پروانه های وصال
ادامه⬆ #برنامه_ترک_گناه و رسیدن به لذت بندگی قسمت ۳۹ 🔹🌺🔸✅⚪️ #برای_عبد_شدن 6 ⚠مثلا داری میری سر ص
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به لذت بندگی💖
قسمت ۴۰
🔹🔗🔸🔗🔹
#برای_عبد_شدن ۷
1⃣ خدا به ما دستور داده چون خیلی دوستمون داره
( بی نهایت😊)
2⃣دلیل دومی که خدا به ما دستور داده اینه که:
با دستور
"تکبر و منیت" ما رو بزنه.
👆✔️💪
اگه انسان صرفا "کار خوب" انجام بده👇
👈باعث میشه "هوای نفسش قوی تر بشه"
😈
و در نهایت بدبختش کنه.
ما هر کار خوبی که انجام میدیم👇
🔴یه مقدار "تکبر" هم در کنارش سبز میشه!
و این تکبر 👇
انسان رو به زمین خواهد زد.
⛔⛔⛔
🔴مثلا طرف میره صف اول نماز جماعت توی مسجد
وقتی بیرون میاد و به دیگران نگاه میکنه یه حسی داره
میگه به به!😈
من چقدر مومنم!😇
👈این بی دینا نمیان مسجد! اما "من" میام!😒
چی؟ من!!!😨
⛔تو که قرار شد با عبادت، "من" خودت رو بزنی!😒
🔴اگه اینجوریه که عباداتت توی سرت بخوره!
😣😞😱
#مراحل_عبد_شدن
#لذت_عبودیت
پروانه های وصال
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_هفتم او بہ آرامے مے آمد و درست در ده قدمے من قرار داشت..در تمام عمرم هی
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_هشتم
مسعود ڪنارش نشستہ بودو من از همونجا ڪامران رو شناختم.لبخند تصنعی بہ روے لب آوردم و وایستادم تا اونها خودشون بہ استقبالم بیان.هردو از ماشین پیاده شدند.مسعود با اشاره دست منو بہ ڪامران نشون داد .ڪامران با نگاه خریدارانہ بہ سمت من قدم برداشت و وقتے بهم رسید دستش رو جلو آورد براے سلام و احوالپرسے. عینڪ دودیمو از چشمام در آوردم و با لبخند مغرورانه اے گفتم:
– سلام!!مسعود بهت نگفتہ ڪه من عادت ندارم در اولین دیدار با هرکسے صمیمے بشم؟
او خنده ی عصبے ڪرد و گفت:
-خب من صمیمے نشدم ڪه؟!بابا فقط قراره با هم سلام ڪنیم و دست بدیم همین! نگران نباش من ایدز ندارم!
مسعود بجاے من ڪه بہ زور میخندیدم جواب داد:
-ڪامران جان همونطور ڪه گفتم عسل خانوم خیلے سخت گیر و سخت پسنده.یڪ سرے قوانین خاصے هم داره.ولی هر مردے آرزوش داشتن اونه.ما ڪه نتونستیم دلشو تصاحب ڪنیم چون تو گفتے دنبال یڪ ڪیس خاصے من فقط عسل بہ فڪرم رسید.
در زمان صحبت مسعود فرصت خوبے بود تا بہ جزییات صورت ڪامران دقت ڪنم.تنها عضو صورتش ڪه مشخص بود مال خودشہ ودستڪارے نشده چشمهاے درشت و روشنش بود.روے هم رفتہ چهره ے زیبایی داشت ولے ابروهاے مرتب وتمیزش با سلیقہ ے من جور در نمیومد.نمیدونم چے موجب شده بود ڪه اون فڪر ڪنہ خاصہ چون همہ چیزش شبیہ موردهای قبل بود.از دور بازوش گرفته و چشم وابروش تا ماشینش و طرز حرف زدنش!!
ڪامران خطاب بہ مسعود ولے خیره بہ چشمان من جواب داد:
-من مرد ڪارهاے سختم.اتفاقا در برخورد اول ڪه نشون دادند واقعا خاصن!
بعد سعے ڪرد با لحن دلبرانہ اے بهم بگہ:
-افتخار میدید مادموازل تا در رڪابتون باشم؟
با لبخندے دعوتش رو پذیرفتم و بہ سمت ماشینش حرڪت ڪردم.او برایم در ماشین رو باز ڪرد و با احترام بہ روے صندلے هدایتم ڪرد.مسعود بیرون ماشین ازمون خداحافظے ڪرد و برامون روزخوبے رو آرزو ڪرد.او یڪی از هم دانشڪده اے هام بود ڪه چندسالے میشد با نسیم ڪه از خودش چندسال بزرگتر بود و هم ڪلاسے من، دوست بود.ڪار مسعود تو یڪی از شرکتهاے بزرگ وارداتے بود و در ڪارش هم موفق بود.اما ڪامران صاحب یڪی از بزرگترین و معروف ترین ڪافے شاپ هاے زنجیره اے تهران بود.وحدسم این بود ڪه منو به یکے ازهمون شعبه هاش ببره.اتفاقا حدسم درست در اومد و اولین قرارمون در ڪافے شاپ خودش بود.
