#ســـــــلام_صبحتون_گلبارون 🌸
الهی حال دلتون قشنگ🌸
روزهای عمـرتون
شـاد و خوشـرنگ
ساعتهای شادیتون طولانی🌸
و زندگیتون پراز
عطر خداوندی باشـد🌸
خوشبختی
از آن کسی است
که در فضای
" شکرگزاری " زندگی کند
چه دنیا به
کامش باشد و چه نباشد...
چه آن زمان
که می دود و نمیرسد...
و چه آن زمان
که گامی برنداشته
خود را در مقصد می بیند...
چرا که خوشبختی
چیزی جز آرامش نیست...🌸🍃
💕💕💕
سال شصت و دو در عالم بچگی
از پسر خاله ام با هیجان پرسیدم:
شما رزمنده اسلامین؟!
گفت: نه عزیزم!
ما شرمنده اسلامیم :)
می گفت از آن موقع فکر می کردم شرمنده اسلام یک رده بالاتره و افتخار می کردم پسر خاله ام شرمنده اسلامه!
تا شهید شد ..
#شهید_کلهر..
💕💕💕
#ایستگاه_تفکر
🍁جدا شدن از ریشه🍁
🍃شاخه ای رو که از درخت جدا میکنی، همون لحظه خشک نمیشه،
🥀کم کم پژمرده میشه...
🍁جدا شدن از #خدا هم همین طوره...
#تلنگر
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
💫 امام صــادق علیه السلام :
📿 هر كس شب را با گفتن تسبيحات فاطمه سلام الله علیها بخوابد،
از شمار مردان و زنانى است كه بسيار ياد خدا مى كنند.
📚 بحارالأنوار، ج۸۷، ص۱۷۴
✨همچنین حضرت فرمودند :
📿 هر ڪس بعد از نماز واجب،
تسبیحات حضرتِ زهرا را بجا آورد
◽️ قبل از اینڪه پای راست را از روی پای چپ بردارد،
♨️جمیع گناهانش آمرزیدہ شود..
📚 اصول کافی جلد ۳
#امام_زمان
#تسبیح
#قرآن
💕💕💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌱 بسم الله الرحمن الرحیم
🔵 خوابی که بهدرستی تعبیر شد
🔴 بخش اول
✅ آیتالله حاجآقا مرتضی تهرانی رحمتاللهعلیه: روز چهلویکم بعد از وفات مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی برای کاری به منزل مرحوم آیتالله محمدعلی سبط رضواناللهتعالیعلیه رفتم. وقتی بود که آن منزل پامنار ایشان را داشتند میساختند و تمام نشده بود؛ ایشان در آن منزل صد متری پشت مدرسه مروی -که برای مدرسه مروی بود- آنجا موقتاً نشسته بود. رفتم آنجا دیدم یک سید بزرگواری که شاید سنّ او هفتاد بود، هفتادوپنج بود، آنجا نشسته و من هم رعایت ادب را کردم و نشستم.
✅ مرحوم آقای سبط من را به آن آقا معرفی کرد. به من هم فرمود: ایشان یکی از بزرگان دزفولاند. مرحوم آقای سبط به آن آقا فرمود: ایشان از شاگردهای مرحوم امام رضواناللهتعالیعلیه هستند. به این مناسبت آن آقا این وضعیت را غنیمت شمرد و فرمود: من چندین سال پیش، دهبیست سال پیش یک خوابی برای آیتالله خمینی دیدم.
✅ عجیب این بود که آن سید بزرگوار مثل اینکه مقید نبود این خوابش را کسی بداند؛ چون بعد یک روز یا دو روز بعدش که من به قم مشرف شدم -که درسها شروع شده بود- رفتم به منزل امام رضواناللهتعالیعلیه به زیارت مرحوم آقای سیدمرتضی خمینی رضواناللهتعالیعلیه، که خودشان فرمودند: من هفت سال از امام سنّم بیشتر بود و وقتی که پدرمان را از دست دادیم، امام نیاز به سرپرستی داشت از لحاظ سن، مثلاً هفت هشت ده سالش بود و زیر دست من ایشان بزرگ شده و من مثل پدر از او پذیرایی میکردم.
