🌺 صبح زمستانی تون بخیر قلبتان مملو ازعشق زندگیتان سرشار ازنیکی🌿 الهی! ساحل زندگیتون همیشه آرام دلتون مثل دریا وسیع وبخشنده وقلبتون مثل آسمان آبی پهناور ومهربان🍃🌺
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎯هشداری از 🙈حرکت می کنید اما اثر ندارد، بعد از 60 سال به کجا رسیدید⁉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واقعیت‌ تلخ آدمها مثل سایه اند ازشون فرار کنی دنبالت میدوند دنبالشان که بدویی ازت فرار میکنند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ✨تغذیه روحیمون از کجاست؟! استاد سید محمّدمهدی میرباقری: «امام باقر(ع) در توضیحِ باطنِ آيهٔ «فالْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ» فرمودند: ببینید علمِتان را از چه کسی می‌گیرید. مراقب باشيد علومِ خودتان را از سرچشمه‌های نورانی اخذ کنید.»✨ 💕💕💕
مردی به دهی سفر کرد .. زنی که مجذوب سخنان او شده بود از مرد خواست تا مهمان وی باشد.. شخص پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد.. کدخدای دهکده هراسان خود را به آن شخص رسانید و گفت : این زن ، هرزه است به خانه‌ی او نروید ! مرد به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده ..!! کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت .. آنگاه مرد گفت : حالا کف بزن !!! کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند ؟!! مرد لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.. 💕💕💕
🌷شهـــید پــور مــرادی💫 این جمله را به داشته باشید: اگر در راه خـدا رنج را تحمل نکنید! خواهید شد در راه شیطان رنج را تحـــمل کنید. 💕💕💕
: ارزش هاى اخلاقى و ضد ارزش ها(اخلاقى ، تربيتى) و درود خدا بر او ، فرمود : ناتوانى ، آفت و شكيبايى ، شجاعت و زُهد ، ثروت و پرهيزكارى ، سپرِ نگه دارنده است : و چه همنشين خوبى است راضى بودن و خرسندى . 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
العلم وراثه کریمه،والاداب حلل مجدده،والفکر مرآه صافیه دانش میراثی گرانبها،و آداب زیورهای همیشه تازه،و اندیشه آیینه ای شفاف ۵ 💕💕💕
┄┅═══❁☀❁═══┅┄ ➕یه زندگی بساز که درونت حس خوبی رو ایجاد کنه ، 💫نه اینکه فقط از بیرون خوب به نظر بیاد ... ┄┅═══❁☀❁═══┅┄
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ همیشه به یاد داشته باش با رویا بخوابى و با هدف بیدار بشى... ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
پروانه های وصال
#داستان #دختر_شینا 🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر #قسمت_هشتادوشش 💞دیگر چیزی نگفتم و رفتم جای پ
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞پدرشوهرم با تعجب نگاهم کرد و گفت: «کی گفته؟!» یک دفعه برادرم زد زیر گریه. من هم به گریه افتادم. قرآن را باز کردم. وصیت نامه را برداشتم. بوسیدم و گفتم: «صمد جان! بچه هایت هنوز کوچک اند، این چه وقت رفتن بود. بی معرفت، بدون خداحافظی. یعنی من ارزش یک خداحافظی را نداشتم.» دستم را روی قرآن گذاشتم و گفتم: «خدایا! تو را قسم به این قرآنت، همه چیز دروغ باشد. صمدم دوباره برگردد. ای خدا! صمدم را برگردان.» پدرشوهرم سرش را روی دیوار گذاشت. گریه می کرد و شانه هایش می لرزید. خدیجه و معصومه هم انگار فهمیده بودند چه اتفاقی افتاده. آمدند کنارم نشستند. طفلی ها پا به پای من گریه می کردند. سمیه روی پاهایم نشسته بود و اشک هایم را پاک می کرد. مهدی خیره خیره نگاهم می کرد. زهرا بغض کرده بود. پدرشوهرم لابه لای هق هق گریه هایش صمد و ستار را صدا می زد. مهدی را بغل کرد. او را بوسید و شعرهای ترکی سوزناکی برایش خواند؛ اما یک دفعه ساکت شد و گفت: «صمد توی وصیت نامه اش نوشته به همسرم بگویید زینب وار زندگی کند. نوشته بعد از من، مرد خانه ام مهدی است.» 💞و دوباره به گریه افتاد. برادرم رفت قاب عکس صمد را از روی طاقچه پایین آورد. بچه ها مثل همیشه به طرف عکس دویدند. یکی بوسش می کرد. آن یکی نازش می کرد. زهرا با شیرین زبانی بابا بابا می گفت. برادرم دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: «خدایا! صبرمان بده. خدایا! چطور طاقت بیاوریم؟! خدایا خواهرم چطور این بچه های یتیم را بزرگ کند؟!» کمی بعد همسایه ها یکی یکی از راه رسیدند. با گریه بغلم می کردند. بچه هایم را می بوسیدند. خانم دارابی که آمد، ناله ام به هوا رفت. دست هایش را توی هوا تکان می داد و با حالت مویه و عزاداری می گفت: «جگرم را سوزاندی قدم خانم. تو و بچه هایت آتشم زدید قدم خانم. غصه تو کبابم کرد قدم خانم.» زار زدم: «تو زودتر از همه خبر داشتی بچه هایم یتیم شدند.» خانم دارابی گریه می کرد و دست ها و سرش را تکان می داد. بنده خدا نفسش بالا نمی آمد. داشت از هوش می رفت. آن شب تا صبح پرپر زدم. همین که بچه ها می خوابیدند. می رفتم بالای سرشان و یکی یکی می بوسیدمشان و می نالیدم. طفلی ها با گریه من از خواب بیدار می شدند. 💞آن شب جگرم کباب شد. تا صبح زار زدم. گریه کردم. نالیدم و برای تنهایی بچه هایم اشک ریختم. از درون مثل یک پاره آتش بودم و از بیرون تنم یخ کرده بود. همسایه ها تا صبح مثل پروانه دورم چرخیدند و پابه پایم گریه کردند. نمی توانستم زهرا را شیر بدهم. طفلکم گرسنه بود و جیغ می کشید. همسایه ها زهرا و سمیه را بردند. فردا صبح دوست و آشنا و فامیل با چند مینی بوس از قایش آمدند؛ با چشم های سرخ و ورم کرده. دوستان صمد آمدند و گفتند: «صمد را آورده اند سپاه.» آماده شدیم و رفتیم دیدنش. صمدم را گذاشته بودند توی یک ماشین بزرگ یخچالی. با شهدای دیگر آمده بود. در ماشین را باز کردند. تابوت ها روی هم چیده شده بودند. برادرشوهرم، تیمور، کنارم ایستاده بود. گفتم: «صمد! صمد مرا بیاورید. خیلی وقت است همدیگر را ندیدیم.» آقا تیمور از ماشین بالا رفت. چند تا تابوت را با کمک چند نفر دیگر پایین آورد. صمد بین آن ها نبود. آقا تیمور تابوتی را گذاشت جلوی پایم و گفت: «داداش است.» برادرها، خواهرها، پدر، مادرش و حاج آقایم دورتادور تابوت حلقه زدند. دلم می خواست شینا پیشم بود و توی بغلش گریه می کردم. این اواخر حالش خوب نبود. نمی توانست از خانه بیرون بیاید. جایی کنار صمد برای من و بچه ها نبود. ✍ادامه دارد...