ادامہ دارد...
نویسنده:#ف_مقیمی
پروانه های وصال
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_هشتم مسعود ڪنارش نشستہ بودو من از همونجا ڪامران رو شناختم.لبخند تصنعی ب
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_نهم
او تمام سعیش رو میڪرد ڪه بہ من خوش بگذره. از خانوادش و زندگیش پرسیدم. فهمیدم ڪه یڪ خواهر بزرگتر از خودش داره ڪه متاهلہ و حسابدار یڪ شرڪت تجاریہ.وقتے او هم ازمن راجع بہ خانوادم پرسید مثل همیشہ جواب دادم ڪه من تنها زندگے میڪنم و دیگر توضیحے ندادم.ڪامران برعڪس پسرهاے دیگہ زیاد در اینباره ڪنجکاوے نڪرد و من ڪاملا احساس میڪردم ڪه تنها عاملے ڪه او را از پرسیدن سوالهاے بیشتر منع میکنہ ادب و محافظہ کاریشہ.ازش پرسیدم ڪه هدفش از پیدا ڪردن یڪ دختر خاص چیہ؟
او چند لحظہ اے بہ محتوے فنجون قهوه ش نگاه ڪرد و خیلے ساده جواب داد:
-براے اینڪه از زنهاے دورو برم خستہ شدم.همشون یک جور لباس میپوشن یڪ مدل رفتار میڪنن.حتی قیافہ هاشونم شبیہ هم شده .هردو باهم خندیدیم.
پرسیدم:-وحالا ڪه منو دیدے نظررررت …راجب… من چیہ؟
چشمان روشنش رو ریز ڪرد وخیره بہ من گفت:-راستش من خشگل زیاد دیدم. دخترایی ڪه با دیدنشون فڪر میڪنی دارے یڪ تابلوی باشکوه میبینے. تو اما حسابت سواست.چهره ے تو یڪ جذابیت منحصر بہ فرد داره.
ڪامران جورے حرف میزد ڪه انگار داره یڪ قصہ ے مهیج رو تعریف میکنه.اصولا او از دستها و تمام عضلات صورتش در حرف زدن استفاده میڪرد.واین براے من جالب بود.شیطنتم گل کرد .گوشیمو گذاشتم ڪنار گوشم ووانمود ڪردم با ڪسے حرف میزنم:
-الو سلام عزیزم.خوبے؟! چے؟! درباره ے تو هم همین حرفها رو میزد؟! نگران نباش خودمم فهمیدم.حواسم هست.اینا ڪارشون همینہ! به همه میگن تو فرق دارے تا ما دختراے ساده فریبشون رو بخوریم.
و با لبخند معنے دارے گوشے رو از ڪنار گوشم پایین آوردم و رو میز گذاشتم.
خنده ے تلخی ڪرد و با مڪث ادامه داد:
-شاید حق با تووباشہ.حتما زیادند همچین مردهایے.ولے من مثل بقیہ نیستم.
من در مورد تو واقعیت رو گفتم. میتونے از مسعود بپرسے ڪه چندتا دختر رو فقط در همین هفتہ بهم معرفے کرده ومن با یڪ تلفنے حرف زدن ردشون ڪردم. باور ڪن من اهل بازے با دخترها نیستم.ونیازے ندارم بخاطر دخترها دروغ بگم و الڪی ازشون تعریف کنم.من با یڪ اشاره بہ هردخترے میتونم ڪل وجودش رو مال خودم بکنم.خیلے از دخترها آرزو دارن فقط یڪ شب با من باشن!!!
از شنیدن جملاتش ڪه با خود شیفتگے وتڪبر گفتہ میشد احساس تهوع بهم دست داد.با حالت تحقیر یڪ ابرومو بالا دادم و گفتم:باورم نمیشہ ڪه اینقدر دخترها پست وحقیر شده باشن کہ چنین آرزوے احمقانه اے داشته باشن!!!
و در مورد تو باز هم میگم خاص بودن تو فقط در اعتماد بہ نفس ڪاذبته!!
حسابے جاخورد ولے سریع خودش رو ڪنترل ڪرد و زل زد به نگاه تمسخرآمیز من و بدون مڪث جملات رو ڪنار هم چید:وخاص بودن تو هم در صراحت ڪلام و غرورتہ.تو چه بخواے چہ نخواے من و شیفتہ ے خودت ڪردے.ومن تمام سعیمو میڪنم تو رو مال خودم کنم.یڪ خنده ے نسبتا بلند و البتہ مخصوص خودم ڪردم و میون خنده گفتم:منظورت از تصاحب من یعنے چے؟ احتمالا منظورت ڪه ازدواج نیست؟! شانه هاش رو بالا انداخت و با حالت چشم وابروش گفت:خدا رو چہ دیدے؟ !شاید بہ اونجاها هم رسیدیم.البته همہ چیز بستگے بہ تو داره!
واگہ این گنده دماغیهات فقط مختص امروز باشہ!!!!!
ادامہ دارد...