✅ آن آقا سید دزفولی گفت: خواب دیدم من در بیابانی هستم؛ جمعیت بسیاری در بیابان به صورت حلقهوار و دایرهوار جمع شدهاند و مرکز دایره هم یک خبری است. حالا چیست از دور نمیبینم.
✅ گفت: جمعیت را کنار زدم و رفتم جلو، رفتم جلو، رفتم جلو، حالا چهقدر طول کشیده در خواب که آدم نمیفهمد. آن وسط به اندازه یک دایرهای که قطرش دهپانزده متر باشد، خالی دیدم.
✅ دیدم رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم است (به نظرم بار اول است که دارم من بعد از چندین سال این خواب را در یک جمع عمومی عرض میکنم) کنار مقام رسالت هم شخصی که مجرم بود، آنجا در کمال ذلت ایستاده بود. نگاه کردم و درست دیدم که محمدرضای پهلوی است. حضرت رویشان را به مردم کردند و فرمودند: آیا کسی هست حدّ خدا را بر این جاری کند؟
✅ اینطور که یواش میگویم، خدا عنایت کرده در حافظهام نگاه داشته، یک واو کم و زیاد نمیکنم. کسی جواب نداد. دوباره فرمودند: آیا کسی از شما هست که حدّ خدا را بر این مجرم جاری کند؟ باز کسی جواب ندارد. بار سوم بلند فرمودند: آیا کسی هست حدّ خدای متعال را بر این مجرم جاری کند؟
🔴 بخش دوم
✅ یک وقت دیدم که مقام رسالت متوجه به دور شد. نگاه کردم دیدم که هِی جمعیت عقب زده میشود و مثل اینکه کوچه دارند باز میکنند. اوایل تشخیص نمیدادم و کمکم کمکم کمکم دیدم یک نفر دارد میآید جلو. دیگر به پنجشش تا صف که رسید، (من تعبیر او را میخواهم بگویمها بیکم و زیاد) گفت: دیدم حاجآقا روحالله خمینی است. سلام کرد به حضرت. جواب دادند.
✅ عرض کرد: یا رسول الله، من حاضرم حدّ خدا را بر او جاری کنم. حضرت دستشان شمشیر بود. شمشیر را به این آقا دادند. با یک ضربت سر را از بدن جدا کرد و سر به زمین افتاد. بدن بیسر به من حمله کرد و یقه من را گرفت. او من را میانداخت زمین، من بلند میشدم و او را به زمین میانداختم. او من را میانداخت زمین، من او را میانداختم زمین. چند مرتبه این وضعیت تکرار شد.
✅ دیدم حاجآقا روحالله دست راستش را اینطوری کرد، اینطور، کف دست را باز کرد، با نوک انگشت زد به شکم این و به شکمش فرو رفت. به مقداری رفت که امعاء و احشاء او را با پنجهاش بیرون کشاند. امعاء او که بیرون آمد، جسد افتاد. از خواب بیدار شدم.
✅ یک جمله دیگر هم میگویم، خیال نمیکنم خیلی از این حرفها بشنوید. اولاد پیغمبر گفت: من شاگرد مرحوم آیتالله حائری بودم. ایشان هم بود؛ با اینکه چند سال در یک درس ما میرفتیم، سلام و علیک با هم پیدا نکردیم، چون من از اول به قیافه این که نگاه میکردم، این را تلخ میدیدم؛ نچسب میدیدم؛ چرب و نرم نبود. آن وقتی که این خواب را نقل میکرد، اظهار ارادت به ایشان نمیکرد ها. ارادت هم نداشت ها. ولی سید محترمی بود که آقای سبط گفت بی کموزیاد حرف میزند. محترم و آبرومند بود. محاسنش هم سفیدِ سفید بود.
✅ این خواب را من وقتی برای مرحوم آقای پسندیده گفتم، حالش به هم خورد. پیش از انقلاب بود. حالش به هم خورد و شاید یک ساعت نکشید که این خواب در بیت و اطراف بیت و اینها پخش شد و راویاش را هم گفته بود مرتضی است.
✅ تعبیر کردند که اینکه انگشتها را وارد شکمش کرده و این امعاء و احشاء را بیرون کشیده، اعلامیههایی بوده که با انگشتهایش مینوشته و دائماً افشاگری میکرده است. با این اعلامیهها یک عدهای دستشان رو میشده، کنار میرفتند و از صف خارج میشدند.
