🌸خداوندا
💜دوچیزرادروجودم ارتقاءببخش
❣ایمان وصبر❣
💛که اولی داشته هایم رابیشترمیکند
💚ودومی نداشته هایم رانزدیکتر
💖یاریم کن به ناسپاسی مبتلانگردم
❤️که آرامش درونم رانابودمیکند
💕💕💕
#زیباترین_شهادت
ابراهیم مےگفت:
اگه جایے بمانی ڪہ
دست احدے بهت نرسہ
کسے تو رو نشناسہ
خودت باشے و آقا
مولا هم بیاد سرتو روی دامن بگیره،
این خوشگلترین شهـادتہ...
💕💕💕
🍃
دلی را نکشن
شاید خانه #خدا باشد
کسی را تحقیر نکن
شاید محبوب خداباشد
از هیچ غمی ناله نکن
شاید امتحانی از سوی خدا باشد...
💕💕💕
#تلنگرانه 🔔
کارگردان دنیا خداست!🎞
مهم نیست نقش ما ثروتمند است یا تنگدست...
سالم است یا بیمار ...😷
مهم اینست که محبوبترین کارگردان عالم نقشی به ما داده!
نباید از سخت بودن نقش گله مند بود...
چرا که سخت بودن نقش: نشانه اعتماد کارگردان به شایستگی بازیگر هست ...
امیدوارم خوش بدرخشیم !🎥
4_5805405464623580843.pdf
1.56M
✨
#کسی_که_از_خدا_ایرادبگیره_مثل_سگه
#نه_از_سگ_پست_تره❌
⛔️از خدا ایراد نگیر....🚫
🔹روزی عابدی سگی را دید که خیلی
زشت بود ،گفت:چقدر این سگ زشت است
وقتی این حرف را زد ،در روایت داریم که
این سگ به قدرت الهی مقابل این آقا
زانو زو و به زبان فصیح و بلیغ گفت
👈🏻ای عابد ! اگر به خلقت کُن ایراد داری
میتوانی مرا تغییر بدهی،بده.. مرا خدایی
درست کرده که تو را درست کرده است
یعنی شما به خدا ایراد میگیری!!!
🔸در روایتی دیگر داریم یکی از همسران
پیغمبر کوتاه قد بود ؛ آمد از جایی بگذرد
همسر دیگرپیغمبر اشاره کرد
چقدر قد کوتاه و زشت است!
پیغمبر خدا فرمودند
گناهی مرتکب شدی که با آب های دریا
پاک نمیشود!! یعنی کفر میگویی!!
☝️🏻به خدا میگویی
چرا این را درست کردی ؟
چرا این را قد کوتاه آفریدی؟!
📚حجت الاسلام #فرحزاد
💕💕💕
پروانه های وصال
#نهج_البلاغه #حکمت51 : عیب تو تا آنگاه که روزگار با تو هماهنگ باشد ، پنهان است #حکمت52 : سزا
#نهج_البلاغه
#حکمت54 :
هیچ ثروتی چون عقل و هیچ فقری چون نادانی نیست . هیچ ارثی چون ادب و هیچ پشتیبانی چون مشورت نیست
#حکمت55 :
شکیبایی دو گونه است : شکیبایی بر آنچه خوش نداری و شکیبایی در آنچه دوست داری
#حکمت56 :
ثروتمندی در غربت ، مانند در وطن بودن است و تهیدستی در وطن ، غربت است
#حکمت57 :
قناعت ، ثروتی است پایان ناپذیر
#حکمت58 :
ثروت ، ریشه شهوت هاست
#حکمت59 :
آن کسی که تو را هشدار داد ، مانند کسی است که تو را مژده داد
#حکمت60 :
زبان تربیت نشده ، درنده ای است که اگر رهایش کنی می گزد !
به نام خدا وباسلام
#نتایج_ایمان_وعمل_صالح
🌷۱.محبوبیت.. ...........۹۶مریم
🌷۲.روزیِ بی حساب دربهشت.۴۰ غافر
🌷۳.غم وترس ندارند...۲۷۷بقره
🌷۴.حیات طیبه، حال قناعت.۹۷نحل
🌷۵.پاداش معادل بهترین عمل.۹۷نحل
🌷۶.رسیدن به فوز عظیم..۹ تغابن
🌷۷.پاداش تمام نشدنی...۶ تین
💕💕💕
﷽
#سلام_امام_زمانم❤
اے بهاری ترین آینه هستی
یوسف کنعانی من، سلام
آقاجانم...
بیا و اذان عشق بخوان
تا جهان سراسر مسلمان شود
بیا و «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ....»را فریاد کن...
چشم انتظار ماندهام ؛
من سر خوشم از لذت این
چشم بہ راهی
و چشم انتظار میمانم ...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
☘️ آیت الله جاودان :
🌷حضرت عیسی (علیهالسلام) مرده زنده میکردند ؛ روزی ، بالای سر قبر کسی آمده بودند، اشاره کرده بودند و آن شخص زنده شده بود؛ از آن شخص پرسیدند چند سال است که تو مردی؟
🌸 گفت چهارصد سال است که از مرگ من میگذرد ولی هنوز تلخی مرگ در کام من هست.
💐 هر کس دوست دارد سکرات مرگ برایش سهل باشد، باید خدمتگزار #پدر و #مادر خویش باشد و نسبت به خویشاوندانش #صله_رحم کند.
💕💕💕
°⭐️| #استادپناهیان
باهاشزندگےڪن
ايمانبـياربهش
بهشتڪيہڪن
ايشوناخلاقشاينجوريہ...