نــویــســنـده:#فــــ_مــقـــیــمــے
شهید ابراهیم هادی 💫
کار خوبه برای خدا باشه...
💢✨ به قول شهید هادی، مشکل ما اینه برای رضای همه کار میکنیم جز برای رضای خدا...
واسه همینه کارامون #برکت نداره..
💢✨ از حالا هر قدمی
خواستی برداری، بگو
خدا جون فقط رضای خودت
💖 فقط و فقط لبخنـــد خودت..
💕💕💕
چشمهایی منتظرند ...
دستهایی خالی ...
در این روزها که کرونا بسیاری را خانه نشین و برخی از مشاغل را کساد کرده، به فکر کودکان کار، دستفروشان، زباله گردها و ... هم باشیم، آنها در معرض خطرند، و نیازمند توجه و لطف مؤمنین.
#هفته_نیکوکاری
انسانها خلق شدهاند که به آنها عشق ورزیده شود
و اشیا ساخته شدهاند که مورد استفاده قرار بگیرند
علت آشفتگی دنیا این است که
به اشیاعشق ورزیده میشود
وانسانها مورد استفاده قرار میگیرند
💕💕💕
animation.gif
5.96M
🌸شب جمعه است
✨و حسرت يك برگ برات
🌸شب جمعه
✨و دلم تنگ تو ای راه نجات
🌸باز هم فاصله ها
✨بغض گلوگير شده است
السلام علیک یا اباعبدالله 🌹
animation.gif
1.94M
🌟خدایا هرشب
🌙به آسمان نگاه میکنم
🌟و میاندیشم
🌙دراین آرامش شب
🌟چه بسیار دلها که
🌙غمگین و پر اضطرابند
🌟خدایا تو آرام دلشان باش
🌙شبتون بخیر
🌟زندگیتون گرم از محبت
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالیُ بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
╭━═━⊰🍃🌼🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
✨امام رضا (ع) فرمودند:
اين (امام جواد(علیه الاسلام)) مولودى است كه پر بركت تر از او براى شيعه ما به دنيا نيامده است.✨
صبح آغازدیگری است
برای دویدن در روزگار
در پیچ و خم های تردید...
نمی دانند که زندگی،
آتشی همیشه فروزنده است،
و سرد نمی شود هرگز...
زندگی جریان دارد هنوز در ناودان های بلند،
در آب راهه های کوچک...
صبح می آید که زندگی را تقسیم کند
در شهر
و لبخند را تقـدیم کند به لب ها...
صبح می آید و هوای تازه می آورد،
اکسیژن پاک می آورد،
تا آوندهای گرد گرفته نفس بکشند دوباره...
زندگی جریان دارد هنوز،
شب نمی پاید، صبح می آید.
آرزو میکنم روزخوبی
در پیش رو داشته باشين،
سرشار از عشق و امید...
منتظر خبرهای خوب و شادیهای پایدار باشید
الهی که همگی عاقبت بخیر باشیم
💕💕💕
🌸#امام_سجاد(ع):🌸
✍... #بهترين_مردم هر زمان، كسانى هستند كه #ظهور_مهدى(عج) را #انتظار میکشند.
📚بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۱۲۲.
◀ ۴۰ مرتبه اللهم عجل لولیک الفرج
وقتی سختی ها بهت رو آورده🍁
وقتی به همه کارهات گره افتاده⛅️
کدوم دعا رو میخونی؟......
📗اینبار صحیفه سجادیه رو بازکن
دعای هفت رو بیار و زیر لب زمزمه کن
🕊 #یامن_تحل_به_عقد_المکاره
ای کسی که گره های سخت رو باز میکنی
ای خدای مهربونی که
تیزی سختی ها رو
ساده در هم میشکنی🌙
👈بیا از امروز این دعای قشنگ رو
بیشتر در کنار هم زمزمه کنیم🌸🍃
#دعا
#شادی_آرامش
میدانيد آخرين زنگ
زندگی تان کی ميخورد!؟
خدا ميداند، ولی... آن روز که آخرين
زنگ دنيا میخورد، ديگر نه ميشود
تقلب کرد و نه ميشود سر کسی کلاه گذاشت!
آن روز تازه می فهميم که دنيا با همه
بزرگی اش از يک جلسه امتحان مدرسه
هم کوچکتر بود؛ و آن روز تازه می فهميم
که زندگی عجب سوال سختی بود! سوالی
که بيش از يک بار نمی توان به آن پاسخ داد.
خدا کند آن روز که آخرين زنگ دنيا
ميخورد، روی تخته سياه قيامت،
اسم ما را جزءِ خوب ها بنويسند ...
خدا کند حواسمان بوده باشد که
زنگ های تفريح آنقدر در حياط نمانده
باشيم که ((حيات=زندگی)) را از ياد برده باشيم.
خدا کند که دفتر زند گی مان را زيبا جلد
کرده باشيم و سعی ما بر اين بوده باشد
که نيکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی
کنيم و بدانيم که دفتر دنيا، چک نويسی
بيش نيست؛ چرا که ترسيم عشق
حقيقی در دفتر ديگر است