✅ این سیّد، یک سیّد خوبی بود. عرض کردم که یک سیّد موجّه ملایی در دزفول بود. حالا شاید چند سال است مرحوم شده. بله. اینکه من دارم میگویم برای بیش از چهل سال پیش است.
🎤سخنرانی ۳۱ مرداد ۹۲
🔰شب ۱۴ خرداد ۹۹
💕💕
*👌🏻حکایت بسیار زیبا*
*مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود*
*و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد*
*یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت*
*میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم*
*و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم*
*پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد*
*چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت*
*چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید*
*در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند*
*هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد*
*چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند*
*لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد*
*تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:*
*با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟*
*چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.*
*تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.*
*اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت*
*تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد*
*هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند*
*صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت*
*در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد*
*تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟*
*مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند*
*و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند*
*آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند*
*هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد*
*چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟*
*چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود*
*تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت*
*خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی*
*در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد*
*این معنی روزی حلال است*
*الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان*
*و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده*
*دوستان این قصه ها برای آموختن ودرس گرفتن است ساده از کنار آن*
*عبور نکنیم بخوانید وتآملی کنید و...*
🍃🌺
*با چهار کس مهربان باش*:-
پدر👴🏻
مادر👵🏼
برادر👱🏻
خواهر🙎🏻
*از چهار چیز به خدا پناه ببر* :-
همّ🌟
حزن🌺
ناتوانی🌟
بخل🌺
*به چهار کس سخت نگیر* :-
يتيم🍁
بیچاره🌷
فقير🍁
مريض🌷
*به چهار چیز خود را آراسته کن* :-
صبر🌵
بردباری🍀
علم📙📙
كرم🌹
*به چهار گروه نزدیکتر شو*:-
مخلص🌸
باوفا💖
كريم🌸
صادق💖
*با چهار کس دوستی مگیر* :-
دروغگو🌺
دزد🌱
حسود🌺
لجباز🌱
*چهار کس محرومشان نکن* :-
همسرت🌸
فرزندان🌾
آشنا و فامیل🌸
دوستانت🌾
*چهار چیز کمش خوبه* :-
خوراک💐
خواب🌼
تنبلی💐
پر حرفی🌼
*چهار چیز قطع مکن* :-
نماز🕌
قرآن📔
ذکر خدا ☝️
صله رحم🌷
💕💕
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
❣پروردگارا
🔶بااولین قدمهایم برجاده های صبح
🔸 نامت راعاشقانه زمزمه میکنم
🔸کوله بارتمنایم خالی وموج
🔶سخاوت توجاری
الهی به امید تو💚
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام صادق علیهالسلام فرمودند:
آدم ديندار چون مىانديشد، آرامش بر جان او حاكم است. چون خضوع مىكند متواضع است. چون قناعت مىكند، بىنياز است. به آنچه داده شده خشنود است. چون تنهايى را برگزيده از دوستان بىنياز است. چون هوا و هوس را رها كرده آزاد است. چون دنيا را فرو گذارده از بدىها و گزندهاى آن در امان است. چون حسادت را دور افكنده محبتش آشكار است.مردم را نمىترساند پس از آنان نمىهراسد و به آنان تجاوز نمىكند پس از گزندشان در امان است. به هيچ چيز دل نمىبندد پس به رستگارى و كمال فضيلت دست مىيابد و عافيت را به ديده بصيرت مىنگرد پس كارش به پشيمانى نمىكِشد.
#حدیثولایت
حضرت امام خامنه ای: در شبکه های اجتماعے، فقط بـه فکر خوشگذرانی نباشید!✋🏼 شما افسرانِ جنگ نرم هستید و عرصه جنگ نَرم، بصیرتے عمار گونه و استقامتے مالک اشتروار میطلبد.
#دعابڪن !
←یَامُجیبَ الدَّعَواتِ ...→
ولیاگـــراجابت نشــد ،
با خــدا دعوا نڪن..!!!!
میانهات با خـــدا به هم نخــورد ؛
چون توجاهلی و او عالموخبیر ✨🍃
←مَنْ هُوَ الْکَبِیرُ الْمُتَعَالِ....→
#میرزاآقااسماعیلدولابی
💕💕💕