ميبرهتامرزنااميـدۍ
بگوقاطےنميڪنم
قاطےنڪنبلده!
باهاشمعاملہڪن
باورشڪن!!🙂
هرچےبخواۍهسـت
نمـيده!!
عمداًنميـده..
ميخوادعڪسالعمل
تورو ببينہ...🌱(:
#خـدارومیگہ♥️🔗
💕💕💕
الجَزَعُ عندَ المُصيبَةِ يَزيدُها، و الصّبرُ علَيها يُبيدُها
ناشكيبايى در مصيبت، مصيبت را زياد مى كند و شكيبايى كردن، آن را از بين مى برد
#امام_علی_علیه_السلام
#غررالحكم_حدیث2043
پروانه های وصال
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_پنجاه_و_چهارم حاج مهدوی خطاب به اونها گفت:اجازه بدید من برسونمتون.رضا
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
تماما چشم شدم.! بدون اینکه صدای راننده ی سمج رو بشنوم.وبدون اینکه بترسم از اینکه او دوباره نگاه بیحیای من عصبانیش کند.
او نردیکم آمد.پرسید :هنوز اینجا هستید؟؟ گمان کردم با خانوم بخشی رفتید!!
با من من گفتم:نههه..من مسیرم با اونها یکی نیست!
او پشت گوشش رو خاراند و دوباره به زمین گفت:مگه شما هم محلی نیستید؟؟
خوش بحال زمین!! کاش من زمین بودم و او به بهانه ی حرف زدن با نامحرم، همش به من خیره میشد!
با مکث گفتم: نه..
نگاهی به اطراف انداخت.گفت کسی دنبالتون نیومده؟
چقدر امشب این سوال تلخ تکرار میشد!
گفتم:من کسی رو ندارم.
گفت:خدارو دارید..
تو دلم گفتم خدارو دارم که شما الان در اوج نا امیدی و دلشکستگیم کنارم ایستادی.
گفت:مسیرتون کجاست؟
گفتم : پیروزی
با تعجب نگاهم کرد و دوباره سرش را پایین انداخت.
بعد از کمی مکث رو کرد به یکی ازجوونهایی که همراهش بودند و گفت:رضا جان شما اول خواهرمونو برسون.این از هرچیزی ارجح تر وافضل تره.
رضا جوانی قدبلند و چهارشانه بود که ازنظر ظاهری خیلی شباهت به حاج مهدوی داشت.سریع سوییچ رو از جیبش در آورد و گفت:رو چشمم داداش.پس شما با کی میرید؟ حاج مهدوی گفت.ما چهارتا مردیم یه ماشین میگیریم میریم.
من که انگار قرار نبود خودم نقشی در تصمیم گیری داشته باشم خطاب به آن دو گفتم:نه ممنون.من داشتم ماشین میگرفتم. اصلا نمیخوام کسی رو تو زحمت بندازم.
رضا ساکم رو از رو زمین برداشت و با مهربونی گفت:نه خواهرم. صلاح نیست.این راننده ها رحم و مروت ندارن.کرایه رو اندازه بلیط هواپیما میگیرن.
میخواستم مقاومت بیشتری کنم که حاج مهدوی گفت:تعلل نکنید خانوم.بفرمایید سریعتر تا اذان نشده برسید منزل.
من درحالیکه صدام میلرزید یک قدم نزدیکتر رفتم و با شرمندگی گفتم:من در این سفر فقط به شما زحمت دادم.حلالم کنید.
حاج مهدوی گفت:زحمتی نبود.همش خیرو رحمت بود.در امان خدا..خیر پیش!!
چاره ای نبود.باید از او جدا میشدم.رضا جلوتر از من راه افتاد و در کمال تعجب به سمت ماشین مدل بالایی رفت وسوییچ رو داخل قفل انداخت!!
سوار ماشین شدم و او هم در کمال متانت آدرس دقیق را پرسید وراه افتاد .
در راه از او پرسیدم :ببخشید فضولی میکنم. شما با حاج مهدوی نسبتی دارید؟
او با همان ادب پاسخ داد:
_ایشون اخوی بزرگم هستند.
حدسش زیاد سخت نبود.چون رضا هم زیبایی او را به ارث برده بود.ولی لباسهای رضا شبیه جوانان امروزی بود و رنگ موهایش تیره تر از برادرش بود.
گفتم:خوشبختم ..من فکر نمیکردم ایشون برادری داشته باشند.
رضا جواب داد:عجیبه که نمیدونید. خوب البته ظاهرا شما در محله ی ما زندگی نمی کنید.وگرنه همه خانواده ی ما رو میشناسند
با چرب زبانی گفتم:بله بر منکرش لعنت! طبیعیه! خانواده ی سرشناس ترین امام جماعت اون محل ، باید هم، شناس باشه.
او تشکر کرد و باقی راه، در سکوت گذشت.بخاطر خلوتی خیابانها سریع رسیدیم.از اوتشکر کردم و باکلی اظهار شرمندگی پیاده شدم.او صبر کرد تا من وارد آپارتمان کوچکم بشم و بعد حرکت کند. چه حس خوبی داره کسی نگرانت باشه و نسبت به تو حس مسئولیت داشته باشه.!!
اذان میگفتند.ساکم رو گذاشتم و رفتم وضو گرفتم. ناگهان لبخند مسرت بخشی زدم!! راستی راستی من نماز خون شده بودم!
ادامه دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی